ماریا ( فصل 1 - قسمت 9 )

قسمت نهم

                                                      دیدارِ ss !


تو این چند روز که تا کنسرت مونده بود ، طرح های قبلیمو بازسازی کزدم ... همه ی تلاشم رو کردم تا تونستم 5 - 6 تا طرح عالی بکشم ... صبح روزی که قرار بود برم کنسرت ، ساعتِ 7 بیدار شدم ... طرح هامو یه دور چک کردم و رفتم پیاده روی ... تو این چند روز زیاد استراحت نکرده بودم ... رفتم تو پارکی که نزدیکِ خونه ی رز بود ... نشستم رو صندلی و به آسمون نگاه کردم ... من : چقدر هوا خوبه ! 

دوباره بلند شدم و به سمت خونه ی رز راه افتادم ... وقتی رسیدم خونه رز رفته بود ... رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون ... نشستم پایِ tv و شبکه ها رو تند تند عوض کردم ... تا به شبکه ای رسیدم که اخبارِ هنرمندان گذاشته بود ... چند تا گروه رو نشون داد که خواننده بودن ... در آخر هم گروه 501 ss رو نشون داد و گفت که بلیط های کنسرت امشبشون دیروز صیح تموم شده ... پیشِ خودم فکر کردم که چقدر طرفدار دارن واقعا ! ای کاش من اینقدر طرفدار داشتم ! 

ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 1 ظهره ... رفتم و حاضر شدم ... به سمتِ کنسرت راه افتادم ... 

وقتی به محلِ کنسرت رسیدم ، درِ جلوی ساختمان پرِ خبرنگار بود ... به مدیر کیم زنگ زدم : آقای کیم ... من از کجا وارد شم که خبرنگارا منو گیر نندازن ؟! مدیر : یه کوچه کنارِ ساختمون هست ... از اون کوچه مستقیم بیا تا برسی درِ پشتی ... من : باشه ...

کلاهم رو درآوردم . گذاشتم سرم ... به صورتِ نامحسوسی را افتادم تا از درِ پشتی واردِ ساختمون شم ... ولی درِ پشتی هم پرِ خبرنگار بود ... دیدم فایده نداره ... به دیوارِ کناری ساختمون نگاه کردم ... یکم معماریش رو بررسی کردم ... گوشیم رو گذاشتم تو کیفم و از دیوارِ کناری ساختمون کشیدم بالا ... طبقِ طراحی این ساختمون باید یه پنجره اونجا بود ... که بود !

به خودم افتخار کردم و از پنجره رد شدم ... ولی فاصله اش تا زمین خیلی زیاد بود ! به اینجاش فکر نکرده بودم ... به پایینِ پام نگاه کردم ، یه سری کارتون اونجا بود ... من : خوبه ... 

تا سه شمردم و خودم رو پرت کردم رو کارتون ها ... پام درد گرفت ... 

همون طور که سعی کردم بلند شم پیشِ خودم فکر کردم که واقعا چه کارِ سختیه که معمارِ ss باشی ... چون باید هم معماریت خوب باشه ... هم دویدنت ... هم حرکاتِ نینجاییت ! 

درِ اتاق رو باز کردم ، دیدم تو راهرو هم کلی خبرنگار ریخته ! من : چیکار کنم ؟

یهو یه فکری به سرم زد ... اون اتاقی که توش بودم اتاقِ پرو ss بود ... کمدهای همه رو باز کردم تا یه لباسِ خوب بینشون پیدا کنم ... من : تازه باید مدل هم باشی !

یه لباسِ مشکی برداشتم و پوشیدم ... داشتم لباسام رو میذاشتم تو کیفم که چشمم افتاد به یه کلاهی که رو زمین بود ... دقیقا شبیه کلاه اون پسری بود که تو شهربازی سیب زمینی ها رو برد ... من : نه امکان نداره ... مگه فقط یه دونه از این کلاه هس ؟ نه ... اونا نبودن !

کیفم رو برداشتم و با سرعت از بین خبرنگارا رد شدم ... رفتم تو اتاقِ گریم ...

همه ی اعضای دبل اس اونجا بودن ... وای ... باورم نمی شد ! داشتن گریم می شدن ... کیو : پس این خانمِ معمار کجاس ؟ قرار بود ساعتِ 4 بیاد ... الان 30 : 4 ! من : من اینجام !

همه با تعجب برگشتن ... هیونگ : اِ ... این ... این ...


* پایانِ قسمتِ نهم ... امیدوارم لذت برده باشین از این قسمت 


مطالب مشابه :


بیوگرافی دیماریا

همچنین زیبا ترین گل لیگ پرتغال را دی ماریا از فاصله ۳۰ یاردی (۲۷ متر)به ثمر رساند.




کایخون :" مسی به کارانکا توهین کرد ، "آدم خوبه" ها همیشه خوب نیستند "

دی ماریا: داد که مرد روزهای بزرگ نیست و هنوز سالها تا رسیدن به گرد پای دی ماریا فاصله




نکته ای در باره ی شعر علی عبدالرضایی

تا ماریا بیاید درست بیست و پنج دقیقه وقت دقیقن بیست دقیقه تا ماریا فاصله




دیماریا

همچنین زیبا ترین گل لیگ پرتغال را دی ماریا از فاصله ۳۰ یاردی (۲۷ متر)به ثمر رساند.




بیوگرافی آنخل دیماریا

آنخل فابین دی ماریا در تاریخ ۱۴ همچنین زیبا ترین گل لیگ پرتغال را دی ماریا از فاصله




27به دنبال هم

صدای پایی از پله ها میومد بی شک ماریا بود چون در باز شد و ماریا از بهراد فاصله گرفت مچه




ماریا ( فصل 1 - قسمت 9 )

ماریا ( فصل 1 - قسمت 9 ) ولی فاصله اش تا زمین خیلی زیاد بود ! به اینجاش فکر نکرده بودم




برچسب :