فلسفه و معماری


 

فلسفه به معنای اصیل کلمه یعنی عشق به حکمت و دوستداری دانش کلی ، به صورت گرایش باطنی در ذات بشر نهفته است ک فیثاغورس کلمه فلسفه یعنی دوستداری حکمت را برای نخستین بار عنوان نمود و دیوژن لائرتیوس در آثار خود از فیثاغورس نقل می کند که در تعریف فلسفه گفته است « زندگانی فستیوال بزرگی است ، ... بهترین افراد برای مشاهده می آیند ... و در میان ایشان فلاسفه برای تحصیل حقیقت .» اگر به قول ارسطو حیرت را سرچشمه فلسفه بدانیم باید اذعان کنیم که فلسفه در ماهیت از آغاز با حیرت بشری توام با فراغت معنوی شود عاقبت دید فردی به مسائل جزئی به توجه بشری به مسائل کلی تبدیل شده اندیشه انسانی به فلسفه حقیقی معطوف می گردد . البته باید توجه نمود که این ادعا در مورد حکمت به معنی عام کلمه هرگز مفهوم فلسفه به معنی خاص کلمه را که شاید نخستین بار میان یونانیها تجلی صریح و قوام استدلالی داشته نفی نمی کند . به حقیقت دو مفهوم عام وخاص فلسفه در این بحث مورد توجه می باشد : اول مفهوم عام یا حکمت که در ذات بشر فطری است و در کلیه فرهنگ ها در سطوح مختلف متجلی می باشد . در بررسي تأثير فلسفه بر معماري، نگرش هاي متفاوتي وجود دارد، بعضي از آنها به معماري به عنوان يك بخش خاص كه الزماً با فلسفه اي خاص در هم تنيده است، نگاه مي كنند، در اين نگرش معماري به عنوان نمود و تجلي يك فلسفه خاص، ظهور پيدا مي كند و بیشتر به عنوان " فلسفه معماري " شناخته مي شود. معماري هيچ گونه فلسفه خاص و جدا از خود فلسفه ندارد. به عبارت ديگر، " فلسفه معماری وجود ندارد". اما اين بيان مانع از آن نمي شود كه فلسفه با معماري هماهنگ نباشد. تأثير اين دو بر يكديگر به صورت ساختاري است. تأثير ساختاري به معناي هماهنگي كلي تمام معارف آدمي با يكديگر است. به گونه اي كه هر كدام از معارف آدمي، مي تواند در معرفت ديگر او موثر باشد، هر چند كه اين تأثير و چگونگي آن، به صورت نا خود آگاه باشد .معمول است که در نگاه ساختاری، محقق به دنبال یک بسته پیش فرض ها یا زیر ساختار است تا بتوانند بنای معرفت را بر خاک آن زیر ساختار بنا کند. معماری و فلسفه، در روزگار کنونی،از سالهای ۱۹۷۰ به‌این‌سو، به‌شکلی شگفت، همبسته از کار درآمده‌اند. معماری و فلسفه، در همیشه تاریخ فرهنگ آدمی، دو پدیده بسته‌به‌هم بوده‌اند و پیوندهایی ناگسستنی، آن‌دو را به‌هم پیوند می‌داده‌است. اما آن بستگی و این پیوند، همواره پنهان و پوشیده بوده‌است. معماری، همواره نمود بیرونی و اندیشه فلسفی زیرساخت آن بوده‌است؛ و نگرش فلسفی، در همیشه تاریخ، لایه زیرینی بوده که رویه بیرونی آن، به‌شکل فضا و مکان آدمی‌ساخته، از راه کنش و آفرینش معمارانه شکل کالبدی به‌خود گرفته و جهان آفریده آدمی را شکل‌می‌داده‌است. در هیچ بزنگاهی از تاریخ دور و دراز هستی آدمی بر روی زمین ، بستگی میان معماری و فلسفه شکل‌دهنده آن، بستگی یک‌به‌یک نبوده‌است. و درست در چارچوب همین بستگی و پنهان میان فلسفه و معماری است که جستار همواره رازآلوده نگرش فلسفی ، شکل‌دهنده یک شیوه معماری، یکی از شیرین‌ترین رازگشاییهای تاریخ اندیشه آدمی به‌شمارمی‌رفته اما با شکل‌گیری مدرنیسم و معماری مدرن ، پیوند پنهان میان معماری و فلسفه نیز به آشکارگی افتاد و معماری مدرن، با زدودن و از میان برداشتن هرگونه راز و پوشیدگی، بر آن شد که معماری و مکان معمارانه شکل‌گرفته در چارچوب نگرش مدرنیستی، یکراست همچون نمودی از آرمانشهر دست ]فریده مدرنیسم دیده ‌شود. این اما، تنها آغاز داستان است؛ چون دیری نپایید که ناخشنودی از مدرنیسم به معماری نیز کشیده‌شد و رویکردهای فلسفی سنجشگرانه‌ای که بر مدرنیسم می‌تاخت، از دهه ۱۹۷۰ به‌این‌سو، همتایانی نیز در پهنه کنش معمارانه یافت و کار به‌جایی رسید که در برابر هر نگرش و رویکرد فلسفی ویژه به مدرنیسم، سبک و شیوه معمارانه همسنگ آن نیز در برابر معماری مدرن برکشیده شد . معماری، که همواره نمود بیرونی نگرش فلسفی چیره زمانه خود بود، در چارچوب بستگی سرراست و یک‌به‌یکی که با اندیشه‌های فلسفی روزگار پسامدرن امروز یافت، به‌شکلی آشکار و به‌دور از هرگونه رازوری و پیچیدگی سرشتی، به‌سادگی دنباله‌روی فلسفه شد. در گستره نگرش فلسفی، ژان فرانسوا لیوتار از وضعیت پسامدرن سخن گفت، ژیل دلوز به سرشت چندلایه و تاخوردگیها و پیچیدگیهای شناخت و معنا پرداخت و ژاک دریدا پای شالوده‌شکنی متن را به‌میان کشید. در پی این نگره‌پردازیهای فلسفی، معماران نیز بیکار ننشستند؛ چندان‌که بی‌درنگ سبکهای معماری پست‌مدرن، فولدینگ و دیکانستراکت پدیدار شد تا به جهان پیرامون آدمی رنگ، بو و معنایی دیگر بدهد . مسلمانان در ابتدا ، وجود ذهني يك پديده را، قرينه و يكسان با وجود عيني آن دانستند، اما پس از چندي اشكالي در اين قاعده عنوان شده كه باعث و باني بركات فلسفي بسيار گشت. حكماي مسلمانان، به تبع ارسطو، متفق القول، علم را از مقولات " كيف نفساني " مي دانستند، اما همانطور كه ذكر شد، وجود ذهني يك پديده، قرينه و يكسان با وجود عيني آن بود، يعني اگر پديده اي در وجود عيني اش " جوهر" باشد، آنگاه در وجود ذهني اش هم " جوهر" مي باشد و به خاطر اينكه از مقوله " علم " است باید " كيف نفساني " باشد. به گونه اي يك پديده هم بايد " جوهر " باشد و هم " عرض ". حكماي مسلمان براي حل اين معضل فلسفي به تكاپو افتادند. " فاضل قوشچي " رابطه بين عالم و معلوم را به گويي درخشان در وسط ظرفي بلورين تشبيه كرد. گوي درخشان " معلوم " است و انعكاس آن به ديواره بلورين، "علم" عالم را تشكيل مي دهد. در اينجا گوي بلورين، از مقوله پديده بيروني است و انعكاس آن از مقوله كيف نفساني " سيد سند" از حكماي اشراقي، از انقلاب در ماهيت پديده ها، سخن گفت، پديده در وجود عيني اش، مي تواند جوهر يا عرض باشد اما هنگامي كه به ذهن آمد، ديگر به عرض " كيفيت " تغيير مقوله مي دهد. "محقق دوانی" انگشت انكار را بر روي كيف نفساني بودن، علم قرار داد و آن را از همان مقوله پديده بيروني دانست. اما ملاصدرا پس از همه اين نزاع هاي عقلي حرف ديگري را پيش كشيد.البته ما الان می دانیم که این حرف ملاصدرا تازگی ندارد و قبل از آن بو علی اشاره جالبی به آن کرده است و حتی میرداماد تعبیر و تقریر دقیقی از آن داشته است و حتی عبارات و اصطلاحات او به عینه توسط ملاصدرا تکرار شده است ولی به هر حال شهرت حل این مساله با صدرا ست."آری بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد." طبق این نظر، معلوم به حمل اولي، همان مقوله پديده بيروني است و به حمل شايع، همان كيف نفساني است. به زبان ساده، ذات معلوم و ماهيت آن، همان ماهيت پديده بيروني است ولي همان معلوم، به سبب وجود ذهنی اش جزئي از مصاديق كيف نفساني است. این پاسخ فصل الخطاب فلسفه مسلمانان قرار گرفت. طبق اين نظريه سوژه يا فاعل شناسا، مي تواند به ابژه، بدون هيچ دخل و تصرفي، وجود ذهني دهد و آنرا به تمامي بشناسد بدون آنكه ماهيت آن تغيير يابد. فاعل شناساي ما در اينجا توانايي دخل و تصرف يا قلب ماهيت ابژه را ندارد، ابژه وجود عيني است كه تا مرز وجود ذهني امتداد مي يابد و در ذهن فاعل شناسا مي نشيند. بهترین زاویه دید اگر بيرون از بنا هستيم، بهترين جا از روبرو آن است. جايي كه بنا پس از گذشتن از حوض يا ديواره ای از درخت و سبزه به ديدگان ما مي نشيند مانند حمام فين كاشان. اما بهترين مثال براي اين مدعا، چهل ستون اصفهان است در اينجا بيست ستون در آب انعكاس يافته و پس از گذشتن از اين فضاي بي تعين به ديدگان ما مي رسد، گويي وجود ممتدي از عينيت به ذهنيت ما پل زده است.و اگر درون بنا هستیم بهترین مکان برای رویت بنا همان مرکز بنا ست.جایی که تمامی نقاط بنا گویی با خطوط ممتدی به دیدگان ما می رسد.مسجد شیخ لطف ا... اصفهان بهترین مثال این امر است کافی است تا در مرکز این بنا بایستید تا حس کنید که تمامی این شاهکار معماری با تمام ابهتش به ذهن شما می آید و یا بر عکس با تمامی ابهتش از ذهن شما دور می شود و به عینیت می رسد. : انعطاف پذيري و هم عرضي وجود راه را براي نگرش هاي وحدت وجودي باز مي كند. در اينجا خدا همان وجود متعالي است كه رقيق مي شود و به انسان و حيوان و نامي و جمادي مي رسد. در اينجا ديگر موجودات با يكديگر اختلاف ذاتي ندارند بلكه اختلافشان در ميزان بهره مندي از نور وجود است يكي كمتر مي شود و ديگري بيشتر، به نوعي در عين اختلاف مرتبت، هم عرض اند و در عين وحدت، متكثرند. پس لاجرم معماري هم بايد اين وجود ممتد و سيال را به عرصه ظهور برساند و انعطاف پذيري و هم عرضی را به ديدگان بنشاند. بهترين مثال اين امر، استفاده بسيار از مَنْدَل و ترجيح دايره در كاشي كاريها و گنبدها و مدارس و مساجد دانست. جايي كه دايره به واسطه مثلث به مربع تبديل مي شود و بر عكس. گويي وجود است كه سيلان مي كند و به هر پديده اي، بهره اي مي بخشد.دایره ها مثلث می شوند و مثلث ها شش ضلعی و شش ضلعی های کوچک شش ضلعی های بزرگتر.وحدت در کثرت موج می خورد و کثرت در وحدت آرام می گیرد. 3 : حداقلي كردن تغيير در فلسفه مسلمانان ذات و ماهيت تغيير نمي كند و انسان بايد سعي كند تفسير كند. حتي در نگاههاي عرفاني، آدمي را ترغيب مي كنند تا براي شناخت ، در یک چیز نفوذ كند و از خودش درآيد و آن شود. قصه پروانه هاي طالب شناخت شمع عطار را ياد آوريد كه پروانه كامل آن بود كه خود را بر آتش زد تا سر شمع برايش روشن شود. حال اين نگاه در معماري هم تأثير خود را مي گذارد. كاخ ها و عمارت ها، در اين ديار به دو قسمت تقسيم مي شود عمارت تابستاني و عمارت زمستاني و معماران قصد تطبيق با شرايط محيطي مي كنند نه تغيير آن. نوع ساخت و طراحي بنا و مصالح آن با توجه به شرايط اقليمي تغيير مي كند و كوششي در جهت يكسان سازي نوع معماري و مصالح نيست.- مي توان خيلي راحت نوع نگاه فيلسوفان مدرن به طور مثال كانت را با فلسفه مسلمانان به ابژه مقايسه كرد و پی به تفاوت هاي دو معماري برد- باغ دولت يزد با دو عمارت تابستاني، و استفاده حداكثری از منابع طبيعي چون آب و باد، مثال خوبي براي اين بحث است.

معماري‌ نيز همچون‌ وجود مي‌تواند مراتب‌ داشته‌ باشد. مي‌توان‌ مراتب‌ معرفت‌ و مراتب‌ وجود را با «بنا» ارتباط‌ داد. اين‌ بنا يك‌ بناي‌ حسي‌ صرف‌ نيست‌ كه‌ فقط‌ چشم‌ ما ادراك‌ كند. در واقع‌ غير از اين‌ بناي‌ حسي‌، كه‌ به‌ وسيله‌ي‌ حواس‌ پنج‌ گانه‌ ادراك‌ مي‌شود، اين‌ بنا طرحي‌ رياضي‌ دارد كه‌ به‌ بعد غيرحسيِ ديگري‌ مربوط‌ مي‌شود. ولي‌ اين‌ ساحت‌ ديگر، معنايي‌ عقلاني‌ دارد. به‌ اين‌ ترتيب‌ مي‌توان‌ مراتب‌ وجود را با مراتب‌ هستي‌ ارتباط‌ داد. براي‌ مثال‌ زماني‌ كه‌ ملاصدرا حكمت‌ متعاليه‌ را طرح‌ريزي‌ مي‌كرده‌ مساجدي‌ را كه‌ امروزه‌ مي‌بينيم‌ ساخته‌ مي‌شده‌ است‌. با قدري‌ دقت‌ مبادي‌ همان‌ حكمت‌ او را در هنر آن‌ دوران‌ نيز مي‌بينيم‌. آن‌ هنر چيزي‌ نيست‌ كه‌ با مبادي‌ هنر امروز بتوانيم‌ تبيين‌ كنيم‌. آن‌ هنر ابعادي‌ دارد، آنها را فقط‌ با نوعي‌ حكمت‌ متعاليه‌ مي‌توان‌ تبيين‌ كرد. مثلاً ارتباط‌ وحدت‌ و كثرت‌، و اصل‌ توحيد را مي‌توان‌ در بناي‌ يك‌ مسجد قديمي‌ به‌ بهترين‌ وجه‌ مشاهده‌ كرد. يعني‌ استاد معمار مسئله‌ توحيد را حتي‌ در خشت‌ و گل‌ آن‌ بنا بيان‌ كرده‌ است‌. سنت‌ و فرهنگ‌ اسلامي‌ و الهي‌ به‌ معمار بينشي‌ داده‌ كه‌ توانسته‌ آن‌ معاني‌ اي‌ را كه‌ ملاصدرا در حكمت‌ متعاليه‌ بيان‌ كرده‌، در بناي‌ يك‌ مسجد متبلور كند. به‌ اين‌ ترتيب‌ حكمت‌ قديم‌ در معماري‌، در نقاشي‌، در خطاطي‌ و در زندگي‌ روزمره‌ متجلي‌ بوده‌ است‌، و در دوره‌ي‌ ما است‌ كه‌ به‌ عللي‌ حكمت‌ از زندگي‌ روزمره‌ فاصله‌ گرفته‌ است‌ . پيش‌تر، همان‌ چيزي‌ كه‌ حكمت‌ متعاليه‌ را به‌ وجود آورد، معماري‌ و مظاهر ديگر فرهنگ‌ را نيز به‌ وجود آورد. بدين‌ ترتيب‌ بايد بررسي‌ كرد كه‌ چرا مباني‌ حكمت‌ از زندگي‌ روزمره‌ اين‌ قدر فاصله‌ گرفته‌ است‌.

امروز گرايشي‌ به‌ نام‌ نظريه‌پردازي‌ مطرح‌ شده‌ است‌، اما نظريه‌ چيزي‌ نيست‌ كه‌ انسان‌ همين‌ طوري‌ به‌ دست‌ آورد. نظريه‌ عالي‌ترين‌ مرتبه‌اي‌ است‌ كه‌ انسان‌ مي‌تواند به‌ آن‌ برسد. نظريه‌ غايت‌ و كمال‌ علم‌ است‌. آدمي‌، آن‌گونه‌ كه‌ برخي‌ گمان‌ مي‌كنند، به‌ آساني‌ نمي‌تواند به‌ اين‌ مرحله‌ برسد. نظريه‌پردازي‌، حاصل‌ عمري‌ زحمت‌ است‌. بازيهاي‌ المپيك‌ در يونان‌، مقدس‌ بودند و هر يك‌ آداب‌ و مراسم‌ ديني‌ مخصوص‌ خود داشتند. فيثاغورث‌ مي‌گويد مردماني‌ كه‌ به‌ ديدن‌ المپيك‌ مي‌آيند سه‌ دسته‌اند: گروهي‌ براي‌ خريد و فروش‌ مي‌روند، گروهي‌ براي‌ كسب‌ شهرت‌ و جاه‌ و مقام‌، اما بسيار بسيار نادرند كساني‌ كه‌ براي‌ تماشا مي‌آيند. اين‌ در واقع‌ رمز و تمثيلي‌ براي‌ مردمان‌ اين‌ عالم‌ است‌. مردمان‌ عالم‌ بيشتر براي‌ خريد و فروش‌ مال‌ دنيا ساخته‌ شده‌اند. جمعي‌ نيز براي‌ كسب‌ افتخار آمده‌اند. اما فيلسوف‌، اهل‌ نظر است‌ و براي‌ تماشاي‌ وجود آمده‌ است‌. او اين‌ دستگاه‌ كار حق‌ و امر خلقت‌ را تماشا مي‌كند. اين‌ امر در دين‌ نيز اهميت‌ دارد. اهل‌ بهشت‌ نيز اهل‌ نظرند: وجوه يومئذ ناضرة إلي‌ ربِها ناظرة (قيامت‌: 22 و 23) شتر را قصاب‌ به‌گونه‌اي‌ مي‌بيند، خريدار به‌گونه‌اي‌، قرآن‌ به‌گونه‌اي‌ ديگر: أَفلا يَنظرون إلَي‌ الإِبل كيف خلقت و إلَي‌ السماء كيف رفعت. (غاشيه‌: 17 و 18) دين‌ نيز عين‌ نظر است‌ كه‌ از آن‌ تعبير شده‌ است‌ به‌ ديد و ديدن‌.


مطالب مشابه :


فلسفه و معماری

معماری و فلسفه، در روزگار کنونی،از سالهای ۱۹۷۰ به‌این‌سو، به‌شکلی شگفت، همبسته از کار




فلسفه و معماری

فلسفه و معماری . فلسفه به معنای اصیل کلمه یعنی عشق به حکمت و دوستداری دانش کلی ، به صورت




فلسفه و معماری

فلسفه و معماری . فلسفه به معنای اصیل کلمه یعنی عشق به حکمت و دوستداری دانش کلی ، به صورت




معماری، عشق، فلسفه

معماری، عشق، فلسفه مبانی نظری، مجموعه ای از رویکرد های فکری متفاوت می باشد که در عین حال به




مفهوم حرکت در معماری

معماری + فلسفه + روانشاسی - مفهوم حرکت در معماری - a r c h i t e c t u r e - معماری + فلسفه + روانشاسی




فلسفه و معماری

فلسفه و معماری . فلسفه به معنای اصیل کلمه یعنی عشق به حکمت و دوستداری دانش کلی ، به صورت




برچسب :