ازدواج به سبک کنکوری 19

از جام بلند شدم و گفتم:
-ا آریان مگه تقصیر من بود؟
یه نگاه به اطراف کرد...کسی جز شادی کنارمون نبود. دستش رو کشید رو لب هام و گفت:
-چرا انقدر رژت پررنگ؟ کی گفت اینطور آرایش کنی و بیای؟
لب هام رو جمع کردم و گفتم:
-خودت
دندوناش رو روی هم فشرد و گفت:
-جواب نده پری...جواب نده...داری دیوونه ام می کنی.
خواستم کیفم رو بردارم که بریم اما خدارو شکر مامان به موقع رسید و گفت:
-کجا؟ عصر سیزده به در می خوای بری خونه تنها بشینی که چی؟
-مامان آریان یه سری کار داره.
مامان که حالا از دست آریان عصبی شده بود گفت:
-بیخود. روز تعطیل مخصوص خونواده ست نه کار...
از اون طرف شاهین داد زد:
-پری صفحه شطرنج رو چیدم...بازی می کنی؟
قبل از اینکه آریان بخواد مخالفت کنه بلند گفتم:
-آره ...الان میام.
سریع دستم رو از دست آریان کشیدم بیرون و به طرف شاهین رفتم. آریان هم که دیگه تو عمل انجام شده قرار گرفته بود دنبالم اومد و کنارم نشست. قرار شد برنده بازی با شادی بازی کنه. دم آریان گرم که واسه اینکه من ببرم کلی بهم تقلب رسوند و بالاخره تونستم از شاهین و بعد از اون هم از شادی ببرم.
نوبت پدرام شد که باهام بازی کنه. باز هم آریان بهم تقلب می رسوند. پدرام که متوجه قضیه شد رو به آریان گفت:
-بی چشم و رو من این همه به تو تقلب رسوندم نمی خوای جبران کنی؟ پاشو بیا کنار من بشین بلکه منم ببرم.
تا پدرام گرم صحبت با آریان بود چند تا از مهره ها رو جابه جا کردم و موفق شدم پدرام رو هم کیش و مات کنم.آرش هم که دیگه بچه داری می کرد و نمی تونست بازی کنه فقط با حسرت به ما نگاه می کرد. بیچارهمش باید حواسش به بچه بود. بچه ش به خودش رفته بود و حسابی شیطون بود.
نوبت آریان بود که باهام بازی کنه اما گفت:
-نمی خواد پری شطرنجش از من بهتره. مطمئناً اون می بره. دیگه لازم نیست بازی کنیم.
من مونده بودم کی شطرنج بازی کردن من رو دیده بود که اینطور می گفت؟؟؟
پدرام: باشه...قبول...پس پری و پویان حالا باید با هم بازی کنن. بازنده رو هم می ندازیم تو استخر
با شنیدن این حرف نظر آریان عوض شد و گفت:
-نه خودم هم یه دست بازی می کنم.
بازی با آریان از همه سخت تر بود. چون اولاً دیگه کسی نبود که بهم تقلب برسونه دوماً خودش استاد تقلب بود. هر جور بود می خواست شکستم بده تا با پویان بازی نکنم. آخر هم کار خودش رو کرد.
بازی آریان و پویان از همه طولانی تر شد. هر دو حرفه ای بودن و از طرفی یه جورایی با هم خوب نبودن واسه همین نمی خواستن کم بیارن. کنار آریان نشسته بودم و تشویقش می کردم...بالاخره هم آریان برنده شد و تمام حرصش رو با انداختن پویان توی استخر خالی کرد.
روز خیلی خوبی بود...هر چند سیزده به در سال های قبل بیشتر شیطنت می کردم اما امسال هم قشنگی خودش رو داشت. همین که آریان کنارم بود...همین که واسم غیرتی می شد...همین که بهم تقلب می رسوند تا برنده باشم..همش یه حس شیرینی رو بهم می بخشید.
.................................................. .......................................
حدوداً یکسال از زندگی مشترکمون می گذشت. همه چیز خوب بود. خوب که نه عالی بود. آریان واقعاً تک بود. زندگیم پر بود از آرامش...پر بود از خوشبختی...مثل داستان ها عاشق و معشوق نبودیم اما خب هم دیگه رو دوست داشتیم. سارا و پدرام هم که واسه خودشون لیلی و مجنونی شده بودن. سارای دیوونه سه بار پدرام رو کشوند خواستگاری تا بالاخره جواب مثبت داد.
همه چیز خوب بود. علاوه بر اینکه حدود سه ماه دیگه عروسی پدرام و سارا بود. خیلی خوش حال بودم که سارا میشه زن داداشم.
سوگل: هوووی با توام...کجا سیر می کنی؟
-هان؟ هیچی داشتم فکر می کردم اگه حدس تو درست باشه واسه عروسی پدرام که شکمم جلو تر از خودم راه میره. وای خدایا نه...خیلی ضایعه ست.
سوگل: خفه شو بابا...من می خوام خاله شم...تو به فکر عروسی پدرامی...من این چیز ها حالیم نمیشه. همین الان میریم جواب آزمایشت رو می گیریم تا تکلیفت روشن شه.
-من نمیام...
سوگل: همونطور که بزور بردمت آزمایش الان هم بزور می برمت جوابش رو بگیری. اگه هم مثبت بود که باید یه سور حسابی بدی...
-وای نگو تو رو خدا من تازه بیست و یک سالمه خیلی زوده واسم.
بلند خندید و گفت:
-خوب تا سال دیگه که به دنیا بیاد بیست و دو سالت میشه. خیلی هم خوبه. مامان هر چی جوون تر بهتر...والا بخدا. پاشو انقدر هم به این چیزا فکر نکن. اگه آریان بفهمه خیلی خوشحال میشه.
سوار ماشین شدم و گفتم:
-وای آخه خیلی زود بود...سوگل می ترسم. اصلاً اگه آریان نخواد چی؟
سوگل: آریان غلط کرده. خیلی هم دلش بخواد.
تمام مسیر سوگل در مورد بچه حرف میزد و اینکه باید بهش بگه خاله...می گفت باید پسر باشه تا شیطون باشه و من با لجاجت می گفتم:«نخیر، من دختر می خوام.»
بالاخره انتظار من و سوگل تموم شد و جواب رو روی میز گذاشت مثبت بود. حسی که داشتم قابل گفتن نبود از طرفی داشتم از خوشحالی اینکه مامان میشم بال در می آوردم از طرفی می ترسیدم آریان ناراحت شه...
بعد از اون هم با حرف دکتر تعجبم بیشتر شد.حدود دو هفته ی دیگه دو ماه از بارداریم می گذشت...تقصیر خودم بود که واسه ی رفتن به دکتر می ترسیدم. آخر هم اگه اجبار سوگل نبود امکان نداشت آزمایش می دادم.
سوگل: تبریک میگم خانم مهندس...
-سوگــــل
سوگل: جونم؟ چرا قیافه ات اینطوریه؟
-درسم چی؟
سوگل: اووو اصلاً ارزش داره بخوای بخاطر درس خوشحالی مامان شدنت رو خراب کنی؟ فداسرت مرخصی می گیری...
یه نگاه به برگه آزمایش کردم...من واقعاً بچه ام رو دوست داشتم؟


مطالب مشابه :


ازدواج به سبک کنکوری 17

پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و




ازدواج به سبک کنکوری 13

پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و




ازدواج به سبک کنکوری 16

پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:




ازدواج به سبک کنکوری 19

آریان مگه تقصیر من بازی آریان و پویان از همه طولانی تر شد.




ازدواج به سبک کنکوری 16

پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:




رمان ازدواج به سبک کنکوری 22

پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و




رمان ازدواج به سبک کنکوری21

پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:




رمان ازدواج به سبک کنکوری 9

که باز سر و کله ی پویان پیدا شد و آریان رو از رفتن منصرف کرد. پویان: پری چرا اینجا ایستادی؟




برچسب :