سفرنامه شیراز، آسمان خر است و دختر رشتی


   در طول این چند روز بارها خواستم وبلاگم را به روز کنم، یکبار حسش نبود، یکبار اینترنتم نم کشید، یک بار سام نمی گذاشت بس که از من سوال می پرسید. خلاصه این که به شیراز رفتیم و خصلت های شیرازی پیدا کردیم. هر چند قبلا هم گفته ام، جایی در شجره خانوادگی من پای یک شیرازی در میان است. چون این خصلت رخوت و بیحالی، نمی تواند اکتسابی باشد. به هر روی سفرمان را از شب دوشنبه یکم اسفند ماه هزار و سیصد و نود آغاز کردیم. در هوای برفی دوشنبه شب، سوار بر فوکر قراضه ای، رشت را به مقصد تهران ترک نموده و ساعتی بعد برای اولین بار به خانه خاله سام در تهران رفتیم. همان خاله صفورایی که با حاجی سن و سال دار و باحالی ازدواج نموده است. ساعت یازده و نیم به آن جا رسیدیم و خاله صفورا اصلن ملاحظه ما را نکرد و از خوردنیجات خوشمزه تا توانست برای شام آماده کرد. ما هم یک یا علی گفتیم و نشستیم به خوردن. حاجی اما ساعتی قبل از ما گرسنه اش شده بود و به اصرار صفورا شامش را خورده بود. صفورا خیلی هوایش را دارد. کلا این خاله صفورای ما زندگی سختی داشته و حالا که آمده یک کمی رنگ خوشی را ببیند، حاجی  اش مریض و احوال ندار شده است. بعد از شام یک کمی از خاطرات سفرهایشان گفتند و خوابیدیم. سر صبحی که پاشدیم بوی چای خانه را برداشته بود. صفورا کلا مراعات هیکل کسی را نمی کند. می گذارد این قدر بخوری تا بترکی! صبح، حاجی خانه نبود. بعد که آمد کمی با او جدول حل کردیم و در نهایت دور و بر یازده برای رفتن به فرودگاه آماده شدیم. ساعتی بعد، پس از طی تشریفات فرودگاهی، درست به موقع کارت پروازمان گرفته و سوار فوکر دیگری از شرکت آسمان شدیم. هر چند، از این پس، اگر گردنمان هم بشکند، با این شرکت مزخرف هواپیمایی جایی نخواهیم رفت. چرایش را تا آخر همین مطلب خواهی دانست. یک ساعت و پنج دقیقه بعد، در شیراز به زمین نشستیم و عازم هتل هما شدیم. شیراز، از آن جاهاست که اگر هر سال هم بروم، سیر نمی شوم. به هر حال، به هتل رسیدیم و پس از کمی استراحت، برای کنفرانس روز بعد، آماده شدم. شبش را دوست سام، محمد، به همراه عیال و فرزندان به دنبالمان آمد و ما را با خودشان به پیتزا رابو بردند. پیتزاهای خوشمزه ای داشت. ولی ما چون به شیرازی بودن محمد مطمئن بودیم و احساس می کردیم که پیش از یازده یا دوازده شب، شام نخواهیم خورد سر غروب با چای و کیک خوشمزه ای در کافی شاپ هتل، از خودمان پذیرایی کرده بودیم. در طی شام دو تن دیگر از دوستانشان که یکی جوان خوش بر و رویی به نام آرشام و دیگری آقای سن و سال دار مجردی بود، به ما اضافه شدند. شب خوب و خوشی شد و  از ما قول گرفتند که شب بعد را در خانه شان مهمان باشیم.

   صبح روز بعد پس از صرف صبحانه، به ایستگاه ماشین های کازرون و بوشهر رفتیم. ماشینی برای کازرون دربست کردیم. دو تا حاج خانم کازرونی هم به ما پیله کرده بودند که حالا ما هم با شما بیاییم چه می شود؟ خلاصه از دستشان در رفتیم و به جاده زدیم. جاده کازرون درست نقطه مقابل جاده های شمال است. فرسخ ها بدون حتی یک آبادی. چهل یا پنجاه کیلومتر پس از شیراز، به دشت ارژن رسیدیم. قریه خوش آب و هوایی پر از مغازه هایی که صبحانه می دادند. محیطش در مایه های امامزاده هاشم خودمان بود. چند تایی باغ و ویلا هم سر راه دیدیم. پس از دشت ارژن، چند قریه کوچک دیگر هم دیدیم و در نهایت پس از کلی پیچ های تند و بالا رفتن از کوه و کمر، آبادی های سر سبزی بر ما ظاهر شد. کازرون شهر سرسبز و نسبتا خوش آب و هوایی در این فصل از سال بود. گرم و آفتابی و آرام، پشت کوه های بلند، شهر کازرون، سال ها همان جا بوده است. به دانشگاه سلمان فارسی رفتیم و حدود ساعت یازده و نیم، مقاله مان را ارائه کردیم. دلم می خواست بیشتر بمانم و بیشاپور و مجسمه بهرام را ببینم، ولی ترجیح دادیم که سریع به شیراز بر گردیم تا زمان شام و مهمانی بچه ها کمی بخوابیم. سواری ها همه غیبشان زده بود، برای همین با اتوبوسی که به اصفهان و تهران می رفت، حرکت کردیم. یک ساعت و چهل دقیقه بعد به شیراز رسیدیم. برای ناهار، رستوران هتل بسته بود و به داخل شهر رفتیم. پیشنهاد شیرازی ها، مجموعه رستوران هفت خان بود که خودش شامل چندین رستوران در چهار یا پنج طبقه بود. بین بوفه و رستوران ملل، رستوران ملل را انتخاب کردیم. رستوران نوفل! یک شیشلیکی سام خورد و من هم چیزی به نام بوتی کباب را امتحان کردم که اصلا یک غذای هندی بود، سوپ قارچش را هم سامان سفارش داد. کلا رستوران خوبی بود، به جز این که شیرازی ها بلد نیستند پلو دم کنند. بعد از ناهار و چای به هتل رفتیم و کمی فیلم دیدیم و سپس خوابیدیم. ساعت نه با تلفن دوستان شیرازی شاکیمان از خواب برخاستیم و عازم مهمانی شدیم. جمع ده پانزده نفره شاد و شنگولی بودند که ما را با عنوان مهمان خارجی خطاب می کردند. محمد در میزبانی سنگ تمام گذاشت. شب داغ و پر شوری بود. پس از مقادیر متنابعهی خوردن و نوشیدن و رقصیدن، در کنار شوخی های مستهجن میزبانانمان، از ایشان دل کندیم و به هتل بازگشتیم. هر چند از آن ها قول گرفتیم که تابستان را به شمال بیایند. آن ها هم وعده کردند که سی، چهل نفری بر سرمان خواهند ریخت و شک نکن که چنین خواهند کرد!

   صبح روز بعد که آخرین روز سفرمان بود، یک سر به حافظیه رفتم و فالی برای خودمان گرفتم. آمد که: "یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور..."! حافظیه را خیلی دوست دارم. کمی با حافظ درددل کردم. آدم اهل دلی بود و جواب دلپسندی هم داد. جایت خالی بود! شاید هم قسمتمان شد و با هم رفتیم. خدا می داند!

   این جاهای سفر، کفشم داشت پدرم را در می آورد. یک سری به بازار وکیل زدیم و در میدان اطلسی و خشکبار حاجی نوروز یا نمی دانم چی، چند بسته مسقطی لاری خریدیم. البته به طرز شرم آوری وسط خیابان سقوط کردم و کم مانده بود زیر ماشین بروم. پیش از بازگشتن به هتل، یک کفش کتانی خریدم و همان طور وسط راه پوشیدمش. خلاصه پس از بازگشتن به هتل، کمی استراحت و یک حمام مشدی، آماده رفتن به ناهار و فرودگاه شدیم. رستوران صوفی در بلوار ستار خان را انتخاب کردیم. از فرط شلوغی، جای سوزن انداختن نداشت. از راننده پرسیدیم که تا فرودگاه چقدر راه است و او گفت یک ربع تا بیست دقیقه. ما دو نفر شکمو هم به خوردن نشستیم. کباب لاری و فیله خوبی داشت. از آن بهتر اما، بوفه پربارش بود. خودم را با حلیم بادمجان مشدی اش خفه کردم. سالاد شیرازیش هم اصلن یک اثر هنری خوردنی بود. این بار اگر به شیراز بروم، جز صوفی جایی غذا نخواهم خورد. خلاصه خیلی خوشحال عازم فرودگاه شدیم!!!!!

   از راننده پرسیدیم تا فرودگاه چقدر راه است و او گفت چهل دقیقه بعد آن جا خواهیم بود. ما را داری، داغ شدیم. خلاصه راننده شیرازیمان را تا خود فرودگاه هندل زدیم و بیست دقیقه قبل از پرواز به فرودگاه رسیدیم. ولی آسمان ذلیل شده بلیطمان را فروخته بود و تمام کولی بازی های من به جایی نرسید و ما جا ماندیم. پرواز شانزده و پانزده ماهان را هم از دست دادیم. و ماندنی شدیم تا یازده نیم شب. در این بین، به نحو دلچسبی از آقای بی تربیت هواپیمایی آسمان قدردانی نمودم و بلیط تهران به رشت را نیز کنسل نمودیم. دیدیم اگر بمانیم، در طی شش ساعت آینده، طبعا خواهیم پکید. پس ماشینی گرفتیم و عازم شهر شدیم. ابتدا به سعدی رفتیم. به خاطر تعمیرات بسته بود. سپس راننده جوان شیرازی مان، تصمیم گرفت تا تاثیر سو رفتار متصدی خر هواپیمایی آسمان را از بین ببرد و مهمان نوازی شیرازیش را به رخمان بکشد. پس ما را برداشت هی از این خیابان، به آن خیابان، این جا بپیچ و آن جا بگرد، ما را برد به باغی به نام هزار و یک شب، در ابتدای جاده اصفهان. ساک هایمان را هم عقب ماشین گذاشت و قول داد که ساعت نه می آید دنبالمان. ما هم یک تختی یافتیم و با چای و قلیان، مستقر شدیم. ساعت تازه هفت بود و ما دو ساعت و نیم خارق العاده شیرازی پیش رو داشتیم. دو ساعتی با موسیقی زنده، جشن تولد، شام خوشمزه و آدم های شادی که چای با ماست(!) می خوردند. هر چند به ما از آن چای ها ندادند ولی چنان سرگرم شدیم و روحیه گرفتیم که کارتش را برای دفعات بعد گرفتیم و قصد کردیم اگر عمری باقی بود، دوباره به آن جا برگردیم. در طی دو ساعت چنان خودمان را شیرین کردیم که برایمان دختر رشتی قشنگه می خواندند(!). ساعت نه و نیم، راننده خوب شیرازیمان آمد و ما را به فرودگاه برگرداند. ساعت یازده نیم، با ایرباس ماهان به تهران آمدیم. با توجه به نبودن پرواز دیگر تا پیش از ساعت هشت شب جمعه، از استقلال ماشینی کرایه کرده  و خود را به رشت رساندیم. تمام تنم از مسافرت خسته و کوفته است و همه می گویند تپل شده ام. دیروز تا خانه را جمع و جور کردم، به انزلی رفتم و فرصت نوشتن نداشتم. از این که در این مدت به من سر می زدی، متشکرم. حالا شنبه است و اولین کاری که می کنم، این است که برای تو می نویسم. دلم خیلی برایت تنگ است و منتظرت هستم. فعلا ولی، چشمهایم را می بندم...!


*در فکرم یک وبلاگ راه بیندازم، باعنوان "چرا با آسمان پرواز نکنیم؟" بیایید و از من حمایت کنید. گاگول احمق بلیط مرا به دیگری فروخته چون نیم ساعت قبل پرواز نرسیدم و بیست دقیقه قبل از آن رسیده ام. حالا بلیط فدای سرم، یک بی ادب و بی تربیتی بود که نگو و نپرس! سر گاوشان پارسال هم در اهواز ما را کاشتند و کلیه پروازهایشان را کنسل کردند. سیزدهم و چهاردهم اسفند بود و ما آخرش با پرواز نفت برگشتیم. آن بالا کافی نبود و لازم شد این تکمله را بنویسم تا همه بدانند که آسمان خر است!

** با خبر شدم که یکی از همکلاسی های پردیسم همین جا کلاس برداشته، خاک بر سر عصبانی من بکنند. 

*** در مسابقه زندگانی پیامبر، بین کارکنان دوم شده ام، کما فی السابق خاک بر سر کودنم بکنند. اقلش این است که در این بی پولی صدهزار تومانی کاسب می شویم.



مطالب مشابه :


مکان های دیدنی شهر دبی

وب سایت تفریحی گردشی رشت گشت در اینجا دوچرخه سواری ممنوع می باشد ولی سیستم صدور بلیط




سفر به شمال

اول با سواری به رو که خوردیم به سمت رشت راه افتادیم با سواری. بلیط ها رو عوض




گزارش سفر زنجان به ماسوله

بلیط اتوبوس از تهران به زنجان مینی بوس از ماسوله به رشت : ۱۷۰۰. سواری از رشت به تهران :




ورزشكاران....دلاوران....نام آوران..... مدال نياوران... پيروز باشيد!!!!!!!

ها با پدرکشتگی هایی که با ما دارن دیگه لااقل اگه اجازه نمی گیرن بلیط سواری و موتور رشت




سفرنامه شیراز، آسمان خر است و دختر رشتی

در هوای برفی دوشنبه شب، سوار بر فوکر قراضه ای، رشت را سواری ها و بلیط تهران به رشت




تکه ای از بهشت - خلخال به اسالم

با تاکسی رفتیم میدون آزادی و ترمینال غرب بلیط یکفقره سواری راهی رشت آوردن و




یاشار و شروع حرکت برای ایرن شناسی ...

(رودبار- رشت 72 یکی آقای بهشتی از هیأت دوچرخه سواری خراسان رضوی و سایت رزرو بلیط




تور بیس کمپ اورست - قله کالاپاتار

گروه کوهنوردی اوخان رشت قایق سواری در رودخانه و فیل سواری در و بلیط . حدود 1000




آدرس سایت های مختلف 3

رزرو بلیط هواپیما قطار اتوبوس آگهی های شهرستان رشت. قالب وبلاگ دوچرخه سواری




برچسب :