رمان تو از ستاره ها اومدی 25

چشاموبازکردم یه خمیازه بلندوبالاکشیدم به به چه خوابی هم بودچقدرحال داداتاق نیمه تاریک بوداوه ساعت چنده خدایا؟

دستمواناختم روعسلی وبرش داشتم اوووووه ساعت8ونیمه

مثل فنرپاشدم رفتم پایین خونه توتاریکی رفته بوداتاق فرزاودوبازکردم نبودمعلومه دیگه چرابایدباشه

رفتم بالا خب حالامن چی بپوشم؟یذره فکرکردم خب اون تعریفایی که من ازشرکت فرزادازبقیه شنیده بودم معلوم بودیه جای خیلی شیکیه

کمدموبازکردم یه مانتوسیاه وقرمزکه دوره هاش قرمزبودروش پرنگین برداشتم باشلوارجین سیاه پوشیدم یه شال سیاه هم انداختم روسرم باکفشای تخت قرمز

کیفمم برداشتم ارایش خیلی خیلی مختصری کردم وبه راه افتادم توحیاط قدم برمیداشتم که یادم افتادای بابامن که ادرس شرکتشوندارم مثل بادکنک بادم خالی شداووووووف

تنهاراهی که به ذهنم رسیدعرشیابود زنگ زدم بهش

-سلام

-سلام داداش عرشیا

-بفرمایین

وااین چرااینقدررسمی حرف میزنه این؟نکنه اشتباه گرفتم؟

-ببخشین این گوشی اقاعرشیاست

-بله بفرمایین

صدای حرکت اومدواچی بوداین وبعدم صدای بسته شدن چیزی

-سلام زنداداش من خوبی؟

-س..لام شما..

-باباببخشیدپیش این دیوارخان بودم نمیتونستم که جواب بدم خب افتاب ازکدوم طرف دراومده نفس خانوم شماب من زنگ میزنین؟

خندید

-ازطرف مغرب راستش من میخواستم بیام شرکت ولی ادرسشوندارم میشه ادرسوبگین؟

-اهان راس میگیاباشه یادت میمونه بگم؟

-اره اره بگو

ادرسوگفت اولالا

-فقط دربست بگیربیا

-چرااخه؟بااتوبوس میام دیگه

-زنداداش گفتم بادربست بیاالان شب شده امنیت ندارن نمیخوای که خودم پاشم بیام بردارمت بیارم اینجا

-نه نه .من

-خب پس زودبیاکه دیره تاتوبرسی منم این فرزادواین طرفای قراردادومیکشونم بیرون

-دارین قراردادمیبندین؟

-اره امااین فرزادبه همه چی شک داره قراردادنمیبنده یه هفته هم فرصت خواسته من نمیدونم چرامیخوادهمچین پروژه ای روازدست بده

-شایددلیل محکمی داره فرزادبدون دلیل کاری نمکینه

-اوهوم راس میگی حالازودبیا

-فقط...من اومدم چی بگم بهش

-خب رسیدی یه تک بندازبه من بیام پیشت بعدبگوفرزادبیابریم بیرون شام منم پیازداغشوزیادمیکنم

-باشه چشم

-چاکرم فعلا

-فعلا

گوشیوقطع کردم دستی به شالم کشیدمورفتم بیرون بعدازگرفتن دربست یه ربع بعدرسیدم جلومجتمع حساب کردمووپیاده شدم سرموبلندکردم یاقمربنی هاشم ساختمان غرق نوربود30طبقه بودوودفترفرزادم واحد27و28بودازبالای ساختمون تاپایینش پرازچراغ بودیه نفس عمیق کشیدم ورفتم سمت ساختمون نگهبان بلندشد

-میتونم کمکتون کنم خانوم؟

-سلام من باشرکت مهبدکارداشتم

لبخندی زدورفت کنارسواراسانسورشدموطبقه28روزدم درهمون حالم یه تک انداختم به عرشیااسترس کل وجودموگرفته بوداسانسوروایستادنفس عمیقی کشیدمورفتم بیرون درشرکت بازبودکنارش رودیوارتوی تابلوی طلایی رنگی نوشته بودشرکت مهبد

شهرتشم مثل خودش پرازغروربوددربازبوداروم واردشرکت شدم ازدکوراسیونش دیگه نگم که دل میبردحتی دکوراسیون شرکتش پرازغروربودبوی خوبی میومدیه عطرخاص که تواتاقشم همیشه بودنگاه منشی بهم افتادیه خانم تقریب30 ساله رفتم جلو

-سلام من..

-ااا اومدی؟

برگشتم عرشیابودتوکت وشلوارکه دریکی ازاتارومیبست

-سلام

-سلام بیااتاق من تامهمونابرن

-باشه

همراه عرشیاوارداتاق بزرگی شدی

-بین

-ممنن هنوزجلسه تموم نشده

-نه باباهرچی اوناتوضیح میدن فرزادقانع نمیشه الان دیگه میرن

-باشه

-ببخش تواینجاباش تامن بیام

-باشه راحت باش فقط..

-فقط چی؟

-من یکم خجالت میکشم به فرزادپیشنهادبدم بریم بیرون

خندید

-تونگران اونش نباش

رفت بیرون 10دقیقه بعدحس فوضولیم گل کردیکم توفضای شرکتش بگردم دروبازکرددموجلوی دروایستادم صدای فرزادوعرشیاوچندنفرمردمیومدکه انگاربدرقشون میکردناتاق فرزاداونورسالن بوددربازشداول فرزاداومدبیرون سرش پایین بودباکت شلوارسیاه صورتشم که نگم بااون ته ریشاواخماش خیلی خیلی جذاب البته اترسناک شده بود

لبخندیاومدرولبم که بادیدن یه نفرلبخندم هیچ بلکه رنگمم پریدمنفورترین فردزندگیمودیدم یوسف پاسبان پسردایی به ظاهرغیرتیم

تمام صحنه های زندگیم مثل فیلم جلوی چشمم ردشدنداون صحنه توخونشون زجرهایی که بابام بخاطراین دروپسرکشیدمرگش کتک خوردن مامانم ازدایی واین پسرخدمتکاربودنش برای مادراین پسرتحقیرشدنمون تجاوزش به من ومرگ مادرم واون جیغاش قلبم ریتمیک روهزاربوداشکام جلوی دیدموگرفته بودن توزاویه نگاهشون نبودم ولی ازترس اینکه ببیننم کمی کشیدم عقب کمی جلورفتن نگاهشون میکردم یوسف توشرکت فرزادچیکارمیکرد؟کی بود؟چیکارداشت؟نکنه منوپیداکرده؟نکنه بازم میخوان بدبختم کنن؟نه نه نه خدایا

همینجورخیرشون بودم که سرفرزادسمت عقب برگشت وتویه نگاه دیدتم چشاش متعجب شدهینطورکه به اوناتعارف میکردنگام میکردنه میتونستم خدمبکشم عقب نه میتونستم بمونم اشکام بودکه روی صورتم اومده بودن نمیدونم چقدرگذشته بودکه اروم خودموکشیدم به داخل اتاق عرشیاوروی مبل فرورفتم

اشکام بی محاباخودشونوروی صورتم میریختن صدای قدمهای محکمی رومیشنیدم وزمزمه مردمحکمم

-نفس

زودصورتموپاک کردم

سرموانداختم پایین جلوم وایستاده بودبه خط اتوی شلوارش نگاه میکردم

-نفس باتوام اینجاچیکارمیکنی؟

نمیدونستم چی بگم ذهنم ازهمه چی خالی بود خم شدروی دوتاپاش به حالت نشسته نشست

دستاموروی پاهام گذشاه بودم دوتادستاموگرفت

-نفس باتوام؟چیشده؟چرااومدی اینجا؟

دوباره این لعنتیاریختن هرچی میخواستم کنترلشون کنم نمیشد

بایه دستش چونموگرفت وسرموبالااوردخیره شدم تونگاهش چشماش نگران بودنگران من

-میگی چیشده یانه؟

نفس عمیقی کشیدم سعی کردم اروم باشم ولی نمیشداشکام همینطورمیومدن کلافه شد بلندشدونفسس عمیقی کشیداروم روی مبل کنارم نشست وکمی بعدگرمای اغوشیتجربه کردم که ارومم کردبافشاردستش سرموروی سینش گذاشم وبایه دستش دستموگرفت وبادست دیگش روی شونم گذاشت اشکام میریختن یادخاطرات تلخ گذشتم یادداغ هایی که تواین مدت کم دیده بودم دوباره بغضموبزرگترمیکرد وفرزادهمینطوربی صداوسخاوتمندانه اغوش مردانشوبروی بغض چندین سالم بازکرده بودومن بعدازپدرم اغوش مردی روتجربه میکردم که شوهرم بودوبطورعجیبی ارامش بخش

-نفس نمیخوای بگی چیشده؟ چراگریه میکنی؟نفس کسی چیزی گفته؟کسی مزاحمت شده؟

-نه راستش..راستش میخواستم امشب باهم بریم بیرون

-خب پس چراگریه میکنی؟

-فرزاد...فرزاد...

-جانم؟

نگاهش کردم جانمش برام ازهرکلمه ای شیرین تربودباعث شدلبخندی روی لبم بیاد

-یوسف پاسبان دوستته؟

-دوستم؟چه ربطی به یوسف داره؟تواصلااونوازکجامیشناسی

-جواب منوبده فرزاد

-نه نیست قراره باشرکتشون یه قراردادببندیم ولی توازکجامیشناسیشون

سرمودوبارعه بلندکردونگاهش کردم

-فرزادیوسف پاسبان پسردایی منه همونکه..همونکه میخواست اون بلاروسرم بیاره ومادرم به خاطرکتک های این وپذدرش مرد فشاردستش روی شونموحس کردم چشماش پرشدازاتیش

-چی میگی نفس؟یعنی این همون پسره؟همون پسردایی تو؟

-اوهوم

-لعنتی..لعنتی حدس زده بودم که چراشرکت اینااینقدربرای من اشنامیزدشرکی که5سال پیش سهام یه شرکتوخریدن جانشین پاسبان بزرگ تنهاپسرش چراچرابه ذهنم نرسی که..

-فرزاد اون میدونه منوتو..

-نه نه ازکجابایدبدونه

-اگه نسترن بگه

-نگام کرد

-اگه بگه هم مهم نیست نفس توالان همسرمنی هیچ کس وهیچ چیزنمیتونه بهت اسیب برسونه میفهمی؟

چشماش جدی بودبهم اطمینان میداددلگرمم میکرد

-سرموتکون دادمولبخندی زدم

تره ای ازموهام روی صورتم ریخته بودن بادست کنارشون زدتموم مدت لبخندروی لباش بودخم شدواروم بوسه ای روی پیشونیم گذاشت حس امنیت وجودموپرکردلبخندم عریض ترشدچشاموبستم

-خب نفس بانواومده بودازمن دعوت کنه بریم بیرون؟

-اوهوم

-چه پیشنهادخوبی به به خب کجابریم؟

-نمیدونم هرجاخودت دوست داری

-باشه

صدای دراومد

فرزادکمی ازم فاصله گرفت

-بفرمایید

عرشیاسرشوازبین دراورددال وبانگه ششیطونش نگامون کرد

-خب دوتامرغ وخروس عاشق اجازست بیام داخل؟دصحنه محنه ندارین که؟اگه دارین برمایهوخدایی نکرده منحرف میشم

-عرشیاخفه شووبیاتو

-باشه داداش چرامیزنین

اومدداخل ودروبست نگام کرد

-به فرزادبازحال زنداداش ماروگرفتی؟پسرچرااینقدراخه تودیوونه ای؟

-عرشیاتاپانشدم بشین سرجاتا

-ای باباچه خشن باشه خب برنامتون چیه؟

-چه برنامه ای؟

-میخواین برین بیرون؟

-توازکجافهمیدی؟

-خب دیگه دیوارموش داره موشم گوش داره

فرزادسیبی خودکاری که روی میزبودوبرداشت وپرتاب کردسمتش

-ای بیشعورداشتی استراق سمع میکردی؟

عرشیادخترونه جیغ زدوجاخالی دادوبالحن دخترونه گفت

-اوافرزادجون عزیزم یکم لطافت داشته باش چراانقدرخشنی دلم شکستتتتچیکارکردم مگه گلم؟داشتم ردمیشدم صداتونوشنیدم

-اره جان عمت

عرشیازدروصورتش

-اواخاک بخ سرم جان عم راس میگم عشخمممممم

-عرشیا

-جان پرشیا

-خفه

-چشم فقط بگودیگه کجامیریم؟

-کجامیریم؟؟مگه توهم میای؟

-نه پس میخوای نیام؟خیلی بدی فرزاددوستتویه شام مهمون نمیکنی؟

-مارمولک نشوواسه من بدوحاضرشوبریم

-باشه عزیزدلم فقط سرراه منم بایدخانومموبردارم

-عرشیامیدونی که بدم میادازاین کارات

-افرزادجون عمت گیرنده اینبارجدیه

ولبخندی زد

-خداکنه زودباش

-باشه

این دوتاحرف میزدن ودهن من بازمونده بودازحرفاورفتارفرزاد

بافرزادبلندشدم جلوترازمن رفت ست درودروبازکرد وبرگشت سمت من تابرم پیشش

امامن میخکوب وایستاده بودمحضورمن پیش فرزادجلوه خوبی برای اون نداشت کارمنداش که نمیفهمیدن من همسرشم اونم چه همسری که قراره چندماه بعدنباشه

-چرانمیای نفس؟

نگاه نگران ومتفکرمودوختم به چشماش فهمیدمنظورمو اشاره کردبرم نزدیک باقدم های نااستواربه طرفش رفتم دستموگرفت وکشیدتم بیرون همراهش رفتم بیرون وبین نگاه های متعجکارمنداش اززن ومردگرفته به طرف اتاقش رفتیم محکم واستوارقدم برمیداشت اخماش توهم بودمنم باهمون پاهای لرزونم فقط دنبالش کشیده میشدم وسعی میکردم لبخندرولبم داشته باشم

دراتاقشوبرام بازکردودستشوگذاشت پشت کمرم واروم فشاردادرفتم داخل یه میزبزرگ20نفری شیشه ای وسط اتاق بودته اتاق یه صندلی مدیریت بزرگ بایه میزچوب بزرگ وجلوشم مبل های راحتی چرم مشکی

به طرف میزش رفت وچندتاکاغذواینورواونورکرد کتشوازروی صندلی برداشت نگام اطراف اتاق میچرخیدتوی پنجره عکس خودم افتاده بوداوف چشاموببین زودازکیفم اینمودراوردم ونگاه کردم خودمووای خدایازیرچشام خیلی کم سیاه شده بودن یه دستمال کاغذی برداشتم وزودپاکشون کردم حالاخوب شد سرموبلندکردم فرزادداشت نگام میکردیجورخاص یکم خجالت کشیدم

-بیم؟

-اوهوم بریم

باهم ازاتاق خارج شدیم بازم همه کارمنداش برگشتن وهمشون نگامون کردن فرزادنگاشون که کردهمشون سرشونوانداختن پایین وکارشونوانجام دادن ایولللللللللل جذبههههه

همزمان باماعرشیاهم ازاتاقش بیرون اومددوتاشونم خدای تیپ بودن

همراه عرشیاووفرزادسواراسانسورشدیم

من ساکت بودمواوناهم روی طرحی حرف میزدن افکارم همش به چنددقیقه پیش توی اتاق برمگشت به گرمای اغوشی که یهویی ارامشوبه کل وجودم ترزیقش کرد

باتوقف اسانسوربه خودم اومدپارکینگ بود

-خب داداش فرزادکجابریم؟

- یه رستوران خوب سراغ دارم بریم اونجاادرسشوبرات اس میکنم میری دنبال شیرین؟

-اره دیگه مگه بی اون میتونم برم بیرون؟سرموازکجامیکنه

-حقته

-ااااااا

-کوفت برو

خندیدم ایناهم مثل من دیوونه بودنا

باهم سوارماشین فرزادشدیم

ازپارکینگ که بیرون اومددستشوبردویه اهنگ وپلی کرددهنم بازموندمگه ماشین فرزاداهنگ جدیدم پیدامیشه؟همش کهنه وازشجریان بودن امااهنگ خوبی بود

جزتوکی میتونه عزیزمن باشه

کی میتونه توقلب من جاشه

مگه میشه مثل توپیداشه

همه چیزم ای عزیزم

جزمن کی واسه دیدن توحریصه

اسم توروروقلبش مینویسه

گونه هاش ازندیدنت خیسه

همه چیزم ای عزیزم

تانباشی بی قرارم

 بدمیبینم بدمیارم

 بی تومـــــــــــــــــــــــــــــن

حس ندارم سربه زیرم گوشه گیرم کاش بمیرم بی تومــــــــــــــــــــن

همه چیزم ای عزیزم

نگام کردنگاه خیرموروی خودش دیدلبخندزدازاون لبخندای نادرشوزدازاونایی که بادیدنشون حس میکردم قلبم داره ازدهنم میادبیرون

شروع کردبااهنگ زمزمه کردن ومنوبیشترازقبل توی حالت هنگ قرارداد

واسه مادوتاکی بهترازما

ازهمین امروزتااخردنیا

همه چیزم آی عزیزم

@@@

جزتوکی میتونه عزیزمن باشه

کی میتونه توقلب من جاشه

مگه میشه مثل توپیداشه

همه چیزم آ ی عزیزم

جزمن کی واسه دیدن توحریصه

اسم توروروقلبش مینویسه

گونه هاش ازندیدنت خیسه

همه چیزم آی عزیزم

تانباشی بی قرارم

 بدمیبینم بدمیارم

 بی تومـــــــــــــــــــــــــــــن

حس ندارم سربه زیرم گوشه گیرم کاش بمیرم بی تومــــــــــــــــــــن

همه چیزم ای عزیزم

(اهنگ محمدعلیزاده-جزتو)

شنیدن این اهنگ ازصدای فرزادبااون چشمای پرازمحبت بالبهای خندان منوتوخلسه شیرینی فروبرده بودجوری که هیچ چیزی ونمیشنیدم وفقط یه لبخندعمیق رولبام نقش بسته بودحس کردم بیشترازقبل دلم برای مهربونیاش تنگ شده

ازاینکه بودازاینکه برای مدتی پیش خودم دارمش ته دلم غنچ رفت این مردمغرورباظاهرجدی دلی مهربون به وسعت اسمون داشت ومنوزیربال وپرش گرفته بود

 

 

یذره بعدبه یه رستورانی رسیدیم ماشینوپارک رکدوپیاده شدیم کیفموروشنم انداختم وهمراهش شدم نگام روی زوج های جوانی بودکه داشتن به طرف رستران میرفتن که دستم دوباره گرم شدلبخندی دوباره اومدرولبام چشاموبستم حس شیرینی بوددستمومحکم گرفته بودانگارمخوان بدزدنم

 

باهم واردرستوران که چه عرض کنم باغ بودتوهرقسمتش یه تخت بودروش پشتی بودوفرش خیلی شیک بود

 

همراهش حرکت میکردم فکرکنم یه دورکامل چرخوندمنوتایه جای دنجی که به بقیه دیدنداشت وساکت بودبردتم باهم نشستیم داشتم مانتوموصاف میکردم که صداشوشنیدم

 

-نفس بانواخرشم نگفتی مناسبت این دعوت چیه؟

 

لبخندی زدموچشم دوختم به چشماش که اروم ترین نوای ارامشم بود

 

-هیچی مناسبت خاصی نداشت شنیدم زاهدان خیلی کارمیکردی گفتم یه شب بزورببرمت بیرون یکم تفریح کنی واستراحت باشه تااون اخمای دوهفته ایت بازبشن

 

خندید

 

-چه روش خوبی بانو

 

لبخندی زدم باصدای عرشیانگام رفت اونور

 

-ایناهاشن بیاخانومم بیابشین که شوهرت مردازخستگی

 

-اخی نکه زیادکارمیکنی ازسرروروت میباره خستگی

 

نگاهم رفت سمت یه دخترخیلی نازبودخیلی لاغروکوتاه قدتقریبا

 

اماصورت فوق العاده نازی داشت امامعلوم بودمثل عرشیاشیطونه

 

اومن نزدیک تخت لبخندی به صورت شیرین زدم

 

-به به بیاخانومم مرغ وخروس عشق هم اینجانشستن محفل عجیب جای خالی مادوتارودادمیزنه

 

خندیدم نگام رفت سمت فرزادچشاش میخندیدولی بازرفته بودتوجلدفرزادقطبی اخه این بشرچشه هرکیومیبینه سردومغرورمیشه؟؟

 

نزدیک تخت شدن به احترامشون ازجام بلندشدم ولبخندی به لبم اوردم شیرین بادیدنم لبخندصمیمی زد

 

-سلام شیرین جون

 

-سلام عزیزم خوبی؟

 

-ممنون گلم بیابشین

 

به شیرین کمک کردم اومدکنارم نشست

 

-سلام اقافرزاد

 

اوه اوه صداش اروم وترسوشده بودمعلوم بودحساب میبره هافرزادبایه لحن شخک گفت

 

-سلام خوش اومدین

 

-مرسی

 

خندم گرفت فکرکنم لبوشده بودم فرزادنگاشودوخت بهم وچشاشوریزکردوسرشوتکون دادیعنی چی؟چشاموبست وفهموندم بعدم میگم بهش

 

-به به باباخواهش میکنم انقدرمنوتحویل نگیرین اینقدرقربون صدقم نرین من جنبه ندارم ای باباچرااصرارمیکنین؟جای من خیلی خوبه نمیخوام بشینم فرزادجون بلندنشوتوعزیزم چراخجالتم میدی اخه؟نفس زنداداش چرابلندشدی تاجاتوبه من بدی من به همین زمینم راضیم ای بابا

 

صدای عرشیابوددوباره بلنبلندخندیدم

 

-عرشیاانقدرخودتوتحویل نگیربیابشین

 

-چشم داداش

 

عرشیاهم رفت کنارفرزادنشست روبروی شیرین  گارسون اوموسفارشوگرفت فرزادوعرشیاجیک توجیک هم بودن وداشتن حرف میزدن معلوم بوموضوع جدی هستش که قیافشون حسابی درهم بودباصدای شیرین برگشتم طرفش

 

-نفس جون من خیلی وقته مشتااقتم ببینمت اماهرباربه اقای مهبدمیگفتم میگفت سرت شلوغه مگه چیکارمیکنی که سرت شلوغه عزیزم؟

 

نگاهی گودزیلایی به فرزادانداختم که باتعجب نگام کردپس اینطوراقافرزادنمیخواستی مارواشناکنی؟دارم برات

 

-من..خب عزیزم درگیرکارای دانشگلاهم بودم بعدم رفتیم مسافرت

 

-اره عرشیامیگفت نفس جون یه چیزی بگم ناراحت نشی؟

 

-نه گلم بگو

 

-توبااین اقای مهبدچطورزندگی میکنی؟باباخیلی ترسناکه من جلوش نمیتونم حرف بزنم ازش میترسم هروقت منومیبینه اخماش حسابی میره توهم انگاربهش فحش دادم

 

ازطرزفکرشیرین درموردفرزادخندم گرفت

 

-نه باباشیرین اونجوری نیست فرزادقافش مدلش جدیه(اره جان عمم)وگرنه خیلی خندرووخوبه

 

-منکه تاحالاندیدم

 

-اوهوم

 

شامواوردن وداشتم میخوردیم ومنم باشیرین درموردزندگی شخصیش میپرسیدم فهمیدم یه داداشم داره5ماهه باعرشیادوسته وقراره به زودی نامزدکنن دخترخوب بوانمکی بوددرست عین عرشیاطراحی میخوندو20سالش بودشماره هموگرفتیم تاهموببینیم بازم بهترازهیچی بودهیچ دوستی جزگلپری نداشتم باهاش بحرفم دوستای دانشگاهیمم که خیلی بی معرفت بودن اس هاموجواب نمیدادن معلوم بودسرشون شلوغه حسابی!!!

 

بعدشام شیرین رفت دستاشوبشوره

 

-فرزادبه چی فکرمیکنی؟

 

-عرشیایه حدسی زدم خداکنه درست نباشه اگه درست باشه این پاسبانوبه خاک سیاه مینشونم

 

-چی؟به منم بگو

 

-مطمئن نیستم

 

-بگوحالا

 

-توگفتی دوهفته پیش زنگ زدن گفتن پروژه زاهدان خراب شده نه؟

 

-اره

 

-پاسبانم یه هفتستت درخواست داده مگه نه؟

 

-اره چه ربطی داره؟

 

-خب توبین ایناربطی نمیبینی؟پاسبان یه ساله داره پیشنهادشرکت مارومیندازه جلوتربرای شراکت ولی ماقبول نکردیم حالاکه سهام ماتوخطره اون داره پیشنهادمیده چیزی به ذهنت نمیرسه؟

 

عرشیابه فرش چشم دوخت وکمی بعدبااستفهام فرزادونگاه کردوگفت

 

-یعنی..یعنی تومیگی پاسبان اون طرحوخراب کرده که سهام مابیادپایین ومامجبورباشیم برای جبرانش باهاش قراردادببندیم؟

 

-اوهوم

 

-این واقعیت داره؟

 

-نمیدونم ولی گمانم میره این طرف

 

-اره واقعیت داره شک نکنین

 

هردوشون برگشتن سمتم

 

-خانواده پاسبان ازاین روش برای خریدشرکت های بزرگ استفاده میکنن مواظب باشین تودامشون نیوفتین

 

نگاهی به فرزادانداختم باچشماش بهم فهموندمنظورموگرفته لبخندی بهم زد

 

-توازکجامیدونی زنداداش؟

 

-ازکجاش مهم نیست اقاعرشیامهم اینه که من حیله های اوناروخوب میشناسم

 

کمی سکوت شدباصدای فرزادهردومون به اون چشم دوختیم

 

-حدسی که من زدم باتاییدنفس میتونه احتمالش بیشترباشه عرشیابه کریمی بگوته توشودربیاره

 

-باشه فقط منوحلال کن داداش

 

-چرا؟

 

-اخه میدونی وقتی یکی ازنیروهاتوبه این شرکتای کلان فرستادی برای گزارشات استخدام بشن واخبارشونوبهت بدن اولش گفتم کاربیخودی کردی وبیخودپول میدی وکلی حرف تاچنددقیقه پیشم میگفتم کلامغزتوازدست دادی که امروزقراردادنبستی ولی بقول یکی توهیچ کاریوبدون دلیل نمیکنی ایول داداش

 

فرزادلبخندی زدوگفت

 

-این موهاروتواسیاب سفیدنکردما پسرجون هرچی باشه چندسالی بیشترازتوتجربه دارم

 

-بروباباموهاتورنگ میکنی بعدمیگی تواسیاب سفیدنکردم؟نه پس توحموم رنگ کردی شستیش سفیدشده الانم که رنگشوتغییردادی شده سیاه پس فردامیخوای مش هم بزاری؟وای خاک برسرم بلابدور

 

سرشوکردسمت من

 

-زنداداش مواظب باشاانگاراین فرزادباافرادناباب نشست وبرخاست کرده منحرف شده فرداپس فرداموهاشومش میکنه ابروبرمیداره ناخوناشومانیکورمیکنه مانتوکوتاه میپوشه لاک میزاره و...

 

که باپس گردنی فرزادچشای عرشیامثل دوتاتوپ زدن بیرون برگشت نگاش کرددرحالیکه دستشوگذاشته بودپشت گردنش

 

-چرامیزنی؟

 

-خفه شوعرشیا

 

-خب چرامیزنی بگوخفه شودیگه

 

-اخه توکلازبون ادمیزادنمیفهمی بایدباکتک حالیت کنم

 

-دستت دردنکنه یهوبگوخری دیگه

 

-بی شباهتم نیستی

 

عرشیابزلودگیش گرفت وصدای دخترونه ازخودش دراورد

 

-ایوای فرزادجونم عزیزم چراانقدربی ادب شدی تو؟اینجورنگوقلبم میشکنه هامن گوناه دالم

 

دستموگذاشته بودم رودلم وغش غش میخندیدم ازدشدت خنده نتونستم خودموکنترل کنم سرموگذاشتم به میله تخت وریسه رفتم

 

باصدای شیرین سرموبلندکردم

 

-اینجاچه خبره؟نفس جون چیشده؟

 

-هیچی خانومم چیزی نشده فرزادبچه بدی شده بودداشتم درس اخلاق میدادبهش بیابشین پیشم عززززززززززززیم

 

نیش شیرین بازشدامابادیدن قیافه فرزاد زودنیششوبست وگفت

 

-نه عزیزم پیش نفس جون راحتم

 

نگام افتادبه فرزادکه ازاین کارشیرین خندش گرفت منم که ته مونده خندم مونده بوددوباره زدم زیرخنده بی دلیل بدون حرف خاصی بادیدن قیافه خندون فرزادخندیدم

 

مطالب مشابه :

مدل مانتو جدید .مدل مانتو تنگ . مانتو کوتاه. مانتو بلند .مانتو ۲۰۰۸ . مانتو دخترانه . مانتو زنانه

براي تبادل لينک ابتدا لينک مارو بانام :***عکس+sms+عشق+18*** - مدل مانتو جدید .مدل مانتو تنگ .




مدل مانتوی دخترانه ی جدید ۲۰۱۲ – ۱۳۹۱

جدیدترین مدل لباس2012عکس دختران هالیوود - مدل مانتوی دخترانه ی جدید ۲۰۱۲ – ۱۳۹۱ - مدل لباس




توازستاره هااومدی1

-هوی مواظب حرف زدنت باش همین مدل وکلاس گلپری دست گلنازوکه یه مانتوکوتاه جلف پوشیده




رمان تو از ستاره ها اومدی 25

♥ رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان تو از ستاره ها اومدی 25 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




توازستاره هااومدی62

فرداپس فرداموهاشومش میکنه ابروبرمیداره ناخوناشومانیکورمیکنه مانتوکوتاه مدل عوض




برچسب :