تجارب تربيتي خدمت در آموزش و پرورش- سيدمحمد جوادي نيا

زور آزمايي معلم و دانش آموز سر حرف

در اولين سال خدمتم (1370) در روستاي سيبن عمارلو در كلاس اول ابتدايي مختلط مدرسه اي 5كلاسه ابلاغ گرفته بودم. درميان دانش آموزانم دختري بشدت خجالتي (از معلم) كه تمام سوالات را فقط با خنده و سكوت پاسخ مي گفت حضور داشت.دختري ريز اندام كه نفر وسطي نيمكت سه نفره رديف آخر كلاس بعنوان مستمع آزاد توسط مدير مدرسه پذيرفته شده بود. به هيچ وجه حاضر نبود كلمه اي با معلمش صحبت كند شايد تنها كلمه اش اسمش "زري" بود كه بعد از چندبار اصرار برزبان آورده بود.خجالت عجيبي در او وجود داشت كه مانع ارتباطش با معلم مي شد تا جايي كه حتي تكاليف و سرمشق هايش را را هميشه از بغل دستي هايش بگيرد، در هيچ فعاليت و حل تمرين كلاسي شركت نمي كرد و با نوعي ناز و پايين انداختن سر از هرگونه همكاري امتناع مي كرد و فقط با جمع دوستانش واقعا خوش بود.

بايد چاره اي انيشيده مي شد شايد ادامه اين رفتارش اختلالي در كار دانش آموزان رسمي ايجاد كند. با انواع روشهاي مختلف تشويقي و حتي برخي تهديدهاحاضر نمي شد كلمه اي برزبان بياورد. نتيجه اين تلاشهاي بي ثمر بدانجا رسيد كه اطرافيانش فهميده بودند كه معلم تلاش دارد او را به حرف بياورد اما او مقاومت مي كند و توانسته است تلاشهاي معلم را ناكام بگذارد.

براي آخرين راه، چاره اي به ذهنم رسيد. مسئله ساده رياضي (جمع عمودي يك رقم با يك رقم) روي تابلوي كلاسي نوشتم و از بچه ها خواستم كه هركسي كه جواب را بلد است دستش را بالا ببرد. تمام بچه ها دستشان را بلند كرده بودند حتي زري.

اما در اين ميان چند دانش آموز فوق العاده ضعيف هم بخاطراينكه ازجمع عقب نيفتند دستشان را بلند كرده بودند از قضا از همان دانش آموزان ضعيف شروع كردو و به پاي تابلو آوردم و از همه خوستم ساكت بمانند. نفر اول بلد نبود نفر دوم هم همينطور .

معلم كه به ظاهر عصباني شده بود با صدايي بلند زري را صدازد تا از همان تخت آخر جواب را بگويد و زري هم باصداي بلند جواب سوال را گفت اما عصبانيت چند لحظه قبل معلم به خنده تبديل شده به زري گفتم ديدي آخر حرف زدي؟

تعجب يكباره اطرافيان و صداي قهقهه ي همه دانش آموزان آغازي بود براي شكستن سكوت بيش از يكماه ي "زري"

شيطنت بچگانه

فريبرز دانش آموز زرنگ از يك خانواده پرجمعيت در پايه اول ابتدائي دبستان دولتي سيبن بخش عمارلو از توابع شهرستان رودبار درس مي خواند. دقت و تلاش او در يادگيري و عقب نماندن از ديگران از لحاظ درسي و نمره اي بسيار جالب و لذت بخش بود . فقر مادي خانواده در اولين سال پس از زلزله مهيب رودبار در مقابل رغبت او به رقابت كودكانه با ديگران اصلا به چشم نمي آمد بلكه برعكس چاشني بخش تماشاي قد كوتاه و فسقلي او با يك كت مشكي (نه خيلي تازه) و شلوار و چكمه هميشگي اش شده بود.

فريبرز هميشه با دقت تكاليفش را انجام مي داد و از اينكه در مقايسه با يكي دونفر ديگر از همكلاسي هايش كه ظاهري آراسته تر داشتند انگيزه فوق العاده اي براي رقابت با ديگران داشت نوعي اطمينان در معلمش ايجاد كره بود.

فريبرزي كه از كمترين گوشه دفترش براي نوشتن استفاده مي كرد و از باقيمانده صفحه سفيد مشقش براي مشق روز بعد استفاده مي كرد. كم كم متوجه شدم روزهايي كه مشق از صورت يكبار رونويسي به يك صفحه مشق نويسي تغيير يافته اندازه حروف مشق فريبرز بزرگ و بزرگتر مي شود و من نيز هربار تذكر لازم را مي دادم و مراقب رفتار و نمراتش بودم تا اينكه روزي موقع كنترل مشق بچه ها متوجه شدم كه كف دست فريبرز به كوشه اي از دفتر چسبيده و جدا نمي شود بعبارت ديگر هرسويي كه دفترمشق را حركت مي دهد  كف دست چپش هم حركت ميدهد . بوي شيطنت بچگانه اي مي آمد ازش خواستم دستهايش را بلند كند اما هردو دست محكمتر به ميز و دفتر چسبيده شده بودند . با اندك زورآزمايي قضيه لو رفت و فريبرز براي اينكه از مشق نويسي براي اولين بار  خلاص شود سعي كرده بود امضاي مشق روز قبل را پاك كند و مجددا به معلم ارائه كند كه بعلت خوكاري بودن امضاء، موضوع با موفقيت انجام نشده بود و كشف راز فريبرز خجالتي شيرين را در او بوجود آورد كه براي هميشه بداند دغل كاري و فريبكاري در درس و مشق هزينه هاي ناگوار و تلخي را بهمراه دارد.

تجربه اي كه به خيري گذشت

در سومين سال خدمتم و پس از انتقال موقت يكساله از عمارلو كلاس دوپايه اول و سوم ابتدايي (مختلط دختر و پسر)دبستان شهيد سيد حسن مدرس روستاي سياه درويشان از توابع بخش تولمات شهرستان صومعه سرا ابلاغي بود كه برايم صادر شده بود.

در ميان دانش آموزان اول ابتدايي پسر يازده ساله بود آخرين سال سني اش را در مدرسه مي گذراند. بعلت ابتلاع به صرع مادرزادي و فلج نيمه راستش بدنش، چند سالياني از مدرسه و كلاس دور مانده بود ولي امسال بهمراه برادر كوچكترش مهدي در پايه سوم ابتدائي بود همكلاس شده بود.

دورماندن رحيم از مدرسه باعث شده بود تا او در فراقت مدرسه در كناررودخانه سياه درويشان، همنشين بزرگترهاي محل شده و روحيه اي بازاري به خود بگيرد او اكثر همكلاسي هايش را بنام پدرشان مي شناخت مثلا دختر فلاني يا پسر فلاني.

بنا به همكاري مدير با اولياء او امسال را به مدرسه آمده بود تا شايد چند سالي در مدرسه مانده و تحصيلاتي داشته باشد اما وضعيت درسي مناسبي نداشت در عوض برادرش مهدي دانش آموزي زبل و تيز بود كه رقابتي جالب با دخترهاي كلاس داشت.

در يكي از روزهاي كلاس به ناگهان قيافه رحيم به شكلي بسيار عجيب درآمد: تمركزچشم به يك نقطه و نوعي قفل شدن دست و پا باعث شد تا بغل دستي هايش مرا متوجه او كنند برادرش مهدي باعجله و 2يا سه بار پشت سرهم مي گفت آقا بازهم اونجوري شده آقا. آقا امروز صبح قرصش را نخورده ... . من كه هيچ تجربه و آموزشي درباره صرع و صرعي ها نداشتم به كمك مهدي، رحيم را به دفتر دبستان بردم يادم نيست در ابتدا در همان دفتر معلمين اورا نشانديم يا در راهرو و در هواي آزاد.به هر حال او را روي يكي از صندلي هاي فلزي معلمين نشانده تحويل مديرآموزگار دبستان داده و برگشتم به كلاس خودم، برادرش مهدي را هم سراغ والدينش روانه كردم. چند دقيقه اي نگذشته بود كه كه مدير به كلاسم آمده و صدايم كرد كه فلاني من ترسيده ام بيا ببين بايد چه كار كنيم. من كلاس راگذاشته به سراغ رحيم رفتيم. رحيم همچون چوب خشكي سعي در پايين آمدن از صندلي  و دراز كشيدن روي زمين داشت و ما سعي داشتيم تا اورا در همان وضعيت نشسته نگهداريم ولي رحيم مقاومت شديدي براي پايين آمدن از صنداي از خود نشان مي داد. هرچه حالش بدتر مي شد رفتارش عجيب تر مي شد دندانهاشي را محكم به هم مي فشردو كم كم از اطراف دهان آب دهانش بيرون مي زد. براي اينكه آسيبي به زبانش نزند مدادي را لاي دندانهايش گذاشتم اما فشار دندانهايش آنقدر شديد بود كه همچون اره اي دوار مداد را رنده كرد و مداد را از كمر شكست. كف دهانش را پركرده بود. در اين هنگام مادر و خواهر رحيم باعجله بهمراه مهدي به مدرسه رسيدند با حضور آنها احساس آرامشي به ما دست داد. مادر زحتمكش روستايي كه ازسر شاليزار دوان دوان به مدرسه رسيده بود بچه 11ساله اش را بغل كرده به كمك دخترش و مهدي او را به خانه بردند تا قرصهايش را بهش بخورانند. نمي دانم زماني كه آنها رسيدندن رحيم روي زمين درازكشيده بود يا اينكه آنها او را به رو زمين خواباندند تا حالش بهتر شود الان كه اين خاطره را مي نويسم(1391) قريب به 15 سال از ماجرا ميگذرد- بعدا كه موضوع را با يكي از اساتيد دانشگاهم مطرح كردم ايشان توصيه هايي خلاف عملكرد ما داشتند بهيچ وجه نمي بايستي او را روي صندلي نگه مي داشتي و بهتر بود به يك سمت بدن روي زمين دراز بكشد آب دهانش به راحتي خارج شده خفگي پيش نيايد و هيچ جسم خارجي هم لازم نبود در دهانش بگذاري و فقط مراقبت ميكردي زبانش لاي دندانها نباشد و اينكه رسيدن هواي آزاد كمك بسيار خوبي به او مي كرد.

تجربه اي بود كه آنروز به خيري گذشت.

گريه

فروردين ماه سال 1376 صحبتهاي اداره جهت تصدي پست جديدي كه مجوز آن از اداره كل آموزش و پرورش گيلان براي امور رايانه آموزش عمومي (ابتدائي و راهنمايي)  در شهرستانها و مناطق داده شده بود با من جدي شد. اول ارديبهشت بود كه از اداره پيغام دادند كه از فردا مدرسه نرو و بيا اداره.در شروع وظيفه جديد و آشناييآشنايي با شرح وظايف شغل جديد دلواپس دانش آموزان مدرسه بودم. با پي گيري هايي كه كردم گفتند كه يكي از دوستان همكلاسي تربيت معلم (آقاي امين فرزان)  كه در همان مدرسه شهيد مدرس سياه درويشان همكار بوديم تقبل نموده اند كه كلاس دوپايه من را به كلاس خود بيافزايند. خيالم از بابت اينكه بچه ها بدون معلم نمانده اند راحت شده بود.

در بازارجمعه كه مركز بخش تولمات است و بنامهاي ديگري همچون مرجقل و تولم شهر نيز معروف است از بعداز انقلاب، روزهاي پنج شنبه بازار هفتگي داير است. درهفته دوم يا سوم آمدنم به اداره بود كه با پدر مريم دانش آموز اول ابتدايي- روبرو شدم. با صميميت قبلي كه بواسطه دانش آموزشان با هم داشتيم خوش و بشي شد و پس از آن صحبت هاي رسمي تر شروع و  انتقاد از عملكرد اداره و طلبكاري از تغيير معلم و ...  اينكه دخترم بيش ازيكهفته تمام روزها گريه مي كرد كه من به مدرسه نمي روم و به قول معروف هزاران اداء و اصول... و صد البته موضوع به اين مهمي در روحيه خانواده نيز تاثيرگذار است متوجه اهميت تصميم گيري ها در آموزش و پورش خواهيم شد چه بسا يك تغيير به ظاهر ساده و يا جايگزيني، هزينه هاي غير قابل پيش بيني بهمراه داشته باشد كه در اكثر موارد بيشتر هزينه آن بعهده ارباب رجوع است و براي اداره منفعت.  پس از   استدلال هايي كه  خودشان با فرزندشان  و صحبتهايي كه با معلم جديد و مدير دبستان داشته بودند آرامشي ايجاد شده بود كه به گفته خودشان هيچ وقت مثل اول نخواهد شد.

بنده نيز بنا به دوستي و صميميتم همكار جايگزين، قول دادم كه صحبتهايي با ايشان داشته باشم و ... . پس از صحبت با معلم متوجه شدم كه مسئوليت جديد ايشان (كنار تدريس پايه پنجم) به يك مشكل شغلي مضاعف براي خودش تبديل شده و به نوعي علاقه و وابستگي كودكانه دانش آموزان پايه اول ابتدايي به معلم قبلي شان دردسري براي تدريس معلم جديد گرديده.

سالها بعد (نزديك 13 سال) در ايام نوروز هنگام بدرقه بستگان جهت تشرف به زيارت عتبات عاليات، مريم را ديدم،با يك دختر 1.5ساله در بغل بهمراه پدر و مادرش جهت بدرقه عزيزانشان.

صبح پرماجرا

الف - ماجراي اول

صبح يكي از روزهاي بهاري سال 1385 بود . همه ي شرايط براي برگزاري يك صبحگاه دانش آموزي در دبيرستان پروفسور حسابي تولم شهر مهيا بود. زنگ صبحگاه زده شده بود و دانش آموزان يكي يكي راهي صف هاي كلاس خود مي شدند تا مراسم اجرا شود. در اين ميان حضور مادر يكي از دانش آموزان در حياط (در كنار دانش آموزشان) باعث شد تا بعنوان مدير نزد آنها رفته چنانچه كاري فوري دارند يا نياز به مرخصي يا توجيه علت غيبت و غيره دارند پيش آنها بروم سپس براي اجراي صبحگاه به مراسم بروم. موضوعي كه مادر دنبالش بود مربوط به يك دانش آموز تكرار پايه ي اول دبيرستان بود كه در هفته اول مهر، ترك تحصيل كرده بود. وقتي شدت عصبانيت مادر را ديدم و از سويي نيز سكوت معنادار سجاد چاره اي نديدم تا با تهديدي دانش آموز را براي لحظات اجراي صبحگاه به فكر وادارم. و آن اين بود كه از اولياء خواستم تشريف داشته باشند تا بعد از اجراي مراسم صبحگاه موضوع را از طريق حراست اداره پي گيري نمايم. باهمكاري معاونت محترم آموزشي دبيرستان (جناب آقاي محمدرضا داودي) مراسم اجراء و با ايشان نيز صحبتهايي داشتم. بعد از مراسم در حالي كه صفوف كلاسي راهي كلاس ها بودند به طرف اولياء محترم رفته ايشان اظهار داشتند از آنجاييكه فرزندشان اسم حراست را شنيده اند به فكر رفته و نام واقعي دانش آموز را گفته است. موضوع جدي تر شده بود. مادر وظيفه شناس از رفتار روز قبل فرزندش نظير حول و اضطراب، عدم تمايل به حضور سرسفره ناهار، جادادن كيف مدرسه در اطاق خودش كيفي كه هرروزه به گوشه اي پرت مي شد- و غيره متوجه موضوعي غير عادي در فرزندش شده بود كه با اصرار به موقع مادر و پي گيري علت اين رفتار فرزند، يك عدد CD مشكوك از كيف دانش آموز پيدا شده بود. اصرار سجاد بر شكستن CD و اصرا مادر بر درميان گذاشتن موضوع با پدر رفتارهاي متناقضي بود كه آن ناهار را براي هميشه در ذهن دانش آموز فراموش ناشدني كرد. تكه هايي از فيلم را كه ديده بودند آرام و قرار را از والدين بريده بود تا به هرشكلي كه شده فروشنده اين فيلم را شناسايي كنند. باهماهنگي با فرزند خانواده سعي كرديم تا صحنه را طوري بچينم كه به توزيع كننده CD ثابت كنيم كه همه شواهد برعليه وي بوده و همكاري وي را براي معرفي مركز توزيع اينگونه CDها را درميان دانش آموزان جلب كنيم. اما نمي دانم براساس ترس سجاد بود يا زرنگي طرف مقابل، صحنه مورد دلخواه ما ايجاد نشده طرف مقابل حاشاگر همه ي قضايا شده بلكه مدعي بود كه سجاد اصرار به تحويل CD به وي داشت كه من CD را از او نگرفتم و اصلا از محتواي CD خبري ندارم. لجاجت (ي-د) مبني بر بي ارتباط بودن با موضوع و حتي بي اطلاعي از موضوع، عزم جدي تر ما را براي پيگيري برانگيخته بود. وي را به دفتر دبيرستان برديم. از طرفي با مادر سجاد  كه تا اين موقع در دفتر دبيرستان حضور داشت و منتظر پي گيري هاي ما بود هماهنگ كرده بوديم تا بر رفتارشان كنترل داشته و از هرگونه رفتار احساساتي و خشونت آميزدر مقابل (ي-د) پرهيز كنند.

(ي-د) وقتي در مقابل مادر سجاد قرار گرفت فهميد كه موضوع پشتوانه اي قوي تر از مدرسه را بهمراه دارد بنابراين سعي بر اظهار بي گناهي بيشتر خود داشت كه با پرخاش لفظي مادر واظهار  اينكه آمده است تا فروشنده ي CD را امروز زنده زنده قورت بدهد متوجه اوضاع خراب عمل خود شد تهديدهاي لفظي مبني بر حضور پليس و پدر دانش آموز باعث شد تا (ي-د) كم كم در مقابل شرح واقعه اي كه سجاد مي داد اقرار هاي جالبي داشته باشد و پذيرفت كه تحويل CD با وي بود اما فقط نقش رابط را داشته و اينكه چون سجاد خودش با صاحب مغازه توزيع كننده آشنايي نداشته از وي خواسته تا 500تومان پول را از او گرفته و به صاحب مغازه داده و CD را برايش بياورد با پي گيري هاي ديگري كه از طريق همكاران آشنا با مغازه داشتيم مشخص شد كه پاتوق (ي-د) در آنجا بوده و صاحب فروشگاه از اين دانش آموزان ناآگاه بعنوان ابزار توزيع استفاده مي كند و در عوض به آنها حق العمل مي دهد.

به دليل حساسيت بيش از اندازه موضوع اولياء (ي-د) به دفتر مدرسه فرا خوانده شد كه اي كاش همين قاطعيت خانواده سجاددر او نيز ديده مي شد. از سوي ديگر با گزارش قضيه به اداره متبوع و اقدامات انتظامي و قضايي مغازه مذكور پلمب گرديده و تنبيهات انضباطي و مراقبت هاي بعدي بر عهده خانواده و مدرسه گذاشته شد،

(ي-د) در پايان همان سال تحصيلي از مدرسه ما رفت اما من هر از چندگاهي از سر كنجكاوي جوياي وضع تحصيلي و رفتاري وي بودم تا اينكه نزديك به 2 سال پيش شنيدم دعوا و مشاجره و حتي چاقوكشي با پدرش درمورد غذاي شام و بازخواست دير آمدن هاي مكرر شبانه اش به خانه، موضوع اذيت و آزار خانواده درميان است تا جايي كه پدرش مجبور شده بود موضوع نداشتن امنيت خود و همسرش را با همسايگان در ميان بگذارد، 2 روز بعد از اين ماجرا (ي-د) توسط نيروي انتظامي به جرم داشتن مواد مخدر در خانه، دستگير و روانه بازداشتگاه ويژه بازپروري معتادين (حويق آستارا) شد.

آيا اگر مادر سجاد آنروز آن جديت و وظيفه شناسي را نمي داشت امروز سجاد همراه (ي-د) در حويق يا گوشه اي ديگر نبود؟

ب - ماجراي دوم

ماجرای اول را که با حوصله خوانده باشید هیجان ناچیزی را شاید توانسته باشید احساس نمایید ولی هيجان واقعی ماجرا در همراه بودن آن با داستان شبه جنایی است که طاقت را از انسان می برد:

       در حال اجرای صبحگاه بودم که در کنار درب ورودی دبیرستان، مادر یکی دیگر از دانش آموزان نیز همراه فرزندش به جمع مادر و فرزند قبلی اضافه شدند. برخلاف مادر قبلی که برای اولین بار برای     پی گیری امور دانش آموزش به مدرسه آمده بود، این مادر قبلا و به دفعات برای پی گیری وضعیت خاص جسمانی و آموزشی و ... فرزندش به مدرسه آمده بود. این دفعه مسئله نه مالی ، نه آموزشی بلکه خانوادگی – جنایی شده بود. مسئله ای که در ظاهر و عرف معمول –جهت طرح اولیه- هیچگونه ارتباطی به مدارس ندارد بلکه معمولا نتایج رسیدگی قضایی و انتظامی آنهم در صورت صلاحدید، با اولیاء مدرسه درمیان گذاشته می شود اما این مادر بخاطر آشنایی خود با مسئولان مدرسه؛ صلاح را براین دیده بود تا موضوع را برای اولین بار با مدرسه درمیان بگذارد.

خراشیدگی های روی صورت و گردن دانش آموز و همچنین جراحتهای مادر خبر از رفتاری لجام گسیخته توسط پدری بود که سال تا سال خبر از این خانه نداشت. قبلا آشنایی مختصری از شخصیت وی در جریان  تحت پوشش قرار گرفتن این خانواده (مادر و 2فرزند پسرش) و برخورداری از برخی خدمات کمیته محترم امداد امام خمینی (ره) شهرستان صومعه سرا پیدا کرده بودیم تا جایی که حتی بازرسین جهت تحقیقات محلی و فراهم آوردن مقدمات اجرای اجرای کار، به محل سکونت و شورای محل مراجعه نموده بودند اما پدر ظاهرا غیرتمند به بهانه اینکه این کار موجب لطمه به آبرو و حیثیت وی می شود از این موضوع جلوگیری کرده بود. حتي طی عرض حالی از طرف مدرسه  در سفر مقام معظم رهبری به استان گیلان، و استمداد از کمیته محترم امام خمینی(ره)صومعه سرا جهت سربندی سقف خانه و رفع مشکل چکه سقف و آبگرفتگی تنها اطاق زندگی شان نیز؛ غیرت پایان ناپذیر باز هم گل کرده بود.

وی که گفته می شود از لحاظ شخصیت و موقعیت اجتماعی فردی منزوی و نالایق و حتی مورد مضحکه (طنز منفی محلی)دیگران بوده ودرعین حال فردی بزدل معرفی می شود هم اکنون نقش یک شیر را بازی می کند. همچنین با توجه به اظهارات هم محلی ها وی که کارش صیغه پیرزنان بیوه بوده، لیاقتش در حد این خانم نبوده است اینک جسارت شرارت پیدا کرده و پس از آن تهدید میکند که اگر پای پلیس به میان بیاید حتما تهدیداتش را عملی می کند.

پس از عدم موافقت مادر با طلاق و برگشتن به زادگاهش لاهیجان –به عشق فرزندان- پدرشان تکه زمین کشاورزی (شالیزار) را خریده و به آنها هدیه داده بود تا از این طریق قوت سالانه خود را با زحمت خود تهیه نمایند و سالیانی چند بود که از این طریق امرار معاش می کردند . اما همین تکه زمین، علت ماجرای جنون آمیز دیشب پدر بود.

این دفعه وی تصمیم گرفته بود با فشارهای روانی و ضرب و جرح فرزندان و همسر واز آن شرم آورتر گذاشتن چاقو زیر گلوی همسرش آنها را تهدید به آتش زدن خانه و...  نماید تا به هدف خام خود برسد: بنام وی شدن تکه زمین در ازای امنیت خانواده!

 مادر می گفت بچه هایم تا صبح نخوابیده اند  و از ترس تا صبح در آغوشش لرزیده اند! و اصرار داشتند تا بيشتر مواظب فرزندش که از نوعی بیماری روانی شبیه گوشه گیری و دور بودن از جمع و خجالت بسیار شدید حتی از نزدیکان و همکلاسی هایش رنج می برد باشیم. شاید فکر میکردند پدرشان در مدرسه یا در راه برگشت خانه مزاحمتی برایش ایجاد کند.

یادم هست چند نفر از همکلاسی های وی که بلوغ عقلی و رفتاری را در رفتار انسانی آنها به وضوح    می شد دید مراقب وی بودند مراقبت هایی نظیر: دریافت تغذیه از شلوغی جلوی بوفه، که وی هیچگاه نمی توانست به تنهایی برود و خواسته اش را بگوید؛ جلوگیری از مزاحمت آفرینی نابالغین هم مدرسه ای و در مسیر راه و ... با هماهنگی معاون محترم و مربی پرورشی دوستانش را فرا خواندیم و تذکرات و درخواستهایمان درمیان گذاشتیم تا مراقبت بیشتری از وی بعمل بیاید

        آخر ماجرای جنایی چی شد؟ دقیقا یادم نیست حضورا بود؛ مکاتبه ای یا تلفنی حراست اداره را درجریان گذاشتیم تا از طریق هماهنگی با نیروی انتظامی و شورای محل ضمانت های امنیتی خانواده را از این پدر (نمی دانم چه بنامم) بگیرند.تا حداقل شب ها راحت سر روی بالش نداری های مادی بگذارند و از والد خود! احساس ناامنی و خطر نکنند.

کادر آموزشی مدرسه ای که صبح کاری خود را این شرایط آغاز می کند و فقط یک تماشاچی بدون هیچ عکس العمل و واکنشی باشد و درعین حال در همان روز برای آن دانش آموز و همکلاسی هایش درس بگوید – درسی که تخصصی و غیر تخصصی بودن و یا ساده و پیچیده بودن تفاوتی نمیکند، تکلیف بخواهد و تکلیف مشخص کند، خلاصه انسانیت را قاطی وظیفه اداری نماید؛ آیا اجرش اندازه و مقدار دارد؟

مشابه این داستان و شاید بدتر از آن به دفعات اتفاق افتاده و یا خدای نکرده دور از این وطن پیش بیاید و معلم این سنگ صبور ناظر هیچکاره و همه کاره و اين  نظام آمورشی است که باید سنگ زیرین آسیاب بوده، با تمام همت به آینده روشن فکر کرده و در راه آن تلاش نمود.

بیاد داریم در محاورات سیاسی و اجتماعی همت والای مسئولین و آنانی که خواسته اند تا کاری برای آموزش و پرورش انجام دهند آرمانی ترین شعارشان رسیدگی به وضعیت معیشتی فرهنگیان اعلام شده و می شود و در اکثر موارد سطحی نگری باعث شده تا معیشت معلم در مسکن و حداقل های نیازهای فیزیکی و مادی او و خانواده اش دیده شود غافل از اینکه زندگی و معیشت معلم در علت العلل وجوب شغلی معلم، یعنی همان دانش آموزان است. معلم در کنار خانواده خود با دانش آموز زندگی می کند و با پایان زندگی 30ساله در آموزش و پرورش تازه از بخشی از دغدغه های زندگی اش فاصله می گیرد تا جوانانی تازه نفس تر، کوله بار این زندگی را بدوش بگیرند.

در خاتمه تقاضاي عفو و گذشت همه عزيزاني كه در دوران خدمتم غفلتا موجب رنجش و آزردگي خاطر آنهه را فراهم نموده و يا قصوري از اين حقير مانع آسودگي و فراغ خاطرشان شده است را دارم.

به اميد سربلندي جاودانه ي ايران اسلامي


مطالب مشابه :


شورای نگهبان صحت انتخابات 43 حوزه انتخابیه دیگر را تایید کرد

16- لاهیجان،




جشنواره حجاب زینت آفرینش

98 rows · آموزش وپرورش. اتوماسیون اداری مهر دانش آموزش و پرورش لاهیجان: 1391.1.19:




همایش دلواپسان هسته ای

(نماینده مردم لاهیجان در مجلس معاون اداره کل آموزش و اتوماسیون اداری آموزش وپرورش




تجارب تربيتي خدمت در آموزش و پرورش- سيدمحمد جوادي نيا

پس از عدم موافقت مادر با طلاق و برگشتن به زادگاهش لاهیجان سایت اتوماسیون اداری آموزش




علوم

آموزش کلاس پنجم دبستان اداره کل آموزش وپرورش استان اتوماسیون اداری.




درباره میرزا کوچک خان جنگلی،

اتوماسیون اداری مهر مرکز تشکیلات اداری و مالی و در لاهیجان نظام آموزش وپرورش.




تاریخچه شهرستان پیرانشهر

قدیمی پسوه مرکز دهستان لاهیجان شرقی در حدود اداری از لحاظ آموزش وپرورش سیستم جامع




شاه عباس بزرگ یا شاه عباس یکم

خان احمد گیلانی که در لاهیجان خراجگزار شاه سیستم حقوقی آموزش وپرورش اتوماسیون اداری




نشانی خانه های معلم و مراکز اسکان سراسر کشور

خیابان دانش جنب سازمان آموزش و خانه معلم لاهیجان لطفا: آموزش وپرورش




برچسب :