چشم سیاه قلم

  • آموزش نقاشی سیاه قلم و چهره

    آموزش نقاشی سیاه قلم و چهره

    ابتدا بایستی مشخص کنید علاقمند به چه رشته نقاشی هستید تا راهنمایی های لازم را توضیح دهم برای نمونه اگر می خواهید چهره را فراگیرید در شروع کار به تفکیک اصول چشم _ بینی - دهان - گوش را فراگرفته و بعد بصورت ترکیبی چشم وبینی ودر نهایت چهره کامل را ب تصویر کشیده و در خاتمه حالتهای مختلف چاره را می کشیم .



  • سیاه قلم های هانی نجم حول تاریخ و دغدغه های هستی شناختی

    سیاه قلم های هانی نجم حول  تاریخ و دغدغه های هستی شناختی «نگاهی به کتاب  سیاه قلم های هانی نجم» بیشتر آن ها نگاهت می کنند ، چشم در چشم . همانجا در قاب سیاه خود محصورند و به تو خیره می شوند . انگار که می گویند: این مائیم ، خوب نگاه کن ، ما تاریخ معاصریم ، و کسانی که آمدیم ، ساختیم ، رفتیم ! ورق به ورق در تاریخ ، در عصری که پر از تلاطم و فرازونشیب  وانسان های بزرگ بوده  جلو می رویم.  سیاه و هاشور خورده ، با چشم هایی گیرا که در زمینه ی سفید و ناب آن – مثل روح یک دوشیزه – کره ای در سیاهی  سره ، آدم را به یاد تیره گونی زمین در عصر حاضر می اندازد .عصری که دغدغه ی  هستی در آن موج می زند. ویژه گی های سبکی هانی نجم در این مجموعه هم تداوم  می یابند . همان کژدیسی های همیشگی و همان تحریف های  شخصیت پردازانه که  حتی در اینجا هم باکی  از شخصیت های تثبیت شده تاریخی ندارد و گویی اصلا این تحریف یک لزوم فرهنگی است در ایجاد نوعی تصویر و برداشت تناقض آمیز. پرتره ها ازاکسپرسیونی قوی برخوردارند در عین نوعی شوخ طبعی لطیف اما تلخ گونه  ومنجمد.  شبیه به نیشخندی جرح زننده وانتقادی به قسمی  از بودن خود که می توانست در جامعه ی معاصر با بودن شرایط به گونه ای دیگر شاید بهتر از آنچه بود باشد ، نیشخندی به زندگی و زیدن در این جامعه و شاید نیشخندی به هویتی پر از فراز و نشیب که نهایتا به سوی مرگ و نیستی می رود وآنچه باقی می ماند تنها ردی از خاطرات و یادگارهاست .  استفاده ی هانی نجم  از ماژیک که ماندگاری کمتری نسبت به دیگر ابزار های نقاشی دارد و به مرور زمان از رنگ و اثرش کاسته می شود خود دلالت بر گذشت زمان و فراموشی غبار گونه ی خاطرات و عناصر دارد. و آنچه  برای هانی نجم از اهمیت اول برخوردار است همان انتقال حس اشخاص است که مقدم بر شباهت شکلی در طراحی است . دغدغه های هانی نجم در کشیدن این پرتره ها بیشتر یک دغدغه ی روانشناختی و اگزیستانسیالیستی است. دغدغه ای در قبال مرگ و نیستی و این مجموعه  گویی واکنشی  به اضطراب وی نسبت به نیستی و فراموشی  است در وجهی نمادین وسمبلیک . او به مسئولیت اجتماعی و اخلاقی خود به عنوان عضوی  از شبکه ی اجتماعی -  انسانی واقف است و آزادی خود را در ادای این مسئولیت از طریق هنر می داند و نیز آزادی خود در برابر حصار سیاه نیستی را درتداوم خویش درآثاری می داند که بر جای می گذارد ، و این سیاه قلم ها خود نشانه  و نمادی از همین  امر می توانند باشند ؛ که نه تنها به صورت ترتیبی ، مروری بر گذر زمانند بلکه پرتره هایی هستند در حصار سیاه نیستی . هانی نجم خود اشاره می کند که :« و صد سال بعد را می دیدم که آیندگان چگونه به من می نگرند و اینکه آیا ...

  • سروده ها

    زندگی شطرنج دنیا و دل است...قصه پر رنج صدها مشکل است...شاه دل کیش هوسها می­شود...پای اسب آرزوها در گِل است...فیل بخت ما عجب کج می­رود...در سر ما بس خیال باطل است...مهره­های عمر ما نیمش برفت...مهره­های او تمامش کامل است...ما نسنجیده پی فرزین او... غافل از اینکه او حریفی قابل است...******************************************************************************میدونی وقتی خدا داشت بدرقه­ام می کرد بهم چی گفت؟ جایی که میری مردمی داره میشکننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم، تو تنها نیستی. تو کوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی بر میگردی پیشم...... ******************************************************************************حیف آن عشق که اینگونه خرابش کردی... دلم از غصه شکستی و کبابش کردی... شعر من تکیه به چشمان تو بالید... حیف آن تکیگه ناز که اینگونه خرابش کردی... دل من طاقت حرفت ز جدایی نداشت... حرف بر حرف نزدی کتابشکردی... آری آینده من وسعت یک دریا بود... هر چه نزدیک شدم غرق سرابش کردی... برف این عشق به هم بود نمی­دانستم... مگر آن لحظه که با رفتنت آبش کردی... بدترین ظلم همین بود که با دست رقیب... عاشق خویش به تفسیر جوابش کردی... آدمی زاد، آخر دلم از سنگ که نیست... تو چرا پیش خود از سنگ حسابش کردی...؟****************************************************************************** حجاب چهره جان می­شود غبار تنم... خوشا دمی که از آن چهره برفکنم... چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانی است... روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم... عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم... دریغ و درد که غافل زکار خویشتنم... چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس... که در سراچه ترکیب تخته بند تنم... اگر ز خون دلم بوی شوق می آید... عجب مدار که همدرد نافه ختنم... طراز  پیراهن زِ کشم مبین چون شمع... که سوزهاست نهانی درون پیراهنم...  بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار... که با وجود تو کس نشنود ز من که منم...******************************************************************************   به کعبه گفتم تو از خاکی من از خاک چرا باید به دور تو بگردم؟ ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم...****************************************************************************** تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست؟ حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست... من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم... افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست...******************************************************************************  ...

  • چشم سیاه

    عاشق  چشم  سیاه و لب  عناب  توام منتظر، دل نگران  باز  چه بی تاب توام در  دل شب به  طواف حرمت  آمده ام در  پی دیدن روی مه  و  مهتاب  توام شب رسیدو غم عشقت به دلم خیمه زده امشب ای جان جهان باز چه بیخواب توام آنچنان نوش لبت نشئه نموده است مرا هر  زمان  در  پی  آن  مرهم  کمیاب  توام تا  ابد ورد زبانم   شده این مصرع  ناب عاشق   چشم  سیاه و لب عناب توام