مشاعره (حرف ج ـ چ ـ ح ـ د ـ ذ )


  www.roozgozar.com-2130.gif

 

حرف ج :

 

جز اینقدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

 

جوانی شمع ره کردم که جوییم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

 

جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

 

جوانی گفت پیری را چه تدبیر

که یار از من گریزد چون شوم پیر

جوابش داد پیر نغز گفتار

که در پیری تو هم بگریزی از یار

www.roozgozar.com-2130.gif

حرف چ

 

چون اشتر مست در قطاریم همه

چون گرگ گرسنه در شکاریم همه

گر پرده زروی کارها برگیرند

معلوم شود که در چه کاریم همه

 

 

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد

ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

حافظ

چون عود نبود چوب بید آوردم

روی سیه و موی سپید آوردم

تو خود گفتی که نا امیدی کفر است

فرمان تو بردم و امید آوردم

 

چون اشتر مست در قطاریم همه

چون گرگ گرسنه در شکاریم همه

گر پرده زروی کارها برگیرند

معلوم شود که در چه کاریم همه

 

چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت

بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد

حافظ

 

چو به گشتی طبیب از خود میازار

 چراغ از بهر تاریکی نگه دار

 

چوبا طفلان سرو کارت فتاد

 پس زبان کودکی باید گشاد

مولانا

 

چو کم نور است چشمی بار عینک می کشد بینی

زبینی باید آموزی ره همسایه داری را

 

چون شمع قرار سوختن تا ندهی

سر رشته عاشقی به دستت ندهند

 

چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن

که می گویند ملاحان سرودی

اگر باران به نخلستان نبارد

به سالی دجله گردد خشک رودی

سعدی

 

چون دانه گندم همگی با دل چاک

از خاک برآمدند و رفتند به خاک

 

چودیدی یتیمی سرافکنده پیش

مده بوسه برروی فرزند خویش

 

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

حافظ

 

چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود

غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

 آن شب قدر که این تازه براتم دادند

حافظ

 

چو حرفم برآید درست از قلم

مرا از همه حرف گیران چه غم

سعدی

 

چو دانا تورا دشمن جان بود

به از دوست مردی که نادان بود

 فردوسی

 

چه خروسی تو که وقتی نشناسی ورنه

من به هر عربده ی بی محلی ساخته ام

شهریار

 

چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با من نرگس او سرگران کرد


چیست این سقف بلند ساده ی بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگه نیست
(حافظ)

 

چنانی بی وفا جانا که در خوابم نمی آیی 
وگر آیی چنان آیی که مجموع بلایایی

چشم نرگس نگرانست ولی داغ شقایق
چشم خونین شفق بیند و ابر مه آزار



چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه می چرانمت



چون فرستاده ی سیمرغ به سهراب دلیر
نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است

 

چو آهنگ رفتن کند جان پاک 
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک  
شیخ اجل سعدی شیراز

 

 

چنان به وقت وداع میگریست دو دیده من
که خون دو کاسه چشمم, چو بحر احمر شد

 

 

 www.roozgozar.com-2130.gif

حرف ح

 

حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای

گفت یا ابریست یا برقیست یا افسانه ای

گفتم آنها که دل براونهند گو باز چیست؟

گفت یا کورند یا کرند یا دیوانه ای

ابو سعید ابوالخیر

 

 

 

حلاج بر سر دار این نکته خوش سرایید

از شافعی نپرسید امثال این مسائل

 

حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

حافظ

 

 

حقا که با عقوبت دوزخ برابر است

رفتن بپایمردی همسایه در بهشت

 

 

حکایت شب هجران نه آن حکایت حال است

که شمه ای زبیانش به صد رساله برآید

حافظ

 

حضور گر همی خواهی از او غایب نشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و احملها

حافظ

 

حقا کزین غمان برسد مژده امان

گرسالکی به عهد امانت وفا کند

حافظ

 

حسن مه رویان مجلس گرچه دل میبرد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

حافظ

 

حدیث عشق نداند کسی که همه عمر

به سر نکوفته باشد درسرایی را

 

حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است

کس ندانست که آخر به چه حالت برود

حافظ

 

حلاوتی که تورا در چه زنخدان است

به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق

حافظ

 

حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم چه جوید باز  

 

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت 
آری به اتفاق جهان می توان گرفت



حیف است سخن با تو نگفتن
بی یاد تو شب به صبح خفتن


حریف بزم شراب تو شهریار نباشد
مگر شبی بغلامی به کف ایاغ تو گیرم

استاد شهریار



حافظا چشمه اشراق تو جاویدانی است
تا ابد آب از این چشمه روان خواهد بود                                                    
استاد شهریار

 

 حافظا خلد برین خانه موروث من است

اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم 

 www.roozgozar.com-2130.gif

حرف خ


خدایا به نور صراحی و جام

به آن می که خصم است با ننگ و نام

که شادی ما از غم خویش کن

زعصیان ما مغفرت بیش کن

 

خلق را تقلیدشان برباد داد

ای دوصد لعنت بر این تقلید باد

 

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

زان پیشتر که بانگ برآید فلان نمامند

سعدی

 

خود را شکفته دار به هر حالتی که هست

خونی که میخوری به دل روزگار کن

 

 

خو پذیر است نفس انسانی

با بدان کم نشین که در مانی

 

 

خداوندا دلی ده درد پرور

کرم کن اشک سرخ و چهره ی زرد

 

 

خیز تا در تو یک نظاره کنند

هم کف و هم ترنج پاره کنند

 

 

خانه از پای بست ویران است

خواجه در بند نقش ایوان است

 

 

خوشم زگریه خود گرچه همه خون دل است

زانکه بوی تو زهر قطرهخون می آید

 

 

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم

راحت جان طلبم وز پی جانان برم

 حافظ

 

 

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

 حافظ

 

 

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته در آید

 حافظ

 

 

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود

به هر دی که خواندنش بی خبر نرود

 حافظ

 

 

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را

با باد صبا وقت صحرجلوه گری بود

 حافظ

 

 

خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست

پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم

حافظ

 

 

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا زخال تو خاکم شود عبیر آمیز

حافظ

 

 

خوشا آنان که دائم در نمازند 
بهشت جاودان بازارشان بی

(باباطاهر)

 


خبر آمد خبری در راه است 
سرخوش آن دل که از آن آگاه است

آقاسی



خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان 
باید از جان گذرد هر که شود مایلشان

 



خود بده درس محبت که ادیبان خرد 
همه در مکتب توحید تو شاگردانند

 



خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست

 



خال تو آتشی است دل آفتاب سوز 
خط تو سایه ای است سیه روی ماه کن




خون دل میخورم و چشم نظربازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم

 

 

خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست

استاد شهریار

 


خال تو آتشی است دل آفتاب سوز
خط تو سایه ای است سیه روی ماه کن

استاد شهریار

 


خون دل میخورم و چشم نظربازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم

استاد شهریار

 



خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه
تا به دریوزه شبی پرسه به کویی بزنیم

استاد شهریار




خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه
تا به دریوزه شبی پرسه به کویی بزنیم

 

 

خیال حوصله ی بحر می پزد هیهات
چهاست بر سر این قطره ی محال اندیش

 


خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
(حافظ)

 



خوش آن شاعت که یار از در در آیو
شو هجران و روز غم سر آیو
ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق
همی واجم که جایش دلبر آیو




خوشا آنانکه الله یارشان بی
که حمد و قل هوالله کارشان بی
خوشا آنانکه دائم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بی 

(باباطاهر)

 

 

خال سر سبز تو خوش دانه عیشی ست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری

 

 

 خوابم بشد از دیده درین فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت

 

 

خوشم ز موج حوادث که استخوان مرا
چنان شکست , که فارغ ز مومیایی کر

 www.roozgozar.com-2130.gif

حرف د

 

دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان الغیاث

 

 

دوش آن صنم چه خوش گفت د رمجلس مغانم

با کافران چه کارت گربت نمی پرستی

 

 

در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ

سرود زهره به رقص اورد مسیحارا

 

 

دردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

حکم آنچه تو فرمایی لطف آنچه تو بنمایی

 

 

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش

 

 

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات

مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

 

 

دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری

مرضیه السجایا محموده الخصائل

 

 

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبرماست که باحسن خداداد آمد

 

 

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع

گرچه دربانی میخانه فراوان کردم

درونها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

 

 

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی

بکشد زارم ودر شرع نباشد گنهش

 

 

در مذهب ما کلام حق ناد علیست

طاعت که قبول حق فتد یاد علیست

از جمله آفرنش کون و مکان

مقصودخدا علی و اولاد علیست

 

 

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

به روی تو ای سرو گل اندام حرام است

 

 

در این شب سیاهم گمگشته را مقصود

از گوشه ای برون آ ی ای کوکب هدایت

 

 

دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر

 

 

دردم از يار است و درمان نيز هم 
دل فداي او شد و جان نيز هم

 

 

دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس

 

 

دل بسی خون به کف آرد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کردو که اندوخته بود

 

 

در این زمانه رفیقی که خالی از خللست
صراحی می ناب و سفینه غزل است

 

 

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق  

 

 

دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد 
من نیز دل به باد دهم، هر چه باد باد  

 

 

در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی 

 

 

 

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم

 

 


در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

 


دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور  

 

 

 دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا 

 

 

در دایره وجود موجود علیست

اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست

گرخانه اعتقاد ویران نشدی

من فاش بگفتمی که معبود علیست

مولانا

 

 

دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان الغیاث

حافظ

 

 

دوش آن صنم چه خوش گفت د رمجلس مغانم

با کافران چه کارت گربت نمی پرستی

حافظ

 

 

در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ

سرود زهره به رقص اورد مسیحارا

حافظ

 

 

دعا کن به شب چون گدایان بسوز

اگر میکنی ادشاهی به روز

 

 

دردایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

حکم آنچه تو فرمایی لطف آنچه تو بنمایی

حافظ

 

 

دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز

پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

صائب

 

 

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگهای گردن به حجت قوی

 

 

 

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم این درد را دوا کن

 

 

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز

هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

 

 

 

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش

حافظ

 

 

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات

مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

حافظ

 

 

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

 

 

دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری

مرضیه السجایا محموده الخصائل

حافظ

 

 

در مدرسه آدم با حق چو شدی محرم

در صدر ملک بنشین تدریس به اسما کن

 

 

 

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبرماست که باحسن خداداد آمد

حافظ

 

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع

گرچه دربانی میخانه فراوان کردم

 

 

درازنای شب از چشم دردمندان پرس

تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی

سعدی

 

 

درشتی کند با غریبان کسی

که نابوده باشد به غربت بسی

 

 

درونها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

حافظ

 

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی

بکشد زارم ودر شرع نباشد گنهش

حافظ

 

در مذهب ما کلام حق ناد علیست

طاعت که قبول حق فتد یاد علیست

حافظ

 

 

در مذهب ما باده حلال است ولیکن

به روی تو ای سرو گل اندام حرام است

حافظ

 

 

در این شب سیاهم گمگشته را مقصود

از گوشه ای برون آ ی ای کوکب هدایت

حافظ

 

دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر

حافظ

 

 

دل هرچه نظر به وسعت عالم تافت

جز نور تو در عرصه آفقا نیافت

هنگام نهادن قدم برسر خاک

دیوار حرم به احترام تو شکافت

براتی پور

 

 

دریای زندگی گوهری اینچنین نداشت

برساحل کرمت دریا خوش امدی

براتی پور

 

 

دل اگر خدا شناسي، همه در رخ علي بين 
به علي شناختم من، به خدا قسم خدا را 
شهریار

 


دردمندان را سر كويش نه گر دار الشفاست
حيرتم آن درد را پس با چه درمانش كنند 
پيكري باريك گردد در عبادت گر چو مو 
بي ولايش هيزم نيران سوزانش كنند

صامت بروجردی

 

 

 در میخانه که باز است چرا حافظ گفت 
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند ؟

( مرشد چلویی . دیوان سوخته )

 

 

دل اگر هست دل زینب کبری باشد 
آفرین باد بر این همت مردانه دل

 

 

در دیاری که جوانانش عصا از کور می دزدند
من نا بخرد نادان محبت جستجو کردم

 

 

دردم از يار است و درمان نيز هم 
دل فداي او شد و جان نيز هم
حافظ

 

 

دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس  

حافظ

دل بسی خون به کف آرد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کردو که اندوخته بود 

حافظ

 

دل همه دم به یاد توست , دیده در انتظار توست
بر در و دیوار دلم , نقش تو و نگار توست  

 

دیریست زهجر روی مهش , خوابم نمیبرد

حیران میان سیلم و آبم نمیبرد   

 www.roozgozar.com-2130.gif


حرف "ذ" :

 

ذره خاکم و در کوی تو ام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

 

ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد

زآسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری

 

 

ذکر رخ و زلف تو دلم را
وردیست که صبح و شام دارد

 

ذخیره بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی 




ذوق وصلت کی شود از خاطر ناشاد سهو
نیست ممکن تشنه را کآبش شود از یاد سهو

 

ذکر حق دل را تصلا می دهد 
آه مجنون بوی لیلا می دهد

 

ذکر مولایم علی اعجاز کرد 
بحطه ها را از زبانم باز کرد 

 

 

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

دودم به سر برآمد زین آتش نهانی

سعدی

 

ذات تو غنی و ما همه محتاجیم

محتاج به غیر خود مگردان مارا

پیر هرات

 

ذات تو برزمین اثر لطف ایزدی است

عدل تو در جهان نظر رحمت خداست

ظهیر فاریایی

 

ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم

سعدی

 

ذره ذره کاندرین ارض و سماست

جنس خود را همچو کاه و کهرباست

مولوی

 

ذات نایافته از هستی بخش

کس تواند که شود هستی بخش

جامی

 

ذره خاکم و در کوی تو ام جای خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم

حافظ

 

ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد

زآسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری

حافظ

 

ذروه کاخ رتبتت راست زفرط ارتفاع

راهروان وهم راراه هزارساله باد

 

 

ذرخش گرنخندد به گاه بهار

همانا نگریدچنین ابر زار

 

 

ذکررخ وزلف تودلم را

وردیست که صبح و شام گیرد

حافظ

 

ذکر رخ و زلف تو دلم را
وردیست که صبح و شام دارد

حافظ

 


 

ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من
کز در مدام با قدح و ساغر آمدیحافظ

 


ذکرست کمند وصل محبوب
خاموش که جوش کرد سودا
مولوی

 

 


ذکر گل و بلبل و خوبان باغ
جمله بهانه‌ست چرا می‌کند
غیرت عشق است وگر نه زبان
شرح عنایات خدا می‌کند  
دیوان شمس

 

 

ذوق يك لحظه نگاه تو به آن مي ارزد
كه كسي تا به قيامت نگران بنشيند


www.roozgozar.com-2130.gif



مطالب مشابه :


فهرست مدرسه‌های تهران

دخترانه ویرایش] دبیرستان ادیب فرزانه(منطقه ۱) پیش دانشگاهی ادیب فرزانه (منطقه ۳)




دفتر کار مربیان تربیت بدنی

آموزشگاه دخترانه جعفریان ادیب 5/90 10 الهام و رهبر 5/95 9 فرزانه فتاحی قائمیه




اشعار زیبای مرحوم معینی کرمانشاهی

اطلاعات درباره دبیرستان دخترانه حاج رسول با جاهل و فرزانه مي درس ادیب اگر بُوَد




مشاعره (حرف ج ـ چ ـ ح ـ د ـ ذ )

اطلاعات درباره دبیرستان دخترانه حاج حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه درس ادیب اگر




مشاعره (حرف ـ ط ـ ظ ـ ع ـ غ ـ ف ـ ق ـ ک ـ گ )

اطلاعات درباره دبیرستان دخترانه حاج عشق چون آید برد هوش دل فرزانه درس ادیب اگر




ترجمه --زبان سازی بهتر

شاید به همین دلیل بوده که آقایان ملایری و ادیب تر و فرزانه‌تر دبیرستان دخترانه




سفرهای نوروزی 1

(امیر محمد ادیب) کاوه فرزانه اسکان در دبیرستان دخترانه سمیه که اصلا تمیز نبود




(( مراکز فروش ماهی و آکواریوم ))

سجاد ادیب 09123445902 خیابان پیروزی- خیابان فرزانه- روبروی پارک گل فردوسی -روبروی دبیرستان




نشانی 96 آکواریومی

سجاد ادیب . خیابان پیروزی- خیابان فرزانه- روبروی پارک گل فردوسی -روبروی دبیرستان




شرح دو غزل از حافظ

ای فرزانه ! شاه شجاع خود اهل دل و ادیب پرور بوده‌اند و شاه دبیرستان دخترانه




برچسب :