27به دنبال هم

دستش سوزش خاصی داشت تنش میلرزید اما نمیدونست این لرزش واسه چیه یه ساعتی از رفتن فربدودارو

دسته ش میگذشت خونه ی ویلایی سکوت وحشتناکی داشت سکوتی که مثل خوره افتاده بود به جونش

صدای پایی از پله ها میومد بی شک ماریا بود چون فقط اون با بهراد تو خونه تنها بود اما چرااا؟

اروم اروم از پله ها اومد پایین از میون پرده ی اشک به بهراد نگاه کرد جلوش زانو زد و تمام حواسشو به بهراد دوخت

زمزمه کرد:بهراد؟

بهراد با صدای ماریا سرشو بلند کرد و با نفرت زل زد تو چشاش:بهراد من نمیخواستم..

بهراد رو شو برگردوند

ماریا کمی صداشو بالا برد:مجبور شدم لعنتی میخواست بکشتت همونجور که بچه تو کشت

دست بهراد لرزشی داشت که از چشم ماریا دور نموند ماریا دستشو برد جلو تا دست بهرادو بگیره که داد

بهراد میخکوبش کرد:دست کثیفتو به من نزننننننننن

در باز شد و ماریا از بهراد فاصله گرفت مچه دستای بهراد از طناب درد میکرد انقدر برای باز کردنش تقلا

کرده بود که حد نداشت فربد اومد جلو موهای ماریا رو تو چنگش گرفت جوری کشید که جیغش بلند شد:ای اخ

_فربد سرشو کج کرد و فریاد زد:ماریااا اگه اینبار حرکت احمقانه ای کنی فشاری به موهاش وارد کرد و ادامه

داد:}لو چشت میکشمش بعدم ماریا رو ببه سمتی پرت کرد و داد زد:برو بالا تا بیام باهات کار دارم

ماریا شروع کرد به سرفه کردن دوباره خون از دهنش جاری شد رفت سمت دستشویی اونقدر سرفه کرد

که گلوش میسوخت تو اینه به خودش نگاه کرد:من چه قدر پستم

با صدای در به خودش اومد صدای فربد بلند شد:گم شو بیرون

درو به ارومی باز کرد فربد دستشو گرفت و کشیدش به سمت پله ها رفت بالا ماریا رو پرت کرد رو ی تخت

و باژست خاصی کمربندشو باز کرد و زل زد تو چشای ماریا:نترس یادته 6 سال پیش تو تو بغل من ...بعد پوزخند

زد:به اسم بهراد اما امشب با من به اسم من خیمه زد روی ماریاو..........

صدای جیغای ماریا ازارش میداد نمیخواست بشنوه نمیتونست ببینه که به کسی..

حرصشو با داد خالی کرد :بسههههههههههههههههههههههههههه

اوا

صبح شده بود  اما از بهراد بیخبر بودم مانتومو پوشیدم بدون خبر کردن ارسام از در خونه رفتم بیرون و به سر

خیابون حرکت کردم دستمو تکون دادم و سوار تاکسی شدم:کلانتری

جلوی در کلانتری نگه داشت کرایه ی ماشینو حساب کردم و پیاده شدم داخل کلانتری رفتم رو به سربازی

گفتم برای شکایت اومدم

به دری اشاره کرد ممنونی گفتم و با دو خودمو رسوندم نگهبانی جلومو گرفت:کجا خانوم؟

باید برم تو تورو خدا

اشکامو که دید گفت:چند لحظه اجازه بدین

داخل شد و بعد از مدتی اومد رو بهم گفت:میتونین برین داخل

با قدم های محکم داخل شدم با دیدن سروانی پشت میز شروع کردم:جناب سروان تورو خدا جون شوهرم

در خطره جناب سروان از دیشب خبری ازش نیست و  هق هقمو سر دادم

سروانه مونده بود دستور داد لیوان ابی بیارن ابو که خوردم حالم بهتر شد رو بهم گفت:به کسی شک دارین؟

تموم اتفتقارو واسه جناب سروان تعریف کردم و اونم مینوشت سری تکون داد و خواست زیر برگه رو

امضا کنم زیر برگه رو امضا کردم رو بهم گفت:رسیدگی میکنیم نگران نباشین

با چشمای اشک الود نگاش کردم و با صدای گرفته م گفتم:ممنون

از کلانتری رفتم بیرون صدای موبایلم بلند شد حال جواب دادن نداشتم دربستی گرفتم و به سمت خونه ی مامان

اینا به راه افتادم زنگو فشردم و داخل شدم با دیدن بهنوش جون خودمو تو بغلش انداختم:دیدی بهنوش جون

بدبخت شدم

بهنوش جونم حالش بهتر از من نبود ارسام براشون تعریف کرده بود

بهنوش جون منو از خودش جدا کرد ارسام اومد جلو:کجا بودی؟

_کلانتر شکایت کردم

_میگفتی با هم میرفتیم

بهنوش جون پرسید:از دیشب نیومده؟

با اشک سر تکون دادم

_راستش از دیشب ماریا هم غیبش زده یعنی بیرونش کردم اما دیگه برنگشت

_چی؟چرا؟

بهراد ظهرش اونجا بود ماریا حالش بد بود خواشست بهراد ببخشتش که من فهمیدم تصادف قضیه ش چی بوده

طاقت نیاوردم و بیرونش کردم

سرمو بین دستام گرفتم:واای کار خودشونه خدایااا

بهراد

با صدای در چشم باز کردم مردی داخل شد با سرنگی که به دست داشت بیتوجه اومد سمتم دستمو گرفت

و سرنگو توی رگام تزریق کرد دستمو مشت کردم ضعف داشتم که فربد از پله ها اومد پایین رو بهروم ایستاد

فقط یه بار دیگه تحمل کننی تمومه پسر عمه میری پیشه زنت بعد داد زد:یه چیزی بیارین بخوره

خیلی گرسنه م بود ماریا از پله ها اومد پاییین و به من زل زد فربد رو بهش گفت:واسش لقمه بگیر

ماریا جلوم نشست و اروم لقمه میگرفتو میذاشت دهنم چشاش قرمز بود نگامو ازش گرفتم لقمه ای دییگه گرفت

رومو برگردوندم:دیگه نیمخوام

فربد که تا اون لحظه نظاره گر بود داد زد:کر بودی؟نمیخواد پاشووو ماریا بلند شد و از در رفت بیرون

رو به مرد ی که کنارم بود گفت:ظهر بهش ناهار میدی شبم یه دونه دیگه تزریق میکنی تا بهتون بگم چیکار کنید و

دنبال ماریا از در رفت بیرون



مطالب مشابه :


بیوگرافی دیماریا

همچنین زیبا ترین گل لیگ پرتغال را دی ماریا از فاصله ۳۰ یاردی (۲۷ متر)به ثمر رساند.




کایخون :" مسی به کارانکا توهین کرد ، "آدم خوبه" ها همیشه خوب نیستند "

دی ماریا: داد که مرد روزهای بزرگ نیست و هنوز سالها تا رسیدن به گرد پای دی ماریا فاصله




نکته ای در باره ی شعر علی عبدالرضایی

تا ماریا بیاید درست بیست و پنج دقیقه وقت دقیقن بیست دقیقه تا ماریا فاصله




دیماریا

همچنین زیبا ترین گل لیگ پرتغال را دی ماریا از فاصله ۳۰ یاردی (۲۷ متر)به ثمر رساند.




بیوگرافی آنخل دیماریا

آنخل فابین دی ماریا در تاریخ ۱۴ همچنین زیبا ترین گل لیگ پرتغال را دی ماریا از فاصله




27به دنبال هم

صدای پایی از پله ها میومد بی شک ماریا بود چون در باز شد و ماریا از بهراد فاصله گرفت مچه




ماریا ( فصل 1 - قسمت 9 )

ماریا ( فصل 1 - قسمت 9 ) ولی فاصله اش تا زمین خیلی زیاد بود ! به اینجاش فکر نکرده بودم




برچسب :