نامه تولد

  • نامه ای برای تولد

                                                                                                                                          سلام .     ۱۳۸۶ امروز،روز  میلا د توست .میلاد یک نور ،نور کوچک پر طراوتی که پر از تلاطم است اما به ارامش می اندیشد . میتوانم برای امروز به تو تبریک بگویم و ستاره های طلایی یا قلب های بلوری  به رویت ببارانم میتوانم66بوسه ی نیلوفری نثار کنم .اما تولد فیزیکی فقط یک شادی فیزیکی دارد .در روز میلادت با تمام وجودم آرزو دارم تولد هر ثانیه ی دل و قلبت را در هر کجا ی این خاک که تو میپسندی ،نه کاش این بار روی آب متولد میشدی تا پس از تولد راحت تر از خاک فرو بروی و به ریشه ات برسی اما ریشه ها در خاک هیچ گاه سست نمیشوند و هنگامی که میپوسند میآفرینند،و باز میافرینند ،اما باز با همان آب . اگر در روز تولدت تمام خوبیها را برایت آرزو کنم راضی میشوی ؟  نه این آرزو هم چیزی به تو نمیدهد ،پس برایت دعا میکنم با تمام نداشتن هایت خوشبخت زندگی کنی و این یعنی معجزه ی دل یک موجود زنده ی کاملا واقعی ... انسانها اگر تمام واقیت زندگی را آن گونه که هست بپذیرند دنیا همان گونه ای میشد که می خواستیم . زن واقعی ،مرد واقعی ،ازدواج ،عشق ،درد ،  زجر،خواب آزادی ،زندگی ،و در آخر مرگ واقعی و کاش میتوانستیم بپذیریم مشکل جای دیگریست،چشم دل باید . برای دیدن دنیای کاملا  واقعی ،یک جرئت واقعی هم لازم است ،یک جسارت واقعی ،قدرت واقعی و یک        مردا نگی واقعی . حالا تو این دنیای خیالی با آدمای کور واقعی ،کوتاه واقعی،محترم دروغی ،من و تو چقدر از همت واقعیمونو  به کار گرفتیم ،که این دنیا واقعی شه .  این دنیایی که همش دروغه ،پس شکست هاشم دروغه ،کجای این دنیا ی دروغی موندیم ؟حتی هزاران قانون و تبصره هم نتونست به من و تو کمک کنه .چقدر بدون واقیت وجودی خودم ، بیخودم . امروز پس از روزها که از لحظاتمان میگذرد ،می اندیشم چه تو با یک دنیا کتاب و دانسته هایت و چه من با یک دنیا تجربه و همه و همه هر گاه خود واقعییمان بودیم همه چیز واقعی شد . عزیز دلم واقعی بودن سخت است و درد آور مثل تولد شعرهای  تو، یک تولد واقعی دوباره . چون دوست دارم  میگویم هنوز واقعی نشده ای تو در حصار نیستی اما گیر کرده ای ،زیستن را از قلب و دل واقعی خودت بخواه  ،تو شایسته ی دنیای آزاد واقعی هستی . از همان ابتدا هر آنچه از من دیده ای واقعی بود و هست حالم از پنهان داشتن احساس زیبا به هم میخورد احساسی که نباید هدر داد چون هر ثانیه اش یک آن متولد میشود و از میان میرود و عین آن هیچ دیگر نمیروید . در روز میلاد تو اینها را نوشتم تا بدانی در این زمانه ی دروغی فقط خواهان ...



  • تولدت مبارک

    تولدت مبارک

    یک بغل گل یاسیک سبد ستارهو یک دنیا عشق پیشکش تو...به خاطر زیبا ترین روز دنیا                         که روز تولد توست...!!!امروز تولد تنها همدم و همراه روز و شب های دلتنگیمه...

  • زنده نامه: حکمت و حکایت

    اين ماجراي واقعي در مورد شخصي به نام نظرعلي طالقاني است كه در زمان ناصرالدين‌شاه طلبه اي در مدرسه مروي تهران بود و بسيار بسيار انسان فقيري بود. شبي از شدت تهي دستي و گرفتاري به اين فكر مي افتد كه بالاخره چه بايد كرد؟ آيا به مراجع تقليد وقت روي آورم؟ يا نامه‌اي به شاه نوشته و از او كمك بخواهم؟ يا به امير المومنين توسل جويم و از فقرم به او شكايت برم؟ سرانجام شب را تا نزديك سپيده در فكر سپري ميكند و به اين نتيجه ميرسد كه نبايد به انسانها مراجعه كنم و تنها راه اين است كه نامه‌اي به خدا بنويسم و خواسته هاي خود را بصورت كتبي از او بخواهم. به همين جهت خالصانه و در اوج اعتماد و اميد به خدا، نامه‌اي به درگاه خداي متعال نوشت كه نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان «نامه‌اي به خدا» نگهداري مي شود.مضمون نامه:بسم الله الرحمن الرحيمخدمت جناب خدا!سلام عليكماينجانب بنده شما هستم. از آنجا كه شما در قرآن فرموده ايد:«و ما من دايه في الارض الا الله رزقها؛ هيچ موجود زنده‌اي نيست الا اينكه روزي او بر عهده من است» من هم جنبنده اي هستم از جنبندگان شما در روي زمين. و در جاي ديگر قرآن فرموده‌ايد: «ان الله لا يخلف الميعاد؛ مسلما خدا خلف وعده نميكند»بنابراين اينجانب به چيزهاي زير نياز دارم:- خانه‌اي وسيع- همسري زيبا و متدي- يك خادم- يك كالسكه و سورچي- يك باغ- مقداري پول براي تجارتلطفا پس از هماهنگي به من اطلاع دهيد.مدرسه مروي - حجره شماره 16 - نظرعلي طالقانينظر علي بعد از نوشتن نامه با خودش فكر ميكند كه نامه را كجا بگذارم؟ ميگويد مسجد خانه خداست. پس به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) ميرود و نامه را در سوراخي در ديوار مسجد قايم مي‌كند و با خودش ميگويد: حتما خدا پيدايش ميكندو به مدرسه بازمي‌گردد.فرداي آن روز، ناصرالدين شاه با درباري‌ها ميخواستند به شكار بروند. كاروان او از جلوي مسجد ميگذشت. از آنجا كه به قول پروين اعتصامي:نقش هستي نقشي از ايوان ماست آب و باد و خاك سرگردان ماستناگهان به اذن خداوند، باد تندي شروع به وزيدن ميكند و نامه نظرعلي را روي پاي ناصر الدين‌شاه مي‌اندازد. ناصرالدين شاه نامه را ميخواند و شكار را كنسل كرده دستور ميدهد كاروان به كاخ برگردد. او يك پيك به مدرسه مروي مي‌فرستد و نظرعلي را به كاخ فرا‌مي‌خواند. وقتي نظرعلي را به كاخ آوردند، دستور ميدهد همه وزرايش جمع شوند و مي‌گويد: «نامه‌اي را براي خدا نوشته بودند، ايشان به ما حواله فرمودند. پس ما هم بايد انجامش دهيم»و دستور ميدهد همه خواسته ‌هاي نظرعلي يك به يك اجرا شود.

  • تولد وجودمه

    تولد وجودمه

     مجنون توام لیلی دلبند منی سمیرا جون پس از عرض سلام چاكرانه به سويت مي كنم نامه روانه اميد وارم خدا يار تو باشد به هر جا مي روي نگهدار تو باشد بگير از من گل ياد بودي كه تنها لايق ان تو بودي هزاران خواستند ان را بگيرند ندادم چون عزيزترين تو بودي من در اين كلبه خوشم تو دران اوج كه هستي خوش باش من به عشق تو خوشم تو به عشق من كه هستي خوش باش نشنو از ني ني حصيري بي نواست بشنو از دل دل حريم كبرياست ني بسوزد خاك و خاكستر شود دل بسوزد خانه دلبر شود مينويسم نامه رو با برگ چايي كه هر وقت ميخوري يادم بياري عابر شهر چشاتم دل من اهل ريانيست اوني كه مثل تو باشه حتي توي قصه ها نيست اگر يادت كنم پروانه مي شم فراموشت كنم ديوانه مي شم مجنون توام لیلی دلبند منی سمیرا جون  در حضور خارها هم می شود یك یاس بود در هیاهوی مترسك ها پر ازاحساس بود میشود حتی برای دیدن پروانه ها شیشه های مات یك متروكه را الماس بود دست در دست پرنده بال در بال نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود كاش می شد حرفی از "كاش می شد"هم نبود هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود...  هميشه عاشق تو غزل ترین نگاهی توی باغ عاشقانه دارم از تو زنده می شم اتفاق عاشقانه منو حلقه کن تو دستت منو از تنت بیاویز نذار از سکه بیفتم بابت این دل نا چیز زخمیم از شب حسرت نرسیدم به تماشا منو با خودت بیامرز تازه کن جان و به دریا عطش جاده ی بوسه گر گرفته تا نگاهت لحظه بونتو می گیره خیره می مونه به راهت ساکتم در شب بی تو پرم از هجوم فریاد حس بکر با تو بودن منو تا ستاره پر داد خدايا گل من را در پناه خود نگهدار  ای جان من بيا اي مونس دل بي قرارم بيا پيمانه ام لبريز عشق است بيا در خواب نازم اي سمیراآنكه بينم روي ماهت به يادت لحظه ها را مي شمارم تو هستي محرم راز دل من بيا اي مونس شب هاي تارم به عاشق كن نگاهي از سر شوقكه از هجر رخ تو غمگسارم  تو فقط مال منی تو فقط مال منی اینو خودت خوب میدونی با تو بودن آرزومه بگو با من میمونی عشق تو واسه همیشه توی قلبم میمونه تا ابد برای من سرود مستی میخونه تو نباشی واسه من زندگی معنا نداره دیگه هیچکس نمیتونه پا تو قلبم بذاره آخ چی میشد که فقط یه شب کنارت بمونم بتونم فدات کنم جسم و تن و قلب و جونم سر من رو شونت و دست تو هم بر سر من چشامون تو چشم هم دلت بلرزه واسه من واسه هم حرف میزدیم تا عمر شب به سر بیاد دست به دست کنار هم تا وقتی خورشید در بیاد سمیرا جون توچه معنی میدی؟ تو يعني مهربان با قاصدکها تو يعني رقص خوب شاپرکها تو يعني يک بغل عطر اقاقي تو يعني مستي و محراب و ساقي تو يعني هديه اي از بهترين يار تو يعني بوسه اي با تن تبدار تو يعني گم شدن پيدا شدن باز تو يعني ...

  • زنده نامه: امتحانات ترم سه کارشناسی ارشد...

    بوی امتحان به مشام می رسد..........

  • نامه ای بخدا

    مرا میبینی آواره ام ؟ درو دیوار را مینگرم تو را میبینم ...آسمان را نگاه میکنم تو را میبینم.... حتی گلهای ایوانمان رنگ و بوی تورا دارند... اماا...... زمانی که باید فقط تورا ببینم فراموشت می کنم ، افسار نفس و خواسته هایم دست کیست که مرا به این شتابان از تو دور می کند؟؟؟ به اشکهایم نخند که فقط برای دوری از توست... هر چیزی که با داد و فریاد از تو می خواهم همه بهانه ای برای حرف زدن با توست .... جواب نمی شنوم ، آیا باید باز هم دوام بیاورم ؟ خودت گفتی اگر نوامید شوم در این باتلاق فرو می روم و هیچ وقت نمیبینمت.... در این عدم نور مشعلت را روشن کن تا به سوی تو گام بردارم... مرا با تمام گناهانم زیر باران رحمتت تطهیرم ده ... مرا در آغوشت بکش مثل مادری که کودکش را در بغل خود پناه می دهد... دستم را بگیر و فشار ده تا دلم قوت گیرد که بی کس نیستم ... مرا به سوی خود بخوان تا گمت نکنم و به هوای تو دنبال دیگری نروم. ******دوستت دارم******  

  • نامه ای برای تو.....!!!!!

    تقدیم به همسر عزیزم امیرعلی....! عزیزم امیر علی این نوشته ها گوشه ای از حرفهایم و عشق امروزم و فرداهاییست ک لحظه لحظه اش را در ذهنم تداعی کرده ام:کنارم باش برای روزی که نگاههای مضطربم و دستان لرزانم گرمای وجودت را فریاد میزند و در چشمانت خیره میشوم و از تو قول میخواهم که تا ابد کنارم بمانی... بانوی تو هستم برای لحظه ای ک حلقه ی عشقمان را درون انگشتم میکنی و من در جواب آیا وکیلم سوم،بلند و مطمئن بله ی سرنوشتمان را با اجازه ی بزرگترهایمان میگویم تا شاهزاده ی رویاهایم را تا ابد برای خود نگه دارم.. زنی ک شوهرش را برای خرید یک روسری ساده دورتادور مغازه های شهر میچرخاند و هزاربار نظر تورا برای اینکه کدام را بیشتر میپسندی ؟کدام بیشتر به صورتم میآید؟میپرسد و در آخر از رنگ مورد علاقه اش واز انتخاب خود میگذرد و به تعصبهای مردانه ات احترام میگذارد.. برای روزهای که پدران و مادرانمان پیر میشوندو من از ترس اینکه برایشان دختر خوبی نبوده ام با گریه ب آغوشت پناه میبرم و اون تویی ک دست در دستم برای خدمت گذاریشان حاضر میشویم... برای لحظه های که پدران و مادرانمان به بهشت میروند و چهره ی پر از غمت را پشت محاسن پرپشت سیاه رنگت پنهان کرده ای و از خاطرات کودکی ات از شیطنت ها فرار کردنت از کتک های پدرو مادرت برای اذیت کردنت میگی من کنارت هستم تا بغضهای فرو بردت رو تو آغوشم باز کنی و از دلتنگیات بگی و با نوازش تو آغوشم آروم بگیری.. زنی که گونه های برجسته مردانه ات را میبوسد و برای مهربانیهایت برای خوبیهایت اسپند آتش میکند و ب محض بیرون رفتنت برای انجام کارت صدقه کنار میگذارد تا روز خوبی و دور از بلاها داشته باشی... برای لحظه ای ک فرشته ای از آسمان از جنس من و تو در وجودم جای میگیرد اذیتها و بهانه گیریهایم را این تو هستی ک تحمل میکنی و ویارهای عجیب و غریبم را تهیه میکنی..و باز هم لحظه ای لبخند از لبانت نمیرود وهر روز قبل رفتن سر کارت با فرزند کوچکمان هم خداحافطی میکنی... و بعد از رفتنت آنقدر از تو ومهربانیهایت برای کودکمان میگویم که خودم سخت دلتنگت میشوم امیر علیه من فدای قلب مهربانت برای روزهای آخر آمدن طپش کوچک زندگیمان برای روزهای ک حتی نمیتوانم درست راه بروم تنها دستان پر قدرت تو تکیه گاه من است وبرای شبهایی ک خواب از چشمانم ربوده میشود تو با نوازشت مرا میخوابانی.... زنی که در آن لحظات پردرد آمدن فرشته ی کوچکمان فقط و فقط گرمای دستان تورا میطلبد و چشمهای پر از ترس و اضطراب و قربان صدقه های زیر لبی تورا ک میبیند تمام درد را فراموش میکند و دست گرمو پر مهرت به پیشانیه سردم که مینشیند آرام میگیرم... زنی ک دختر شیرین زبانت را آنطور تربیت ...