عليه سانتيمانتاليسم شعر بورژوا -متن سخنرانی امید شمس در نشست بررسی کتاب «ارجا» مجموعه شعر حسین مزاجی

 

نقد و بررسی کتاب ارجا آخرین مجموعه شعر حسین مزاجی که پاییز هشتادو نه توسط نشر چشمه منتشر شد شنبه ، 31 اردیبهشت در اصفهان برگزار شد.
به گزارش هنرنیوز،این نشست با حضور حسین مزاجی، مهری موفقی همسر مرحوم محمد حقوقی، ناهید دایی جواد همسر مرحوم کیوان قدرخواه، جلیل دوستخواه، محمد رحیم اخوت، احمد اخوت، فریدون مختاریان و با سخنرانی امیر حسین افراسیابی و محمود نیکبخت در هتل آسمان اصفهان برگزار شد.
در این جلسه نقد هایی از علی مسعودنیا، عماد مرتضوی، امید شمس، محمد باقر حاجیانی، احمد رضا غفاری، ،ارژنگ آقا جری و افسانه شفیعی خوانده شد.
همچنین سارا گرجی، سارا سیامکی، نفیسه قانیان، شهرزاد شریف زاده و آرزو مختاریان به شعر خوانی پرداختند.
ارجا که چهارمین مجموعه شعر حسین مزاجی است از زبان حیوانات واقعی و اسطوره ای سروده شده است. در این مجموعه شاعر با تکیه بر نوعی شعر پروژه ای که فضای غالب آن حیوانات هستند، به ارائه شعر پرداخته آنچنانکه این مجموعه را می توان تحت عنوان شعر‌های حیوانی نام گذاری کرد. میمون، رزافه، اسب، کرگدن و غیره وارد فضای شعری می شوند اما پس از ورود به ساحت شعر هر کدام ویژگی‌های خاص خودشان را به نمایش می‌گذارند.
ازحسین مزاجی پیش از این مجموعه شعر اندیشه‌های بنفش راز فنا و شعبده باز منتشر شده است. شعبده باز مجموعه شعری است که در سال 83 جایزه ادبی کارنامه را از آن خود کرده است.
لازم به ذکر است این نشست به همت "حرف‌های همسایه" - اتاق شعر موسسه‌ی فرهنگی رویش اصفهان- برگزار شد. (به نقل از سایت پایگاه خبری هنر )

متن سخنرانی امید شمس :

عليه سانتيمانتاليسم شعر بورژوا

1-شعر بورژوا شعري است كه تماميت اش در خدمت حفظ ميان مايگي است. به بيان ديگر تمام عناصر تشكيل دهنده ي اين شعر در سطح شكل ميگيرد. اما آيا اصلن چنين توصيفي را مي توان براي تعريف نوعي شعر به كار برد؟ آيا اصلن مي توان آن را شعر خواند؟ پاسخ مي تواند چنين باشد: بله! چرا كه امروز شعر ناميدن يك نوشته لزومن منوط به هيچ توافق بوطيقايي يا ژانرشناختي نيست. تنها ملاك شعر ناميدن يك نوشته اطلاعات رده بندي شده اي است كه در صفحه ي اول آن درج شده است. اما و البته هنوز شاخصه هايي براي تفكيك شعر خوب از بد و مهمتر از آن شاخصه هايي براي تحليل موقعيت يك شعر در تاريخ ادبيات باقي است. از سوي ديگر آثار منتشر شده اي تحت عنوان شعر كه تا حدود زيادي به توصيفي كه از شعر بورژوا ارائه داديم منطبق است
سابقه اي طولاني دارد كه لااقل از آغاز تجدد در فرهنگ ايراني تا كنون قابل ردگيري است.

شعر بورژوا موجوديت خود را ازسطح ميگيرد. آنچه در سطح رخ مي دهد دقيق نيست. آنچه دقيق نيست دقت لازم ندارد. و آنچه دقت لازم نداشته باشد لااقل در حوزه ي هنر محبوب مخاطب عام است مخاطبي كه نام ديگرش مخاطب سطحي است. از همين جا رشته ي روابطي كه سرشت نماي  بورژوا بودن چنين شعري است، آشكار مي شود. حقيقتي كه بر توليد و عرضه و مصرف اين نوع شعر حاكم است قانون بازار است. شعري كه در موقعيتي متوسط و متناسب با متوسط ارزشهاي بازار نوشته مي شود، توسط بازاري كه حافظ اين ارزش هاي متوسط است عرضه مي شود و توسط بخش عظيمي از طبقه ي متوسط مصرف مي شود. حقيقتي جز حقيقت بازار در كار نيست چرا كه بازار واسطه اي نيست كه كالاي توليد كننده را به مصرف كننده مي رساند، بلكه حقيقتي مطلق است كه هر دوسوي ديگر اين رابطه ي سه گانه را خود مي آفريند. اين بازار است كه امكان توليد با اين سطح كيفي را به
نويسنده اش مي دهد. و اين بازار است كه سليقه و ذائقه و حتي ميل به مصرف كالايي مشخص را در مصرف كننده توليد ميكند. 

اما اين موقعيت متوسط كه شعر بورژوا ازآن آفريده مي شود دقيقن چيست.  اين موقعيتي است كه درآن هيچ رخداد غير منتظره اي امكان رخ دادن ندارد. با اين وصف اين موقعيت از ويژگيهاي ديگري نيز محروم مي شود: شگفتي، كشف، خطر، عصيان، تنوع، غريبگي، اعجاز و درنتيجه آفرينش. اين ويژگيها از قضا ويژگي هاي ذاتي شعر هستند .

2- وانموده چيست؟ ادعا كننده ي دروغين، كه كسي را ياراي آن نيست كه دروغين بودنش را آشكار كند چرا كه ايده ي راستين بودن ديگر در دسترس نيست. وانموده تجسم زوال ايده است. ايده مرز ميان امر حقيقي(صاحب ايده) و امر مجازي (فاقد ايده) است. وانموده صرفن مجازي نيست كه به جاي حقيقت مي نشيند. وانموده آن لحظه اي شكل ميگيرد كه حتي تصور حقيقت ناممكن مي شود. وانموده كپي كردن ايده نيست. بلكه محو ايده است چنان كه ديگر ايده اي كه با محك زدن آن مي توان امر حقيقي را از امر مجازي بازشناخت به فراموشي سپرده ميشود.

 شعر بورژوا در نسبت با باقي بدنه ي تاريخي شعر - چه سنتي و چه مدرن، چه به لحاظ سياسي سازش پذير، چه بي اعتنا و چه مخالف-  چيزي جز وانموده ي شعر نيست. همانطور كه پيش تر متذكر شديم هيچ كدام از ويژگيهاي ذاتي شعر را نمي توان در شعر بورژوا بازشناسي كرد. پس با چه سازوكاري خود را به عنوان شعر مطرح مي كند. با سازوكار شبيه سازي. با قلب تمام جزئيات ظاهري. با فروكاستن و محو ايده، با تاكيد بر سطح به عنوان تنها حقيقت موجود. و البته با سازوكارهاي حمايتي بازار.

شعر بورژوا بر يك توافق عمومي استوار است، پس بنياد هستي آن را عادت مي سازد. براي كسب تاييد عمومي نوشته مي شود، پس تمام عناصرش بايد با تاكيد و تاييد حوزه ي شناخت عمومي ساخته شود. اما در كنار اين توافق عمومي ويژگي ديگري وجود دارد كه شعر بورژوا را شكل ميدهد: مُد .

شعر بورژوا همچون هر وانموده ي ديگري موجوديت و ماهيت خود را جعل مي كند. هر آنچه به صورت امري دروني شده، آفريده شده و خلاقانه در عمق لايه هاي زيرين شعر نسج مي يابد، در شعر بورژوا در سطح و به نازل ترين شكل ممكل به نمايش گذاشته مي شود. شعر بورژوا همانقدر كه به لحاظ دروني و ارگانيك (يعني آنچه در خود ايجاد ميكند)، به شعر و به خصوص به شعر معاصرش بي شباهت است. همانقدر نيز تلاش ميكند تا به لحاظ ظاهري ( يعني آنچه ادعا ميكند) به چنين شعري نزديك شود. نتيجه چيزي است به لحاظ كيفي شبيه به توليدات چيني كه بيشترين بازار را در ميان طبقه ي متوسط دارد. يعني شعري كه نياز بازار را با
نازل ترين كيفيت ممكن و سهل ترين راه وصول (خواندن و فهميدن شعر) برآورده كند، حال يا به مدد وفور عرضه يا به مدد ناپديد كردن كالاي با كيفيت از چرخه بازار به گونه اي كه انتخاب ديگري براي مصرف كننده ي عام باقي نماند. اين همان سازوكار كنترلي بازار است براي كنترل توليد و مصرف كالاي فرهنگي: آنچه خوب است عرضه مي شود پس آنچه عرضه مي شود خوب است.

«ارجا» اثر حسين مزاجي نمونه اي بسيار مناسب (و نيز افراطي)  براي روشن كردن ادعاي اين نوشته درباب خصوصيات شعر بورژوا و سازوكارهاي حمايتي آن است. اين مجموعه ي شعر (97) صفحه اي را نشر چشمه به عنوان هشتمين كتاب از سري كتاب هاي « جهان تازه ي شعر» منتشر كرده است. اين اولين ادعايي است كه كتاب در صفحه ي پشت جلد خود مطرح ميكند: شعرهايي كه در اين كتاب مي خوانيد متعلق به جهان تازه ي شعر است.

اما ببينيم چگونه شعرهايي دراين كتاب آمده كه مدعي تعلق به جهان تازه ي شعر است؟

"شبان مهربان

كي ما را به كشتار گاه مي بري؟

فكر تلخ مكن

دنبه ات آب مي شود

  رمه

در مرغزار مي چريد

و شبان

تكيه داده بر درخت

در ني غمگينش

مي نواخت. "

این  نمونه اي از شعري است كه متعلق به "جهان تازه ي شعر" است. هيچ شوخي دركار نيست. اين عنواني است كه نشر چشمه يكي از معتبر ترين ناشران ادبي ايران بر اين سطور نهاده است. اما تازگي اين سطور در كجاست؟ در وقاحتي است كه در پس ادعاي آن نهفته است. در ميزان سطحي نگري اي است كه در پس ديدگاه اين سطور نسبت به شعر نهفته است. در شدت اعتماد به نفسي است كه در اين سطور و ناشر اين سطور وجود دارد. در تصوري است كه اين سطور و ناشر اين سطور از خواننده ي شعر فارسي دارند. و نهايتاً در شدت قشري بودن فرايند توليد ِ اين سطور است.

بگذاريد كمي دقيق تر سخن بگوييم. چه چيزي قرار است اين سطور را در برابر چشمان ما بدل به شعر كند؟ از اين هم بگذريم. چه چيزي در اين سطور امكان توليد لذت در خواننده را ايجاد ميكند؟ اينكه « رمه در مرغزار مي چريد»؟ يا اينكه « شبان تكيه داده بر درخت/ در ني غمگينش/ مي نواخت» ؟ يا اين دو سطر كه گويا از زبان يك چوپان نقل ميشوند اما بيشتر به زبان ديواني عهد ساماني شباهت دارند: « فكر تلخ مكن/ دنبه ات آب مي شود»؟ پس هسته ي معنايي و درنتيجه مركز توليد لذت در اين سطور (چرا كه هيچ بضاعت ديگري براي توليد هيچ نوع لذت ديگري ندارد.) فقط مي تواند دو سطر اول باشد: « شبان مهربان /كي ما را به كشتار گاه
مي بري؟»

اما چه نوع لذتي مي تواند از اين دوسطر در ارتباط با  باقي سطور استخراج شود؟ سانتيمانتاليسم، آن هم از نازل ترين و
كليشه اي ترين نوع آن. تنها لذتي كه در پس اين سطور ميتواند براي خواننده وجود داشته باشد تحريك سطحي ترين احساسات اوست:
 " آخي! بيچاره گوسفندان كه به كشتارگاه مي روند و شبان بي رحم فقط در ني غمگينش مي نوازد»

همه چيز هماني است كه در جهان بيرون شعر هست. رمه همان و شبان همان و كشتار گاه و روابط بين اينها همان است. چه چيز خبر از جهاني تازه مي دهد؟ چه چيز اين سطور و چه مفهومي در آن تازه است؟ اصلن جهان اين شعر كجاست كه بخواهد تازه باشد؟ چه فرقي وجود دارد ميان جهان اين شعر و جهان نوجواناني كه درگير بحران دوره ي بلوغ هستند؟

نه ريتم، نه فرم، نه هارموني، نه تخيل، نه هيچ چيز ديگري كه نشان از وجود شعري دربرابر ماباشد به چشم نمي خورد. اين است حقيقت شعري كه متعلق به "جهان تازه ي شعر" از نگاه نشر چشمه است. بهترين توصيف درباره ي چگونگي نوشتن چنين شعري را نيما اينگونه بيان كرده است: «مُرده برآمده است.»

و چنين توضيح داده كه « عادت ملت ما نيست كه به بيرون توجه داشته باشد. بلكه نظر او هميشه به حالت دروني خود بوده است. در ادبيات و به همپاي آن در موسيقي، كه بيان مي كنند، نه وصف... و چون كه از خارج روگردان است، درعين بهره گرفتن از وصف از خارج، باز به درون خود مي پردازد.» البته كه نسبت دادن اين توضيح نيما به چنين سطوري انصافن كم لطفي است.

اما چه سازوكارهايي اين سطور را به عنوان "جهان تازه ي شعر" نهادينه مي كنند؟ همان سازو كارهايي كه يك نظام سركوبگر را به عنوان حامي ملت هاي مظلوم نهادينه مي كند: پوپوليسم. اشاعه ي اين پوپوليسم اول به عهده ي ناشري است كه خود را با سركوب تمام توليداتي كه با سياست توليدش همخوان نيست در ساحت نمادين نهادينه كرده است. دوم به عهده ي عمله هاي فرهنگي است كه با وارونه كردن مطلق حقيقت (به يمن عدم وجود مرجعي براي محك زدن اين حقيقت برساخته) اين وانموده را مستقر كنند. اين
عمله هاي فرهنگي شباهتي عجيب به زنان يا مرداني دارند كه در موزيك ويدئوهاي روز درقبال دستمزد خود را برهنه، عاشقانه و
برده وار به پاي خواننده ي كريه المنظري مي اندازند تا او را در برابر چشم بينندگان همچون يك بمب جنسي، همچون يك ستاره، همچون ابژه اي دلخواه همه جلوه دهند.   

در مصاحبه ي لادن نيكنام با حسين مزاجي به بهترين و مفرح ترين وجهي مي توان اين سازو كار را ردگيري كرد. اولين نكته اي كه در مصاحبه به چشم مي خورد "مصاحبه نبودن آنست" در هر"به اصطلاح" پرسشي كه نيكنام مطرح مي كند ستايشي يا
ارزشگذاري اي ايجابي به مبتذل ترين و بي ظرافت ترين شكل ممكن وجود دارد كه ويژگي منحصر به فرد يا به طور مثبتي ويژه  را به اين مجموعه نسبت مي دهد. به اين دو نمونه توجه كنيد:

"  فضای دفتر شعر شما با دفترهای شعری که در این سالها چاپ شده است ، متفاوت است. رنگ و بوی دیگری دارد . از چند منظر هم این تفاوت ها قابل ملاحظه است . هم از نظر اجرا و فرم و هم از منظر جنس نشانه ها و نماد و نگاه استعاری .چطور شد که از فضای معمول شعرهای این سالها دور شدید؟ خودتان فکر می کنید ورود حیوانات و برقراری مناسبات میان آنها و جهان ما از چه طریق میسر شده است؟" ( روزنامه روزگار سال پنجم- شماره 1475 – دوشنبه 15
فروردین 1390)

" به دردها و رنج های انسان معاصر به شکل غیر دراماتیک نزدیک شده اید . در شعرها نگاه سانتی مانتال، حسی و عاطفی دیده نمی شود. زبانش هم به این سمت سوق نمی کند . چطور به این نگاه و زبان رسیدید ؟ آیا عمد داشتید که از این نگاه دور شوید ؟"

در بخشي از پاسخ به پرسش اول چنين آمده است:

" ... تفاوت ، یک شبه یا با این دفتر  ارجا   شروع نشد ه است . سال ها در این فضا ها کار شده و حالا ارجا منتشر شده است .من از فضای معمول شعرهای این سالها دور نشده ام ، دور بوده ام . تنها جایی که برای تفرد ،بیان کابوس ها و رویا ها مان ، ساختن ، ویران کردن ، دوباره ساختن ، تصادف و آزادی واقعی در اختیار داریم همین عرصه شعر در معنای  وسیع آن است. اگر این فضا نیز توسط همسان سازی ها ، بی توجهی به شکل ها ، رنگها ، خاطرات و رویا ها ، از آدمی گرفته شود( که با تأسف باید بگویم برای همرنگ شدن بسیار ی از ما ویژگی هامان را در پیشگاه قدرت مهیب یکسان سازی و حذف تشخص ، سر می بریم و با خیال راحت و خیلی ساده تر از آن که بشود فکرش را کرد شعرمی گوییم،)نمی دانم به چه ورطه ای سقوط می کنیم . "

سپس چنين ادامه مي دهد:

" حیوانات همسایه های ما هستند . مثل ما زنده اند ، گاه مثل ما از زندگی لذت می برند ، گاه مثل ما در رنج اند . بسیار ی از آنها جفت شان که می میرد بی آنکه غزلی سوزناک بسرایند ، در گوشه ای  دق  می کنند و می میرند . در مرگ هم با ما مشترکند .هر چند  اندیشمندان بزرگی می گویند آن ها به مرگ اشراف ندارند و این دانایی را جزء امتیازهای  یگانه ما می دانند اما این دروغ بزرگی است و شاید این اندیشه های بزرگ  از مغز یک شکارچی تراویده باشد ..."

همه ي اين توصيفات و ادعاها درباره ي مجموعه اي است كه شعر بالا بخشي از آن است. و از اين دست سطور در اين كتاب فروان است:

گاو پير

كسي از تو راضي نيست

نه قصابي كه بايد اخم مشتريانش را تحمل كند

نه پيرزني كه با دندان هاي مصنوعي

گوشت تو را مي جود

لاشه ات

رنگ سرخ و زننده اي دارد

...

علت وجودي و در نتيجه فرايند توليد لذت را شاعر اين مجموعه توضيح داده است: "حیوانات همسایه های ما هستند . مثل ما زنده اند ، گاه مثل ما از زندگی لذت می برند ، گاه مثل ما در رنج اند . بسیار ی از آنها جفت شان که می میرد بی آنکه غزلی سوزناک بسرایند ، در گوشه ای  دق  می کنند و می میرند ."

اگر اين ها بديهيات سطحي نيست، پس چيست؟  اگر اين ها دلسوزي هاي سانتيمانتال نيست، پس چيست؟ اگر اين ها احساساتي گري قشري نيست، پس چه نام ديگري مي تواند داشته باشد؟ و تازه اين ها چطور در شعر پياده شده اند؟ با سطرهايي مثل «  گاو پير / كسي از تو راضي نيست» يا  « شبان مهربان / كي ما را به كشتار گاه مي بري؟» . و اين همان شعري است كه در روزنامه اي با تيراژ وسيع مصاحبه كننده اش اين گونه آن را توصيف مي كند: "به دردها و رنج های انسان معاصر به شکل غیر دراماتیک(؟؟؟) نزدیک شده اید . در شعرها نگاه سانتی مانتال، حسی و عاطفی دیده نمی شود. زبانش هم به این سمت سوق نمی کند" (تاكيد از نگارنده).

ومصاحبه شونده اش مدعي است كه «تنها جایی که برای تفرد ،بیان کابوس ها و رویا ها مان ، ساختن ، ویران کردن ، دوباره ساختن ، تصادف و آزادی واقعی در اختیار داریم همین عرصه ي شعر در معنای  وسیع آن است.»  

هيچ يك از اين ويژگيها در اين مجموعه نيست.اين ويژگي ها تنها در كتاب هاي فلسفي و در گفتمان غالب نظري كه نوعي مُد سخن گفتن را هم طبيعتن با خودش همراه مي آورد، در باره ي شعري كه مطلوب اين مد است ، ذكر شده اند. اما تنها چيزي كه در اين مجموعه و حتي در توضيحات شاعر درباب نگاهش به مجموعه به چشم مي خورد ، مهرباني و دلسوزي و رقت قلب است. آيا اينها نوشته اي را بدل به شعر مي كنند؟ هرگز. اين سياست كاسب كارانه ي نشر چشمه، چاپلوسي، بي سوادي و جاه طلبي لادن نيكنام، بي توجهي، بي مبالاتي يا حتي شايد همكاري يك روزنامه ي پرتيراژ با يك ناشر پرتيراژ است كه اين سطور را به خواننده ي ناشي و پرتعداد (كه به اين ناشر و اين متبوعه اعتماد كامل دارد) به عنوان شعر تحميل ميكند.

" درويشان

هر روز

 در برابر من

آستين بالا مي زنند

و مي ميرند

شتران

هر شب

بر بام من

هيابانگ مي كند

و پاي مي كوبند"

براستي خود اين شعر بهترين توصيف از اوضاع اين نوع شعر است. شعرهايي كه هرگز  با هيچ هيابانگ  و مرگي بيدار نمي شوند و « اگر اندام شان نيك ماليده شود/ بوي مردار مي دهند».   

شعري كه هيچ لحظه ي بيداري ، هيچ لحظه ي اتفاق و حادثه را درآن اميدي نيست. شعري كه نهايت مرزهايش، بدايت سطح است. شعري كه حتي شروع خوبي مثل : «حقيقت را / چون دسته ي علفي / بردند / و در آسمان نهادند» را با بي سليقگي و كم هوشي با چنين پاياني ويران ميكند: « حالا ميان جانوران/ به زرافه ها/ شبيه تريم». شعري كه اعتراضش به وضعيتي تاريخي تا به اين حد رو و بي ظرافت متجلي مي شود: « چرا به آسيا پناه بردي؟/ به آسيابان/ تا هزار سال/ نان و آب ما به خون آغشته/ و سر هر نامور / به سنگ كوبيده شود؟»  يا شعري كه نهايت دريافتش از «سگ سفيد پشمالو» اين است كه «سه ماه بيشتر نداري/ گاه از پشت موهاي پريشان/ چشم هايت را مي توان ديد/ غرق اندوهي كهن/ سگ ملوس/ سگ بازيگوش...».  

شعر بلند ارجا كه در نسبت با ساير شعرهاي اين مجموعه بهترين و پيچيده ترين آنها محسوب مي شود. همچنان شعري است نارس. شعري كه البته مي توانسته شعر خوبي باشد. سه صفحه ي نخست شعر شرح ماجراي برخورد با ارجا و يادآوري نبرد او با فيلان است. تنها نكته اي كه اين سه صفحه را به لحاظ الگوهاي ادبي اندكي متمايز با آغاز يك داستان مي كند نوع تقطيع آنست. و تنها تكنيك ادبي به كار رفته در آن بازي زباني ساده اي است كه با حذف حرف اول  و گاهي دوم كلمات و جايگزيني آن با چ و ف از زبان مور و فيل ارائه ميشود. با اين كار شاعر از زير بار ساختن و پرداختن يك شخصيت شعري كه براي شعر بلند حياتي است شانه خالي ميكند. مقايسه كنيد ارجا را با مثلن آصف شخصيت شعر  "چنار دالبتي" و "پريخواني ها" يا "مهيار دمشقي" شخصيت شعري ساخته ي آدونيس در ترانه هاي مهيار دمشقي.

اما شايد بگوييد در شعر بلند نبايد از يك بخش از شعر لزومن انتظار شاعرانه بودن را داشت. مي گوييم متين است و اين بخش را در ارتباطش با بخش هاي ديگر نگاه ميكنيم. بخش دوم به يك باره ارجا را رها مي كند و گويا در ذهن شاعر سير ميكند سه صفحه بعد شاعر در ذهن خود به گهواره نگاهي استعاري ميكند و تكان خوردن مدام آنرا به گونه اي استعاري نوسان انسان در ميان خير و شر مي بيند. اين دو سوي خير و شر همچون دوسوي وادي انسان و شيطان ظاهر مي شوند و ذهن شروع به يك همانند سازي ساده ميكند:

براي همين است شايد / كه هرگز انسان نمي مانيم/ يا حتي شيطان/ قاتلي كه مي گريد/ تنها يك لحظه گهواره اش به مرز شياطين نزديك شده است/ و پس از آنكه خون همه چيز را در خود غوطه ور ساخت/ به سرزمين خاكستري جن ها وارد شد/ به سرزمين آبي انسان او را از اگهواره پايين آوردند / كند و زنجير كردند/ به سوي در مي برند.

باز هم چيزي تغيير نكرد يك تكه ي كاملن مجزاي توضيحي شروع شد و با يك نتيجه گيري پايان يافت. زبان هنوز همان است و حتي يك سطر كه به جز براي اقتضائات نثري آمده باشد نمي بينيم. نه تخيلي نه تصوير شاعرانه اي و نه هيچ. شعر يك سخنراني تقطيع شده است. كه بخش هايي كاملن مجزا و بي ارتباط دارند كه تنها با خط داستاني موجودي به نام شاه موران، ارجا، به هم پيوند
مي خورد. شايد بگوييد اين شعرهم مثل شعرهاي موسوم به پست مدرن عمدن به دنبال اين بوده كه ساختاري منسجم نسازد. لبخند
مي زنيم و پاسخ مي دهيم نفرماييد. اين شعر ساده ترين و معمول ترين ساختارها و قواعد نگارش غير ادبي را هم به چالش نمي كشد پس چطور است كه در حيطه ي ساختارمندي كه حوزه هنر و مهارت شاعر در خلق شعر بلند است درحال به چالش كشيدن ساختار است؟ ميان كسي كه به علت وقوف بر خصلت يك قانون آن را رعايت نمي كند با كسي كه از روي راحت طلبي چنين مي كند تفاوتي انكارناپذير است. قطعه اي كه در بالا آمد مصداق تعميم حالات دروني به جهان بيروني است آن هم به گونه تنها با استفاده از مجاز و استعاره به عنوان تنها تمهيدهاي بلاغي. چنين شعري نه تنها به جهان تازه ي شعر تعلق ندارد بلكه جايگاهش در پشت سر نيماست.                                                           

همچنين سازوكارهاي كسب درآمد و اعتبار نمادين از چنين شعري، كه با بزك تبليغاتي خود را شعري امروزي تازه و معتبر معرفي مي كند، نمود بارز پوپوليسم فرهنگي هستند و قطعن جز اين بيماري چيزي براي سرايت دادن به فرهنگ جامعه نخواهند داشت.

 

 

 

   

 

 

 

 

 

  

 


 


مطالب مشابه :


متن سخنرانی در ششمین جشنواره سراسری شعر میلاد امام رضا علیه السلام

متن سخنرانی وصول 3142 قطعه شعر برای دبیرخانه بود در دانشگاه شروع به فعالیت




عليه سانتيمانتاليسم شعر بورژوا -متن سخنرانی امید شمس در نشست بررسی کتاب «ارجا» مجموعه شعر حسین مزاجی

عليه سانتيمانتاليسم شعر بورژوا -متن سخنرانی امید شمس متن سخنرانی ارجا شروع




شعر شروع مجلس با ذکر بسم الله الرحمن الرحیم

دوبیتی و اشعار مناسبتی، متن شعر شروع مراسم برای عرض ارادت به ساحت مقدس پیامبر




متن سخنرانی در جایزه ی شعر مطبوعات

متن سخنرانی در فرهنگ پیش از مدرنیته برای خود مردم شروع می‌كنند به




توانایی صحبت کردن در برابر جمع

n شروع یک سخنرانی مانند یک بیت شعر یا یک مناسبی برای نمایش متن نیست زیرا




روش‌هایی ساده برای تسلط بر سخنرانی

همین روش در آماده شدن برای سخنرانی نیز موثر است. در حالی که در بازگویی متن سخنرانی شروع شد




اصول و آداب سخنرانی

بدین ترتیب شروع سخنرانی با خنده یک سخنرانی با متن عالی ولی برخاستن برای سخنرانی .




متن سخنرانی استاد رائفی پور یا موضوع موسیقی

متن سخنرانی یک بار برای یک نفر یک نوحه توی زیر زمین شروع کرده خوندن




برچسب :