گفتگو با محمد رمضانی نویسنده و مترجم

گفتگو با محمد رمضانی نویسنده و مترجم

ترجمه يوليسز نه كاري مثل بقيه كار ها بلكه پروژه اي است عظيم

* محمد رمضانی از معدود نویسندگان کردی است که دارای توان قلمی فوق العاده و ادعای اندکی است.نویسنده ای است که علاوه بر اینکه قلمی توانمند در حوزه ادبیات داستانی کردی دارد و به وسعت بخشیدن دایره داستان کوتاه مدرن در کردستان ایران کمک شایانی کرده است، از معدود نویسندگانی است که تسلطي ستودني  به زبان انگلیسی وآشنايي  خوبي با زبان فرانسه دارد. آثار ترجمه وی از زبانهای خارجی به زبان فارسی در میان اهل قلم فارس شناخته شده است و از جمله می توان به اثر مهمی چون "شکست و پیروزی پیکاسو" اشاره کرد . شماري از آثاري که از رمضانی منتشرشده  عبارتند از

1) شکست و پیروزی پیکاسو  جان برگر   - شباهنگ   1364

2) هانری روسو     مورست مورداریو    بهار 1364

3) خنده ایرلندی( مجموعه 11 قصه طنز از نویسندگان ایرلندی) عا بد,1381

4)مراقبه بصیرت,جوزف گولد ستاین ,سارگل  1382

5) وصیتنامه بیوه زنی بنام اوتول,کوله پشتی 1388

6)ده نگی هه‌رمان( مجمو عه 17 داستان کوتاه از نویسندگان آمریکایی  انگلیسی و اروپایی) سلیمانیه عراق 2008

7- ترجمه از فارسي به انگليسيرساله  "نقدی بر رمان سوشون,سیمین دانشور", پروژه فوق لیسانس رضیه جوانمرد

اما هنر رمضانی بیشتر از آن هم در داستانهای کردی اش هویدا است که به ادعای بسیاری از نویسندگان کرد ایرانی آثار وی در این زمینه جزو برترین های داستان کردی به شمار می آیند. رمضانی سال1377مجموعه داستان "مزگینی" را منتشر کرد.وي اين داستانها را به زبان انگليسي هم باز نويسي كرده  و آنها را به حكم ضرورت زبان انگليسي تغيير داده است .اين داستانها در وب سايت ramazanee.tripod.comدر دسترس هستند (پيشوند لازم ندارد). از آن به بعد چند اثر از ادبیات جهانی را نیز به کتابخانه کردی تقدیم کردند که می توان آثاری چون "ده نگی هه رمان " را نام برد که مجموعه ای از برترین داستانهای نویسندگان مطرح جهان را در بر می گیرد.

چند سالی است که رمضانی پا به عرصه ای جدید گذاشته که در نوع خود بی نظیر است آن هم ترجمه شاهکارهای داستانی جهان که تا کنون یا ترجمه نشده اند یا وی از ترجمه آنها به نحوی رضایت ندارد. از این میان ارزنده ترین کار رمضانی ترجمه چند فصلي از"یولیس"(يا به قول انگليسي زبانها يوليسز) اثر مشهور "جویس" به زبان کردی است. در حال حاضر به سفارش انتشارات كوله پشتي در تهران مشغول ترجمه مجدد محاكمه كافكا به فارسي است.

 

 

 

1.چنانچه از کارنامه ادبیتان پیداست شما قبل از اینکه داستان بنویسید آثاری را به زبان فارسی ترجمه کرده اید سبک و سیاق این کارها چگونه بوده وآیا انتخاب اولین ترجمه هایت را بر مبناي نگرشی که از ادبیات داشتی انجام دادی یا کارهایی سفارشی بودند؟      

اولين ترجمه من سياسي بود و انتخاب خودم و خوشبختانه آخرين ترجمه سياسي من: " آيا چين ميخواهد آسيا را ببلعد؟" اثر ارنست هنري ,  كمونيست امريكايي .اين رويداد مال سي سال پيش بود يعني زماني كه دانشجوي سال اول زبان و ادبيات انگليسي بودم در دانشگاه تهران در سال 1359. البته معجزه اي رخ نداده كه يك دانشجوي سال اول شهرستاني در تهران بتواند در يك انتشارات معتبري همچون سپيده دم بتواند كتاب چاپ كند .بنده پيش از آنكه از دبيرستان محمد رضاشاه مهاباد( استاد شهريكندي كنوني) ديپلم بگيرم رمان , نمايشنامه وشعر انگليسي ميخواندم .در تبريز قبل از انقلاب اسلامي ايران در خيابان شهنار جنوبي يك كتابفروشي بزرگ به نام حكمت  بود انواع كتب ادبي انگليسي ميفروخت. يكي از زيارتگاه هاي دل شيفته ام بود . گاهي هم راهي تهران مي شدم  وهمچون گربه اي گرسنه به دنبال بوي خوش دنبه به كتابفروشي هاي   24 اسفند وفردوسي و منوچهري سرك ميكشيدم و كتابهاي دست دوم انگليسي را مي خريدم : خدايا اينان كه كتابهاي انگليسي اشان را مي فروشند با اين پول چه مي خرند بهتر از كتاب انگليسي ؟!  اين احساس سوزان من بود .  آنروزها در مهاباد يك مغازه مطبوعاتي بود به نام مطبوعاتي بنفشه و صاحب مغازه مردي بود بلند قد خوش سيما با چشماني سبز به نام كاك قادر معروفي ( نيست اينك و روانش شاد باد). انواع مجلات انگليسي مي آورد : Readers Digest , Times , Events ،News Week,و .... مشتري پرو پاقرص بودم و ديوانه شيفته و مي بلعيدمشان . فرانسه را نيز در مهاباد نزد خود آموختم با تشويق مترجم و روشنفكر ناكام كرد طه پارسا(بر روان آ‍زاده اش درود)  كه در شركت سيمان صوفيان مترجم بود و زمان محمد رضا شاه به خاطر  ترجمه يكي از آثار ماكسيم گوركي , نويسنده روس , به زندان رفته بود . به خاطر ياري هاي هر چند اندك اما گرانبها كه از همسر مرحوم دكتر شافعي گرفتم تا ابد سپاسگزارم و دعا گو . اين خانم گرانقدر فرانسوي بود و كردي را بدون لهجه صحبت مي كرد .بنده اشكالاتم را در فونتيك زبان فرلنسه در يك صفحه كاغذ بزرگ يا داشت كرده بودم ( آموزش فرانسه را از كتاب موژه شروع كردم) و اين خانم بزرگوار با حوصله هر كدام از واژه ها را چند بار تكرار مي كرد و من تشنه شيدا با گوش جان مي شنيدم و همچمون اوراد مقدس تكرارشان مي نمودم .

آه !به سبك مرحوم ذبيح الله منصوري حاشيه رفتم .بر گردم به نخستين ترجمه ام و توجيه برگزيدن آن : من در آن زمان هوادار حزب توده  بودم و قاعدتا" مخالف تب كرده چين مائو ئيست و شعار مي داديم : تا حزب توده در كارست      مائوئيسم رنجورست بيمارست ! از سال 1361 اين تب رفت و سياست را  كنار گذاشتم و لب تشنه جان را به چشمه هنر و ادبيات بردم . به تشويق دوست هنرمند و طراح و كاريكاتوريست بزرگ ,احمدرضا دالوند, ترجمه آثار هنري را آغاز كردم . شكست و پيروزي پيكاسو اثر جان  را انتشارات شباهنگ چاپ كرد . ده ها و ده ها كتاب و مقاله را در مورد سبك كوبيسم و كارهاي پيكاسو خواندم . حظ  فراوان بردم : خوش آمدي اي بعد سوم به صحنه تابلوي نقاشي ! تا  پيش از آن آثار نقاشي دو بعدي بودند . پشت سو‍‍‍‍ژه پيدا شد. حركت با سوژه درآميخت .اينك پدر سينما از كوچه هاي هندسي فرا مي رسيد .سرنوشت اين بود كه همزاد هنري پيكاسو  ,خوان براك,  آن كوبيست كبير دور از هياهوي آوازه بماند .  اين گريز را بزنم كه بيشتر اوقاتم در دانشكده هنرهاي زيبا مي گذشت نه در دانشكده خودم يعني دانشكده ادبيات و علوم انساني و دوستان من  بيشتردر ميان هنرمندان آينده بودند.من در ترجمه هايم نمي خواهم چك بي محل بكشم . به دانش زباني ام اكتفا نمي كنم .اين است پرسش پيش از ترجمه هايم : اطلاعات من در مورد موضوع تا به كجاست و بايد آنرا به كجا برسانم ؟  نگرش من آن است كه بايد با توان و نفس يك نويسنده در متن ترجمه حضور داشت .چه اندازه اين پندار را بر زبان كردار آورده باشم داوري اش با خواننده است . نيك بختانه از اين ترجمه ستايش ها شده است . دوست گرانقدرم هادي ظيا ء الديني, نقاش و مجسمه ساز اوج گرفته و آسماني ,  چند سال پيش در سنندج به من گفت : فلاني ترا خدا چرا با اين توان ترجمه فارسي را كنار گذاشته اي ؟! استاد روئين پاكباز , استاد نقاشي در دانشكده هنرهاي دانشگاه تهران و مترجم كتابهاي هنري ,شكست و پيروزي پيكاسو را در كلاس بلند مي كند و مي گويد بچه ها بنده ترجمه آثار هنري را كم نخوانده ام ولي اين يكي ......و تعريف هاي فراوان . بچه هاي سنند جي مي گويند: استاد اين مترجم كردست و هم شهري ما . گفتم هادي جان درسته من هم سنندجي ام ! روزهاي اول انتشار آن تعدادي از بچه هاي دانشكده هنر هاي زيبا كه به خانه رضا براهني رفته بودند كتاب شكست و پيروزي را در دست او مي بينند . وي در پاسخ بچه ها كه از كيفيت ترجمه من از وي مي پرسند ميگويد : "بچه ها بخوانيدش قيامت كرده قيامت! " اين را هم بگويم در طول دو ماه و اندي كه در كار اين ترجمه بودم حالي داشتم شوريده و روحاني .آه كه چه مقدس بود آن ديوانگي شريف و نجيب ! ياد باد آن پرواز هاي سبكبارانه روح! در آميختگي نور يزداني و شور روحاني و گلبانگ هنر : تثليث از گونه اي دگر .

دومين كاري كه در زمينه نقاشي انجام داده ام و يادگار دوستي با  نقاشان زبردست و بزرگواري همچون هادي و مهدي ظيا ء الديني و احمد خليلي و جلال متولي و  محمد رضا كاشي(آن ديوانه وار با شكوه) و دالوند و..... عبارت بود از " زندگي و آثار هانري روسو"(نقاش ساده گراي فرانسوي ). اين مرد بزرگ كارمند ساده اي بود در اداره گمرك و به سبب سادگي و خوشباوري اسباب خنده همكارانش بود و دستش مي انداختند .سبكي ساده و كودكانه و بدون پرسپكتيو داشت ، اما در ترسيم مناظر طبيعت آنچنان سادگي عاطفي به كار ميگرفت كه انسان را ناخودآگاه به ياد آغاز خلقت مي اندازد و اين از وي‍‍ژگيهاي منحصر به فرد كارهانري روسوست. اين كار را به سفارش انتشارات بهاربه مديريت آقاي يغماي انجام دادم . البته آنزمان عريعلي شروه استاد و مدرس نقاشي و مجسمه سازي  نفوذ فراواني بر بهار دا شت و چه خوب ، زيرا حاصل آن ده ها كتب هنري بود كه يغمايي چاپ كرد .يكي از آنها همين ترجمه بنده بود كه به تشويق شروه انجام شد.  در آن دوره  يعني سالهاي دهه شصت شروه از مترجمان پركار بود و به خاطر سادگي و بي تكلفي اش دوستش داشتم. همو بود كه سفارش صنعت شيشهرا از گوتنبرگ براي من گرفت.نمي خواستم قبول كنم چون در حوزه علاقه من نبود اما به اصرار شروه پذيرفتم . اتفاقا كاري موفقي هم از آب درآمد. در شبكه 2 يا 3  سيما برنامه اي با اسم جنگ كتاب بود معرفي اش كردند : ....نثر شيوا و زيباي محمد رمضاني... . در سالهاي دهه هفتاد وقفه اي در كار هاي فارسي من به وجود آمد .دليلش پرداختن به كار كردي بود .  ما وامدار دوپديده هستيم در آن برهه ي زماني :  يكي ماهنامه ادبي كردي سروه  و ديگري سيل پناهندگان  كرد عراقي به ايران كه در ميان آنان اهل ادب و هنر هم بود .از همينزمان بهبعد بود كه كساني چون فتاح اميري عطا نهايي حسين شيربيگي محمد امين شاه محمدي بنده  محمد صالح سوزني و ديگران نوشتن داستان كردي را آغاز كرديم .در آن زمان جلسات ادبي در منزل  تشكيل مي شد.

 

2.اولین داستان کوتاهتان را کی نوشتید؟

 

با اين پرسش بي اختيار  پوزخندي  ساردونيك بر لبانم نقش مي بندد. دو تا نخستين تجربه داشتم. اولين نخستين تجربه من (!):دانش آموز سوم راهنمايي بودم در شهرستان بانه . داستاني كوتاه نوشتم : حالت روحي  بيوه اي بينوا دريوزه گري تازه كار  در آستانه ميخانه اي ،  در منگنه فشار فقر از سويي و باورهاي ژرف ديني از سويي ديگر .  آيا در را باز كند و داخل شود ؟ پشه هاي موذي ترديد جانش را نيش ميزدند . آخرسر دل به دريا ميزند .واكنشهاي ميگساران و غوغاي دروني زن را به تصوير كشيده بودم .زن زهر تجربه اي را روز پيش چشيده بود:بر در دكان كتابفروشي ملا...... كه به اوگفته بودحيف نيست گدايي بكني؟ جواني و خوشگل. برو ......بده ! هم حالي به جوانها ميدي هم پولهاي قلنبه در مياري .مثلا خود من پاك ديونه تم ! معلم ادبيات ما آقاي كريمي نامي بود سنندجي . گفت :خيلي جالب بود . از روي چي (!!) نوشتي؟ غرورم از اين پرسش نابجا چنان آسيب ديد كه گويي ماري از نوع همين كارمند هاي مدرس تخيلم را نيش زده است . تا سالها دستم به قلم نرفت .  دومين نخستين تجربه من : دانشجوي ادبيات انگليسي بودم در دانشگاه تهران . درسي داشتم بادكترفرهادي ، به گمانم مقاله نويسي.ابته حوزه كاري او زبانشناسي بود نه ادبيات .از ما خواست بيوگرافي خود را بنويسيم. من آمدم داستاني تخيلي نوشتم تحت عنوان Biography  My .دكتر فرهادي مقاله ها را گرفت و از جملهداستان من را هم به خيال اينكه مقاله است  مثل بقيه . جلسه بعد آمد و گفت بيو گرافي هايتان را خوانده ام . همگي يكنواخت و خسته كننده اند جز يكي كه اثري است ادبي و بايد منتشر شود و روكرد به من گفت: داستانت را سه بار خوانده ام و هر بار كه به پايان مي رسيدم از بس حسرتاين را داشتم ادامه داشته باشد مي رفتم از اول شروع مي كردم به خواندن .اين داستان در بين بچه هاي كلاس تكثير شد و ستايش هاي آنان  آن زهر را از روحم زدود .آقاي كريمي چه باشد چه نباشد يادش گرامي باد .من از داوري ظالمانه اش ناليدم نه از خودش و اين داوري مرا به ياد پابلوا نرودا شاعر بزرگ شيلي مي اندازد كه در كتاب خاطراتش مي گويد اولين شعرم را نشان پدرم دادم گفت :خيلي زيباست . از روي كي نوشته اي؟!نرودا مي گويد: اين نخستين نقد بيرحمانه بود در مورد آثار من!

 

3.شما چنانچه از فرم و ساختار آثارتان هویداست نویسنده ای هستید که از سه دهه پیش نوعی اثر خلق کردید که در مقایسه با آثاری که در آن زمان از نویسندگان کرد در مجلات کردستان ایران منتشر می شد, بسیار متفاوت است. هم ساختار و فرم آثار و هم نوع روایت , با توجه به چینین سابقه ای حجم آثار داستانی اتان اندک نیست؟

چرا هست .البته تعدادي از داستانهايم را دوستان بزرگوار گم فرمودند مثلا : رمان زوخاو را يكي از دوستان مهابادي به نام كريم قيومي ناپديد فرمود. داستان كوتاه جشن تولد شيطان را يكي از دوستان سنندجي به نام كامبيز كريمي (بله همين كامبيز جان )  به ديار نيستي فرستاد!

البته گرفتاري زندگي و به قول شاملو اگر غم نان نبود دور نبود كه چه كار ها ميشد كرد. نمي خواهم مثل پروتاگونيست اندر توهم داستان نيه توچكاي داستايو فسكي   باشم كه زماني نوازنده اي توانا بوده اما اينك دور مانده از ساز و با انگشتان سرد شده تقصير را به گردن زن  بيچاره اش مي اندازد .

تدريس انگليسي براي من  نه دكانداري كه خدمت عاشقانه بوده اما به كار ادبي ام خيلي لطمه زده است .

 

4.مشغول ترجمه اولیس هستید, اثری که هنوز به فارسی ترجمه نشده است. روند کارتان به کجا رسیده؟ خوانندگان کرد کی می توانند این اثر را در بازار کتاب ببینند؟ كمي در مورد اين اثر با خوانندگان كرد صحبت كنيد .

 

ترجمه يوليسز نه كاري مثل بقيه كار ها بلكه پروژه اي است عظيم.اين كتاب را جيمز جويس  در 18 فصل به شيوه اي سمبوليك و به تبعيت از اوديسه هومر كه آن نيز 18 قسمت است نوشته است .داستان دردوبلين و در 15 ژوئن 1904 يعني طي 24 ساعت اتفاق مي افتد. پروتاگونيست يا قهرمان اصلي داستان يهودي اي  است  به نام لئوپولد بلوم كه به طور سمبوليك از روي اوديسه ساخته شده است . او پسرش جوانمرگ شده و همانند اوديسه كه در جنگ ترواست و در اشتياق ديدن خانواده از جمله پسرش تلماكوس در جستجوي پسري است .قهرمان دوم داستان ستفن دودالوس جواني شاعر و در اين داستان معلم تاريخ است كه بر خلاف ميل خود به يك مشت بچه بورژواي سوسول درس مي دهد  و مي دانيم كه ستفن دودالوس قهرمان اصلي رمان ديگر جيمز جويس به نام of the Artist as a Young Man    The Portrait است .دودالوس پدري صرفا بيولوژيك دارد كه دايم الخمرست و وي در جستجوي پدري واقعي است همانند تلماكوس كه د ر جستجوي پدرش اوديسه است. در اين رمان مسايل تاريخي همانند تاريخ مصايب و گرفتاريهاي ايرلند و تسلط استعمار انگليس و نابود كردن زبان اصلي آنان عيني زبان سلتي يا گايليك و سيطره استحماري كليساي كاتوليك بر آنان و گرفتاري خود مردم در چنگال دشمني بدتر از اين دو يعني جهل و خرافات و محدوديت فكري  تاريخ تفكر مسيحي و سر برآوردن نحله هايي با اندك نوآوري و تفاوت كه حتي در اين گستره كوچك نيز آنان را تاب نمي آورند و به تكفيرشان مي پردازند ،  انديشه هاي فلسفي مثلا مسا له تثليث و رابطه اب با ابن (پدر با پسر) و انواع موازي كاريها در اين مورد : رابطه پدر و پسري همچون رابطه تلماكوس با اوديسه و رابطه هملت با پدر كه جويس هوشمندانه از وجه مشترك آنها بهره گرفته است  و در هردو كسي يا كساني مدعي تاج و تخت پدر وحتي همسري مادر پسر هستند و پسر دردمند در اشتياق است كه باز بيند ديدار پرشوكت پدر را و بازيابد عظمت در خطر يا بر بادرفته خانوادگي را .

شكي نيست رومان يوليسز براي خوانندگان اروپايي و انگليسي زبان نيز و  حتي روشنفكران دشوارست . قدر مسلم  خواننده بايد قبل از  خواندن اين رمان آشنايي نسبي با اسطوره هاي يونان باستان،  انجيل ، تاريخ اروپا ، تاريخ ادبيات، تاريخ هنروتاريخ فلسفه به هم بزند .مثلا گرايش آنتي سميتيزم يا يهود ستيزي كه طي قرون در اروپا كمابيش وجود داشته و در يوليسز در قالب پروتاگونيست داستان يعني لئوپولد بلوم يهودي منعكس شده كه در جامعه ايرلند زهر تحقير و تنهايي را مي چشد.

بنده سه فصل از رمان يوليسز را ترجمه كرده ام .دو فصل ان د ر سايت روانه بود در اختيار        علاقه مندان بود . مترجم بايد با ديده اي بسيار بسيار ريزبين و با درك قوي  و روحي  بسيارلطيف و هنرمندانه وارد زبان شعرگونه و طنز ظريف نهفته در نثر و سمبوليسم و كنايه هاي تاريخي مذهبي اساطيري ، ادبي و هنري  اين اثر اثيري گردد.با شهامت متواضعانه اي مي گويم اين توان  هنري را در خود و در زبان زيبا  ، با شكوه ، انعطاف پذير و بسيار توانمند كردي  مي بينم كه وارد اين وادي سحرآميز شده بازتاب آن را كاخي بلند در ادب كردي برافرازم .به انتشارات مكرياني گفته ام كه اين پروژه شيرين سه سال طول مي كشد . يك نكته خيلي جالب : مترجم بزرگوار جناب منوچهر بديعي كه سالها ست رمان يوليسز را بنام يوليس ترجمه كرده اما نتوانسته ويزاي ارشاد بريش بگيرد در مصاحبه اي در مجله مترجم مي گويد: يوليس را ظرف هشت ماه ترجمه كرده ام. پرسش پرشگفتي  بنده اين است: مگر مي شود؟!!! بنده سه فصل كار كرده ام و گاهي براي يك جمله  نزديك دو صفحه پانوشت داده ام! يكي از دوستان اديب بوكاني ميگفت: چه لزومي دارد رمضاني اين پانوشتها را براي يوليسز بدهد؟ پاسخ من اين بود: آقا جان خواندن و درك يوليسز براي روشنفكران  اروپايي دشوارست ،  انتظار داريدخواننده كردزبان اين همه دقايق و ظرايف را بدون اين پانوشتها دريابد ؟ آيا مثلا فلسفه وجودي برج مارتلو را در اين رمان (كه جزو املاك ارتش است كه آن را به قيمت ارزان اجاره مي دهد و اينك در اختيار ستفن دودالوس و باك موليگان  يك دانشجوي پزشكي و انگليسي اي به نام هاينز است) بدون پانوشت درك مي كنيد ؟ذهن خواننده نه فقط معمولي كه كاركشته به كجا مي رسد ؟ به هيچ جا! اگر روشنگري هاي كتابهاي شرح و نقد بر يوليسز نباشد  مثلا كار گرانقدر Annotations  Ulysses  اثر Don Gifford  كه به عنوان انجيل يوليسز شهرت دارد و يا  Bloomsday Book اثر  Harry Blamiresنمي بود قدر مسلم دشوار به اين نتيجه برسيم كه برج مارتلو اشاره است به برج پادشاهي اوديسه كه اينك خواستگاران تحميلي پنه لوپ  زن اوديسه و مادر تلماكوسبه قصد غصب تاج و تخت اوديسه در آنجا گنگر خوره و لنگر انداخته بودند و در عين حال اشاره مي كند به برج سلطنتي شاه هملت پادشاه  دانمارك كه برادرش كلوديوس وي را به هنگامي كه در خواب بوده با ريختن سم در گوشش به قتل ميرساند و شايع ميكند كه مار وي را نيش زده و تاج و تخت او را غصب و پس از دو ماه زنش گرترود را نيز از آن خود ميكند . باك موليگان نيز كه كليد برج مارتلو را از ستفن دودالوس ميگيرد غاصب است . آرزوي بنده آن است كه  روزي ترجمه كردي يوليسز را  به انجام رسانده به موزه جيمز جويس در دوبلين پيشكش كنم ،همان كاري كه دكتر آزاد حمه شريف در مورد ترجمه از انگليسي به كردي  رمان مشهور جيمز جويس بنام The Portrait of the Artist as a Young Man چنين كرده است .

 

5.قبلا ترجمه مجموعه ای از داستانهای خارجی را تحت عنوان "خنده ایرلندی" از شما خوانده ایم و تازگی هم نشر کوله پشتی این اثر را تجدید چاپ نموده است, ویژگیهای این مجموعه داستان چه بود که شما را بر آن داشت اقدام به ترجمه آنها بکنید, با در نظر گرفتین اینکه اثاری از نویسندگانی با سبکهای متفاوتی را دربر می گیرد؟

ايرلندي ها در طنز دست بالايي دارند. تاريخ پر فراز و نشيب اين ملت را كه مي نگريم ترجيع بند آن سركوب خشن  و نا انساني استعمار انگليس است . از آنجا كه نفي هوئيت و فرهنگ هر ملتي و سركوب آن حركتي است آنچنان نابخرانه و بر ضد طبيعت كه بخشي از اشك و خون ملت ستمديده گويي به حكم يك قانون فناناپذير در ضمير ناخودآگاه مشترك جمعي به خنده تبديل مي شود : واسه نريختن اشكهامه كه نيشهامو باز كرده ام ! اين ويژگي را در زبان زيبا و شيرين فارسي نيز مي بينيم . از اين روست كه چه شيرين مي توان آن هاي هاي خنده ها را به قهقه گريه هاي خود ترجمه كنيم  . اين مجموعه را خودم گردآورده ام و نام خندهايرلندي را بر آن نهاده ام. اين ها نويسندگان مشهوري هم نيستند و ظاهرا" اوكانر از همه اشان تواناتر است. فرانك اوكانر را در كشور ما ميشناسند .جاذبه اين داستانها در آن است كه انعكاسي اند از محدوديت هاي فكري شهرستاني و دهاتي مآبانه جامعه ايرلندي و فقر شرم آور آن. جيمز جويس از اين محدوديت ها فرار كرد . من كوشيده ام سبك هر كدام از اين 11 صداي متفاوت را در زبان فارسي منعكس كنم .احساس مي كنم تيرم به سنگ نخورده است . داستان اولين اعتراف اثر اوكانر را بيشتر از بقيه دوست دارم  چراكه انعكاسي از جامعه مذهبي ايرلند ست . در اينجا كودكي دبستاني را ميبينيم كه در مدرسه معلم تعليمات ديني فقط و فقط راجع به جهنم صحبت ميكند و براي اينكه جهنم را عملا تدريس كند و نشان دهد شمعي روشن كرده به دانش آموزان ميگويد: هر كسي پنج دقيقه انگشتش را روي آتش شمع بگيرد، اين سكه طلا را به او مي دهم .كسي جرات نمي كرد و پيرزن سكه طلا را دومرتبه مي گذاشت توي كيفش .در آن زمان كودكان دبستاني را ميبردند پيش كشيش به گناها ن شان اعتراف كنند . همان پيرزن معلم ديني بچه ها را براي اعتراف آماده ميكرد و آنان را از اعتراف ناقص ميترساند  و داستانهاي مخوفي در اين باب تعريف مي كرد، مثلا روح گناهكار مردي كه اعتراف ناقص كرده بوده شبي  برميگردد و نزد كشيش مي آيد كه اعتراف كند. آتش جهنم  چنان در وجودش زبانه مي كشد كه به هر چيز دست ميزند آن را مي سوزاند و جاي دستش روي در و ديوار و اشيا مي ماند (مايداس شاهي از نوع ديگر!) و راوي داستان مي گويد : داشتم از ترس اعتراف قالب تهي ميكردم . ياد زماني افتادم كه در دانشگاه تهران دانشجو بودم و دوستان حادثه عجيبي را تعريف كردند: رييس يكي از مدارس ابتديي در تهران تصادفي مي بيند كه بچه هاي يك كلاس همگي خود و كف كلاس را خيس كرده اند . معلم ديني در مورد شب اول قبر صحبت كرده  بوده !

 

6.شما داستانهايي كوتاه از گي دو مو پاسان را ترجمه کرده اید, فکر میکنید به لحاظ زمانی برای ترجمه اين نوع آثار دیر نیست. منظورم این است که وقت و هزینه برای جویس و بعد از آن نویسندگان امروزی بهتر نیست یا فکر میکنی هنوز از لحاظ هنر داستانی آثاري از اين دست حرفی برای گفتن به نسل نو دارد؟

 

بنده چند قصه اي را از گي دوموپاسان ترجمه كرده ام نه بيشتر،  البته به زبان كردي نه فارسي .آيا فكر مي كنيد صورت مسئله درست باشد؟ در اينجا بحث كتابخانه زبان كردي است در ايران .آيا اين كتابخانه به قدري از ترجمه هايي از نويسندگان سده هاي پيشين اشباع است كه تكرار و تكثر آنان دل را مي زند ؟ از طرفي هم نثر كردي روزهاي بلبشو و افسار گسيخته بي استانداردي را پشت سر مي گذراند : اي بره گم شده ابراهيم ! من البته مايوس نيستم واز آنجا كه زبان حاصل انديشه مليونها انسان در بستر پوياي تاريخ است، منطق خرد جمعي چنان در آن نيرومندست كه بازي چند كودك بازيگوش در ساحل اين رود خروشان و زلال و ريختين خاك و خل و گاهي هم آشغالهاي همسايه ها به قلب ماهيت آن نمي انجامد . شما ميگوييد چرا اكنون از گي دو مو پاسان ؟من ميگويم چرا از قرن 17و18 19  و يا حتي كلاسيكهاي يونان و روم باستان نه؟آيا ما همه سبك هاي متنوع نثر را آزموده و سير شده ايم؟  من فكر مي كنم حتي پرسشي بازدارنده از اين دست در مورد زبان فارسي  نيز با همه نوازش هاي كه در طول سده ها ديده و با انواع  لذيذترين لقمه هايش پرورده اند  روا نباشد . در مثل آيا كزازي را كسي زير تازيانه چرا و بايد و نبايد مي گيرد كه از چه روي به برگردان انه ايد  ويرژيل دست يازيده اي  و بهتر  نه آن بود اين كهنه انبان را وانهي و بر خوان بورخس و ماركز نشيني؟

7.مشغول ترجمه محاکمه کافکا هستی, یقینا می دانی که دو بار ترجمه شده است , به زبان ترجمه های دیگر ایراد داری یا اینکه جنبه ای دیگر را در کافکا کشف کرده ای که دیگران ندیده اند؟

 

مدتي قبل جناب مهدي نمازي  ،جواني پرخوان و روشنفكر و از دست اندكاران انتشارات كوله پشتي، زنگ زد و با توجه به آشنايي كه با كارهاي بنده و محبتي كه نسبت به  اين قلم دارند از من خواستندكه محاكمه كافكا را كار بكنم .گفتم : محاكمه را دو مترجم ديگر ترجمه كرده اند: علي اصغر حداد از آلماني و جلال الدين اعلم از انگليسي. بنده دوست دارم كاري را انجام دهم كه تاكنون ترجمه نشده اند،  مثل كار هاي قبلي ام . ايشان مصر بودند كه صداي سومي هم به قلم بنده از اين كار بزرگ درآيد . من هم نه نگفتم .ترجمه انگليسي آن را كه توسط David Wyllie انجام گرفته را برايم فرستاد . خودم هم نسخه Edwin Muir يعني معتبرترين ترجمه انگليسي محاكمه را دارم.Muir  اين كار را در سال 1937 انجام داده و جزو شاهكار هاي ترجمه در زبان انگليسي به حساب مي آيد .نسخه اي كه در دست بنده است در سال 1950 توسط انتشارات SECKER AND WARBURGدر لندن  تجديد چاپ  است .ترجمه David Wyllie از لحاظ قدرت و صلابت به پاي آن نمي رسد  ولي بارقه هايي از نبوغ ترجمه در آن يافت ميشود و حتي بعضي جاها با قدرت و زيبايي بيشتري كار كرده است . من به صورت مقابله اي و با توجه دقيق به تفاوتهاي اين دو جلو مي روم . محاكمه كه به باور خيلي ها بزرگترين قطعنامه ادبي قرن بيستم عليه نظام هاي ديوانسالار و دسپوتيك است آميخته به طنزي تلخ است .قضاوت اين معني با خوانندگان خواهد بود كه حسگرهاي اين قلم چه اندازه چيزك اثيري اين اثررا گرفته است .من اگر به صداي متفاوت نغمه خود ايمان ژرف نداشتم اين كار را نمي پذيرفتم . همين و بس.

8.با توجه به اینکه شما به زبانهای فارسی , انگلیسی, فرانسوی و کردی تسلط دارید و سالهاست مشغول ترجمه هستی ولی اثارتان در مقایسه با توان و زمانی که داشته اید  اندکند شما در ترجمه وسواس هستی یا  کارها را یک بار می بینی و ترجمه میکنی؟

 

اگر  موضوع كار پيشنهادي  آنقدر تازگي داشته باشد كه در حوزه مطالعات قبلي ام نگنجد پيش از شروع كار مطالعه در اين باب را تا حد سيري و اقناع انجام ميدهم . اگر كاري را هم خودم برگزينم استانداردهاي شخصي خودم را دارم كه دوست دارم  لذت آن را با ديگران قسمت كنم . بنده از وسواسي اهريمني و شيطنت آميز در كار لذت مي برم .ترجمه كار جواهر تراشي است . رنج و سرمستي است.اينطور نيست كه هر كاري به من پيشنهاد شود به خاطر پول بپذيرم.مثلا در سالهاي دهه شصت  كارهاي كار لوس كاستاندا بازار گرمي داشت . چند ناشر پيشنهاد ترجمه كارهاي كاستاندا را به من دادند نپذيرفتم، چون در آن برهه زماني درحوزه علاقه من نبودند .

9. به نظر شما تنها دانش زبانی برای ترجمه کافی است یا مترجم لازم است دانش ادبی مرتبط با سبک و سیاق اثری که ترجمه می کند را دارا باشد؟

دانش زباني ( از زبان مبداء و مقصد) ، نيز دانش ادبي ( خصوصا براي ترجمه آثار ادبي) لازم هست اما كافي نيست . ترجمه نه فقط فن كه هنري است بسيار ظريف و پر پيچ و خم .توان و ذوق ذاتي مي خواهد . به زور بازو نيست .تئوري هاي ترجمه كار ساز نيستند .اين سخن به معناي رد اين بخش از علوم انساني نيست . انتظار هم نمي رود مولفاني كه در كار نوشتن اين نوع كتابها هستند الزا ما خود مترجم چيره دست باشند .البته بر اين باور هستم كه تدريس عملي ترجمه توسط متر جمان واقعي به كاراموزاني كه به طور بالقوه مترجمان ذاتي و با استعداد آينده در ميانشان هست شدني است .چه خوب بود اگر اين سنت در كشور ما و اصلا د ر همه جا  رواج مي يافت .تا زماني كه اين خواب شيرين تعبير نشود ناگزيريم  اين فر مايش بدون تاريخ مصرف سوفسطايان را از دكان مرحوم هيپياس يا گرگياس خريد كه: علم را نمي توان كسب كرد واگرهم كسب شود نمي توان آن را به كسي منتقل نمود . فعلا اين گفته انگار در مورد ترجمه  صدق مي كند ، متاسفانه! در آرزوي روزي هستم كه بتوان مترجمان زبر دستي را بار آورد . از مرگ و ماليات گريزي نيست ، از وجود مترجم نيز .در حوزه علوم نيازي به تنوع ترجمه و مترجم نداريم . در سالهاي آينده زبان انگليسي بسيار رايجتر و فراگيرتر از اكنون خواهد بود و روزي مي رسد كه تقريبا همه ملتها و مليت ها تنها به اين زبان كسب دانش كنند و زبان مادري در اينجا  تا حد زيادي در سايه قرار مي گيرد . اما جاذبه آفرينش ادبي و هنري(فيلم-تئاتر) به زبان مادري نا ميرا خواهد ماند  ، چرا كه فرمان و فرياد هويت اين است . در اينجا تنوع ضرورت و لذت است .

10.  امروزه روند ترجمه آثار داستانی به زبان کردی شتاب گرفته است ولی حساسیت نسبت به زبان و فرم آثار کم و یا حتی با مطالعه بعضی از این آثار میتوان گفت که حساستی وجود ندارد. مترجمان تنها به ترجمه واژه به واژه اکتفا می کنند و حتی در رعایت ساختهای دستوری زبان مبدا و مقصد با مشکل جدی مواجه اند، بدان معنی که دانش ادبی مترجمین گاهی در حد پایینی است، با این وصف چشم انداز آینده بازار ترجمه در زبان کردی را چگونه ارزیابی میکنید؟

  درست  مي فرماييد.قلم هاي سترون و قدم هاي سست در زمينه ترجمه كردي فراوان هست .يك عده از اين اربابان نام و نان اينقدر همت ندارند بروند يك زبان  اروپايي ياد بگيرند ، بماند ، اينها زبان كردي را هم ياد نگرفته اند و مي آيند با درك ناقصي كه مثلا از زبان فارسي ، عربي يا تركي دارند از روي آثار ترجمه شده از زبانهاي اروپايي به يكي از اين زبانها به زعم خود ترجمه ميكنند ! فرياد از اين خام دستان زبان ندان كتاب نخوان كه مي آيند اين يا آن كتاب را  از روي ترجمه ضعيف يك مترجم مثلا فارس زبان  به زبان فعلا بي صاحب كردي ترجمه ( يا اصلا شليك !!) ميكنند .روزگار غريبي است روزگار استعداد هاي پايين متوسط. آيا ضرورت زمان حاضر چنين است كه هنر به كالايي تبديل شود و در بازار مكاره جهاني شدن هر كسي (؟!)هرچه (؟!)داشته باشد عرضه كند ؟ آيا ستاره ها فرومرده اند و اين آسمان تيره را تنها گاهي فروغ زودگذر شهاب سنگي روشن  ميكند ؟آيا داريم به اين سمت پيش مي رويم كه در حاليكه در تراموا يا اتوبوس نشسته ايم سر كار مي رويم در ايستگاه داستاني كوتاه يا شعري را در ميان مسافران پخش كنند آنهم فقط در حد يك صفحه ؟ و سپور مشغول جمع كردن اين اوراق خوانده و دورانداخته و لگدشده باشد؟!  لابد شب در خانه هيچي از آن به ياد نخواهيم داشت .در طول روزهم به اش فكرني كنيم. تا اين اواخر چنين نبود .در بيشتر جوامع و خصوصا جهان سوم  انواع موانع خانوادگي و اجتماعي در برابر علاقه بچه به اديب يا هنرمند شدن وجود داشت . آنكه اين سدها را در هم مي شكست دريايي بود خروشان از استعداد ذاتي كه از درون مي جوشيد و سر ريز مي كرد و سيلاب وار قيد و بند هاي بايد و نبايد ها را ميكند و با خود مي برد: همگان ايمان مي آوردند كه اين از نغمه هاي جاودانه هنرست .

بنده از مشوقان ترجمه از زبان هاي اروپايي به كردي بوده و هستم .در كردستان ايران استعداد هاي خوبي  را در اين زمينه مي شناسم كه در خلوت خود رشد كرده اند  ولي حجب و حيا مانع از آن بوده سينه سپر كنند و زوركي بيايند جلو .من فكر مي كنم ناشراني كه كتاب كردي چاپ ميكنند  بايستي با اين جواناني كه از زبان هاي خارجي ترجمه مي كنند تماس بگيرند و  به آنان كار ارجاع كنند .   مثلا از انگليسي به كردي  سعيد سليمي بابا ميري ،  حسين آقا پوري، ايوب رستمي  ، كاوه ايلخاني زاده ، از زبان فرانسه عبد الرحيم احمدي و كسان ديگري .يا  جناب دكتر محمد علي فرنيا  كه درآمريكا دكتراي زبان انگليسي در زمينه curriculumگرفته و اتقاقا تسلط بسيار جالبي به زبان كردي دارد  و سالها هم هست كه كار بسيار جالبي انجام داده ، آمده تمام ضرب المثل هايي را كه در زبان انگليسي و كردي شبيه هم اند  جمع آوري نموده است .مثلا در زبان انگليس داريم:Blood is thicker than water . معناي تحت اللفظي آن مي شود : خون غليظ تر از آب است . يعني چه؟ يعني اينكه فاميل آدم بد نمي شود . در زبان كردي مي گويند : خون آب نميشود و درست همين معني و كاربرد را دارد يعني فاميل آدم هرچه باشد در نهايت دلش براي آدم مي سوزد و بد نمي شود . حالا  چرا اين انسان با اين همه توان  و سواد در خلوت خويش بماند ؟ خوشبختانه در كردستان عراق وضع خيلي بهترست .ما مترجمين خوبي مثل عزيز گردي داريم(به قول يكي از ادبا يك عزيز كرد) يا مثل دكتر آزاد حمه شريف كه مجموعه خوبي از كلاسيكها را به كردي ترجمه كرده است : از نمايشنامه هاي شكسپير و هم ايشان  هستند كه The Portrait of the Artist as a Young Man را به كردي ترجمه نمو ده اند .بنده اين ترجمه را اويل انقلاب خوانده ام . خوشبختانه افتخار آشنايي اين مرد بزگ نصب بنده شده است . ايشان نسخه تصحيح شده اي از ترجمه فوق را با امضاي خود به بنده اهدا نموده اند .

11.  چرا این همه ترجمه ناقص و خام در بنگاههای نشر کردستان عراق چاپ می شود ولی از کارهای ارزنده شما در آنجا خبری نیست؟

چه گويم كه ناگفتنم به . حجب و حيا مانع از آن بوده كه بنده سينه را بدم جلو . گاهي تك و توك از رفيقان ناموافق خواسته ام كه واسطه شده با توجه به آشنايي خود با ناشران كردستان عراق كاري براي ما هم بكنند . داستان نامردمي هاي اين نيمه دوستان و شبه دوستان را وا ميگذارم . نمي خواهم انرژي منفي به خوانندگان بدهم .اما همينقدر بگويم كه داستان ما هم عينا مثل آن جوان خوش خيال شد كه برادر بزگش را واسطه كرد برود دختر همسايه را برايش خواستگاري كند . برادر بزرگ شاد و شنگول برگشت . برادر اميدوار از او پرسيد: داداش چي شد؟ چه كار كردي؟ و جواب برادر بزرگ چنين بود:مژده بده جور شد. عقدش هم كردم براي خودم!   

 

 

 


مطالب مشابه :


تاثير سبک زندگي انسان دين مدار بر سلامت روان

مشاوره - تاثير سبک زندگي انسان دين مدار بر سلامت روان - در خصوص مشاوره تحصیلی ,مشاوره های




پروین سلیمانی هم مرد...

دوست با وفای او خانم فاطمه طاهری به کارهای او در حد توانش دکتر عاطفه خانوم قيومي




از مهر و بی مهری با مهری مهرنیا

سلام خانم مهر نيا حالتون خوبه دکتر عاطفه خانوم قيومي




گفتگو با محمد رمضانی نویسنده و مترجم

اين خانم گرانقدر فرانسوي بود و رمان زوخاو را يكي از دوستان مهابادي به نام كريم قيومي




سیصد روز با یک سوال

خوش زبان بود و هم از یه دید خاصی به مسائل نگاه میکرد خودش به آقای دکتر خانم اشتون




ترکیبات خاک مناطق ایران

وبلاگ آشنایی با دفاع مقدس نوشته خانم جناب آقاي دکتر فروغي و کليه قيومي محمدي . 1372




برچسب :