سفرنامه تایلند 3

بهرحال اومدن دنبالمون و سوار ماشین شدیم واین بار به سمت جنگل وکوه راه افتادیم.

pgovnzre6v9yioyzai2.jpg

 توی جنگل یه گروه دیگه هم با ما ملحق شدند توی این گروه جدید یه خانواده 5 نفری بودند که مادر خانواده هندی بود وپدرشون اروپایی و بچه ها هم که معلومه یه چیزی بین این دو. با پسر کوچک خانواده دوست شدم اسمش لوئیس بود وبرق شیطنت از چشماش می بارید اما خجالتی وسر به زیر بود ، 7 سالش بود وبرای اینکه با من حرف بزنه از مامانش اجازه گرفت و خانومه هم خیلی خوش برخورد و مشتاق ، لوئیس رو تشویق می کرد والبته چون خوب انگلیسی بلد نبود مامانش راهنمائیش میکرد .

خلاصه به اولین توقفگاه رسدیم همین که پیاده شدیم کلی میمون رو رو برومون دیدیم که میخواستن از سرو کول ما بالا برن از اونجائیکه هیچ میونه ای با حیوانات ندارم حس خوبی نداشتم ودر واقع باید بگم که ترسیده بودم ، اما همسری کلی خوشش اومده بود بهشون بادام میداد و اونا هم زودی از دستش می گرفتن .

هر کجای اون منطقه که میرفتیم میمون ها بودند روی درخت ، روی زمین و همچنین روی صخره ها .

mzbw8bv80dfy6czzh46.jpg

jnj073fn4t88xbled6h8.jpg

pounh0nnpf06kkztv4sk.jpg

pfozu52b0bqbcch6hvyd.jpg

oukmftngx7f97nd64.jpg

7kkoaa8he0xbvfdr6099.jpg

267goqvg2l8faj85onlr.jpg

دکه هایی هم اونجا بود که موز و بادام میفروختند که به میمونها بدیم.

bycucw9iugxw9ct4ttrj.jpg

اصلا دلم نمی خواست که اونجا بمونم همه جا میمونها دنبالمون بودند.

بعد از 45 دقیقه دوباره سوار شدیم و مسیری نسبتا طولانی رو طی کردیم منم این وسط سرم درد گرفته بود به خاطر همینم بیشتر مسیر رو خوابیدم.

به وسط جنگل که رسیدیم پیاده شدیم واین بار نوبت فیل سواری بود وایـــــــــــــــــــــی چقدر بزرگ بودند فیلها ،از پله های یه خونه چوبی بالا رفتیم تا بتونیم سوار شیم.فیلها نزدیک این خونه می ایستادند ومسافرانشونو سوار می کردند.

qeeejjgm3ttskygmx.jpg

thai0iteiwyhxqgykuyc.jpg

خیلی هیجان انگیز بود.توی جنگل به راه افتادیم در حین اینکه کلی جذابیت داشت برامون ،کلی هم وحشتناک بود چونکه آقا فیله هرجا که دلش می خواست وای میستاد وشروع به خوردن علف یا شکستن درخت می کرد براش هم فرقی نداشت که لبه یه جای بلند ایستاده یا توی یه سربالایی وحشتناک.توی یکی از همین سربالایی ها بود که کنارمون هم یه پرتگاهی وجود داشت که در اون رودخانه ای جاری بود فکر کنم یه ختم قرآنی کردم ، نخندین خوب !!!! خیلی ترسناک بود. طی پیاده روی فیله توی جنگل ازمون عکس انداختن تا بعداز چاپ بهمون بفروشن.

 f320b7y3r4o1iujewc.jpg

e7x0tudvknlu5eah5.jpg

745a5kuu4f4p4c4tqdhg.jpg

7l51p8ee7xorv39ozvse.jpg

bhgafp0161kqem0bcvln.jpg

0u1pt8sdjhm5211z5gm5.jpg

ye72sk9mvwtn7thxqff.jpg

خلاصه در اتنهای مسیر از توی رودخونه هم رد شدیم که میگفتن این کار برای اینه که فیله خنک بشه خلاصه جای همگی خالی خیلی مهیج بود.

fb7hl4ezwm18x7elixj.jpg

hzxqriartnq7qspn8oz8.jpg

tky5a6o0b55a0c2ucu7a.jpg 

بعد از پیاده شدن سبدهای موز بود که می فروختند تا به فیلا بدیم تا بخورن.

mv42p9v4umalplq91g.jpg

3scijxs1idbz37iofodt.jpg

در ضمن باهاشون عکس هم انداختیم.

l2ysvabpbon8p45gnr99.jpg

اینم فیل وفیلبان ما !!!!!!!!

2di6s96itwztptrtso5u.jpg

دوباره سوار شدیم تا به جایی شبیه رستوران رسیدیم در واقع یه آلاچیق خیلی بزرگ بود نهار رو اونجا خوردیم که شامل برنج و تخم مرغ نیمرو وسوپ و خوراک مرغ بود. خیلی بی مزه بود من که چیزی نخوردم.

f00loffl4or464me3vf6.jpg

آهان دوستامون اونجا بودند وداشتند غذا می خوردند بهرحال اونا یه برنامه از ما جلوتر بودند و اگر میخواستیم با هم باشیم باید قید یکی از برنامه هامون رو میزدیم وما هم نمی خواستیم برنامه مهیج  Rafting  رو ازدست بدیم.خلاصه لیدر گروه مارو به سمت قایق ها راهنمایی کرد وتوضیحاتی در مورد اینکه چه طوری بشینیم وچطوری پارو بزنیم بهمون داد و گروه گروه سوار شدیم، هم گروه های ما یه زوج سنگاپوری بودند که یکی از دوستاشون هم همراهشون بود که یه دختر بانمک بود خلاصه 5 نفری سوار شدیم ودونفر هم به عنوان هدایت کننده قایق با ما اومدند که یکی جلو و یکی عقب قایق نشست، همزمان که وارد قایق میشدیم دوباره بارون گرفت وخیلی هم شدید بود وباعث هیجان مضاعف میشد فکرشو بکنین توی رودخانه خروشان باشی وبا هر پیچ وتاب رودخونه اینور واونور خم شی بعدش بارون هم بیاد ! خیلی خوب بود بی شک یکی از مهیج ترین لحظه های زندگیم بود.کلی جیغ کشیدیم وبالاخره به انتهای راه که 15 کیلومتر بود رسیدیم وبعداز پیاده شدن از قایق با ماشین به سر جای اولمون برگشتیم و بعد از اینکه خودمون رو خشک کردیم به سمت آبشار راه افتادیم ودوباره با ماشین مقداری از راه رو طی کردیم وبعد یه پیاده روی کوتاه در جنگل ودر امتداد رودخونه.اونجا هم جالب بود.

myc3ru9fju7ilqdylr9v.jpg

1swrs800ac9bxxt41ksp.jpg

cp2j55xqz543xmtkld4c.jpg

hr717m1sa9bdd47nwpe.jpg

به آلاچیق برگشتیم وبعداز تعویض لباسهاییکه حالا خیس بود به سمت هتل حرکت کردیم.بعد ازاینکه رسیدیم هتل یه چای خوردیم وبا همسری به سمت ساحل حرکت کردیم خیلی قشنگ و رویایی بود ومن عاشق سکوت رمانتیکش شدم.مخصوصا اینکه نزدیک غروب بود.خلاصه تا تاریک شدن هوا کنار ساحل بودیم.

zbu6l19svb9v2j0q4.jpg

بعد به سمت اتاق راه افتادیم وبعد از اینکه دوش گرفتیم شام خوردیم وبعدش یه کم تلویزیون دیدیم ولالا.

جزیره پوکت 24/5/1389

صبح طبق معمول بیدار شدیم و برای صبحانه رفتیم. امروز رو برای خرید در نظر گرفته بودیم پس یه ماشین گرفتیم وبه سمت  که مرکز اصلی جزیره پوکت بود راه افتادیم. تازه اونوقت بود که متوجه شدیم چقدر ازمرکز شهردوریم وهتل چه جای دنجی قرار داره.تا اونجا 45 دقیقه بود اما انقدر مناظر قشنگ بود که اصلا دوری راه رو حس نکردیم.به مرکز خرید Carrfour رسیدیم وشروع کردیم به خرید. قیمت بعضی چیزا واقعا عالی بود اما برعکس خیلی چیزا هم قیمت های نجومی داشت. خلاصه یه چیزایی خریدیم و ناهار رو هم توی یکی از شعب McDonald's خوردیم. قرار بود که شب برای برنامه FantaSea بریم که لیدرمون تماس گرفت وگفت که برنامه کنسل شده وباشه برای فردا شب اما امشب آخرین شبی بود که ما توی جزیره بودیم پس بی خیال شدیم ویه کم دیگه گشتیم و به هتل برگشتیم. بازم به ساحل رفتیم وبعداز تاریک شدن هوا به اتاق برگشتیم وشروع به جمع جور کردن وسایل کردیم.

جزیره پوکت 25/5/1389

صبح زود از خواب بیدار شدیم و برای صبحانه رفتیم ، روز اولی که برای صبحانه رفته بودیم یکی از کارکنان رستوران که خانمی بود که کت ودامن قهوه ای روشنی پوشیده بود و مثل بقیه اعضا اونجا خیلی خوش برخورد بود کلی از طراحی ناخن های من خوشش اومده بود وکلی از چند وچونش پرسیده بود و به خاطر اینکه لباس وگوشواره وانگشترم رو هم با این طراحی ست بود کلی ازم تعریف کرده بود، برامون آبمیوه آورد و کلی تحویلمون گرفت. خلاصه بعد از صبحانه با همسری رفتیم توی استخر شنا کردیم هوای صبح ملایم بود و ما هم توی استخر تنها بودیم ، پرنده ها کنار استخر برای شما آواز می خونند کنارت پره از گل وسبزه و اون گل های چهار پری هم که گفته بودم! هر از گاهی می افتاد توی آب. حالا خودت فکر کن چقدر خوب وآرامشبخش بود!!!!!

rjao3qt0rykunkxrp1o4.jpg 

بعدش اومدیم توی اتاق ودوش گرفتیم وآماده شدیم آخه ساعت 11:30 قرار بود بیان دنبالمون تا بریم فرودگاه و به بانکوک برگردیم. الان 8:45 بود با همسری دوربین رو برداشتیم وتا جون داشتیم هههههه عکس وفیلم گرفتیم آخه توی این چند روزه فرصت مناسبی برای عکاسی نداشتیم.

دوباره به اتاق برگشتیم و چمدون و کولی ها رو آوردیم پائین ومنتظر ماشین که بیان دنبالمون.سر ساعت اومدند و ما با هتل بسیار زیبا ورویاییمون خداحافظی کردیم.

اینو زمانی که منتظر ماشین بودیم توی سررسیدم یادداشت کردم:

بارون قشنگی در حال بارشه.خیلی غمگینم باید با این همه مناظر بدیع وبی نظیر خداحافظی کنم.به جرات میتونم بگم که هیچ وقت وهیج کجا چنین مناظری رو ندیدم وکی میدونه شاید دیگه هم نبینم.

سرزمین سبز خداحافظ

 

 

آخی چقدر خوش گذشت دلم نمی خواست اونجا رو ترک کنم اما ......

به فرودگاه که رسیدیم بارها رو ازنظر وزنی چک کردن وجالبه که بدونین حداکثر بار مجاز 15 کیلو برای هر نفر بود.


مطالب مشابه :


روش خرید

روش خرید اجناسی که در سایت قرار میدم تماما خارجی هستند و با فروش لباس بچه گانه




ترکیه(3) استانبول-آنتالیا

بخصوص لباس بچه! خریدیم تا آن همه خرید را سواری در تایلند با آن میز شام پر تنوع




راهنمای خرید سیسمونی

کمد و بوفه برای خرید کمد بچه و توصیه می‌شود تا حد ممکن از خرید لباس در هنگام خرید




عکسی دیگر از حضور جنجالی ابرو گوندش در گوهردشت کرج

خاطرات سفر من به کشور جشن و لبخند تایلند ابرو آروزوی بچه دار شدن خرید در تایلند




سفرنامه تایلند - بانکوک روز دوم

سفرنامه تایلند بچه و بزرگ فرقی نداشت خرید در بانکوک خرید




سفرنامه تایلند 3

سفرنامه تایلند وپدرشون اروپایی و بچه ها هم که خرید در نظر گرفته بودیم پس




برچسب :