نظام آموزشی در دوره ی قاجار و پهلوی

دگرگوني در نظام آموزشي و پيدايش مدارس جديد در دوره ي قاجار نيمه ي اول قرن 18 م. دگرگوني هاي مهمي در ايران رخ داد که يکي از اينها اقتباس آموزش و پرورش نوين از اروپا و تلاش شاهان، به ويژه شماري از دولت مردان براي گسترش آن در شهرهاي بزرگ آن روز، و سپس در نقاط کوچک تر بود. اين رويداد مهم، از نظر صوري با تأسيس دارالفنون در سال 1852 م. آغاز شد، ولي در عمل، مقدمات آن از سال 1810 م. که دو محصل ايراني به اروپا اعزام شدند، شروع شده بود و ساختمان مدرسه نيز از مدتي قبل ساخته شده بود.

دارالفنون آثار ادبي مهمي براي کشور نداشت، ولي اين مؤسسه ي علمي با وجود کارشکني هاي فراوان، در پيشرفت تعليم و تربيت و اخذ علوم و فنون در ايران مؤثر افتاد و به گروه انبوهي از جوانان فرصت داد تا در راه اصلاح کشور قدم بردارند و در مدت کوتاهي يک قشر از اطبا و علماي رياضي و طبيعي در تهران پيدا شدند و با ترجمه و تأليف کتب بر طبق روش علمي جديد و به بار آوردن شاگردان فراوان به آغاز نهضتي در فرهنگ ايران کمک کردند. اين مؤسسه در تربيت عاملين انقلاب مشروطيت و آن دسته از افرادي که در سمت هاي دولتي نقش مفيد داشتند مؤثر بود.[1]
با ايجاد و گسترش مدارس نوين، پاي دختران به مدرسه باز شد. در نظام سنتي نيز، شماري از دختران مي توانستند چند سال به مکتب يا به مدارس علميه بروند. اما در نظام جديد تربيتي محدوديتي براي اين امر وجود نداشت و رفته رفته، دست کم به صورت نظري، راه علم آموزي به روي نيمي از مردم کشور باز شد.
نتيجه ي مستقيم آموزش و پرورش جديد، بر خلاف محدوديت دامنه ي آن، دگرگوني افکار از راه ايجاد ترديد نسبت به علوم سنتي و اصول دانش متقدم بود. اين ترديد که هم تحصيل کرده اي بازگشته از خارج و هم تحصيل کرده هاي دارالفنون و مدارس ديگر در آن سهم درخوري داشتند، رفته رفته به ميان مردم راه پيدا کرد و به اصطلاح امروز بخش خصوصي را به عرصه ي تعليم و تعلم کشاند.
در سال 1328هجري قمري(1290هجري شمسي) قانون اساسي معارف در 28 ماده به تصويب رسيد که تعريف مکتب و مدرسه، ضرورت پروگرام مدرسه و مکاتب توسط وزارت معارف، اجباري بودن تعليمات ابتدائيه در خانه يا مدرسه، انواع مدارس رسمي و غير رسمي با لزوم اطاعت دولت از ايجاد مدارس توسط اشخاص و شرايط بانيان مدارس، ممنوع بودن تنبيه بدني و ... از مهم ترين عنوان هاي اين مواد بود.[2] از پيامدهاي مثبت رواج آموزش و پرورش نوين، ترويج نسبي بهداشت و روش هاي پيشگيري از ابتلا به امراض و تأسيس بيمارستان نظامي و عمومي براي نخستين بار در تاريخ کشور را مي توان نام برد.[3]
سرانجام بايد از نقش روحانيت در اين قضيه نام برد. به ديگر سخن، با آن که تا قبل از پيدايي تعليم و تربيت نوين، آموزش و پرورش در اختيار روحانيت بود و علي القاعده مي بايست طلاب و علماي علوم ديني آموزش و پرورش جديد را رقيب خود بدانند؛ اما به گواه تاريخ، بيشتر عکس آن رفتار کرده و حتي شماري از آنان به راه اندازي و بنيان گذاري مدرسه هاي نوين همت گماشته اند.
احمد کسروي، ضمن تمجيد از کارهاي سيد جمال الدين اسدآبادي در جهت گسترش تعليم و تربيت جديد، از ملايان موافق مدارس جديد در کشور نام مي برد و بويژه از شيخ هادي نجم آبادي و سيد محمد طباطبايي، باني دبستان اسلام به نيکي ياد مي کند.[4]
ناظم الاسلام کرماني ضمن تمجيد از حمايت روحانيت از مدارس جديد، بالاخص از آخوند ملا محمد کاظم خراساني به عنوان مجتهد طراز اول و آقا شيخ عبدالله مازندراني و ديگران در طرفداري از اين امر سخن مي گويد.[5]
افزون بر اينها، علما به نسبت اطلاعات و بينش خود، به عنوان باني مدرسه، مدير مدرسه، معلم مدرسه و مانند آن تلاش هايي در مدارس نوين داشته اند و مهم تر اين که با شرکت در مراسمي نظير روز اول يا آخر سال تحصيلي، يا جشن هايي که در مدارس برپا مي شد، نظام جديد آموزش و پرورش را تأييد مي کرده اند. عبدالله مستوفي از حضور علماء در مدرسه ي علوم سياسي نام مي برد.[6]
وي در جاي ديگري مي افزايد که پس از ايجاد مدارس در تهران، نه فقط اکابر معمولي از آن استقبال مي کردند، بلکه حتي تاجرهاي بازاري و آخوندهاي مدارس قديمه هم به اين مدارس مي رفتند و از سؤالات قبل و بعد از درس آن ها پيدا بود که با ذي نفعي به اين مجالس مي آيند و واقعاً تشنه ي اين معلومات اند.[7]
دو تن از ملايان نيک نام، خود پشتيبان دبستان گرديدند:
«يکي از آن دو شيخ هادي نجم آبادي بود که خود مرد دانشمند و آزاد انديشه و نيکي بود. پس از برافتادن امين الدوله سرکشي و پشتيباني به دبستان رشديه و نگهداري آن به گردن گرفت، و ديگري سيد محمد طباطبايي بود که خود بنياد دبستاني به نام اسلام نهاد و تا توانست از هواداري و واداشتن مردم به هوادراي باز نايستاد. پرواي اين دو تن به کار دبستان زبان ديگران را بست». [8]
برنامه ي مدارس در اين دوره که حوزه هاي علميه و تحصيل کرده هاي غرب، با هم، عهده دار نظام آموزشي بودند به اين شکل بود که: بعد از خواندن قرآن، و تکرار آن توسط دانش آموزان، به کلاس درس مي رفتند و قبل از ظهر به منزل رفته و براي نماز ظهر و عصر به مدرسه بر مي گشتند و نماز جماعت به امامت يکي از معلمين، که معمم بود برگزار مي شد و دوباره به کلاس رفته و بعد از اتمام درس، همگي در حياط مدرسه به صف ايستاده و عده اي با صداي بلند خطابه اي مي خواندند که در آخر هر جمله از خداوند مسأله خواسته و براي حفظ مملکت و سلامت و شاه و بقاي اسلام و علما دعا مي کردند.[9]
مواد درسي که در اين مدارس آموزش داده مي شد عبارت بود از: در کلاس اول کتاب تعليم الاطفال تأليف مفتاح الملک و کتاب علي، تأليف يحيي دولت آبادي و چند کتاب ديگر از جمله کتاب کوچکي در باب جغرافيا. و در سال هاي بعد عبارت بود از: تجويد قرآن، شرعيات از کتاب بدايه فارسي و غيره.[10]

توسعه ي مدارس جديد دردوره ي پهلوي اول:
تا قبل از سال 1304 هجري شمسي، مؤسسات آموزش عالي، چون دانشکده ي علوم، دانشکده ي کشاورزي کرج (مدرسه ي فلاحت)، دانشکده ي ادبيات، دانشکده ي حقوق، مدرسه ي طب، و همچنين دارالمعلمين مرکزي، براي تربيت معلم مدرسه ي ابتدايي و متوسطه، ايجاد شده بود و تعدادي محصل نيز براي تحصيل در رشته هاي کشاورزي، آموزش و پرورش و امور نظامي به کشورهاي اروپايي اعزام شده بودند. اما از سال 1304 به بعد، نظام جديد آموزش، رشد قابل توجهي يافت.[11]
در سال هاي 1313- 1306 ، قوانين و تصويب نامه هايي درباره ي آموزش اجباري و رايگان در رابطه با دوره ي ابتدايي و همچنين آموزش پولي در دوره ي دبيرستان و عالي و تأسيس شبکه ي مدارس دولتي و روحاني و تأسيس دانش سرا و دانشگاه به تصويب رسيد. برابر اين مصوبه، تمام مراکز تحصيلي، حتي مدارس و دانشگاه هاي غير ايراني، تحت نظر وزارت فرهنگ قرار گرفت. در سال 1302 ، تعداد محصلين ايران در حدود 55 هزار نفر بود. در سال 1315 ، ايران داراي 4901 مدرسه و 257 هزار محصل و 11370 آموزگار بود. در سال 1319 تعداد مدارس به 8237 و تعداد محصلين به 497 هزار و تعداد معلمين به 13646 نفر رسيد.[12]
در اين دوره، تعداد مدارس روحاني و حوزه هاي علميه نيز تقليل يافت. ايوانف در اين مورد مي نويسد:
«در سال تحصيلي 1304-1303، تعداد مدارس روحاني 282 و تعداد محصلين آن 5984 نفر بود، حال آن که در سال تحصيلي 1320-1319، تعداد مدارس مزبور به 206 و تعداد محصلين به 784 نفر تقليل يافت. تعداد معلمين اين نوع مدارس فقط 249 نفر بود».[13]
بر اساس آمار فوق هر چند تعداد حوزه هاي علميه، کاهش ناچيزي را نشان مي دهد، اما سياست تضعيف مذهب در دوره ي پهلوي اول از شمار طلاب به شدت کاست. تسلط کامل دولت بر نظام آموزشي، محدود به مدارس مذهبي نبود، بلکه مدارس خارجي و مدارس اقليت هاي مذهبي نيز منحل و امکانات آن ها در خدمت نظام جديد قرار گرفت. آمار ذيل رشد چشمگير توسعه ي سواد در سال هاي 1320-1304 را نشان مي دهد: [14]
سال/ بودجه به هزار ريال /شمار آموزشگاه /شمار شاگرد/ شمار معلم/
1304/ 7137/ 2236/ 108959/ 6089 /

1320/154856/4920/361974/12345/
برنامه ي تحصيلي بلند پروازانه اي که در دوران پهلوي اول، براي گسترش آموزش و تغيير نظام تعليم و تربيت، که منحصر به شهرها بود، با مشکلاتي از جمله کمبود آموزگاران ورزيده، روبه رو بود و براي رفع آن، قانون تعليم و تربيت در سال 1312 به تصويب رسيد. پيش بيني شده بود که تا سال 1317 تعداد 25 دانش سراي مقدماتي تأسيس شود. در شهريور 1320 ، تعداد 36 دانش سرا در سطوح مختلف در سراسر کشور وجود داشت.[15]
ازسال 1304 به بعد، مکتب خانه هاي قديمي با گسترش مدارس جديد، تعطيل و روحانيون از آموزش رسمي حذف شدند. کساني مي توانستند به تعليم و تربيت ادامه دهند که از لباس روحانيت خارج شده و ضوابط وزارت فرهنگ را بپذيرند. نظام آموزشي دوران پهلوي اول در تقابل رويارويي با روحانيت و ساخت مذهبي جامعه بود.[16]
نظام جديد با شتاب زيادي به جامعه تحميل شد تا موازنه اي بين فرهنگ قديم و جديد ايجاد کند. نظام آموزشي قديم، هر چند امکان تربيت فرزندان اين مرز و بوم و رفع نيازهاي کشور را نداشت، اما سيستم آموزش جديد مشکلات خاص خود را داشت. هر چند تعداد تحصيل کردگان، افزايش سريعي را نشان مي دهد؛ اما اين افراد داراي تحصيلات سطحي، نامتعادل، و انباشته از حقايق هضم نشده بودند.[17]
بدين طريق مدرسه هاي زير نظر روحانيت، که شکل عمده ي تحصيل در عصر قاجار بودند، اهميت خود را در حد زيادي از دست دادند. نخبگان و طبقه هاي متوسط ايران با آهنگي فزاينده به مدرسه هاي دولتي روي آوردند و در سطوح بالاتر تحصيلي به دانشگاه تازه بنياد تهران، مدرسه هاي فني وزارتخانه هاي گوناگون، يا دانشگاه هاي خارج رفتند. توسعه ي دامنه ي آموزش و پرورش نيروي انساني لازم دستگاه هاي رو به توسعه ي دولتي را تأمين مي کرد؛ اما در عين حال به پيدايش و رشد طبقه ي جديد روشنفکر و صاحبان مشاغال تخصصي، پزشکي و مهندسي، کمک مي نمود. از اين گذشته، دولت با استفاده از نظام آموزشي، جلوي تفکر سياسي آزاد را گرفت، نوعي همرنگ جماعت شدن و همگوني را بر روشنفکران تحميل کرد. برنامه ي تحصيلي را طوري تنظيم نمود که چاپلوسي بنده وار، پشتيباني تبليغاتي و توجيه ايدئولوژيکي را القا کند.[18]
نظام حقوقي جديد ايران که در سال هاي 1319- 1307 ، شکل گرفت و به اجرا گذاشته شد، هر چند بخشي از قواعد مذهبي را در خود داشت، اما بيش تر اين قوانين بر اساس قوانين کشورهاي اروپايي، بويژه فرانسه، بلژيک و ايتاليا تنظيم شده بود. بدين ترتيب، اختيارات محاکم مذهبي و شرعي از بين رفت. نقش روحانيون در امر قضاوت، معاملات، عقد و ازدواج به شدت کاهش يافت. و روحانيوني که مي خواستند از اين طريق معاش کنند، ناگزير مي بايست به قواعد مصوبه تن داده و با لباس غير روحاني به شغل خود ادامه دهند.
تصويب قوانين جديد، افزون بر کاستن از نقش دين و مذهب و روحانيون، در عرصه هاي مختلف عناصري را در معاملات وارد نمود که در ناسازگاري با احکام مذهبي بود. به عنوان مثال قواعد مذهبي، تجارت مسلمين روي بعضي کالاها مثل شراب و يا گرفتن بهره را حرام دانسته و اظهار نظر در مورد بعضي از احکام تجاري را بر عهده ي علماي مذهبي گذاشته بود.[19]
قانون ثبت اسناد و املاک در سال 1306 از تصويب مجلس گذشت. ماده ي اول قانون ثبت اسناد و املاک اجباري اين بود که کليه ي املاک، اعم از املاک مزروعي و مستغلات و ... بايد در دفاتر دولتي ثبت گردد.
لازم به ذکر است که تا قبل از تصويب اين قانون، تنظيم اسناد و مدارک مربوط به معاملات، در دست حکام شرعي و علماي ديني بوده، هر چند اين اسناد معتبر بود ولي اشکالاتي نيز داشت. پاره اي از اين اشکال ها عبارت بودند از:
1. اسناد يکنواخت نبود.
2. خط و مهر عالمي را در همه جا نمي شد شناخت.
3. تصرف در اسناد نسبتاً آسان تر بود و در اختلافات نياز به هوش و فراست فوق العاده بود، تا حقيقت آشکار شود.[20]
در سال 1315 آموزشگاهي در اداره ي ثبت اسناد و املاک براي تربيت متخصصان آن اداره تأسيس شد و کساني که دوره ي يک ساله ي تحصيلي اين آموزشگاه را طي کرده و موفق به گرفتن گواهي نامه ي رسمي مي شدند، در اداره ي ثبت استخدام مي شدند. کلاس نقشه برداري نيز در همين زمان افتتاح شد.[21]
قانون ازدواج در سال 1310 در مجلس تصوب شد و به موجب آن حق اجراي صيغه ي عقد به اشخاصي واگذار شد که دفتر ثبت رسمي ازدواج داشته باشند.[22]

روياروئي با روحانيت در زمينه ي آموزش و پرورش

در تصميم رضاشاه براي اصلاح نظام آموزش و پرورش، نيت ضمني او تضعيف روحانيت بود. آموزش و پرورش ايران تا زمان انقلاب مشروطه، در دست روحانيون بود. مادي کردن (غيرمذهبي کردن) و غربي کردن کشور، به موازات يکديگر صورت گرفت. تأکيد نظام جديد آموزش و پرورش بر ورزش و تمرينات شبه نظامي، در واقع عكس العملي در برابر نهاد نظام قديم مکتب خانه ها بود. دانش آموزان باهوش، در پشت ميزها و در کلاس هاي بزرگي نشستند که مشرف بر زمين هاي بسکتبال بود. ديگر، چوب و فلک کردن دانش آموزان در حياط مدرسه، صورت نمي گرفت، به جاي آن، بايستي در برابر آموزگاران خردمندي سر فرود مي آوردند که مي خواستند به آن ها بفهمانند که هر چه درس بخوانند، باز هم کم خوانده اند، و بايد دفترهاي بزرگ خود را بگشايند.
درس هايي تدريس مي شد که از قدرت انسان براي غلبه بر محيط مادي پيرامونش، از پرورش جسماني همراه با غرور، و از اين اعتقاد که ايرانيان- اگر از ساير ملت ها برتر نباشند- همچون سايل ملل، شايسته هستند، سخن مي گفت. اين انديشه، يک

وزنه ي متقابل و لازم، در برابر تحقيرهاي گذشته بود، اما زمينه ي سرخوردگي آينده را ريخت؛ اميدهايي را بيدار کرده که علمي نبود. اين انديشه را در نسل جوان تلقين کرد که مي توان همه چيز را به دست آورد. اين ناديده گرفتن حقيقت، تأثير ناگوار در برنامه ريزي و توسعه در سال هاي پس از جنگ دوم جهاني باقي گذارد و روحيه ي آنان را به آساني آسيب پذير ساخت. حمله ي رضا شاه به طبقات مذهبي (روحانيون)، در زمينه ي وضع قوانين صورت گرفت. بدين سان رضاه شاه آن ها را از وظيفه ي اجتماعي اصلي و منبع عمده ي درآمد مشروع شان محروم ساخت.
تلاش سيستم، تلقين ارزش هايي بود که مليت ايراني را به دور از تاريخ 1300 سال حضور اسلام در اين سرزمين، معرفي کند و در دروس تأکيد بر تاريخ ايران قبل از اسلام مي شد.[23]

نتيجه بحث مدارس جديد
آن چه که از بررسي تاريخ مکتب خانه ها به دست مي آيد اين است که مکتب خانه ها داراي سازمان و با برنامه ي روشن نبودند و به گونه ي مستقل و يا پشتيباني علما و روحانيون اداره مي شد و معلمان مکتب نيز، از بين طلاب علوم ديني بوده و از کتاب ها و شيوه هاي آموزشي حوزه هاي علميه بهره مي گرفتند. اين شيوه ي آموزشي سال هاي متمادي ادامه داشته و بدون هيچ دگرگوني به کار خود ادامه مي داد و کم ترين توجهي نيز به دگرگوني هاي بين المللي و دگرگوني هاي شيوه هاي آموزشي در جهان از خود نشان نداد و حتي شمار زيادي از مکتب داران با افرادي که با بهره گيري از شيوه هاي جديد آموزشي از غرب، مدعي تغيير در شيوه ي آموزشي در ايران نيز بودند، سرسختانه به مبارزه برخاستند و هيچ گونه تغيير و تحول در روش هاي سنتي و قديمي را برنتابيدند. اين ناسازگاري بين دو شيوه و در واقع بين دو نظام آموزشي قديم و جديد، در نهايت به دخالت دولت انجاميد و در زمان پهلوي اول، دگرگوني هاي بسياري در نظام آموزشي انجام پذيرفت که مهم ترين اين دگرگوني ها خارج شدن نظام مکتب خانه اي و روحانيون از نظام آموزشي کشور بود. اين امر نيز داراي آثار و پيامدهاي فراواني بود که به آن اشاره شد.
به هر حال، مخالفت عده اي از روحانيون با مدارس جديد، و نوآوري هاي اين مدارس، آنان را نه در کوتاه مدت، بلکه در دوره ي پهلوي اول، به طور کل از صحنه ي تعليم و تربيت عمومي کشور خارج ساخت و به جاي آن آموزش و پرورش تحميلي را، که با شرايط اجتماعي و فرهنگي کشور ما تا مقدار زيادي ناسازگار بود، وارد نمود.
«از نفوذ روحانيون در مدارس و در زمينه ي تعليم و تربيت به مقدار زياد کاسته شد».[24]
هر چند شماري از روحانيون در بنيان گذاري مدارسي نوين که با نوع آداب و فرهنگ جامعه سازگار باشد، بسيار تلاش کردند، و ما تا حد امکان از آنان ياد کرديم، اما تلاش اين شمار کم، راه به جايي نبرد. به نظر مي رسد اگر اکثر روحانيت با اين نوآوري ها و علوم و فنون جديد، با نقادي، نه با دشمني رفتار مي کردند و در جهت بومي کردن علوم غربي، به تلاش بر مي خاستند، از نظام آموزش و پرورش کشور خارج نمي شدند.
اما درباره ي اثر گذاري اين نظام نوپاي آموزش و پرورش در جامعه ي ايراني، در يک جمع بندي کلي مي توان گفت: هر چند ورود اين نظام به کشور ما اثرهاي درخور توجهي داشته است، و کشور ايران را در جهت توسعه رهبري نموده است، ولي اين توسعه، توسعه اي درون زا نبوده و توسعه اي وابسته و تحميلي بوده است.
جان فوران در مورد نوع توسعه در ايران ،با نظر کساني که دگرگوني ها را خوش بينانه بررسي مي کنند و در آن ها عنصر مترقيانه و بذرهاي تجدد را مي بينند، مخالف است و در پاسخ شان تحول ايران را تحولي وابسته مي داند زيرا از خارج شکل مي گرفت و از نظر شکل و دامنه، محدوديت هاي زيادي داشت.[25]
بر اساس منابع موجود، مي توان نتيجه گرفت که نظام آموزش مکتب خانه اي که از سوي روحانيون پشتيباني مي شد، با روند تحولات جهاني، هماهنگ نبود و اين ناهماهنگي با نظام نوين آموزشي، به بيرون رانده شدن نظام آموزش مکتب خانه اي از جامعه انجاميد و در اين روند، نظام آموزشي که کاملاً از غرب بهره گرفته بود، بدون توجه به نيازها و اعتقادت و فرهنگ مردم ايراني، عهده دار نظام آموزش و پرورش جامعه ي ايراني گرديد و مشکلات فراواني را براي مردم کشورمان به وجود آورد. در واقع علما و روحانيون مي توانستند با دگرگوني ها و اصلاحاتي، نظامي از آموزش را در کشور حاکم کنند که نه تنها مورد اقبال عمومي قرار بگيرد، بلکه با برنامه ريزي صحيح قادر بودند علوم جديد را وارد نظام آموزشي سنتي کنند و برابر با فرهنگ و آداب و رسوم جامعه، آن را سامان دهند. به نظر مي رسد اصرار بر تعليم و تعلم بر سبک و سياق سنتي و بهره نگرفتن از نوآوري هاي جديد آموزشي از سوي شماري از مکتب داران، دانش هايي که کاملاً غربي و بيگانه از فرهنگ جامعه ي ايراني بود بر کشور ما تحميل شد و آثار و پيامدهاي منفي را براي اين کشور به همراه آورد.
بنابراين در کم تر از نيم قرن، دگرگوني شديدي در شيوه ي آموزش در مدارس روي داد. در نظام آموزش قديم زير نظر علما و روحانيون، هدف از تعليم، خواندن قرآن بود، در حالي که در نظام آموزش جديد در زمان پهلوي اول، خواندن قرآن در مدارس محدود گرديد. آموزش دختران در نظام قديم به صورت بسيار محدود انجام مي شد، ولي در زمان پهلوي اول داشتن حجاب در مدارس براي آموزگاران زن و دانش آموزان دختر ممنوع گرديد و بسياري از دگرگوني هاي ديگري که در جامعه ي ايران رخ داد. در بيان علل و چرايي اين دگرگوني هاي سريع، تاريخ نويسان و محققان بايد دست به قلم برده و به بررسي و تحقيق بپردازند. البته نبايد آثار و کارکردهاي مثبت نظام آموزش جديد بر جامعه و اقبال عمومي مردم به اين شيوه ي آموزشي را ناديده گرفت.


مروری بر ديگر سیاست‌های فرهنگی حكومت رضاشاه


تلاش مورخین و متولیان فرهنگ دوره پهلوی، در ادامه سیاست‌ها و برنامه‌های تنظیم شده آن دوران، پیوسته بر آن بوده است تا برای جامعه دیرپای ایران و فرهنگ اصیلی و ریشه‌دار مردم آن، هویت فرهنگی نو، متناسب با اهداف سیاسی حكومت تنظیم نماید.
طبعا ارزیابی این ادعا به مدد تلاش متعهدان به اصالت‌های فرهنگ و هنر قوم بر پایه شواهد و مستندات تاریخ فرهنگ معاصر ما ، صورت خواهد گرفت. در این قسمت، بنا دارم تا به همین سیاق، قسمت‌های ديگري از سیاست‌های فرهنگی اتخاذ شده در دوره حكومت رضا خان پهلوی را مورد بررسي قرار دهم.

رضا خان ، در طول بیست سال سلطنت خود، انهدام فرهنگ دینی و مذهبي اجتماع ایران را بنیان گذارد. در صورت توجه به توانایی‌های فكری و فرهنگی او، روشن می‌شود كه چنین حركت حساب شده‌ای در زمینه مسائل فرهنگی، هرگز نمی‌تواند حاصل درك و دانش او باشد. لیكن حضور مستشاران متعدد اروپایی و همكاری و اقتدار روشن‌فكران وابسته در دستگاه سیاسی و فرهنگی رضا خان بوده كه تدارك و انجام برنامه‌های وسیع انهدام فرهنگی را به ثمر می‌رسانیده است.
هنر ایران، در آغاز سلطنت رضاخان، در حقیقت ادامه دهنده سنت‌های گذشته ایران بوده است. از هزار وچندصد سال قبل كه ایرانیان، اسلام و فرهنگ آن را پذیرفته بودند، پیوسته اهتمام جدی بر ظهور دستاوردهای در خور آن داشته‌اند.
تاریخ هنر و فرهنگ ایران در جنبه‌های ادبی، عرفان، معماری،‌ نقاشی و سایر هنرهای متداول آن روزگاران گویای این ادعاست. دستاوردهای مادی و معنوی تلاش متفكرین مسلمان ایرانی، در میان آثار فرهنگی جهان جایگاه ممتازی را به خود اختصاص داده بود. سیر تحول فرهنگ ایران تا دوره مشروطه را می‌توان صورت كامل شده و دستاورد پیشینیان است. طبعأ آثار فرهنگی یك ملت نیز همچون سایر ابعاد وجودی اجتماع، پیوسته در مسیر یكنواخت حركت نمی‌كند بلكه در طول مسیر كمالی خود دچار ضعف‌ها ، بحران‌ها و افول‌ها نیز می‌گردد.

با آغاز نهضت مشروطه و ظهور طیف جدیدی از متفكرین كه معتقد به مبانی فكری غرب و اصول تفكر اومانیستی رشد یافته در اروپا و روسیه آن روز بودند، روزنه‌های جدیدی از میان آثار فكری و فرهنگی این دوران به ظهور رسید.
مشهورترین وابستگان فكری این گروه، میرزا فتحعلی آخوندزاده بود كه در دستگاه نظامی روسیه تزاری (كه خود پایگاه فكر جدید در شرق بود) پرورش یافته و ضمن انجام خدمات معضل سیاسی و نظامی محلی روسیه تزاری ( كه حتی عضویت در هیأت‌های نمایندگی سیاسی و نظامی آنها را شامل می‌باشد) به تحریر اولین نمایشنامه‌های ایرانی دست زد. او و میرزا آقا تبریزی اولین پایه‌ های نمایشنامه‌نویسی جدید ایران به تقلید مطلق از سبك تئاتر اروپا را بنیان گذاردند.
رویه مورد نظر ایشان در نمایش‌های خود، تقلید از كمدی نویس‌های معروف اروپا چون مولر و استهزای فرهنگ و باورهای ملی و سنتی جامعه ایران بوده است.
نتیجه تبلیغ شده ایشان در نمایشنامه نیز تاسی به دولت فخیمه روس و در آثار تابعین ایشان «فرنگی شدن از نوك پا تا فرق سر».[26]بوده است.
نتیجه اقدامات این گروه با توجه به وابستگی شاید آنها به سفارت‌خانه‌های خارجی و انحصار فعالیت ایشان به دست پروردگان دولت‌های غربی، بسیار اندك بوده و در عصه كارزار فرهنگی هرگز نتوانستند بهره‌های مورد نظر خود را از اقداماتشان بدست آورند. حضور انبوه مسلمانان انقلابی در صحنه نیز مانع از اخذ نتیجه فرهنگی برای آنها می‌شد. با به قدرت رسیدن رضا خان و تسلط سیاسی انلگیسی بر حكومت ایران، اوضاع دگرگون شد.
اقدامات فرهنگی از پشتوانه حكومتی برخوردار بود. حمایت‌های دولت رضا خان زمینه‌های مالی، تبلیغاتی ، ممانعت از برخورد مسلمانان با ایشان و سایر ابزارهای مورد نیاز برای جا انداختن فرهنگ نو را به همراه می‌آورد. تجربه فعالیت سال‌های مشروطه تا دوره رضا خان نیز برای كارگردانان فرهنگ جامعه عبرت‌آموز بود.
این بار، رضا خان از برنامه‌ها و خدمات‌ یكی از چهره‌های پرمایه و زیرك استعمار در ایران بهره می‌برد. محمدعلی فروغی، ضمن تصدی صدارت اعظم دولت؛ با تشكیلات مخفی مجمع فراماسونری خود، با برنامه‌ریزی‌های بلند مدت و همكاری بی‌شائبه مستشاران اروپایی از همه امكانات لازم برای تغییر هویت ملی ایران استفاده می‌كرد. [27]
تجربه مقاومت مردم در تبلیغات منورالفكرهای سال های مشروطه به ایشان می‌آموزد كه نفی مستقیم دستاوردهای یك قوم، هرگز نمی‌تواند موفق باشد. لذا در برنامه‌ریزی جدید، فرهنگ جانشین برای طی دوره انتقال از فرهنگ خودی به تمدن غرب، ضرورت وجودی می‌یابد. هویت ایران باستان به عنوان فرهنگ جانشین انتخاب می‌گردد. از این پس، همه تلاش‌ها و اقدامات بر آن است تا :
اولا: با مظاهر فرهنگ اسلامی مبارزه بنیادین و حتی برخورد نظامی صورت گیرد.
ثانیا: به انحاء مختلف تز فرهنگ و تمدن ایران باستان تبلیغ شود.
این سیاست‌ها در عمل مصادیق متعددی پیدا می‌كند. كشف حجاب، منع روضه‌خوانی ، لباس متحدالشكل ، كلاه پهلوی، كشتار مسجد گوهرشاد و ده‌ها اقدام مستقیم دیگر در مبارزه با فرهنگ اسلامی از روش‌های تحقق سیاست اول است.
در این اقدامات، رضا خان ( كه در حقیقت گردانندگان دولت او) از خدمات چهره‌های فرهنگی ساخته دست خود نیز بهره‌ها می‌برد.[28]
در دوره‌‌ای كه توقيف روزنامه‌ و مجله بود و جز تعداد اندكی انگشت شمار از نظمیه مجوز انتشار مجله نداشتند، احمد كسروی در هنگامه‌ی كشتار مسجد گوهرشاد و سایر اقدامات غیر انسانی و ضد فرهنگی رضا خان ، در مجله مجاز به انتشار خود، بحث لغوی دارد در خصوص ریشه لغات عمه و عمو و خاله وخالو! و بدین نحو، علی‌الظاهر فعالیت‌های فرهنگی در جریان است و امور سیر طبیعی خود را طی می‌كنند وبا مكتوم ماندن حقایق، هم مردم از اخبار كمتر مطلع می‌شوند و هم آیندگان به هنگام تاریخ نویسی وقایع سیاسی و فرهنگی دوران رضا خان سوابق ادبی و فرهنگی كسروی را نشان از سكوت وآرامش اوضاع می‌گیرند.[29]
برای تحقق هدف دوم، كار مشكل‌تر است و دیگر انجام این مهم از عهده رضا خان قلدر و دستگاه حكومت بی‌سواد و فاقد فرهنگ او بر‌نمی‌آید. چند نفر معدود اهل امور فرهنگی چون فروغی به مدد خیل عظیم مستشاران غربی به اینكار اهتمام می‌ورزند. تشكیلات مخفی فراماسونری، برای تحقق اهداف، بهترین ابزار است و به نحو فعالی وارد قضیه می‌شوند.
میرزا نصراله خان مشیرالدوله، مدرسه علوم سیاسی را كه بعدها دانشكده حقوق می‌شود بنیان می‌گذارد تا به ترتیب رجال سیاسی بپردازد. محمدعلی فروغی نیز در این مدرسه تدریس می‌كند. حسن پیرنیا، پسر میرزا نصرالله خان نیز در راستای تنظیم هویت قبل از اسلام ایران، كتاب سه جلدی ایران باستان را می‌نویسد.
فروغی نیز خلاصه دو جلدی و منتخب یك جلدی شاهنامه فردوسی را با نیت ترویج اندیشه شاهنشاهی تنظیم می‌كند.
استفاده جهت دار از اشعار فردوسی، خارج كردن ابیات از متن و كاربرد متعلقانه آن، و حتی تحریف فردوسی و جعل ابیات، به چنین ابتذالی كشیده كه ملك الشعرای بهار را به فریاد آورد. او گفت:
«اشعار بی پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند. بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست، می‌گویند تو وطن پرست نیستی ... آیا این وضع زندگی نیست .... افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین وسیله تحریك كنند و بالا بیاورند، هر چه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هر چه در آن گنجانیده شده قبول می‌كنند و می‌گویند این شاهنامه ملت ایران است».[30]
در سایر زمینه‌های هنری نیز توجه به اساطیر ایران باستان و دستمایه‌های آن دوران برای تحقق این آثار در صدر برنامه‌ها قرار می‌گیرد. رضا خان، به حسب شرایط سیاسی و برنامه‌ تنظیم شده دولت انگلیس برای سركوب تحركات آزادی‌خواهانه طوایف ایران و تشكیل حكومت مقتدر مركزی ، موظف بود تا وسایل این خواسته را فراهم آورد.
از این رو، شكل پایتخت در دوره او تحول بنیادین می‌یابد. ادارات دولتی و وزارت خانه‌ها به صورت امروزی خود، تعریف می‌شوند. مركز دولتی شهر، -میان مشق آن روز- انتخاب می‌شود. ادارات شهرداری، پست ، نظمیه، بانك ، ثبت اسناد و املاك،‌ خارجه و چند جای دیگر در همان حوالی استقرار می‌یابند. مدارس جدید به شكل امروزی و با مقصد تعلیم هدف‌دار جوانان تأسیس می‌شود.(مفصل به آن پرداخته شد) .
آثار معماری این دوران، كه به دست آندره گدار، ماكسیم سیر و چندین مهندس دیگر اروپا طراحی و ساخته می‌شوند، در یك جهش به تاریخ ایران قبل از اسلام ، به پیروی از سبك نئوكلاسیك اروپا ، با صورت معماری هخامنشی و ساسانی ساخته و پرداخته می‌شوند. استفاده از نقوش و عناصر بكار رفته در هنر هخامنشی و ساسانی شدت می‌گیرد. تزئینات اداره پست ، وزارت خارجه، كاخ نظمیه و با تقلید از تخت جمشید و نقوش برجسته آن انجام می‌شود. نقش «فروهر» پس از قریب دو هزار سال فراموشی ، دیگر بار احیا می‌شود و در سر در مدرسه انوشیروان دادگیر به كار گرفته می‌شود. موزه ایران باستان به تقلید ازنمای طاق كسری ساخته می‌شود.
همه تلاش‌ها بر آن است تا به نحوی روحیه دوران پیش از اسلام را احیا كرده و از این راه در تعظیم فرهنگ ناشی از آن بكوشند. به عبارت ديگرتمامی اصلاحات فرهنگی به منظور این بود که هویت جمعی جدیدی پدید آید و مبانی مشروعیت دولت مطلقه رضاشاه فراهم گردد که جوهر اصلی آن، تاکید بر ناسیونالیسم تجددگرا بود.[31]هدف دولت نوگرا از تمدن جدید، فقط ظاهر بود نه شکوفایی اندیشه و فرهنگ. مخبرالسلطنه هدایت، که بیش از شش سال رئیس‌الوزرای رضاشاه بود، در خاطرات خود می‌نویسد: «در این اوقات (در سال‌های بعد از تصویب تغییر لباس در تاریخ دی‌ماه 1307.ش) روزی به شاه عرض کردم: تمدنی که آوازه‌اش عالم‌گیر است، دو تمدن است: یکی تظاهرات در بلوارها و دیگری تمدن ناشی از لابراتوارها؛ تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی از لابراتوارها و کتابخانه است. آثاری که بیشتر ظاهر شد تمدن بلوارها بود که به کار لاله‌زار می‌خورد و مردم بی‌بندوبار خواستار بودند.»[32] تغییر پوشاک و کشف حجاب زنان از موضوعات مورد توجه دولت در فرآیند نوگرایی فرهنگي بود. سفر شاه به ترکیه در سال 1313 نیز در تثبیت باورهای قلبی او مبنی بر لزوم کشف حجاب بسیار موثر بود. اثر عمیقی که مشاهده وضع بانوان ترک بر روحیه رضاشاه گذاشت تا آن حد بود که وی خطاب به سفیرکبیر ایران در ترکیه گفت: «هنوز عقب هستیم و فورا باید با تمام قوا به پیشرفت سریع مردم، خصوصا زنان، اقدام کنیم.»[33] بدین‌ترتیب با ترجیح نظام سیاسی و حمایت نخبگان فکری، به اصلاحات غیربومی، که مبتنی بر الگوهای بیرونی بود، توجه بسیاری شد و در این رهگذر، ناسیونالیسم باستان‌گرا کارکرد ایدئولوژی حل بحران در دورۀ اصلاحات رضاشاهی را بر عهده گرفت.

می‌توان گفت که پروژه نوسازی ایران در دوره رضاشاه، پروژه‌ای تجددگرا بود. البته باید توجه کرد که اولأ این پروژه در آغاز الگوی تمام‌عیار منظم و مدونی نداشت، ولی به تدریج ابعاد دقیق‌تر و روشن‌تری یافت و از سایر الگوهای همعصر خود متمایز شد. ثانیأ پروژه تجدد در درون خود، انسجام و تناسب تام و تمامی نداشت و همانند دیگر بحث‌های نوسازی ایران به بعضی از ناهمسازی‌ها و گاه تناقضات درونی دچار بود. با این حال می‌توان گفت مهم‌ترین اصل آن گذر جامعه ایرانی از فئودالیسم به کاپیتالیسم بود. ملت‌هایی که هویت تاریخی خود را از دست داده، یعنی از شناخت واقعی خود فاصله گرفته‌اند، سریع‌تر مقهور نیروهای بیگانه شده‌اند.[34]

از زاویه دیگری به جرات می‌توان گفت که دولت رضاشاه، دولت ناسیونالیستی نبود. چون ناسیونالیسم مبتنی بر حاکمیت ملی و فزونی قدرت و اراده ملی است. نوسازی در دورۀ پهلوی اول، شتابان صورت گرفت و به دلیل تسلط دولت بر منابع قدرت و

ناتوانی و پراکندگی جامعه مدنی، در عرصه هایی انجام شد که با ساخت و سرشت دولت مطلقه در انطباق بود. لذا ممانعت دولت مطلقه از گسترش مشارکت و شکل گیری رقابت، حوزه سیاست ایران را به عرصه ای توسعه نیافته در ساخت اقتصادی و اجتماعی تبدیل کرد . به بیانی دیگر دولت مطلقه در حوزه سیاست و نظام سیاسی ، مانع توسعه بود و به بازتولید استبداد وخودکامگی منجرشد.[35] بنا براین ساختار سیاسی جدید هنگامی مبتنی بر عقلانیت است که بتواند خالق فرهنگ سیاسی خود باشد و هویت ملی به واسطه این تحول بر هویت‌های قومی، گروهی و عشیره‌ای غلبه یابد. این در حالی بود که قرن‌ها مجموعه فرهنگ عشایری بر گستره سرزمین ایران سایه افکنده و فرهنگ بومی، محلی و عشیره‌ای در مدت زمان متمادی، به واسطه استمرار، فرهنگ سیاسی غالب در ایران زمین گردیده بود که در دوره ي رضاشاه از آن به مثابه مانع اساسی شکل‌گیری هویت ملی و یک‌پارچگی سیاسی یاد می‌شود!!![36] پی‌ریزی این دولت مدرن به بهای سرکوبی تحول و پیشرفت سیاسی و تمامی مظاهر آرمان‌های دموکراتیک انجام گرفت. چنین تصور می‌شد که نوسازی کشور فقط از راه خودکامگی و سرکوب نهادهای دموکراتیک دست‌یافتنی است. خودکامگی در اداره امور کشور و اعمال زور و فشار برای حصول اطاعت و پیروی زیردستان، همواره با کوتاهی در وسعت بخشیدن به پایگاه‌های اجتماعی- اقتصادی حکومت و غفلت از تشکیل و ترغیب احزاب معتبر سیاسی، ناگزیر نتایج ویرانگر به بار می‌آورد.[37]

ایجاد جامعه‌ای شبه‌غربی و مدرنیسم

برپا کردن جامعه‌ای شبیه‌ جوامع غربی، که اصطلاحا به آن فرهنگی‌مآبی گفته می‌شود، روح حاکم بر تجدد عصر رضاشاه می‌باشد. حکومت مطلقه برای دستیابی به این هدف، دو ابزار را به کار گرفت: نخست کوشش برای وارد ساختن بخش‌هایی از دانش غربی؛ خصوصا دانش فنی و نظام حقوقی جدید و دوم، تلاش برای فراگیری الگوهای زندگی سبک اروپایی و تغییر صورت زندگی در ایران. وارد کردن دانش غربی از دو طریق انجام شد: 1ــ استخدام مستشار؛ 2ــ اعزام دانشجو به خارج که در این زمینه تصمیماتی اخذ شده بود که بر اساس آن‌ها سالیانه عده‌ای دانشجو برای فراگرفتن دانش‌های غربی به اروپا اعزام می‌شدند.[38] روی هم رفته اعزام مستمر و گسترده دانشجویان به غرب و دعوت از متخصصان و کارشناسان غربی برای تصدی امور کلیدی کشور، از این ارزش بنیادی در تجدد حکایت می‌کند که بنا نهادن جامعه‌ای به سبک فرنگ، کشور را پیشرفته و مترقی می‌سازد که البته اجرای این امر به صورت ظاهری بود نه بنیادی. اهم اقداماتی که در این زمینه انجام شد به قرار ذیل است: الغای القاب و منصب مخصوص نظام و القاب کشوری (1304)؛ متحدالشکل‌ نمودن البسه اتباع ایران در داخل مملکت (1307)؛ برنامه‌های رادیو ایران (1319) و لباس رسمی کارکنان دولت به سبک البسه فرنگی (1304)؛ کشف حجاب؛ سازمان پرورش افکار. هدف اصلی آن‌ها گسترش طرز تفکر و نحوه سلوک غربی و ایجاد رفتاری شبه‌غربی در سطح همه طبقات و گروه‌های اجتماعی بود. مروری بر سخنرانی‌ها و تبلیغات رسمی و نهادی نشان می‌دهد که آن‌ها تمامأ بر گسترش سبک زندگی غربی به عنوان تنها سبک زندگی مطلوب تاکید می‌کردند. بین سال‌های 1304 تا 1320 ساختار اجتماعی ایران بسیار تغییر کرد. الگوهای دیرپای زندگی از هم گسست و تمایلات اجتماعی دیگری، که عموما دربار و تحصیل‌کردگان غربی القاء می‌کردند، جانشین آن ‌شد. رواج شهرنشینی و مهاجرت یک‌سویه از روستا به شهر، در تغییر این بنیادها تاثیر اساسی داشت. مهاجران بریده از وطن به راحتی می‌توانستند جذب فرهنگ جدید شهری شوند و پس از مدتی حاشیه ‌نشینی به مرکز نهادهای فرهنگی ــ اجتماعی تبدیل شوند. خوار شمردن میراث مذهبی، بازگشت به ایران قبل از اسلام، در عین حال شیفتگی به ظواهر تمدن غربی، حیات «ایران نو» تحت لوای استبداد پهلوی را به صورت شکلکی تناقض‌آمیز درآورده بود.[39]می‌توان در بررسی بیشتر گفت احساس حقارت نسبت به پیشرفت‌های تمدن غربی و دغدغه رفع عقب‌ماندگی ایران، از جمله مباحث مهمی بود که به دنبال تاثیر امواج مدرنیته بر ایران از دوره قاجار شروع شده بود.[40] بر این اساس، آموزش و پرورش، فرهنگ، صنعت و ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق کشور به طور فزاینده‌ای گرایش به غربی ‌شدن پیدا می‌کردند. شهرها به سبک غرب درمی‌آمدند و اصلاحات غیرمذهبی با شدت و حدّت انجام می‌شد. اما آنچه ذکرکردنی است، این نکته است که غرب‌گرایی در این دوره بیشتر متکی بر احساسات بود تا عقلانیت، و بر فرآیند اصلاحات، عقلانیت چندان حکم‌فرما نبود.[41] تقلید و اقتباس از پوسته بیرونی و ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساخت‌های جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. رضاشاه و بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه کارگردانی را بر عهده داشتند، با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران، فکر می‌کردند بر معضل بزرگ عقب‌ماندگی کشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای غربی و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپ‌ها و باشگاه‌ها، برگزاری میهمانی‌های مختلف همراه با رقص و موسیقی و بسیاری از چیزهای دیگر به تقلید از غرب انجام شد.[42] به تعبیر دکتر کاتوزیان، فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه لکنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام می‌دیدند. بنابراین مدرنیسم، تجددگرایی و غرب‌گرایی حالتی ظاهری داشت نه ریشه‌ای. در مجموع می‌توان گفت که رژیم پهلوی برنامه‌هایش را در جهت غرب‌گرایی و اخذ مدرنیسم طراحی و اجرا می‌کرد، زیرا تجددگرایی را به تغییر پوشاک مردان و زنان، نوگرایی صنعتی و ایجاد ارتش مدرن می‌دانست. مهم‌ترین گفتمان سیاسی مسلط در ایران عصر پهلوی همان گفتمان مدرنیسم مطلقه پهلوی بود. این گفتمان نیز مجموعه پیچیده‌ای از اجزای مختلف، از جمله نظریه شاهی ایرانی، پاتریمونیالیسم سنتی، گفتمان توسعه و نوسازی به شیوه مدرنیسم غربی بود و خود در طی زمان ترکیبات بیشتری پیدا کرد. در این گفتمان بر اقتدارگرایی، اصلاحات از بالا، عقلانیت مدرنیستی، ناسیونالیسم ایرانی، مرکزیت سیاسی، مدرنیسم فرهنگی، سکولاریسم و توسعه صنعتی تاکید می‌شد.[43]به علاوه در این گفتمان چندان جایی برای مشارکت و رقابت سیاسی وجود نداشت.
شبه‌مدرنیسم، اقدامات فرهنگی، آموزش رسمی، ترجمه، تغییر پوشاک مردان و زنان از جمله راه‌ های گسترش غرب‌گرایی در ایران بود. شبه‌مدرنیسم به واقع از نوعی بینش فرهنگی ناشی شده بود که راه چاره کشورهای عقب‌مانده را تقلید صرف از غربیان می‌دانست. روشنفکران، که ریشه عقب‌ماندگی را در سنت‌گرایی می‌دانستند، اخذ صنعت و فرهنگ غرب را در کنار هم و توام با یکدیگر توصیه می‌کردند.[44]
در دوره رضاشاه، تجدد تقلیدی و مدرنیزاسیون استعماری و اجباری غلبه ‌کرد و هم‌زمان اعتدال نهادهای ملی و بومی آغاز شد و نهادهای جدیدی جانشین آن‌ها ‌گردید. در این دوره، دین و مذهب تشیع نقش خود را به عنوان وسیله‌ای برای انسجام ملی از دست ‌داد و به جای آن از آداب و رسوم دیگری برای همسو کردن مردم تحت عنوان ایرانی استفاده گشت. مهم‌ترین مساله برای سردمداران نظام رضاشاهي، ایجاد مبانی جدیدی برای هویتی جدید بود.[45]

پهلویسم (ایران‌گرایی و شاه‌پرستی)

یکی از اصول مهم حاکم بر تجدد، ساختن ایرانی به طرز پهلویسم بود. ویژگی این اصل ایرانی‌گری و شاه‌پرستی بود. رجوع به قوانین، مقررات و برنامه‌های این دوران به روشنی گواهی می‌دهد که اصل یادشده در بسیاری از برنامه‌های این دوران مدنظر بوده است. بعضی از تصمیمات و اقدامات فرهنگي دوره ي رضاشاه برای دستیابی به این اصل از يان قرار بود: تصمیم نمایندگان مجلس راجع‌به دعوت دولت به تعمیر مقبره حکیم ابوالقاسم فردوسی (1303)، قانون سجل احوال (1304)، قانون یکصدهزار تومان اعتبار برای مخارج جشن جلوس و تاج‌گذاری (1304)، ماده 81 قانون مجازات عمومی ــ توهین به شخص اول مملکت (1310)، تفسیر اصل 37 متمم قانون اساسی موضوع کلمه ایرانی‌الاصل (1317)، قانون تبدیل برج‌ها به نام‌های فارسی (1304)، آیین‌نامه به‌کارگیری سال شمسی به جای سال قمری (1306)، به کار بردن ایران به جای پرس و پرشیا (1309)، سلام شاهنشاهی و سرود ملی ایران (1314)، تغییرات اسامی نقاط و شهرهای کشور به فارسی و نام‌های باستان (1314)، مراسم سلام در حضور شاه (1312)، نحوه انتخاب اسامی، نقاشی از تمثال پادشاه (1315)، سازمان پرورش افکار (1317)، سازمان پیشاهنگی (1314)، تاسیس انجمن لغت و ادبیات فارسی (1313)، اساسنامه فرهنگ زبان فارسی (1314) و اساسنامه فرهنگستان زبان ایران (1314).
قوانین و مقررات فوق با تکیه بر ارزش خاصی ضرورت یافت که در این تحقیق تحت عنوان ایران‌گرایی و شاه دوستی از آن یاد شده است. قوانینی همچون قانون سجل احوال، تابعیت، و بازسازی مقبره فردوسی، و نیز اساسنامه فرهنگستان زبان ایرانی (فارسی)، که مهم‌ترین گام برای گسترش زبان فارسی بود، دقیقأدر جهت تحقق ارزش ایران‌گرایی تصویب شدند. بر اساس اسناد و مدارک موجود می‌توان گفت که در آن عصر ایرانیت و شاه‌پرستی دو رکن مهم و جدانشدنی از مسیر تجدد تلقی می‌شدند و با یکدیگر همزاد بودند. شاه‌دوستی و شاه‌محوری، تلاش برای خلق وجهه کاریزمایی برای پادشاه و پیوند سلطنت با موجودیت ایران و ایران‌گرایی با تاکید بر لزوم تجدید عظمت ایران باستان پس از انقلاب مشروطه به صورت یک آرمان درآمد و ناسیونالیسم یکی از زیرساخت‌های اساسی حکومت گشت.[46]در نتیجه می‌توان گفت که برای با هم بودن ایران‌دوستی و شاه‌پرستی تلاش‌های بسیاری می‌شد. از سال 1314 به تدریج شاه‌دوستی جنبه افراطی به خود گرفت و ساخت و نصب مجسمه شاه به یکی از اشتغالات شهرداری‌ها تبدیل شد. چاپلوسان در سال‌های آخر سلطنت رضاشاه به طور جدی برای القای مفهوم «شاه‌پرستی» تلاش می‌کردند و به اشکال مختلف درصدد برآمدند فرهنگ اسلامی را تضعیف سازند. شاه سعی می‌کرد مشروعیت خود را با حذف فرهنگ اسلامی یا تحریف آن تحقق بخشد.

نتیجه بحث سیاست‌های فرهنگی حكومت رضاشاه:

تاسیس سلسله پهلوی و روی کار آمدن رضاشاه را سرآغاز فصلی جدید در هویت‌سازی ملی ایرانیان باید به شمار آورد. رضاشاه به منظور هویت‌سازی پروژه خاصی را طراحی و اجرا نمود.
هویت‌سازی دولت مطلقه پهلوی، که از آن تحت عنوان هویت ایرانی متجدد یاد شده است، در دوران سلطنت رضا پهلوی، شکل خاصی از هویت اجتماعی را ایجاد کرد. گسترش دامنه و نفوذ هویت ملی با دولت ــ ملت ‌سازی مدرن پیوستگی داشت. زیرا در دولت ــ ملت‌ سازی مدرن، تکوین مبانی جدید همبستگی اجتماعی، تحت عنوان همبستگی ملی، الزامی و ضروری بود.
در فرایند اجرای این پروژه، گروه‌های دینی اسلامی و ایلی عشیره‌ای بیشترین حملات را از جانب هویت‌سازی متحمل شدند. هویت‌سازی، در عمل، فقط توانست با تکیه بر دولت مطلقه پهلوی موقعیت و جایگاه خاصی را در سلسله‌مراتب هویتی ایران اشغال کند و رقبای خود را از نظر رسمی به حاشیه کشاند، اما در بلند‌مدت بی‌اعتنایی و بلکه ضدیت با بنیادهای هویتی ایرانیان موجب گردید انقلابی فرهنگی و دینی، سلطنت استبدادی پهلوی را سرنگون سازد.


مطالب مشابه :


فصل چهارم :شهر و شهرنشینی در دوره معاصر

فصل چهارم :شهر و شهرنشینی در دوره معاصر. مجموعه نا به سامانیها و هرج و مرج ها در دوران قاجار




خلاصه مباحث کتاب از شار تا شهر

با توجه به عوامل فوق روند شهرنشینی و شهرگرائی در در دوره قاجار که دوره در سال




فصل چهارم :شهر و شهرنشینی در دوره معاصر ((جغرافیای شهری ایران منبع ارشد))

فصل چهارم :شهر و شهرنشینی در دوره معاصر . مجموعه نا به سامانیها و هرج و مرج ها در دوران قاجار




تغییر فونکسیونالیستی مدارس دوره قاجاریه تهران ومردم شناسی نهادهای.آموزشی آن - پژوهش ، دکتر محمد خا

اما مدارس جدید تهران ، در دوره متنفذ دوره ی قاجار رشد شهرنشینی در تهران




شهرنشینی در ایران اسلامی

شهرنشینی در وحدت سیاسی در دوره صفویه امکان قاجار و خاصه عصر




اجزاء و عناصر شهرهای ایران بعد از اسلام .:اختصاصی وبلاگ:.

عالم اصلی رشد شهرنشینی در دوره شاه عباس، رونق در دوره قاجار تنها در دوره




نظام آموزشی در دوره ی قاجار و پهلوی

نظام آموزشی در دوره ی قاجار و در دوره‌‌ای كه توقيف رواج شهرنشینی و مهاجرت یک




زندگی شهرنشینی و موقعیت استان کهگیلویه وبویراحمد

در دوره قاجار ترکیب ایلی منطقه سابقه شهر نشینی در استان : شهرنشینی در استان از سابقه




برچسب :