متن ادبی 13 آبان

  • متن مجری 13 آبان

    شهادت محمد حسین فهمیده دنیا هرگز نفهمید شاید در قانون دنیا سیزده سال سن کمی باشد برای جنگیدن. قانون دنیا زیر هجده سال را کودک می داند؛ اما جنگ ما با قاعده های آنان سازگار نبود. قاعده این نبود که جوانی 19 ساله بتواند فرمانده لشکر باشد و موفق هم باشد؛ اما این قاعده ها در سرزمین ما قاعده نبود. نه فقط او، بلکه صدها نوجوان دیگر در جبهه ها بودند و این مایه تعجب است که این جنگ پیروز شد. قاعده های دنیا این را نمی فهمید که چگونه یک نوجوان سیزده ساله، داوطلبانه به جنگ می آید. این را نیز نمی فهمیدند که چگونه همان نوجوان تانک را با خود منفجر می کند. این رمز را هرگز کشف نکردند؛ رمزی که دنیا و قاعده هایش را به بازی گرفت و آنان اصلاً نفهمیدند. آری! دنیا هرگز این را نفهمید. راستی! راز شهادت چیست؟  



  • 13 بدر

  • متن ادبی

    نژادپرستان، سیاه فکر می‎کنند. معلمی شغلی باکلاس است. اگر حرف مُفت را می‌خریدند، خیلی‌ها میلیاردر بودند. آن‌قدر در خودم فرو رفتم که سر از قوزک پایم درآوردم. هیچ‌کس گرسنه نیست، همه روزی چند وعده گول می‌خورند. امید بخشیدن بی‌هدف به مردم مثل آب دادن به گل‌های کاغذی است. برای آب خنک خوردن احتیاجی به زندان رفتن نیست، کافی است در یخچال را باز کنید. وقتی کاسه سرم داغ می‌شود، افکارم را فوت می‌کنم. بعضی‌ها با نردبان قدرت از دیوار حاشا بالا می‌روند. «کلیه» نوشته‌هایم سنگ‌ساز شده است. آن‌هایی که پول ندارند، مجبورند حرف مُفت گوش کنند. بعضی‌ها به پای هم پیر می‌شوند و بعضی‌ها به دست هم. بعضی‌ها مشغول ساخت‌و‌ساز هستند و بعضی‌ها مشغول ساخت‌وپاخت. فقط حرف‌های استاد ریاضی حرف حساب بود. کشاورز عصبانی بادمجان را زیر چشم می‌کارد. قبض آب را که دید، برق از سرش پرید. توی بازار صداقت، گرانی بیداد می‌کند. ظاهرسازها با هرسازی می‌رقصند.

  • دوست داشتن

      وقتي کسي رو دوس داري،حاضري جون فداش کني حاضري دنيارو بدي،فقط يه بار نيگاش کني به خاطرش داد بزني،به خاطرش دروغ بگي رو همه چي خط بکشي،حتّي رو برگ زندگي وقتي کسي تو قلبته،حاضري دنيا بد بشه فقط اوني که عشقته،عاشقي رو بلد باشه قيد تموم دنيارو به خاطرِ اون مي زني خيلي چيزارو مي شکني ، تا دل اونو نشکني حاضري که بگذري از دوستاي امروز و قديم امّا صداشو بشنوي ، شب از ميون دوتا سيم حاضري قلب تو باشه ، پيش چشاي اون گرو فقط خدا نکرده اون ، يه وقت بهت نگه برو حاضري هر چي دوس نداشت ، به خاطرش رها کني حسابتو حسابي از ، مردم شهر جدا کني حاضري حرف قانون و ، ساده بذاري زير پات به حرف اون گوش کني و به حرف قلب باوفات وقتي بشينه به دلت ، از همه دنيا مي گذري تولّد دوبارته ، اسمشو وقتي مي بري حاضري جونت و بدي ، يه خار توي دساش نره حتي يه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره حاضري مسخرت کنن ، تمام آدماي شهر امّا نبيني اون باهات ، کرده واسه يه لحظه قهر حاضري هر جا که بري ، به خاطرش گريه کني بگي که محتاجشي و ، به شونه هاش تکيه کني حاضري که به خاطر ، خواستن اون ديوونه شي رو دست مجنون بزني ، با غصه هاهمخونه شي حاضري مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن ديوونه هاي دوره گرد ، واسه تو دس ت بدن حاضري اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن کار تو به کسي بدن ، جات اونو انتخاب کنن حاضري که بگذري از ، شهرت و اسم و آبروت مهم نباشه که کسي ، نخواد بشينه روبروت وقتي کسي تو قلبته ، يه چيزقيمتي داري ديگه به چشمت نمي ياد ، اگر که ثروتي داري حاضري هر چي بشنوي ، حتي اگه سرزنشه به خاطر اون کسي که ، خيلي برات با ارزشه حاضري هر روز سر اون ، با آدما دعوا کني غرورتو بشکني و باز خودتو رسوا کني حاضري که به خاطرش ، پاشي بري ميدون جنگ عاشق باشي اما بازم ، بگيري دستت يه تفنگ حاضري هر کي جز اونو ، ساده فراموش بکني پشت سرت هر چي مي گن ، چيزي نگي گوش بکني حاضري هر چي که داري ، بيان و از تو بگيرن پرنده هاي شهرتون ، دونه به دونه بميرن وقتي کسي رو دوس داري ، صاحب کلّي ثروتي نذار که از دستت بره ، اين گنجِ خيلي قيمتي    

  • امیر عباس مامان

                    عمری است لبخندهای لاغر خودرادر دل ذخیره میکنم باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشدروزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه میداند؟ شاید امروز نیزروز مبادا باشد وقتی تو نیستینه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها....       

  • متن ادبی روز جوان

    متن ادبی ویژه روز جوانکاروان محزون نور، در غروب غمگین با پاهای تاول بسته آهسته راه می‌پیماید، آسمان تیره است و با چشمان اندوه بار این کاروان خسته را نظاره می‌کند، خورشید تیره غم‌نامة یک زن قهرمان را مویه کنان مرور می‌کند، زمین سخت آشفته و اوضاع به‌هم ریخته است. هر یک از فرشتگان چندین نیستان ناله دارند زیرا یگانه حجت خدا در روی زمین با آه سوزناکی به سوی سرنوشت محتوم ـ که همان شهادت در سرزمین کربلا است ـ به پیش می‌رود، ابرها بس که دلگیرند بی‌قرار و با رنگ خونین از این سو به آن سو می‌دوند، زمین لرزان، و به قضای الهی تن در داده است. وگرنه تحمل چنین اندوه سنگین ناممکن است، و نزدیک است آسمان از جنایتی که به وقوع می‌پیوندد فروریزد. چگونه می‌توان آن حادثه را به تصویر کشید که دست یارای نوشتن و قلم توان تحریر آن را ندارد. این کاروان پر از غصه می‌رود تا در پهنة هستی عشقی بیافریند که امام حسین7 خدای آن عشق و زینب پیامبر آن است. ایام حج و قربانی است دیگران رفته‌اند تا سنگ و گل را ببوسند و گوسفندانی را در خانة خدا قربانی کنند اما این ناخدای کشتی عشق می‌رود تا در پای عشقبازی سر و عزیزانش را قربانی محبوب کند و حیات جامعة اسلامی را با خون تامین نماید، زیرا جامعة اسلامی در حال احتضار به سر می‌برد و نیازش به خون است تا دو باره زندگی‌اش را بازیابد، چه کسی باید خون بدهد، اکنون که کسی برای این قربانی آماده نیست باید طبیب، و آفریدگار عشق، خود و عزیزانش را در راه هدف بزرگ تقدیم کند. دیگران رفته‌اند تا خانة خدا را طواف نمایند اما امام حسین7 آمده است تا در کربلا خدا را ملاقات کند، دیگران رفته اند تا افتخار حاجی شدن را به دست آورند اما او آمده است تا دل را به دست آورد و حرکت امام حسین7 این پیام را دارد که با تکیه زدن شخصی همچون یزید بر مسند خلافت، حج فلسفه‌اش را از دست داده است. قربانگاه امام حسین7 سرزمین کربلا است، ابراهیم و اسماعیل‌های دیگری به اینجا آمده‌اند تا به ندای حق لبیک گویند، ‌ابراهیم بدون قربانی، مدال افتخار «خلیل» بودن را دریافت، اما از دیدن چنین صحنه انگشت حیرت بر لب نهاده و احسنت گویان حسین7 را می‌ستاید، چگونه خدای ابراهیم حسین7 را برتر از ابراهیم قرار ندهد درحالی‌که کودک و جوانش را در قربانگاه آورده است. روز عاشورا می‌رسد و زمین و زمان بغض در گلو دارند، پیامبر و فاطمه و علی: آغوش گشوده‌اند تا از مهمانان در خون طپیده استقبال نمایند. آه چه دستی بود که حقیقت را سر برید و چه تیری که جرات کرد بر گلوی نازک و سپید علی اصغر بنشیند گرچه گلوی کوچک علی اصغر پاره شد اما رشتة خونش دامن تاریخ را گلدوزی کرده، زینت ...

  • متن ادبی درباره اربعین

    متن ادبی درباره اربعین

    از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید. حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».از شام تا کربلااز کربلا تا شام، حکایت سرهاى جسور شماست که شمشیرها را به خاک افکند.من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى.امروز، اربعین خورشید است. نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند!رفته اید و پس از شما، جاده ها، اسیر زمستانى همیشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند.زخم عاشورا همیشه تازه استپاییز را دیده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین مى ریزد و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟! اکنون دیرى است که پروانه هاى هاشمى مان را شعله هایى یزیدى، بر تپه هاى خاکستر فرو ریخته اند.دیرى است که گیسوان کودکى رقیه را بادهاى یغماگر، با خویش برده اند.زمین، پاییزش را از یاد مى برد، اما زخم عمیق عاشورا را هرگز.سال ها مى گذرد و ما همچنان سوگ کبوترانى آزاده را بر سینه مى کوبیم.اربعین لاله هانزهت بادىبشیر!وقتى به مدینه النبى رسیدیم، مبادا کسى جلوى قافله اسراى کربلا، گوسفندى را سر ببرد! این کاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بریده بر بالاى نى مى آید.نگذار هیچ لاله اى را در رثاى شهدایمان پرپر کنند! سراسر خاک کربلا، پر بود از گلبرگ هاى خونین و پاره اى که از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى».اجازه نده کسى بر سر و رویش خاک بریزد؛ هنوز باد، گرد و خاک کوچه هاى کوفه و شام را از سر و روى زنان و کودکان عزادار نربوده است.این صورت هاى کبود و دست هاى سوخته، نیازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعین گل هایى که با تشنه کامى بر خاک و خون افتادند، نگذشته است.بگو پاى برهنه به استقبالمان نیایند؛ این کاروان پر است از کودکانى که پاى پرآبله دارند.سفارش کن شهر را شلوغ نکنند و دور و برمان را نگیرند، ما از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بیگانه بازگشته ایم.بگذار آسوده ات کنم بشیر!دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى خویش بنهد و گریه هاى فرو خورده چهل روزه اش را یک سره رها سازد.