دکتر محمدحسین سروری از دانشمندان برجسته منتسب به خلخال و گیوی چشم از دنیا فرو بست

دکتر محمدحسین سروری از دانشمندان برجسته منتسب به خلخال و گیوی چشم از دنیا فرو بست

با کمال تاسف و تاثر ، دکتر محمدحسین سروری، از روانشناسان نامی کشور  در 29 مرداد 1391، دار فانی را وداع گفتند.این استاد برجسته روانشناسی کشور که منتسب به شهرستان کوثر می باشند و خدمات شایان توجهی نیز به جامعه علمی و دانشگاهی نموده اند و اولین موسس آزمایشگاه تخصصی روانشناسی در خاورمیانه می باشند و بیش از 50 عنوان کتاب ترجمه و تالیف نموده و استاد هزاران دانشجو و متخصص در کشور بوده که هر کدام از این بزرگان در حال حاضر از اساتید بنام کشور محسوب می شوند ،متاسفانه در حالیکه هیچ مراسم گرامیداشت در سرزمین آباء و اجدادیش برایش برگزار نشد دارفانی را وداع گفتند و این ضایعه را به جامعه علمی و دانشگاهی کشور و دانش آموختگان علم روانشناسی و شاگردان استاد و بالاخص خانواده محترم شان صمصمانه تسلیت عرض می نمائیم.

در ادامه متن گفتگوی زنده یاد استاد محمدحسین سروری با هفته نامه سلامت به علاقمندان این استاد تقدیم می گردد:

دکتر محمدحسين سروري، متولد 1310 و از روان‌شناسان قديمي‌کشورمان است که سال‌ها در دانشگاه‌ها تدريس کرده و آثارش، هم کتاب درسي دانشجويان بوده و هم در بازار کتاب منتشر شد‌ه‌اند.

تاليفات و ترجمه‌هاي او شامل حدود 50 جلد کتاب است که حوزه‌هاي روان‌شناسي کودک، روان‌شناسي کار، روان‌شناسي اجتماعي، غذايي، دارويي، ورزشي، بازرگاني و... را دربرمي‌گيرد. يکي از تازه‌ترين ترجمه‌هاي دکتر سروري، کتاب «کودک بي‌قرار» نوشته «داويد الکيند» است که انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. وقتي پاي صحبت دکتر سروري نشستيم و از دوران کودکي‌اش تعريف کرد، فکر کرديم که پرسيدن درباره شخصيت و سرگذشت خودش به عنوان يک روان‌شناس، مي‌تواند جذاب‌ترين موضوع براي خواننده‌هايي باشد که دوست دارند از وراي فراز‌و‌فرودهاي زندگي، تفکرات و تمايلات يک روان‌شناس باسابقه، به کنه شخصيت و روان‌ او پي ببرند.

آقاي دکتر! چطور شد که رفتيد سمت روان‌شناسي؟

اينکه چطور به اين راه کشيده شدم، داستان مفصلي دارد. من اصلا مي‌خواستم پزشک بشوم و فکر مي‌کردم در آن رشته موفق‌ترم اما هميشه گردش‌هاي روزگار از عوامل بازدارنده است. من يک بچه دهاتي هستم. درس خواندن را از مسجد شروع کردم و بعد مکتب و مدرسه. در روستا مدرسه نداشتيم و يک روحاني بود که به ما قرآن و خواندن و نوشتن ياد مي‌داد. تا کلاس چهارم خواندم و بعد مدتي الاخون والاخون شدم.

چرا؟
چون مجبور بودم براي ادامه درس ده را ترک کنم و بروم بندرانزلي پيش عمه‌ام. از آن موقع از دامن پدر و مادر جدا شدم. شب اول که از خانه بيرون آمديم تا با قاطر از ميان جنگل و باران به انزلي برويم، تا صبح در راه گريه کردم. فاميل‌ها مي‌گفتند اگر دوست داري برگرد و من هم وسوسه مي‌شدم که برگردم ولي نيرويي به من مي‌گفت که بايد بماني. خانه عمه‌ام رسيدم و 2 هفته بعد عمه‌ام به رحمت خدا رفت. من به اميد او آمده بودم و او از دنيا رفت. اين شد که عروسش به من رسيدگي کرد و زير پر‌و‌بال مرا گرفت، ولي اينها هيچ‌کدام درد فراق پدر و مادر را تسکين نمي‌دهد
.

چند سال دور از خانه درس
خوانديد؟

آن موقع 14 سالم بود و بعد ادامه‌تحصيل دادم و به روستا بازنگشتم. در ثلث اول کلاس پنجم در بندرانزلي شاگرد اول شدم. کسي باورش نمي‌شد يک بچه دهاتي بتواند شاگرد اول شود. پسرعمه‌ام فکر کرد دروغ مي‌گويم و رفت مدرسه که ببيند راست مي‌گويم يا نه. مدرسه تعطيل بود. در زد و مستخدم در را باز کرد و رفت اسم مرا روي تابلو ديد تا باورش شد. اين را هم بگويم که من تا آن زمان زبانم آذري بود نه فارسي، اصلا زبان فارسي را مثل زبان خارجي ياد گرفتم تا توانستم حرف بزنم.

آن موقع تصميمتان براي ادامه تحصيل چه بود؟

در آن سن دوست داشتم معلم شوم. چون معلممان را آنقدر دوست داشتيم و او را قابل احترام مي‌ديديم که فکر مي‌کرديم اگر مثل او شويم، شغلي محترمانه خواهيم داشت. رفتم دانشسراي مقدماتي در رشت. 2 سال درس خواندم. آن موقع احساس مي‌کردم بايد به پدر و مادرم هم کمک مالي بکنم. آنجا شاگرد اول شدم و براي همين مجبور نبودم 4 سال خدمت اجباري بروم. آن زمان در رشت رشته‌هاي ادبي و طبيعي وجود داشت و به من گفتند براي اينکه ديپلمت را بگيري، مي‌تواني رشته ادبي بخواني. قرار شد در رشته زبان فرانسه تحصيل کنم. از 400 نفر شرکت‌کننده، فقط 14 نفر را مي‌خواستند و من چهاردهم شدم. کمي ‌از خودم نااميد شدم. فکر کردم آن 13 نفر چه غول‌هايي هستند که من آخر شده‌ام.

چند سالتان بود؟

سال 32 بود و تقريبا 21 سالم بود که مشغول تحصيل ادبيات فرانسه شدم. روز اول استادمان گفت هرکس يک کتاب خلاصه کند، يک نمره مي‌گيرد و اگر 20 کتاب خلاصه کند، نمره 20. مدتي بعد وزارت فرهنگ اعلام کرد براي تدريس زبان انگليسي و علوم تربيتي و طبيعي و فلسفه به دبير نياز داريم. در امتحان مربوط به آن شرکت کردم و قبول شدم و بورسيه آموزش‌و‌پرورش را گرفتم. يادم است حقوقم 500 تومان و معادل حقوق يک پاسبان بود. چون تاريخ و جغرافي را دوست نداشتم و انگليسي هم بلد نبودم، به اجبار رفتم به سمت فلسفه و علوم تربيتي. 3 سال درس خواندم و شاگرد اول شدم و چون شاگرد اول شدم، بورسيه گرفتم و رفتم دانشگاه سوربن فرانسه و دکتراي روان‌شناسي‌ام را گرفتم و وقتي برگشتم، اول براي تدريس به دانشگاه شيراز رفتم و بعد به دانشگاه تبريز.

آيا در زندگي
در مواردي که حق?تان ضايع شده باشد هيچ?وقت فکر نکرده?ايد قيد پيگيري احقاق حق تان
را بزنيد؟

اصلا. چون حقم را مي‌خواستم. اين کار را مي‌کردم تا به بچه‌هايم
ياد بدهم بايد حقشان را بگيرند. يکي از دلايلي که مرا جلو مي‌برد، همين بود که مي‌دانستم حق با من است. هميشه به خودم مي‌گفتم بالاخره کسي پيدا مي‌شود که به حرف تو گوش کند و او بالاخره پارسال پيدا شد.

بيشترين چيزي که سعي مي‌کنيد به بچه‌هايتان ياد بدهيد، چه بود؟

گرفتن حق. من همه اين سال‌ها را دويدم تا حقم را بگيرم. با همه مشکلات مالي‌اي که داشتم، 2 فرزندم را براي ادامه‌تحصيل به خارج فرستادم . به بچه‌هايم مي‌گفتم اگر حقي داريد، از آن نگذريد.

شما سال‌ها از خانواده دور بوديد. چرا فرزندانتان را هم به خارج فرستاديد؟

ما 12 بچه بوديم. 6 خواهر و 6 برادر. پدرم بين همه برادرهايم هواي من را خيلي داشت تا درسم را خوب بخوانم. او در روستا يک بقالي داشت. مي‌گفت فرش زير پايم را مي‌فروشم تا تو درس بخواني.

چرا به شما اينقدر توجه داشت؟

نمي‌دانم. اتفاقا فرش زير پايش را هم فروخت. وقتي غائله‌هاي حزب دموکرات در آذربايجان پيش آمد و غارت و چپاول‌هاي خانه‌ها شروع شد، ما از خانه فرار کرديم و رفتيم. خانه ما را هم غارت کردند ولي پدرم خم به ابرو نياورد. برادر بزرگ‌ترم خيلي گريه مي‌کرد. از غصه دق کرد. من بچه بودم و زياد درک نمي‌کردم. پدرم مي‌گفت همان خدايي که اينها را به من داده بود، باز هم به من مي‌دهد و شما غصه نخوريد. تقريبا از هستي ساقط شده بوديم. روزي در تهران بودم که نامه‌اي از پدرم دريافت کردم. ديدم همراه آن يک اسکناس 50 توماني فرستاده. در نامه نوشته بود يک بزغاله داشتم و آن را فروختم و پولش را برايت فرستادم. آن موقع پدرم هرچه در بساط داشت، برايم فرستاده بود و من بايد غيرت به خرج مي‌دادم و درس مي‌خواندم تا او به خواسته‌اش برسد. مي‌خواهم بگويم اين چيزها به من انگيزه مي‌داد و دوري از خانه مايوسم نمي‌کرد. بعضي مواقع احساس مي‌کردم يکي به من مي‌گويد برو جلو. هم صدايش را مي‌شنيدم و هم دستش را احساس مي‌کردم.

معمولا فقر و محروميت‌ها تاثير منفي روي آدم‌ها مي‌گذارد و مانع پيشرفت مي‌شود.

به وجود و طينت آدم بستگي دارد. در علوم تربيتي قانوني داريم به اسم امکانات و اضافات. اضافات شامل استعدادها و علايق و هوش و حافظه است، ولي چه بسيار استعدادهاي ما که به دليل نبود امکانات به جايي نمي‌رسند. من هميشه کسي را پشت خودم احساس مي‌کردم که مرا رو به جلو مي‌خواند. من همان بچه‌اي هستم که در مسجد درس خواندم و مي‌خواستم دکتر شوم ولي اول گفتند رشته ادبي بخوان، بعد گفتند زبان فرانسه بخوان و بعد علوم‌تربيتي. هيچ‌کدام اينها خواسته من نبود ولي هميشه شاگرد اول بودم.

پس روان‌شناسي علاقه شخصي شما نبود.

نه، ولي به موفقيت رسيدم. استعدادش را داشتم اما امکاناتي نبود که به علايقم بپردازم. پل والري مي‌گويد: «انساني که نخواهد خدا شود، انسان نيست» البته که نمي‌توان خدا شد ولي منظور اين است که بايد هدف را بزرگ در نظر گرفت.
در تحقيقات و رساله‌هاي روان‌شناختي خود چقدر به دوران گذشته و
اطرافيان قديمي‌تان استناد مي‌کنيد؟

خيلي زياد، مثلا معلمان ما همه مستبد و
سختگير بودند. يکي از معلمان زبان ما قهرمان بوکس بود و از او مي‌ترسيديم، ولي در سختگيري‌هايش کينه و دشمني نبود و همه‌اش خيرخواهي بود. من خجالت مي‌کشيدم معلمي ‌از من درس بپرسد و بلد نباشم چون فکر مي‌کردم به او توهين مي‌شود. يک نمونه ديگر مادرم بود. او به زحمت 12 نفر را اداره مي‌کرد. هميشه فکر مي‌کردم او يک ديکتاتور و مستبد است.

چرا؟
چون، وقتي نان بربري درست مي‌کرد، خودش به اندازه‌اي که مي‌خواست قسمت مي‌کرد و به ما مي‌داد و هر کاري مي‌کرديم، ذره‌اي بيشتر نمي‌داد. نمي‌دانستم اگر به من بله بگويد بايد به 11 نفر ديگر هم بله بگويد. بعدا فهميدم مادرم حق داشت ديکتاتور باشد وگرنه چطور مي‌خواست 12 نفر را اداره کند؟

پدرتان هم همين‌طور بود؟

اصلا، مادر من حاکم بر خانواده بود. حاکم بر پدرم هم بود. پدرم آدم عجيبي بود. او در جريان مشروطيت، مشروطه‌خواه بود. در تعقيب و گريزها مجبور به فرار به روسيه شد. او 25 سال در بادکوبه زندگي کرد. من هم متولد بادکوبه هستم. پدرم انسان مومني بود و قرآن را از حفظ بود.

در آن غارتي که گفتيد، مادرتان بيشتر دل‌شکسته شد يا پدرتان؟

به هرحال مسووليت آدم را خرد مي‌کند.

گفتيد برادرتان دق کرد؟

برادرم بعد از آن ماجرا نتوانست آنجا بماند و رفت. اصلا به درس علاقه نداشت و هميشه مي‌خواست در باغ و زمين کار کند. برعکس او، من از کار زمين بدم مي‌آمد. آدم تنبلي بودم و از کارهاي يدي خوشم نمي‌آمد. اصلا به همين دليل خيلي راغب به درس خواندن بودم. پدرم هم هوايم را داشت. البته در ايام تعطيلات هميشه ما را مي‌گذاشتند سرکار و هيچ تابستاني را ياد ندارم که بيکار بوده باشم. پدرم کارهايي به ما مي‌داد که غرورهاي بيجايمان را در ما بشکند. هندوانه و خربزه و مرغ و خروس دستمان مي‌داد تا به بازار برويم و آنها را بفروشيم. اينها خودش درس‌هاي روان‌شناسي است.

شما روش‌هاي تربيتي آن زمان را تاييد مي‌کنيد؟

برخي از آنها را بله. سختگيري‌ها درباره ما جواب داد. از معلم‌هاي مستبدمان خيلي چيزها ياد گرفتيم. من خشونت را تاييد نمي‌کنم ولي جاهايي بايد جلوي لجبازي بچه‌ها ايستاد و سختگيري کرد.

يعني اينکه بعضي از والدين به بچه‌ها خيلي بها مي‌دهند، تاييد نمي‌کنيد؟

شرطش اين است که رفيق بچه و با او صميمي ‌باشي ولي نبايد بگذاري سوارت شود. بايد زبانش را خوب شناخت و به او فهماند. بگذاريد مثالي بزنم؛ پسر سوم من که فارغ‌التحصيل دانشگاه علم و صنعت است، در زمان کنکور دنبال فوتبال و تفريحات ديگر بود. يک روز گفت به اتفاق دوستانم مي‌خواهيم معلم خصوصي بگيريم. گفتم اشکالي ندارد ولي مي‌خواهم از تو بپرسم که آيا معلم شما خوب درس نمي‌دهد؟ گفت: «چرا.» گفتم: «اگر اشکالي در درس‌ها داشته باشي و از دبيرت بپرسي، جوابت را مي‌دهد؟» گفت: «بله.» گفتم: «پس يعني اشکال داشتي و نرفتي بپرسي؟» گفت: «بله.» گفتم: «من استعداد تو را مي‌شناسم. تو نبايد به جاي درس خواندن سراغ برخي تفريحات بروي.» فردايش پسرم آمد و گفت: «حرف‌هايت را به دوستانم گفته‌ام و آنها هم قبول کرده‌اند و گفته‌اند پدرت حق دارد

آيا پيش آمده که درمورد
مسايلي با خانواده وارد بحث‌و‌جدل شويد و آنها معترض شوند که چرا مي‌خواهيد با آموزه‌هاي روان‌شناسي با آنها برخورد کنيد؟

نه، البته همسرم مي‌گفت خيلي به بچه‌ها پيله نکن و مته به خشخاش نگذار. يک بار پسرم نمره 18 گرفته بود. با ديدن برگه و اشتباه‌هايش، عصباني شدم. همسرم گفت: «چرا عصباني مي‌شوي؟» گفتم: «به اين دليل که بايد 20 مي‌شد و نبايد به خاطر تشديد نگذاشتن نمره‌اش کم شود.» آنها ناراحت مي‌شدند و مي‌گفتند نبايد عصباني شوي. با شاگردانم هم همين‌جوري بودم. به شاگردي که درس مي‌خواند 20 مي‌دادم ولي به شاگردي که مي‌خواست زيرآبي برود، نه. من اين سختگيري را قبول دارم.

شما هميشه تلاش مي‌کرديد به بچه‌هايتان راه‌حل بدهيد؟

صددرصد
يعني اعتقاد نداشتيد بگذاريد خودشان راهشان را پيدا کنند؟

راه را نشان مي‌دهم تا خودشان بروند. در مورد همسرم هم همين‌طور. من هيچ‌وقت به او نه نمي‌گفتم، ولي اگر مي‌ديدم اشتباه مي‌کند، سعي مي‌کردم به سمتي که مي‌گويد برويم تا خودش متوجه شود اشتباه فکر کرده است. البته در زندگي زناشويي، زن‌ها يکجور فکر مي‌کنند و مردها يکجور.

اختلافات جزيي با هم نداشتيد؟

اختلاف‌هاي جزيي هميشه بوده است.

بچه‌ها به شما نزديک‌تر بودند يا مادرشان؟

من قضايا را جدي دنبال مي‌کردم. همسرم به بچه‌ها راحت‌تر مي‌گرفت و بچه‌ها هم به او نزديک‌تر بودند. البته يک دليلش اين بود که من کمتر در خانه بودم. 4 صبح بيدار مي‌شدم و مي‌رفتم ورزش مي‌کردم و 6 مي‌آمدم و دوش و صبحانه و بعد مي‌رفتم سرکار و بيشتر وقت‌ها شب که به خانه مي‌آمدم، بچه‌ها خوابيده بودند، ولي پسر بزرگم با من راحت بود.

آيا شده بود که بچه‌ها از شما مشاوره‌اي بخواهند؟

بله، بعضي وقت‌ها در جواني حرکاتي از آنها سر مي‌زد و فکر مي‌کردند اگر من بدانم، ناراحت مي‌شوم و به همين دليل چيزي به من نمي‌گفتند. مثلا هر 3 پسرم موزيسين هستند. درمورد يکي از آنها مي‌ترسيدم از درس وابماند و براي همين ساز برايش نمي‌خريدم ولي اصرارها باعث شد قانع شوم و برايش گيتار بخرم. يکي، دو جلسه کلاس رفت و بعد خودش ياد گرفت و حالا تار و سه‌تار و دف و تنبک و گيتار مي‌نوازد.

پس شما متوجه استعدادش نشده بوديد؟

فکر مي‌کردم جلوي درسشان را مي‌گيرد و ممکن است وقتشان را به بطالت بگذرانند. بعضي وقت‌ها به اجراي موسيقي مي‌رفتند و به من نمي‌گفتند و من مي‌فهميدم و مي‌گفتم مي‌دانم کجا مي‌رويد و اگر حرفي به شما مي‌زنم، به‌خاطر اين است که صلاح شما را مي‌خواهم.

خيلي‌ها مي‌گويند اين قبيل سختگيري‌ها باعث فرار يا پنهان‌کاري بچه‌ها مي‌شود.

بچه‌ها بايد صداقت تو را بپذيرند. بايد صداقت خودت را به آنها بقبولاني. نه‌تنها به فرزندان بلکه با همسر و دوستان نيز بايد با صداقت برخورد کرد تا متوجه شوند توصيه‌ها صادقانه است.

شما هميشه سعي مي‌کرديد براي بچه‌هايتان برنامه‌ريزي کنيد و مثلا برنامه‌هايي مثل کلاس ورزش و زبان و... برايشان در نظر بگيريد؟

بله.
و آنها با آغوش باز مي‌پذيرفتند؟

بيشتر وقت‌ها مي‌پذيرفتند. مي‌خواستم از کوچه و خيابان جمعشان کنم. اگر جايي هم نمي‌رفتند کاري مي‌کردم که در کارهاي خانه کمک کنند و يکجور مشغول شوند. اين اخلاق از پدرم به من رسيده است.

فکر مي‌کنيد چقدر از نظر رفتاري به پدرتان نزديک هستيد؟

خيلي، شايد به دلايل ژنتيکي باشد. مادرم هميشه مي‌گفت تو هيچ عيبي نداري فقط زبانت تيز است و بايد فکري به حال آن بکني.

آقاي دکتر! دوست داريد پسرانتان مثل خودتان شوند؟

نه، اين انتظار درستي نيست. هرکس شخصيت خودش را دارد.

مگر خودتان را آدم موفقي نمي‌دانيد؟

فرق مي‌کند. هيچ‌وقت به بچه‌هايم نگفته‌ام مثل من شوند. آزادشان گذاشته‌ام تا خودشان انتخاب کنند.

هفته نامه سلامت/
_عضو تحریریه علمی ایران سلامت

 

برخی از آثار استاد:

تالیف

روان شناسی کار

تمرین های حسی - حرکتی - روانی در تحول ذهنی

ترجمه

روانشناسی استبداد

چاره کمرویی، قدرت اراده، دقت

به خود اعتماد کنید

روانشناسی زن

روانشناسی قضایی

روانشناسی ارگونومی

روانشناسی صنعتی

روانشناسی صنعتی "نظریه ها و روش های مشاوره حرفه ای"

کودک بی قرار "شتابانیده"

ویراستاری

اعتیاد (سبب شناسی و درمان آن)

روانشناسی ترس

 


مطالب مشابه :


اولین آمبولانس ICU موبایل پیشرفته در استان

دکتر رحیم سروری، رئیس علوم پزشکی و خدمات درمانی استان در مراسم بهره‌برداری از آمبولانس




دکتر محمدحسین سروری از دانشمندان برجسته منتسب به خلخال و گیوی چشم از دنیا فرو بست

خلخال و گیوی (تاریخی، فرهنگی و ) - دکتر محمدحسین سروری از دانشمندان برجسته منتسب به خلخال و




زلزله ی خانم وزیر در دانشگاه های علوم پزشکی

دکتر مرضیه وحیددستجردی وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در روزهای دکتر رحیم سروری زنجانی




مباحث پیشرفته

اسلایدهای درس مباحث پیشرفته دکتر عفت پرور در صورت بروز مشکل دانلود لطفا اطلاع دهید. سروری.




قطعه هایی از سخنرانی حاج اقا سروری

اشک انتظار - قطعه هایی از سخنرانی حاج اقا سروری - سخنرانی و کلیپ هایی در زمینه های سیاسی




دانلود کتاب عملیات حرارتی دکتر گلعذار به صورت . pdf

گروه متالورژی دانشگاه آزاد ایلخچی - دانلود کتاب عملیات حرارتی دکتر گلعذار به رضا سروری




بررسی نسخه های خطی شرح سروری بر بوستان سعدی

ادب و ویرایش - بررسی نسخه های خطی شرح سروری بر بوستان سعدی - مطالب مربوط به زبان و ادبیات




سیستم عامل پیشرفته

نوشته شده در تاريخ سه شنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۳ توسط آقای سروری. های الگوریتم موازی دکتر




غم آوایی برای «دکتر علی شریعتی» شعری از پروین دولت‌آبادی - 1356

چَمَل۫ گويای نگفتنی های دکتر علی شریعتی به سرت سروری کون و مکان




برچسب :