از کلنجه تا سرافون

انگار همین دیروز بود...

مادرم صبح زود از خواب بیدار میشد دستش را بر شانه خواهرم می گذاشت و آرام صدایش میکرد روله،روله بلنگ وا سیقه سرت بام .افتاو درومایه،وری روله، هر دو از داوار بیرون میرفتند و پاتیل هارا که یکی مخصوص دوشیدن شیر و دیگری مخصوص آوردن آب بود بر میداشتند. خواهرم برای آب به طرف کنی (چشمه) میرفت و مادرم نیز به طرف سیمره که از دور مانند بلوری میدرخشید به راه می افتاد تا گرد و خاک حاصل از شیطنت ها و بازی های شبانه ی ورک ها و بی ها که بر پاتیل نشسته بود را بزداید.

پدرم و برادر بزرگم ساعتی قبل تر از خواب بیدار می شدند،عادت هر روز پدرم بود از خواب که بیدار میشد گورمه هایش را میپوشید،پاتاوه اش را به دور دمپای شاوالش می پیچیدو ستره اش را برتن میکرد بول را بر میداشت و روانه ی زمین کشاورزیمان میشد که بیشتر اوقات در آن خیار می کاشتیم یکی دو ساعتی کار میکرد وبرای إناشتا بر میگشت، بعد از یک استراحت کوتاه دوباره بول (بیل) را برشانه میگذاشت و راهی زمین میشد.

 خیلی برای پدرم دلم می سوخت همیشه، برادر بزرگترم را برای استراحت زودتر به "داوار" می فرستاد، همیشه هم یک بهانه داشت تابستانها می گفت "افتاو تیزه پتش موفته وا خین" و زمستانها هم می گفت "هاوا سرده کل کسم میرچیه " پدرم هیچ گاه گله گی نمی کرد و هیچ هم نمی گفت بعدها فهمیدم که خود بارها از سرما یخ زده و بارهای بار خون دماغ شده است.

کنی نزدیک تر بود هرگاه  خواهرم که پاتیل آب را بر سر داشت و به جامالگه مان نزدیک میشد برادرم بی درنگ به سمت تژگاه میرفت و تش را برای درست کردن چای آماده میکرد کم کم مادرم هم میآمد طبیعت هنوز سردی هوای زمستان را از تن خارج نکرده بود، برای همین برادرم ستره اش را میپوشید چیت را کنار میزد و قبل از مادرم وارد شوجای گله میشد سر میش ها را میگرفت و مادرم آرام آرام شیرشان را میدوشید هنوز هم صدای شرشر به دیگ رسیدن شیر اولین میش ها درگوشم میپیچد. تا مادرم مشغول دوشیدن گله بود خواهرم إناشتا را که طبق معمول کره بود و مقداری توف آماده میکرد.

مادرم که هماره دوشا دوش پدرم زحمت میکشید هیچ گاه وقت نکرد با ما إناشتا بخورد کار دوشیدن که تمام  میشد برای درست کردن نون ساجی خمیر ور میآورد تا بعد از مشگه زدن خیلی معطل نشود همینکه از کار خمیر خلاص می شد مالار را باز میکرد تا مهیای مشگه زدن شود از شانس بد مادرم همیشه وقت مشگه زدن برادر کوچکم از خواب بیدار میشد تازه گاموله راه می رفت،صدای گریه اش بلند میشد و چهار دست و پا سر از داوار بیرون میآورد مادرم سریع به آغوشش میکشید و با قسمتی از گلونی اش اشک های روی گونه اش را پاک میکرد و او را در دولا میگذاشت و بر پشت میبست.

دسه خوت مشگه را در دستانش میگرفت یک پا را جلوی سنه اش خم میکرد زانوی پای دیگر را بر زمین قرار می داد تا عمود بدنش باشد و مشغول مشگه زدن میشد پدرم هم کم کم از راه میرسید ستره اش را روی مالار می آویخت مینشست و پای سفید و چاق برادرم که از دولای پشت مادرم بیرون زده بود را میبوسید و خواهرم را صدا میزد: روله ستینکم أو چای ناشتائه نه سی باوه ت بیار.

وقتی صدای هه یخ هه یخ برادرم به گوش میرسید میدانستم که وقت به کوه بردن گله است پدرم همینکه إناشتایش را میخورد ستره اش را میپوشید و به زمین میرفت من هم کنارمادرم میماندم.

برادر کوچکم معمولا اخمو بود ودر همه حال گریان،مادرم هم برای اینکه آرامش کند در حالی که مشگه میزد شعر مشگه را برایش میخواند:

إی مشگه چشه هه میگریه          کی کره میها تا بفیریه

انگار همین دیروز بود صدایش هنوز در گوشم زمزمه میکند:

إی مشگه چشه هه هو میکنه           کره ور و پشت کل کو میکنه

کره که مشگه م بنیم وه سر نون       بیمش وه روله م بورش حونه خون

چشمان برادرم کم کم خمار میشد و دوباره به خواب می رفت.کار مشگه زدن که تمام می شد نوم نیرک مشگه را میگرفت و دوغ و کره اش را در پاتیلی میریخت بیچاره مادرم بعد از خستگی این همه کار باید برای امروزمان از همان خمیری که صبح درست کرده بود و اکنون دیگر ور امده بود نون ساجی درست میکرد آن هم در ورتاوه با گرمای شدیدش، چقدر آرزو می کردم بزرگ بودم و گوشه ای از رنجهای مادرم را کم می کردم ، هر وقت به او می گفتم "دا وه سیقت بام،مه چی می تونم سیت بکم تا تو کمی بنیشی" صورت مهربان و رنج کشیده اش را با لبخندی زیبا،زیباتر می کرد و می گفت بومه خر تیات روله گه ایقه های د فکر دات،من هم با جمله تکراری دا خدا دردت بونه وه جونم پاسخش را میدادم.کار پختن نان دست کم  یک ساعت طول می کشید من هم که جایی جز کنار دست مادرم نداشتم مقداری از کره ی تازه را بر میداشتم و با فتیره ی کوچکی که از خمیر آخر برایم درست میکرد میخوردم و دلی از عزا در میاوردم.

انگار همین دیروز بود...

 

زنان جمع میشدند و با دیک، ماشته می بافتند ماشته هایی که به پر طاووس میماندند و زاده ی طبیعت بودند و از آنها برای جمع کردن رختاو و ساختن جاجم استفاده میکردند.

غروب که میشد بازار بازی ها رونق میگرفت جوانان یک روز قاوو و روز دیگر کلاورونکی،تورکش و دال پرو بازی میکردند بیچاره هرکس که از پاهای بلند و استخوانی پسر عمویم قاو بخورد. بازی های کودکانه ی دختران هم جالب بود بازی هایی چون چو زله زر،هفت سنگ وقارچو... 

پدرم چه کوگ ها و چه تویی ها که از کوهسار با زبردستی و چشمان تیزش شکار نمی کرد؟برناویی داشت که همیشه میگفت کری میهرزه.

و امروز...

 همه چیز به فراموشی رفته است حتی خاطراتشان در ذهنمان به کمرنگی گراییده.راستی از پای سفید وچاق برادرم گفتم  امروز یک بار دیگر همان پایش را دیدم ولی این بار به طرزی عجیب و به قول خودش از زیر یک شلوار جین زخمی که میگفت مد شده است و البته بیشتر به این میماند که مار آن را گزیده باشد به قول خودمان احساس کردم که شلوارش خنک برده است برادر بزرگترم به شوخی به او میگفت برار یه گولت دنهیک کت چرم امریکایی پوشیده بود به جیب هایش مینازید میگفت هرچقدر که جیب هایش بیشتر باشد "های کلاس تر" است غافل بود از اینکه همین شلوارها و کت ها را خود ان طرفی ها در کارگاه های مکانیکی،جوشکاری و نجاری میپوشند راست میگفت تعداد جیبشان خیلی مهم است ولی نه برای کلاس بیشتر بلکه برای جای آچر و پیچ و پیچ گوشتی.

یاد همان ستره ها به خیر امروز دیگر ترس یکی از خواننده های محلی مان که البته ترس تمام مردم لر است به واقعیت پیوسته که :

میترسم هیچکه نپوشه ستره که رنگ وه رنگ

امروز دیگر خبری از کلنجه زنان که باپیل های زرین آراسته بودندنیست چقدر سخت است که به خود بقبولانیم که به جای کلنجه و گلونی در مجالسمان سرافون ها، تونیک هاو شال های باریک تر از مو پوشش خواهران و دخترانمان باشد.نهگلونینه کلنجهونه ساج و نهساج تاوه.حتی نونهای خمونی مان جای خود را به فانتزی و باگت وتست داده اند از نبودنشان غمی نیست خود را راضی به فراموش کردنشان زجرمان میدهد و باز هم راست گفت که:

میترسم د روزگاری کس نونه گلونی

هه نومی دشو بمونه شیر زنونکه سر ونی

 

 

میترسم د دیک و پشمه ماشتیاکه رنگ رنگه

همشو بوئه ن فراموش چی کت و  چی گلونی

مدت هاست که صدای هه ها مشگه هه ها مشگه زنان به گوش نمیرسد مدت هاست که دوغ گاز دار جای دوغ مشگه ی مادرانمان را گرفته است، مدت هاست که:

"کس نمینه مشگه هرازگو بکه وه قه مالار"

شاید این گناه بزرگ فراموشی را ما خود مرتکب شده ایم وشاید هم به این گناه مرتکب مان کرده باشند. هر چه هست ، نیستی بیش نیست چون که مثل "مشگه و مالار" ،"گلونی"و"ساجتاوه " و ...به تاریخ پیوند ندارند.

 

به هیچ عنوان نخواستم بگویم که برگردیم به دوران مشگه و نون ساجی فقط هدفم به رخ کشیدن فرهنک پدرانم،همانان که در کوههای آتن با تن های عریان،واقعه به ظاهر سیصد را خاتمه بخشیدند،همان اتابکان بزرگ،مشاوران خبره نادرشاه و بانیان و به سرانجام رسانندگان مشروطیت،به برخی از دوستان بود که زبانشان جز به "مرسی" گفتن ها نمی چرخد.کاش  امر کوتاهی مطلب در وبلاگ دستانم را نمی بست و زبانم را نمی دوخت تا دردهای سینه ام را با هم زبانان عزیزم التیام می بخشیدم.


مطالب مشابه :


شیک ترین مدلهای سارافون دختر بچه ها 2014

بچه ها،لباس راحتی بچگانه خیلی خوشکل،لباس خواب بچگانه بسیار زیبا،سرافون مدل کت و




مدل تونیک مشکی دخترانه

سرافون جدید, مدل جدید پیامک انبوه و مدل کت فانتزی دخترانه




از کلنجه تا سرافون

سخت است که به خود بقبولانیم که به جای کلنجه و گلونی در مجالسمان سرافون کت و چی گلونی




فقط براي من بخون 4

یه کت و شلوار دودی رنگ فکر کردم و ماشین فقط مدل ماشین ستاره سرافون سنتی داشتم ترجیح




برچسب :