جانشيني امام علي (ع)، واكنش ها و عملكردها-به مناسبت عيد غدير

 

(به مناسبت عيد غدير)ازطبسی محمد جواد


اشاره:
خاطره پرشكوه و بسيار مهمّ روز غدير و مسأله اعلام جانشيني اميرمؤمنان عليه السلام از سوي پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله يكي از حوادث مهم و سرنوشت ساز تاريخ اسلام به شمار مي رود كه از نظر معصومين عليهم السلام جايگاه ويژه اي دارد. حادثه اي كه آگاهي يافتن از ابعاد عظيم آن، بشر را از لبه پرتگاه سقوط در جهل، ضلالت و مرگ جاهليّت نجات خواهد داد.

حادثه اي كه به تعبير امام صادق عليه السلام عظيم تر از روز عيد فطر، قربان و جمعه است.(1) به فرموده امام رضاعليه السلام: «اگر مردم ارزش اين روز را مي دانستند، بي ترديد فرشتگان در هر روز، ده مرتبه با آنان مصافحه مي كردند.»(2)
بدين جهت بر آن شديم تا ضمن پاسداري از اين روز، سيري اجمالي در مواردي كه پيامبرصلي الله عليه وآله از آغاز بعثت تا پيش از رحلت در مورد جانشيني اميرمؤمنان عليه السلام بيان كرده است، همراه با عكس العمل دشمنان، داشته باشيم امّا چون اين موارد بسيار زياد است، فقط به چهار مورد بسنده خواهيم كرد:

1 - اعلام جانشيني در اوّلين نشست:

پس از گذشت سه سال از بعثت پيامبرصلي الله عليه وآله با آمدن آيه «وانذر عشريتك الأقربين» دستور جديدي از طرف خداوند بر پيامبر ابلاغ شد. از اين رو حضرت با فراخواني فرزندان عبدالمطلب كه در آن روز فزون تر از چهل نفر مرد بودند، به علي عليه السلام دستور داد تا از ران گوسفندي غذايي براي آنان آماده سازد. سپس از آن ها خواست تا نزديك شده و غذا بخورند، پس از سير شدن، پيش از آن كه آن حضرت سخني فرموده باشد، ابولهب لب به سخن گشود و گفت: مي بينيد چگونه اين مرد شما را سحر و جادو كرده است. پيامبرصلي الله عليه وآله در آن روز چيزي نفرمود و جلسه بهم خورد. روز ديگر پيامبرصلي الله عليه وآله آن ها را دعوت نمود و ضمن پذيرايي لب به سخن گشوده، فرمود: «اي فرزندان عبدالمطلب! من از طرف پروردگار به سوي شما آمده ام و بيم دهنده و بشارت دهنده ام. پس مسلمان شويد و از من پيروي كنيد كه هدايت خواهيد شد.(3)

سپس فرمود: «كدام يك از شما به من ايمان مي آورد و مرا در اين جهت كمك مي كند كه برادر، ولي، وصي و وزير من پس از من و خليفه ام در خاندانم خواهد بود.» تمام حضّار سكوت كردند تا اين كه پيامبرصلي الله عليه وآله سه مرتبه سخن خود را تكرار كرد. در هر مرتبه علي عليه السلام مي فرمود: «يا رسول الله! من به كمك تو خواهم شتافت و در اين امر وزيرت خواهم بود... .»

اميرمؤمنان فرمود: «پس پيامبرصلي الله عليه وآله دست مرا گرفت و فرمود: اين برادر، وصي، جانشين، وزير و خليفه من در بين شما است، پس سخن او را بشنويد و از او پيروي كنيد.»(4)

بنا به نقل ابو رافع پيامبرصلي الله عليه وآله به علي عليه السلام فرمود: «نزديك من بيا. پس دهان علي را باز كرد و مقداري از آب دهان خود را با بزاق دهان علي مخلوط كرد. همچنين مقداري از آب دهان خود را بين دو كتف و سينه علي ماليد.»(5)

عكس العمل شديد ابولهب
از همان آغاز ابولهب بناي مخالفت و لجاجت را گذاشته، با برهم زدن جلسات اجتماع فرزندان عبدالمطلب، مخالفت صريح خود را با نبوّت آن حضرت اعلام كرد. و از باب تمسخر و استهزا به سخنان پيامبرصلي الله عليه وآله درباره جانشيني علي عليه السلام گفت: «اين چه هديه بود كه به عموزاده ات در برابر بيعتي كه با تو كرد، دادي؟ او تو را اجابت كرد امّا تو سر و صورت و دهانش را پر از آب دهان خود كردي.»

پيامبرصلي الله عليه وآله در پاسخ فرمود: «بدين وسيله درون او را پر از علم و حكمت كردم.»(6)

و آن گاه فرزندان عبدالمطلب در حالي كه به آنحضرت مي خنديدند و او را مورد استهزا قرار مي دادند، ابوطالب را به باد تمسخر گرفته، گفتند: «اي ابوطالب! به تو نيز دستور داده كه سخن فرزندت را گوش كرده، از او اطاعت و فرمان ببري.» سپس جلسه را بهم زده، متفرق گشتند.(7)

2 - هنگام نزول آيه ولايت:
دومين موردي كه پيامبرصلي الله عليه وآله سخن از جانشنيني علي عليه السلام به ميان آورد، زماني بود كه اميرمؤمنان عليه السلام انگشتر خود را در مسجد در حال نماز به فقير صدقه داد. به دنبال اين كار خداپسندانه و ارزشمند خداوند آيه ولايت را نازل فرمود: «انّما وليّكم اللّه و رسوله والّذين آمنوا الّذين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكاة و هم راكعون»(8)؛ «سرپرست و ولي شما تنها خداست و پيامبر و آن ها كه ايمان آورده اند، همان ها كه نماز با برپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند.»

از امام محمدباقرعليه السلام روايت شده كه فرمود «گروهي از يهوديان از جمله عبدالله بن سلام، اسيد بن ثعلبه، سلام و ابن صوريا مسلمان شدند؛ خدمت پيامبرصلي الله عليه وآله آمدند و عرضه داشتند: يا رسول اللّه! حضرت موسي عليه السلام يوشع بن نون را به عنوان وصي و جانشين خود تعيين كرد، پس وصي و جانشين تو كيست؟

در همان حال اين آيه نازل شد. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: حال برخيزيد و به طرف مسجد برويم. همين كه به در مسجد رسيدند، سائلي را ديدند كه از مسجد خارج شد. حضرت فرمود: آيا كسي چيزي به تو نداد؟

گفت: چرا. اين انگشتر را به من دادند. حضرت فرمود: چه كسي اين را به تو داد؟ گفت: آن مردي كه در حال نماز است. حضرت فرمود: در چه حالتي بود؟ گفت: در حال ركوع.

اين جا بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله با صداي بلند تكبير گفته و اهل مسجد با تكبير رسول خداصلي الله عليه وآله تكبير گفتند.

- پيامبرصلي الله عليه وآله عبدالله بن سلام و همراهانش را كه از جانشين وي سؤال كرده بودند، مخاطب قرار داده فرمود علي بن ابي طالب پس از من ولي شما است.

عبدالله بن سلام و همراهان وي - كه در پي وصي پيامبرصلي الله عليه وآله بودند - با ديدن اين صحنه گفتند: ما نيز خداي را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دين، محمدصلي الله عليه وآله را به پيامبري و علي را به وصايت و جانشيني پذيرفته و راضي گشتيم.»(9)

واكنش منافقين:
برخي از منافقين كه از نزول آيه ولايت، مطرح شدن خلافت و جانشيني اميرمؤمنان به شدت عصباني شده بودند، در مسجد جمع شدند تا از نظر يكديگر با خبر شوند. از اين رو برخي به برخي ديگر گفتند: كه اگر به اين آيه (ولايت) كفر بورزيم، لازمه اش اين است كه بايد به ساير آيات كفر ورزيده و قبول نكنيم. اگر هم ايمان بياوريم، چنان خواهد شد كه او مي گويد. پس ما از پيامبرصلي الله عليه وآله پيروي مي كنيم امّا آنچه را كه درباره علي آورده، نپذيرفته و اطاعت نخواهيم كرد. اين جا بود كه اين آيه نيز نازل گشت: «يعرفون نعمة الله ينكرونها»؛(10) «نعمت خداوند را مي شناسند و سپس آن را انكار مي كنند.»

همسويي با منافقين:
با اين كه تمام مفسران شيعه، اكثر مفسرين اهل سنت، صاحبان كتب فضايل و غير آن ها اين آيه را در شأن و منزلت اميرمؤمنان عليه السلام مي دانند - چنانچه سيوطي، بيضاوي، رازي، نيشابوري، طبري(11) و غير آن ها بدان مسأله اشاره كرده اند - امّا مي بينيم كه برخي از روي ناآگاهي يا از روي تعصب و لجاجت با منافقين صدر اسلام هم سو شده، در مقام رد و انكار شأن نزول آيه درباره علي بن ابي طالب عليه السلام برآمدند. همانند ابن تيميه كه مدعي شده به اجماع علما ماجراي خاتم بخشي علي عليه السلام يك موضوع ساختگي بوده است.

عجيب اين جا است! موضوعي كه در صدها كتاب تفسير و غير آن از عدّه زيادي از اصحاب و ياران پيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده، چگونه اين فرد ناآگاه و بي اطلاع، قديمي اجماع علما بر ساختگي بودن آن است.

چنانچه علامه طباطبايي از چنين ادعايي سخت تعجب كرده و مي فرمايد:

«اين از عجيب ترين ادعاهايي است كه ابن تيميه مدعي شده است.»(12)

مرحوم سيد نعمةاله جزائري در كتاب خود آورده است: «برخي از دوستانم برايم نقل كرده اند كه برخي از روزها نزد قاضي حنفي بغداد نشسته بودم كه شنيدم، سائلي براي كمك گرفتن از مردم قصيده تصدق علي عليه السلام به خاتم را مي خواند. قاضي به من رو كرده، گفت: بشنو كه اين رافضي ها چه شعرها و قصيده ها در مدح علي عليه السلام به خاطر يك انگشتري كه چهار درهم ارزش نداشته، گفته اند امّا ابوبكر كه تمام اموال خود را صدقه داد، هيچ يك در شعر و سروده خود نامي از او به ميان نياورده اند.

گويد به قاضي گفتم: خداوند امر قاضي را اصلاح كند. بدان كه رافضي ها در اين جهت گناهي ندارند و اگر چيزي هست، از عالم ملكوت آمده، اين خداوند است كه در پي اين ماجرا در قرآن نازل كرده كه تا روز قيامت مورد تلاوت قرار گيرد و اوست كه درباره شأن ابوبكر آيه و سوره اي نازل نكرده، با اين كه به قول خودت مال و ثروت زيادي را صدقه داده است. گويد: در حالي كه قاضي دستش را تكان مي داد، گفت: آري برادر! اين هم به ذهن من آمد امّا من دنبال چاره جويي و توجيه اين ماجرا هستم.»(13)

3 - تبليغ رسالت و اعلام جانشيني علي عليه السلام
ده سال از هجرت پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه وآله مي گذشت با آمدن جبرئيل و آوردن آيه مباركه: «و اذّن في النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً و علي كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق»(14)؛ «و مردم را دعوت عمومي به حج كن تا پياده و سواره بر مركبهاي لاغر از هر راه دوري به سوي تو بيايند.» پيامبرصلي الله عليه وآله آهنگ حج نموده و دستور داد: مؤذنان و مناديان اعلام كنند كه رسول خداصلي الله عليه وآله در اين سال به حج خواهد رفت و به همين منظور، نامه هاي فراواني به افراد، شخصيّت ها، رؤسا و قبايل نوشت كه هر كه توانايي رفتن به حج دارد، خود را مهيّا سازد.

در همان سال با حضور پيامبرصلي الله عليه وآله حج بسيار باشكوه و پر خاطره اي برگزار شد و با پايان پذيرفتن حج آن حضرت آهنگ بازگشت به مدينه را نموده و چون به «كراع الغميم» (محلي در بين راه مكّه و مدينه) رسيد، جبرئيل نزد حضرتش آمد و فرمان خداي را مبني بر تبليغ رسالت الهي و نصب علي عليه السلام به عنوان وصي و جانشين خود به حضور پيامبرصلي الله عليه وآله آورد. و چنين گفت: «يا ايّها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك وان لم تفعل فما بلّغت رسالته واللّه يعصمك من النّاس»؛(15)

«اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم ابلاغ كن و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام نداده اي. خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم حفظ مي كند.»

با صدور اين فرمان، پيامبرصلي الله عليه وآله در آن جا توقف كرده، دستور داد: اوّلين گروه مسلمانان كه به نزديك هاي جحفه رسيده بودند، برگردند و آن كه از راه مي رسد، توقّف كند. سپس رحل خود را در محلي به نام غدير خم به زمين گذارد و در حالي كه از شدت گرما گوشه پيراهن مبارك را بر سر خود قرار داده بود، «اجيبوا داعي الله». و از سوي ديگر منادي آن حضرت مردم را جهت شنيدن سخنان بسيار مهمّ پيامبرصلي الله عليه وآله فرا مي خواند.

پس از اجتماع و استقرار مردم گرداگرد پيامبرصلي الله عليه وآله، آن حضرت خطبه تاريخي و سرنوشت ساز خود را در آن جمع چند ده هزار نفري آغاز كرده، فرمود: «اي مردم! زود است من از سوي پروردگار دعوت شده، اجابت كنم. شما چه مي گوئيد؟ در پاسخ گفتند: شهادت مي دهيم كه رسالت الهي خود را تبليغ كرده و اندرز داده اي. آن گاه فرمود: پس بنگريد كه پس از من درباره «ثقلين» چگونه عمل مي كنيد. مردي از جاي برخاسته، گفت: اي رسول خدا! ثقلين چيست و كدامند؟

فرمود: ثقل اكبر، كتاب خدا، ... و ثقل اصغر، عترت من اهل بيتم، هستند و شما را نسبت به قرآن و اهل بيتم يادآوري مي كنم، بدانيد كه اين ها هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در روز قيامت كنار حوض بر من وارد شوند. بر آن ها پيشي نگيريد كه هلاك خواهيد شد؛ از آن ها فاصله نگيريد كه گمراه خواهيد شد و چيزي يادشان ندهيد كه از شما داناتر هستند.

اي مردم! آيا مي دانيد كه خداي مولاي من است و من مولاي مؤمنين هستم و من اولي به شما را خودتان مي باشم؟ گفتند: آري، يا رسول الله!

سپس به علي فرمود: علي جان برخيز او را در طرف راست خود قرار داد و دستش را گرفته، بلند كرد تا سفيدي بغل هر دو پديدار گشت. سپس فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله .... بدانيد اي مردم! خداوند او را به عنوان ولي و امام مفترض الطاعة بر مهاجرين، انصار، بر هر شهري و باديه نشين و بر عرب و عجم، برده و آزاده و بزرگ و كوچك قرار داده است.»

مردي از جاي برخاسته، پرسيد: يا رسول الله! منظور چه ولايتي است؟ حضرت فرمود: ولائه كولائي ولايت او همانند ولايت من بر شما مي باشد. و هر كه من اولي بر او از نفس خودش هستم، علي نيز چنين است و اولي بر او از نفس خودش مي باشد.

و آن گاه چند مرتبه مسلمانان را شاهد گرفت كه آيا فرمان خدا را رسانده و تبليغ كردم و در هر مرتبه آنان مي گفتند: آري، يا رسول الله! هنوز خطبه و سخن پيامبرصلي الله عليه وآله پايان نپذيرفته بود كه جبرئيل بار ديگر نازل شد و گفت: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا»؛(16) «امروز دين را براي شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان) شما پذيرفتم.»

اين جا بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله تكبير گفت: و فرمود: «الله اكبر علي اكمال الدّين و اتمام النّعمة و رضي الرّبّ برسالته و ولاية عليّ بعدي؛ الله اكبر به كامل شدن دين و تمام شدن نعمت الهي و خشنودي پروردگار بر اداي رسالت او و ولايت و جانشيني علي عليه السلام پس از من.»

سپس از منبر پائين آمد و دستور داد: براي علي چادري نصب نمايند و مسلمانان حاضر دسته دسته بر او وارد شدند و به او به خاطر ولايت و جانشيني پس از پيامبرصلي الله عليه وآله تبريك گويند ... و از جمله تبريك گويان عمر بن الخطاب بود كه بر حضرت وارد شد و پس از تبريك اظهار داشت: «بخّ بخّ لك يابن ابي طالب اصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنه ... .»(17)

واكنش دشمنان در برابر حادثه غدير:
ايراد خطبه پيامبرصلي الله عليه وآله و نصب علي عليه السلام به عنوان وصي و جانشين در جمع ده ها هزار نفر مسلمان و زائرخانه خدا، پيروان واقعي پيامبرصلي الله عليه وآله را بسيار خشنود و اميدوار ساخت امّا ضربه بسيار سختي بر پيكر دشمنان و منافقين وارد ساخت. آنان اگر چه لبخندي تلخ بر لب داشتند، در واقع بسيار عصباني و خشمگين بودند ، بدين جهت به توطئه و كارشكني روي آوردند و به تحريك برخي افراد پست و ذليل پرداخته تا اعتراض خود را به پيامبرصلي الله عليه وآله برسانند.

اوّلين عكس العمل دشمنان - كه قريش در پشت سر اين ماجرا سنگر گرفته بودند - اعتراض فردي به مسأله جانشيني علي صلي الله عليه وآله بود. او مي خواست با متهم كردن پيامبرصلي الله عليه وآله به اين كه نصب از طرف خودش صورت گرفته، مسأله جانشيني علي عليه السلام را كم رنگ شود و همچنين راه اعتراض و شبهه افكني بين مسلمانان ساده لوح گشوده شود كه خداوند با فرستادن سنگي و كشته شدن معترض پرده از توطئه ناجوانمردانه منافقين برداشت و به وعده خويش كه فرموده بود: والله يعصمك من الناس وفا كرد.

اعتراض حارث بن نعمان:
ماجرا به نقل ابن شهرآشوب، وقتي پيام پيامبرصلي الله عليه وآله در مورد جانشيني اميرمؤمنان در همه جا پخش گرديد، فردي به نام «حارث بن نعمان فهري» به نزد آن حضرت آمده، گفت: «اي محمدصلي الله عليه وآله! از طرف خدا به ما دستور دادي كه شهادتين را بگوييم و ما را به نماز، روزه، حج و زكات دستور دادي، ما نيز پذيرفتيم. بالأخره راضي نشدي تا اين كه دست عموزاده ات را گرفتي، او را بر همه برتري دادي، به عنوان رهبر و جانشين خودت بر ما قرار دادي و گفتي: من كنت مولاه فهذا علي مولاه آيا اين كار از طرف خودت بود يا از طرف پروردگار؟» پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «قسم به آن خدايي كه جز او خدايي نيست اين امر از طرف پروردگار مي باشد.»

حارث كه با شنيدن اين سخن از پيامبرصلي الله عليه وآله سخت عصباني گشته بود در حالي كه به طرف شتر خود مي رفت، گفت: خدايا! اگر آن كه محمّدصلي الله عليه وآله مي گويد، حقيقت دارد، سنگي از آسمان بر سر ما بفرست يا ما را به عذابي دردناك مبتلا كن. او هنوز به شتر خود نرسيده بود كه سنگي از آسمان، بر سرش فرود آمد و در دم كشته شد.(18)

باز دشمن آرام نگرفت و پيوسته در صدد تضعيف اهل بيت عليه السلام خاصّه اميرمؤمنان عليه السلام بود و از صدر اسلام تاكنون اين تلاش ها ادامه داشته و اكنون با شيوه ديگري به درون كتاب ها منتقل مي كنند براي توجيه امر حساس و سرنوشت ساز غدير اوهامي به هم بافته اند كه به برخي از آن ها اشاره مي شود:

1 - اين آيه (آيه تبليغ) در لابلاي آيات مربوط به اهل كتاب ذكر شده و مربوط به غدير نيست.

2 - اين آيه در اوّل بعثت بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شده و مربوط به تبليغ دين است.

3 - آيه در مدينه و پس از جنگ احد نازل شده است.

و همچنين براي انحراف اذهان شبهه افكني ديگري بر آيه اكمال دين كرده، از قبيل اين كه اين آيه در حجةالوداع در روز عرفه بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد. و ده ها شبهه ديگر كه با مراجعه به كتاب آيات الغدير(19) بر آن ها واقف خواهيد شد.

4 - آخرين تلاش درباره جانشيني علي عليه السلام:
در طول بيست وسه سال عمر پيامبرصلي الله عليه وآله پس از بعثت آن حضرت لحظه اي از فكر خلافت و جانشيني علي عليه السلام بيرون نرفت. حتيّ در واپسين روزهاي عمر خود از هر وقت بيشتر نگران به نظر مي رسيد.

از اين رو با اين كه در روزهاي آخر عمر شريف و با بركتش پيوسته از جانشيني اميرمؤمنان و پيشي نگرفتن بر اهل بيت سخن مي گفتند و سخت در تلاش بودند تا مدينه را براي ايّام رحلتشان و تثبيت خلافت علي عليه السلام خالي نگه دارد. بدين جهت مسلمانان را به فرماندهي اسامه و رفتن تا حدود محل شهادت پدرش، زيد، بسيج فرمود و بارها كساني كه مدينه را جهت حركت سپاه اسامه ترك نمي كردند، نفرين و لعنت مي كرد.

و از سوي ديگر برخي كه در پي تصرف خلافت و كنار زدن علي عليه السلام بودند چون از تصميم پيامبرصلي الله عليه وآله مطلع شدند، از ملحق شدن به سپاه اسامه تعلل ورزيده و خوداري كردند.
پيامبرصلي الله عليه وآله در خانه ام سلمه بود كه عايشه به نزد ايشان آمد و با التماس آن حضرت را به خانه خود برد و چون به خانه عايشه رفت بيماري آن حضرت شدت يافت. پس از اذان بلال براي نماز صبح، عايشه گفت: به ابوبكر بگوييد تا با مردم نماز بخواند؛ حفصه هم اظهار داشت به عمر بگوييد تا با مردم نماز بخواند. چون پيامبرصلي الله عليه وآله سخن آن دو را شنيد، فرمود: دست از اين سخن برداريد كه شما به زناني مي مانيد كه يوسف را مي خواستند گمراه كنند. چون حضرت صلي الله عليه وآله دستور فرموده بود كه شيخين با لشكر اسامه بيرون روند، از سخن عايشه و حفصه دريافتند كه آن دو به مدينه برگشته اند. از اين رو بسيار غمگين شد. علي رغم بيماري شديد از جاي برخاسته تا مبادا يك از آن دو نفر با مردم نماز بخوانند و باعث شبهه براي مردم شوند. دست بر دوش اميرمؤمنان عليه السلام و فضل بن عباس انداخته با نهايت ضعف و ناتواني در حالي كه پاهاي آن حضرت به زمين كشيده مي شد، به مسجد رفت. چون نزديك محراب شد، ديد ابوبكر پيشي گرفته، در محراب به جاي آن حضرت ايستاده است و نماز را شروع كرده است. پيامبرصلي الله عليه وآله با دست مبارك خود اشاره نمود تا كنار رود و خود داخل محراب گشته و نماز را از سرگرفت. چون سلام نماز را گفت، به خانه برگشته و شيخين و جماعتي از مسلمانان را طلبيد و به آنان فرمود: مگر نگفتم كه با سپاه اسامه بيرون رويد گفتند: آري، يا رسول الله! پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: پس چرا مرا اطاعت نكرديد؟ ابوبكر گفت: من بيرون رفتم و برگشتم براي آن كه با تو ديداري تازه كنم.

عمر گفت: يا رسول الله! من بيرون نرفتم براي آن كه نخواستم خبر بيماري تو را از ديگران بپرسم. پس حضرت فرمود: لشكر اسامه را روانه كنيد و همراه او بيرون رويد، خداي لعنت كند كسي را كه از سپاه اسامه تخلف كند. اين را گفت و از غم و اندوهي كه بر آن حضرت به سبب آن ناملايمات فشار آورده بود، از هوش رفت به شكلي كه مسلمانان بسيار گريستند، پس حضرت صلي الله عليه وآله چشم مبارك باز نموده، به آنان نگاهي افكند و فرمود: برايم دوات و كتفي بياوريد تا آن كه براي شما چيزي بنويسم كه پس از من گمراه نشويد. يكي از صحابه برخاست تا دوات و كتف را بياورد، عمر بر او نهيب زده كه برگرد. چرا كه اين مرد - العياذ بالله - هذيان مي گويد و بيماري بر او غالب گشته و ما را كتاب خدا بس است. اين ها بود كه در محضر رسول خداصلي الله عليه وآله اختلاف افتاد و بعضي به طرفداري از عمر گفتند: قول، قول عمر است و برخي گفتند: سخن، سخن رسول خدا است و به يكديگر گفتند: چه گونه روا است كه در چنين حال و شرايطي نزد پيامبرصلي الله عليه وآله اختلاف كنيم. بدين جهت بار ديگر پرسيدند: آيا آنچه را كه خواستي، براي شما بياوريم. حضرت فرمود: بعد از اين سخن كه از شما شنيدم، مرا حاجتي به آن نيست لكن وصيّت مي كنم شما را كه با اهل بيت من رفتاري نيكو داشته باشيد و از آن ها روي برنگردانيد.(20)

يادآوري چند نكته:
1 - علي رغم تلاش و پافشاري پيامبرصلي الله عليه وآله براي پيوستن ياران به ويژه شيخين به لشكراسامه اين دو نفر هرگز حضور پيدا نكردند بلكه با ترددشان بين مسجد و خانه پيامبرصلي الله عليه وآله بيشتر موجب آزار و اذيت پيامبرصلي الله عليه وآله را فراهم مي كردند.

2 - برخي شديداً با خواسته پيامبرصلي الله عليه وآله براي آوردن قلم و دوات مخالفت كردند.

3 - سردسته مخالفين به شهادت مورخين شيعه و سني در آخر جريان عمر بوده است.

4 - وي جمله اي را بر زبان آورده بود كه نه فقط قلب پيامبرصلي الله عليه وآله را آزار داد، بلكه تا ابد قلب هر مسلمان آزاده را به درد آورده و چون قبول اين جمله بر برخي دشوار است، بدين جهت در مقام توجيه و تحريف بر آمده اند. از اين رو هر كجا جمله «غلب علي الوجع» آمد صريحاً نام عمر آمده است كه فقال عمر «قد غلب عليه الوجع»(21) و هر كجا جمله بسيار زشت و زننده: «ان الرجل ليهجر» آمده، اسم شخصي را برداشته و به جايش: «و قالوا ان رسول الله ليهجر»(22) آورده اند.

5 - بيشتر از هرچيز آنچه مايه تعجب است، طرفداري برخي افراد خبيث و فرومايه مي باشد كه از روي پيامبرصلي الله عليه وآله شرم و حيا نكردند و در اين ماجرا از قول عمر طرفداري كرده، گفتند: سخن سخن عمر است.

خلاصه اين كه از مجموع نكات و برخوردهاي زشت و عملكردهاي حساب شده و هماهنگ، بسياري از مسائل روشن گشته و كاملاً روشن است كه چرا در لشكر اسامه حاضر نشدند و چرا در محراب پيامبرصلي الله عليه وآله به عنوان امام حضور پيدا مي كردند و چرا در محضر پيامبرصلي الله عليه وآله اختلاف و نزاع كرده و نگذاشتند آخرين سفارش هاي خود را به روي كاغذ درآورد و با رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله و كنار زدن علي عليه السلام و تصرف خلافت اسلامي پاسخ به تمام آن چراها داده شد.

پاورقــــــــــــــــــــي
....................................
1) ثواب الاعمال، ص 68.
2) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 24.
3) بحارالانوار، ج 18، ص 163.
4) همان، ص 192.
5) همان، ج 18، ص 164.
6) همان.
7) همان، ص 192.
8) مائده/ 55.
9) مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 3.
10) مجمع البحرين، ص 92.
11) رجوع شود به الدر الثمين في التختم باليمين، ص 21.
12) تفسير الميزان، ج 6، ص 25.
13) طيبات، ص 12، به نقل از زهر الربيع.
14) حج/ 27.
15) مائده/67.
16) مائده/3.
17) آيات الغدير، ص 229 و اعلام الوري، ص 139 و الدر الثمين، ص 36.
18) مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 240.
19) ص 169.
20) اعلام الوري، ص 141.
21) مسند احمد، ج 1، ص 325.
22) صحيح مسلم، ج 5، ص 76.



مطالب مشابه :


جانشيني امام علي (ع)، واكنش ها و عملكردها-به مناسبت عيد غدير

در مورد جانشيني اميرمؤمنان عليه السلام بيان كرده است، همراه با عكس مربوط به غدير




شب شعر غدير . . . !

كه دوبيتي هاي غدير و همچنين منسوب به معارف هاي مربوط به كنگره غدير فرصت عكس آرشیو




بررسى واقعه غدير در شعر شاعران مسيحى

را مربوط به واقعه غدير برگزيديم. ج. جورج دریافت كد گالری عكس در




معرفی چند کتاب مفید در آستانه عید غدیر

تمام مسائل مربوط به غدير به صورتي كاملا مستند ، طبق آيات قرآني ، احاديث متواتر و منابع شيعه




بررسي اثرات احداث سدهاي 15 خرداد و غدير ساوه

ارائه اخبار و گزارشات مربوط به گروه عكس‌هاي و غدير ساوه به اراضي




دلنوشته های جدید و بسیار زیبا همراه با عکس

اس ام اس هاي عــــيد غــدير. عكس هاي زيبا به مناسبت آغاز تــا شاید عشــق به همه سرایت




برچسب :