مدل مانتوکوتاه

  • مدل مانتو جدید .مدل مانتو تنگ . مانتو کوتاه. مانتو بلند .مانتو ۲۰۰۸ . مانتو دخترانه . مانتو زنانه



  • مدل مانتوی دخترانه ی جدید ۲۰۱۲ – ۱۳۹۱

      مدل مانتوی دخترانه ی جدید ۲۰۱۲ – ۱۳۹۱ را از بزرگترین سایت عکس ایران ذخیره کنید مانتوهای جدید۲۰۱۲ مانتوهای جدید دخترانه مانتوی سال ۹۱ مانتوهای جدید ایرانی مانتوهای زیبای ۲۰۱۲ مانتوی دخترانه جدید مانتوهای دخترانه ی ۲۰۱۲ مدل های مانتوی دخترانه ۹۱ جدیدترین مدل های مانتو مدل های جدید مانتوهای دخترانه ۲۰۱۲

  • توازستاره هااومدی1

      من نمیخوام -بایدبخوای -همین که گفتم -توغلط میکنی مابه پول احتیاج داریم -خب بیامن پول شماروبهتون بدم بریدشرتونم دیگه نیادپشت خونم -د...اخه احمق اگه به همین سادگی بودکه من پولوشده به زورم باشه ازت میگرفتم وپشتمم نگاه نمیکردم امااخه این پدرگوربه گ.... -هوی مواظب حرف زدنت باش همین مدل وکلاس واون پولایی که میخوای همش ازپدرمنه حق نداری بهش توهین کنی فهمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ -چرادادمیزنی؟بیاویه امضابزارته اون نامه وتموم کن به همین راحتی -خفه شو...خفه شواحمق دیوونه من ایندموبخاطرپول نمیفروشم فهمیدی؟ -اینده...کدوم اینده اخه احمق اگه این کارونکنی که میشی گداگشنه همین ماشین وشرکت واون زمینهاو خونه چندصدمیلیونی ازدست میدیومیشی یه گداااااااااا؟ - توی خونه من دادنزن فهمیدی؟حالابروبیرون حوصلتوندارم -اره همیشه من بایدبفهمم یکمم توبفهم درموردپیشنهادم فکرکن اینده منوخواهرت وخودت درخطره و... -بیررررررررررررررررون گلپری دست گلنازوکه یه مانتوکوتاه جلف پوشیده بودویه ارایش مزخرفم زده بودوداشت ادامس می جوییدگرفت وباقهررفت بیرون بعدازرفتنشون حس کردم بوی کثافت همه خونه موبرداشته پنجره روبازکردم تاهوابیادداخل یه لیوان مشروب برداشتم کم کم مزه کردم خیلی وقت نبود که من عادت داشتم موقع عصبانیت مشروب بخورم تااعصابم اروم شه برای دل بی کس ومرده ام که هیچ کس حامیش نبود برای چندلحظه ارامش برای چندلحظه بی خیالی اما دریغ نشستم روی صندلی حرکتیم وبه نسیم تابستون که داشت ازپنجره صورت وروح اتیش گرفته ام میخورد تماشا کردم چشاموبستم کجای کارم اشتباه بود چرا؟چراپررفتم به 18 سال قبل زمانی که باپدرومادرم رفته بودیم شمال برای گردش من فقط10 سالم بود یه پسرشیطون یادم میومدمامانم ازبس دنبالم میدوید خسته میشدماه های اخربارداری مامان بود همه بهم میگفتندقراره یه خواهرکوچولوبرام بیادیه خواهرکوچولوبرای هم بازیام برای تنهاییم کسی که من حمایتش کنم کسی که بهم بگه داداش و.... اخرین روزی بودکه توی شمال بودیم وسایلو جمع کردیم ورفتیم کناردریامامان یکم انگاردلتنگ بود شکمش دیگه بالابود بابابه شوخی چای میریخت ونعلبکی رومیذاشت روشکم مامان ومیگفت شده یه میزغذاتوبزارروشکمت وبخورمامان باقهرصورتشوبرمیگردوندووباحرص میگفت فرزززززززین کم منوحرص بده برای دخترت بده ها باباقهقه میزدودستشودورمامان مینداخت وبالحن عاشقانه ای میگفت قربون تووپسرموودخترکوچولوم برم مامان بااخم میگفت خدانکنه بعدمنوصدازدتابرم عصرونه بخورم رفتم وخوردم اون روز چشای مامان نگران بود همش بهم توجه میکردوهی میگفت فرزین توبایدمراقب فرزاد باشی باباهم هی مامانومسخره ...

  • رمان تو از ستاره ها اومدی 25

    چشاموبازکردم یه خمیازه بلندوبالاکشیدم به به چه خوابی هم بودچقدرحال داداتاق نیمه تاریک بوداوه ساعت چنده خدایا؟ دستمواناختم روعسلی وبرش داشتم اوووووه ساعت8ونیمه مثل فنرپاشدم رفتم پایین خونه توتاریکی رفته بوداتاق فرزاودوبازکردم نبودمعلومه دیگه چرابایدباشه رفتم بالا خب حالامن چی بپوشم؟یذره فکرکردم خب اون تعریفایی که من ازشرکت فرزادازبقیه شنیده بودم معلوم بودیه جای خیلی شیکیه کمدموبازکردم یه مانتوسیاه وقرمزکه دوره هاش قرمزبودروش پرنگین برداشتم باشلوارجین سیاه پوشیدم یه شال سیاه هم انداختم روسرم باکفشای تخت قرمز کیفمم برداشتم ارایش خیلی خیلی مختصری کردم وبه راه افتادم توحیاط قدم برمیداشتم که یادم افتادای بابامن که ادرس شرکتشوندارم مثل بادکنک بادم خالی شداووووووف تنهاراهی که به ذهنم رسیدعرشیابود زنگ زدم بهش -سلام -سلام داداش عرشیا -بفرمایین وااین چرااینقدررسمی حرف میزنه این؟نکنه اشتباه گرفتم؟ -ببخشین این گوشی اقاعرشیاست -بله بفرمایین صدای حرکت اومدواچی بوداین وبعدم صدای بسته شدن چیزی -سلام زنداداش من خوبی؟ -س..لام شما.. -باباببخشیدپیش این دیوارخان بودم نمیتونستم که جواب بدم خب افتاب ازکدوم طرف دراومده نفس خانوم شماب من زنگ میزنین؟ خندید -ازطرف مغرب راستش من میخواستم بیام شرکت ولی ادرسشوندارم میشه ادرسوبگین؟ -اهان راس میگیاباشه یادت میمونه بگم؟ -اره اره بگو ادرسوگفت اولالا -فقط دربست بگیربیا -چرااخه؟بااتوبوس میام دیگه -زنداداش گفتم بادربست بیاالان شب شده امنیت ندارن نمیخوای که خودم پاشم بیام بردارمت بیارم اینجا -نه نه .من -خب پس زودبیاکه دیره تاتوبرسی منم این فرزادواین طرفای قراردادومیکشونم بیرون -دارین قراردادمیبندین؟ -اره امااین فرزادبه همه چی شک داره قراردادنمیبنده یه هفته هم فرصت خواسته من نمیدونم چرامیخوادهمچین پروژه ای روازدست بده -شایددلیل محکمی داره فرزادبدون دلیل کاری نمکینه -اوهوم راس میگی حالازودبیا -فقط...من اومدم چی بگم بهش -خب رسیدی یه تک بندازبه من بیام پیشت بعدبگوفرزادبیابریم بیرون شام منم پیازداغشوزیادمیکنم -باشه چشم -چاکرم فعلا -فعلا گوشیوقطع کردم دستی به شالم کشیدمورفتم بیرون بعدازگرفتن دربست یه ربع بعدرسیدم جلومجتمع حساب کردمووپیاده شدم سرموبلندکردم یاقمربنی هاشم ساختمان غرق نوربود30طبقه بودوودفترفرزادم واحد27و28بودازبالای ساختمون تاپایینش پرازچراغ بودیه نفس عمیق کشیدم ورفتم سمت ساختمون نگهبان بلندشد -میتونم کمکتون کنم خانوم؟ -سلام من باشرکت مهبدکارداشتم لبخندی زدورفت کنارسواراسانسورشدموطبقه28روزدم درهمون حالم یه تک انداختم به عرشیااسترس ...

  • توازستاره هااومدی62

    یذره بعدبه یه رستورانی رسیدیم ماشینوپارک رکدوپیاده شدیم کیفموروشنم انداختم وهمراهش شدم نگام روی زوج های جوانی بودکه داشتن به طرف رستران میرفتن که دستم دوباره گرم شدلبخندی دوباره اومدرولبام چشاموبستم حس شیرینی بوددستمومحکم گرفته بودانگارمخوان بدزدنم باهم واردرستوران که چه عرض کنم باغ بودتوهرقسمتش یه تخت بودروش پشتی بودوفرش خیلی شیک بود همراهش حرکت میکردم فکرکنم یه دورکامل چرخوندمنوتایه جای دنجی که به بقیه دیدنداشت وساکت بودبردتم باهم نشستیم داشتم مانتوموصاف میکردم که صداشوشنیدم -نفس بانواخرشم نگفتی مناسبت این دعوت چیه؟ لبخندی زدموچشم دوختم به چشماش که اروم ترین نوای ارامشم بود -هیچی مناسبت خاصی نداشت شنیدم زاهدان خیلی کارمیکردی گفتم یه شب بزورببرمت بیرون یکم تفریح کنی واستراحت باشه تااون اخمای دوهفته ایت بازبشن خندید -چه روش خوبی بانو لبخندی زدم باصدای عرشیانگام رفت اونور -ایناهاشن بیاخانومم بیابشین که شوهرت مردازخستگی -اخی نکه زیادکارمیکنی ازسرروروت میباره خستگی نگاهم رفت سمت یه دخترخیلی نازبودخیلی لاغروکوتاه قدتقریبا اماصورت فوق العاده نازی داشت امامعلوم بودمثل عرشیاشیطونه اومن نزدیک تخت لبخندی به صورت شیرین زدم -به به بیاخانومم مرغ وخروس عشق هم اینجانشستن محفل عجیب جای خالی مادوتارودادمیزنه خندیدم نگام رفت سمت فرزادچشاش میخندیدولی بازرفته بودتوجلدفرزادقطبی اخه این بشرچشه هرکیومیبینه سردومغرورمیشه؟؟ نزدیک تخت شدن به احترامشون ازجام بلندشدم ولبخندی به لبم اوردم شیرین بادیدنم لبخندصمیمی زد -سلام شیرین جون -سلام عزیزم خوبی؟ -ممنون گلم بیابشین به شیرین کمک کردم اومدکنارم نشست -سلام اقافرزاد اوه اوه صداش اروم وترسوشده بودمعلوم بودحساب میبره هافرزادبایه لحن شخک گفت -سلام خوش اومدین -مرسی خندم گرفت فکرکنم لبوشده بودم فرزادنگاشودوخت بهم وچشاشوریزکردوسرشوتکون دادیعنی چی؟چشاموبست وفهموندم بعدم میگم بهش -به به باباخواهش میکنم انقدرمنوتحویل نگیرین اینقدرقربون صدقم نرین من جنبه ندارم ای باباچرااصرارمیکنین؟جای من خیلی خوبه نمیخوام بشینم فرزادجون بلندنشوتوعزیزم چراخجالتم میدی اخه؟نفس زنداداش چرابلندشدی تاجاتوبه من بدی من به همین زمینم راضیم ای بابا صدای عرشیابوددوباره بلنبلندخندیدم -عرشیاانقدرخودتوتحویل نگیربیابشین -چشم داداش عرشیاهم رفت کنارفرزادنشست روبروی شیرین  گارسون اوموسفارشوگرفت فرزادوعرشیاجیک توجیک هم بودن وداشتن حرف میزدن معلوم بوموضوع جدی هستش که قیافشون حسابی درهم بودباصدای شیرین برگشتم طرفش -نفس جون من خیلی وقته مشتااقتم ببینمت اماهرباربه ...