مصاحبه ی کامل همشهری با احسان علیخانی

گفت و گو با یک احسان علیخانی که نمی شناسیمش

شهرت ضعیف ترم کرده !

سیامک رحمانی

میگوید هیچ وقت روی آنتن چیزی نگفته ام که به آن اعتقاد نداشته باشم . میگوید اشباع شده ام و دنبال یک  انگیزه بزرگ برای پرش بعدی میگردم . میگوید از آدم های دورو بدم میآید . میگوید مجری شدن باعث شد به آن چیزهایی که استعدادش را داشتم ، نرسم . اینها را میگوید و خیلی ساده و راحت به شما نگاه میکند . توی چشم شما . همانقدر بی نگرانی و پر از اعتماد به نفس که در مقابل دوربین دیده ایم اش . " احسان علیخانی " از محبوب ترین و بحث برانگیزترین مجریان این سالهای تلویزیون است . شاید هم اصلا محبوب ترین . این را وقتی متوجه میشوید که مثلا به کنسرت فرزاد فرزین بروید و ببینید که جماعت با شنیدن نام او بسیار بیشتر از محمد رضا گلزار هیجان زده میشوند و سوت و جیغ میکشند . یعنی از " تک سوپر استار سینمای ایران" و به زعم بسیاری گران ترین ستاره سینمای مملکت هم بالاتر . پس درباره محبوبیت اش هر چه بگوییم گزاف نیست. حتی اگر منتقدانش هم به همان اندازه تیز و تند باشند . و لابد افتخار میکند که مخاطبانش تنها در دو گروه خلاصه میشوند . موافق و مخالف . میانه ای در کار نیست . یا دوستش دارند یا نمی پسندش . این میتواند اوج موفقیت یک مجری باشد . مجری جوانی که توانسته با همه قواعد عجیب و غریب رسانه در ایران ، خودش را منطبق کند و به اینجا برساند . جایی که احسان علیخانی هست . ته خط یا سر خط ؟ شاید اهمیتی نداشته باشد .

کسی نمیداند و نکته این است که اغلب مخاطبانش اصلا او را نمیشناسند و کم میشناسند و همین مصاحبه برای تایید ادعا کافی است . او یک پدیده است و متناسب و برآمده از جامعه پرتناقض ما . خودش میگوید مجری ها در ایران از هر آدم مشهور دیگری تاثیرگذارترند ، از هنرپیشه ها  و بازیکنان فوتبال و کارگردان ها . راست میگوید . بعد هم میگوید من به سیاست علاقه ندارم و دنبال این نیستم که حرف سیاسی بزنم و نمیگوید که اینجا ، در ایران ، هر چیزی بگویی سیاسی است . که هر ابراز نظر و واکنش تعبیری دارد . نمی داند ؟ نمی خواهد بداند ؟ ترجیح میدهد به روی خودش نیاورد ؟ او آدم با هوشی است . این را موفقیت اش و حرف هایش نشان میدهد . اگر هم تردیدی داشته باشید ، در اولین برخورد بااو مطمئن خواهید شد . چه حرف هایش را باور کنید چه نه .


من اصلا علاقه ای به اجرا نداشتم

 

تا به حال شده هنگام عصبانیت عکس العمل خیلی بدی داشته باشی که بعد از آن پشیمان بشوی ؟

یکبار اتفاقی برایم افتاد و از ماشین پیاده شدم باعصبانیت . در این حد عصبی بودم  که عصای فرمان را برداشتم و رفتم که یارو را بزنم !عصبانیت من واقعا بجا بود و اگر تعریف کنم که آن فرد چه کار کرده بود شما هم همینقدر عصبی میشوید . ترافیک شد و ماشین های روبرو داشتند ری اکشن من را می دیدند که با عصا از ماشین پیاده شدم . یک نفر شیشه پنجره را کشید پایین و با تعجب از من پرسید :" آقای علیخانی کجا داری میری ؟ "

من یک لحظه به خودم آمدم و تازه فهمیدم که دارم چه کار می کنم . شانس آوردم که نرسیدم به ماشین آن فرد ،چون مطمئنم اگر می رسیدم شیشه هایش را خرد می کردم . این حرفی که میخواهم بزنم به ضررم است اماصادقانه میگویم .( می خندد ) معمولا میگویند اگر میخواهی کسی را بشناسی فوتبال دیدنش را ببین . اما خیلی بد میشه اگه کسی فوتبال دیدن منو ببینه ! من واقعا یک سری از دوستانم را سر فوتبال دیدن از دست دادم.

باور نمی کنی اما زمانی کار من این بود که بعد فوتبال بروم خانه های دوستانم و از دل شان در بیاور و بگویم:" بچه ها فوتباله دیگه ، تو رو خدا قهر نکنید ! "


 

به جز فوتبال چه ورزش هایی را به صورت جدی انجام میدهی ؟

من تا قبل از مشکلی برای پایم به وجد آمد تنیس و شنا می رفتم . اما هنوز فوتبال هفتگی برایم خیلی جدی است. هر هفته برنامه فوتسالم سر جایش هست .


پیست اتومبیلرانی هم می رفتی ؟

سال ها قبل در حد تماشاگر .

دست فرمانت چطور است ؟ فکر کنم خیلی با سرعت رانندگی میکنی ؟

من سال ها قبل از این تصادف آخرم هم یک تصادف داشتم . آن زمان حس می کردم خیلی شوماخرم ! اما آن تصادف به من یاد داد که هر چقدر هم شوماخر باشی نمی توانی دیگران را کنترل کنی . چون ممکن است آنها شوماخر نباشند ! آن تصادف در 25 سالگی در اتوبان همت رخ داد و خدا را شکر هیچ اتفاقی برای احدی نیفتاد و خونی از دماغ کسی هم نیامد . ماجرا اینطور بود که من داشتم با 120 تا سرعت در اتوبان می آمدم و ماشین جلویی یک آن از لایی کشیدن ماشین کناری اش ترسید و منحرف شد و پایش را گذاشت روی ترمز ، مثلاًدر عرض دو ثانیه ! آن لحظ یکی از بهترین ری اکشن های زندگی ام بود ، دو ثانیه آخر قبل از برخورد با دوستم بلند میخندیدیم چون هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم . من آن زمان رونیز داشتم و ماشین مقابل ماکسیما بود . وقتی پیاده شدم من را شناخت و آمد روبوسی کردیم . بعد عالی تر وقتی بود که صندوق ماشین را جلوی ما بالاداد و دیدیم یک سپر و دو تا چراغ در صندوق عقب است . فهمیدیم که نیم ساعت پیش سپر و چراغهایش را عوض کرده بود و حالا ما دوباره داغان شان کرده بودیم . این اتفاق اینقدر خنده دار و مهیج بود که هنوز یادش می افتم خنده ام میگیرد . در آن صحنه فهمیدم که همه چیز دست من نیست و نمی توانم همه چیز رااداره کنم . هر چقدر سن بالاتر می رود پخته تر می شویم .


چه چیز تو را خیلی عصبانی می کند و به خاطرش ممکن است کسی را برای همیشه کنار بگذاری ؟

دورویی آدم ها .  در این مدت اخیر ، دورویی آدم ها خیلی آزارم داده . من از بچگی همین طور بودم ، وقتی قهرمی کردم در چشم طرف مقابل نگاه نمی کردم ، هنوز هم همینطور هستم . تکلیفم مشخص است با آدم ها و نمیتوانم نقش بازی کنم . خیلی ها می گویند که این حرف را در دل مان نگه می داریم و به وقتش آن را رو می کنیم اما من این طور نیستم . من چیزی که در دلم باشد را همان لحظه به طرف مقابل می گویم که بفهمد بابت چه چیزی ناراحت هستم .


هیچ وقت شده که بخواهی به واسطه شهرتت گرایش سیاسی و فکری ات هم در لا به لای حرف هایت بیان کنی .رسالتی را از ابن بابت روی دوش خودت احساس می کنی ؟


من آگاهی سیاسی دارم اما کنش سیاسی ندارم . خیلی هم با حرف سهراب موافقم که :" من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت " چون نمی فهمم سیاست را . حرف های من اجتماعی است و خودم را مکلف می دانم که درباره این موضوعات حرف بزنم . چون دارم بین مردم زندگی می کنم  و وظیفه دارم از دردها و بدبختی های آنها حرف بزنم . اما این که بخواهم درباره ترکیب کابینه رئیس جمهور حرف بزنم ، نه ! دلیلی برای این کار نمی بینم . فضای ذهنی من فضای اجتماعی است و شاید درک درستی از حوزه سیاس برای اجرا در این عرصه ندارم . جایی که احساس کنم فشاری روی مردم از جهت سیاسی هست حتما بیان کردم چون وظیفه ام این است . من اولین کسی بودم که با دکتر روحانی بعد از انتخاب شدنش روی آنتن حرف زدم چون لازم دیدم که درباره مردمم با او حرف بزنم .


اما خب همه جای دنیا مجری ایدئولوژی اش برای مخاطبش آشکار است . اپرا وینفری هم مشخص میکند که دموکرات است یا ...

نه حرف من این است که سیاست را دوست ندارم . حتی اگر آنجا هم بودم باز هم حرف سیاسی نمی زدم چون علاقه ای به این کار ندارم . برای این که سیاست مختصات خاص خودش را دارد و من نمی خواهم درگیرش شوم . در سیاست مجبوری کارهایی را بکنی که دوست نداری و من اصلا این را برای خودم قایل نیستم و در دنیای فعلی خودم اینآزادی را دارم که به علایق و دغدغه های خودم بپردازم . این را هم یادتان باشد که مردم با توجه به فعالیت ها و " شــو " های اجتماعی ام با من دردودل می کنند . از ریز ترین مسایل زندگی شان به من می گویند . من را در خیابان می بینند و با من حرف می زنند و درباره جزییات لحظات شان می گویند . مثلاً از بی ادبی های بچه شان ، از شهریه دانشگاه شان و ... بنابراین این طور نیست که من در خانه امنشسته باشم و به یک تحلیلی برسم .

جدا ازهمه علایقی که میدانیم در زمینه های موسیقی و ورزش داری ، کارگردانی دغدغه جدی توست . درسته ؟

بله ، بسیار زیاد . سردبیری و کارگردانی برای من خیلی شباهت دارد . روزی دوستی به من پیشنهاد سردبیری داد و من به او گفتم که ببین من N تا سفر نرفته ،  N تا کتاب نخوانده ، N  تا فیلم ندیده دارم ، هر موقع این کارها را کردم می توانم سردبیر خوبی شوم . نمی گوی که مانیفست من حتما درست است اما اعتقادم این است .کارگردانی هم همین طور . به نظرم وقتی باید کارگردانی کنم که مطمئن باشم خروجی اش عالی است . از این دسته آدم ها نیستم که پنج تا فیلم بسازم تا ششمین فیلم خوب دربیاید . پتانسیل کارگردانی را دارم و شک ندارم که اگر خودم بخواهم تهیه کننده ها هم دوست دارند با من کار کنند یا حتی خودم هم میتوانم تهیه کنم امااحساسم این است که الان وقتش نیست . همیشه فکر می کردم 30 سالگی این اتفاق می افتد اما ...


احتمالا 40 سالگی کارگردان می شوی ؟

نه قطعاً خیلی زودتر . اتفاقاً چند شب پیش در جمع دوستانم بودم و آنها داشتند از 40 سالگی شان می گفتند ومن از 30 سالگی . داشتیم بلند بلند فکر میکردیم که چه کارهایی انجام نشده ای هست که دوست داریم و انجام نداده ایم . دیدم که دوست دارم با دو تا دوربین و دو تا تصویربردار خوب بروم کل ایران را بگردم ، با زاویه دید ،میزانسن ، دکوپاژ ، موسیقی و روایت خودم . خیلی هم عجیب نیست اما سادگی اش را دوست دارم . بعد دوستانم پرسیدند چرا انجامش نمی دهی ؟ فکر کردم و گفتم خب مقداری زورم می آید ، مقداری ممکن است ضررمالی کنم ، بعد فلان تیزر و برنامه را کی بسازم و... بعد به این نتیجه رسیدم که احسان علیخانی تو محتاط شدی ! این فاجعه است برایم . در صنف اجرا یک دفعه دچار یک شهرت می شوی و به نقطه حداکثری می رسی، حواست نباشد سیر و ارضا می شوی . اگراین اتفاق بیفتد دیگر همه چیز تمام می شود .


بگذار این سوال را از تو بپرسیم . در 45 – 40 سالگی که قطعا ً جذابیت فعلی را برای مخاطبانت نداری چه کار میکنی ؟  


در تلویزیون ما مجری ها تاریخ مصرفی دارند و از سنی به بعد دچار ریزش عجیب مخاطب می شوند و محبوبیت سابق را ندارند . این حرف را قبول دارم البته به علم به این که نمی دانم در 40 سالگی کجا هستم و قرار است چه کار کنم . در 40 سالگی باید خیلی تکلیفت با زندگی مشخص باشد ، باید به یک بعثتی برسی . البته این را هم بگویم که ما در دنیا مجریانی داریم که در 70 سالگی هم جذاب هستند .


اما باید قبول کنیم که تلویزیون ما این پتانسیل را ندارد .

آره بخاطر اینکه ما سلیقه نساخته ایم . ممکن است در اجرای 40 سالگی ، صدای دستی که برایت می زنند کم بشود اما اهمیتی ندارد ، چون برای من مهم همیشه این است که چه کسی برایم دست می زند ، نه این که چند نفر دست می زنند . ولی قطعا در 30 تا 40 سالگی به علایقم رسیدگی می کنم . حتما کارگردانی را تجربه می کنم . حتی پس ذهنم کار مطبوعاتی هم با یک شکل هایی وجود دارد .


این اعتماد به نفس تو از کجا نشات می گیرد ؟ ژنی است یا بعداًٌ به دست آمده ؟ یعنی بچه بودی اینقدر اعتماد به نفس نداشتی ؟


من همیشه مبصر بودم . سخنگوی کلاس مان بودم . در محل مان همیشه بانی هیات و سفر و نقشه هایشیطنت آمیز بودم . من در دستیاری خیلی موفق بودم و شاید برای اولین بار باشد که می گویم من اصلاً علاقه ای به اجرا نداشتم . اولین روز که به صدا و سیما رفتم رو به روی آقای خسروی نشستم و از من پرسید می خواهی چه کاری کنی ؟ گفتم : هر کاری . گفت : چه کاری بلدی ؟ گفتم : من دستیاری کردم . می توانم برای تان سه تا مستند بسازم . گفت : چند سالته ؟ گفتم : 19 سال . به من اعتماد کرد و دوربین داد و سه تاکار با فضای جنگ ساختم و مونتاژ کردم . محصول را دید و باور نمیکرد که یک بچه 19 ساله این کار را کرده باشد . من قبل از این که کسی من را جلوی دوربین ببیند آیتم می ساختم و با سوژه های صنف های مختلف حرف می زدیم . ما تقریباً 200 قسمت این شکلی ساختیم و بعد من آمدم جلوی دوربین . آن موقع چیز عجیبی برایم نبود ،فقط دکمه پیرهنم را بستم و لباس مرتب پوشیدم و زاویه ایستادنم تغییر کرد .


شهرت آدم را دچار خمودگی می کند


اولین باری که با شهرت مواجه شدی یادت می آید ؟


آره فکر کنم 20 ساله بودم . داشتم برنامه آیتمی اجرا و گزارش های خیلی با نمکی تهیه می کردم . در هر برنامه چهار تا آیتم داشتم . یکی از آنها " تیر چراغ برق "  بود که بچه های محل را زیر تیر چراغ جمع می کردم و حرف می زدیم . یکی از آن برنامه ها قرار بود در لاهیجان باشد . قبل از آن مجری در برنامه اعلام کرده بود که فردا احسان علیخانی برای گزارش تیر چراغ برق به لاهیجان می آید . سوار پاترول زرد سازمان شدیم و رفتیم به سمت لاهیجان . میدان شهر که رسیدیم جمعیتی را دیدم که ایستاده اند . ما چهار تایی برگشتیم ببینیم پشت سرما چه خبر است ؟ چه کسی قرار است بیاید که مردم آمده اند میدان شهرشان . دیدیم که این جمعیت دارد به سمت ماشین ما می آید . 60 – 70 تا دختر و پسر تین ایجر بودند که سمت ما آمدند و شنیدم که یکی اسم کوچک مرن را صدا می کند ، یکی فامیلی ام را . اصلا نمی توانستم این میزانسن را درک و باور کنم ! با دوستانم داشتم میخندیدم که اینها آمدند و از من امضا خواستند . تصور کن که من تا آن لحظه حتی امضای ثابتی هم برای خودم نداشتم و هر کدام از کاغذها را داشتم یک شکلی امضا می کردم . تا قبل از آن ثانیه دوست نداشتم اجرا کنم ودنبال پولم بودم و  سریع همان اول کار می پرسیدم که چقدر به من می دهید .


قبل از مصاحبه گفتی که این روزها کمی بی انگیزه شدی ، چه اتفاقی میتواند تو را دوباره به مسیر انگیزه بیاورد ؟

نمی دانم خیلی از اتفاقات می توانند انگیزه ساز باشد . یکی از آفت های شهرت همین است . یک جاهایی شهرت ، آدم را دچار خمودگی میکند ، انرژی ات را می گیرد . با خودت می گویی خب این آدم ها دارند می دوند دنبال این موضوع ، من که این را دارم ، پس پی چه بدوم ؟ این از هیجان زندگی ات کم می کند . من اگر در بست سالگی دچار شهرت نمی شدم ، قسم می خورم که خیلی اتفاقات مهم تری برایم می افتاد . چون شهرت انگار یک جایی پس کله من را گرفت و انرژی را کم کرد . این را هم بگویم آدم های صنف الاجرا اصلا آدم های بلاتکلیفی نیستندو از یک سطحی به بعد همه درهابه رویشان باز میشود . حتی به نظرم آدم های بانفوذتری از کارگردانان و آکتورها و فوتبالیست ها هم هستند . به نظرم هنوز در بافت فرهنگی ما هم مجری ها آدم های جدی تری هستند  و همین جدیت آنها را زودتر به اهداف شان می رساند .


چیزی که این روزها خیلی ذهنت را به خودش مشغول کرده چیست ؟


الان بزرگ ترین سوال زندگی من این است که اکر اجرا مسیر زندگی من را عوض نمی کرد الان کجا بودم ؟ اسمش را می توانم بگذارم حسرت ، حتی افسوس ، حتی توهم قاطع ، یا حتی ناشکری ، هیچ جوابی هم برای این سوالم ندارم .


شهرت قوی ترت کرده یا ضعیف تر ؟

به نظرم ضعیفم کرده . آدم هایی که شهرت دارند ، آأم های تنها تری هستند . برخلاف آن چیزی که همگان تصور دارند ، چون همیشه فیلتر دارند : برای معاشرت شان ، برای خریدشان ، برای حرف زدنشان و ... برای تصمیم گیری همه مسایل شان تنها هستند و با خودشان مشورت می کنند . مطمئنم که من جزو آن دسته ها هستم که شهرت ضعیفم کرده . من در 19 سالگی پدیده ای بودم ؛ با یک مقدار از انرژی که تمام نمی شد .


دلت میخواهد در این مقطع چه کار کنی ؟


هوس ریسک به سرم زده ، ولی ریسک نمی کنم . من الن شرایطم مشخص است . به شکل طبیعی مسیر دو پنج سال آینده ام معلوم است . اما این را دوست ندارم . خوشم نمی آید که بدانم قرار است چه کاری بکنم و اینقدر برنامه امکلاسه شده و مشخص باشد . اما فارغ از اینها مهم ترین بحران زندگی من در حال حاضر این است کهنمی دانم بزرگ ترین رنجم را پشت سر گذاشته ام یا قرار است بعدا بیاید ؟!


بزرگ ترین رنجی که تا به الان متحمل شدی چه بوده ؟


زحمت هایی که دنیا تو را مبتلا می کند که همه کشیدیم ؛ فراق و جدایی و بیماری عزیزی و .. اما من بزرگ ترین رنج زندگی ام را وقتی کشیدم که می دیدم دیگران توانایی های من را باور نمی کنند . رنج می کشیدم وقتی می دانستم می توانم اما به من نیشخند می زدند و از کنارم عبور می کردند . من خواهش می کردم که تو رو خدا به اندازه یک دوربین به من اعتماد کنید . درست است که درد ، آدم را بزرگ می کند اما خب تحمل این زحمت دنیا برای من دردآور بود . البته همه آن آدم ها هم الان وقتی من را می بینند می گویند ما همان زمان هم می دانستیم که تو بالاخره یک روز ، یک چیزی می شوی . مثلا یکی از اعضای ارشد خانواده ام وقتی فهمید من این فضا را دوست دارم و می خواهم بروم کار کنم به شدت مخالفت کرد . خودش من را به یکی از دوستان صمیمی اش معرفی کرد که بروم دستیاری کنم . او دوست صمیمی تهیه کننده بود اما من را اینقدر در آن پروژه اذیت کردند که بالاخره کم بیاورم ، اما کم نیاوردم . مدام برایم مانع می گذاشتند ، به من سرویس نمی دادند ، پشت وانت می نشستم و ساعت چهار صبح مجبور می شدم بیایم بیرون . بعد از چند روز دیدند که من خیلی مشتاقم به کارم ، گفتند : باید موهایت را از ته بتراشی . گفتم : چرا؟ گفتند : اگر این کار را نکنی باید بروی . آن موقع موهایم بلند بود و با خودم گفتم شاید موقع عمل منصرف شوند ، قبول کردم و وقتی روی صندلی نشستم دیدم از وسط سرم شروع کرد به تراشیدن موهایم و من همین طور گریه می کردم . یعنی خانواده ام اصلاً نمی خواستند من وارد این کار شوم .

 

 

"" گل سوم ایمون زاید منفجرم کرد ""

 

چیزهایی درباره تو وجود دارد که مخاطبانت زیاد درباره آن نمیدانند ، مثل علاقه تو به فوتبال ...


برای من فوتبال خیلی جدی است . من جزو کسانی هستم که آرزو داشتم فوتبالیست شوم نه فقط در این اندازه که ممکن است خیلی ها در دوران نوجوانی آرزویش را داشته باشند ، من فوتبال را به صورت جدی بازی میکردم . در زمان دانشگاه به خاطر فوتبال بازی کردن چند بار پایم شکست و دکتری که زیر نظرش بودم به من گفت که تو مچ پایت به درد فوتبال روی چمن نمی خورد ، در مقایسه با قد بلندی که داری مچ پایت باریک است. برای همین چندین بار از ناحیه پا آسیب دیدم . حتی در یک مقطعی در نوجوانان پرسپولیس هم بازی کردم .



چه دوره ای ؟


زمان آقای بیداریان ، بعد رفتم سایپا ، دوره علی ابوطالب . اما همیشه ، همزمان با فوتبال بازی کردن درسم را ادامه دادم . در دوران دانشگاه هم درسم خیلی خوب بود و فوتبال هم بازی می کردم . درس برایم در اولویت بود . حتی میتوانم بگویم که اینقدر در زمان تحصیلم در دانشگاه تهران به درس جدی داشتم که مقداری از فضای فوتبال دور شدم . الان که دارم بیشتر فکر میکنم می بینم برای من آن زمان مثلث زندگی ام این طوری بود که درس برایم پایه بود و یک ضلع فوتبال و  ضلع دیگر وسوسه سینما و تصویر بود  ؛ فیلم ساختن و دوربین دست گرفتن .



پرسپولیسی بودنت هم بخاطر مقطعی است که در نوجوانان این تیم بازی کردی ؟


 من دو تا پسرخاله دارم که با هم بازی میکردیم؛ علیرضا و امیر حسام . دومی از من فقط یک ماه کوچکتر والان استاد دانشگاه است . من مطمئنم که اگر امیر حسام هم مثل من دچار مصدومیت نمی شد الان یکی ازبهترین های چپ های فوتبال ایران بود . اصلاً یکی از حسرت های خانواده ما این است که چرا امیر حسام فوتبالیست ملی نشد . ما سه تایی پرسپولیسی دو آتیشه بودیم و چندین سال تمام بازی های پرسپولیس را استادیوم می رفتیم . تصور می کنم خیلی از اتفاقات مهم پرسپولیس را از نزدیک دیده ام .



مثلاً ؟


 من در آن روزهایی که مهدی مهدوی کیا جای فرشاد پیوس به زمین می آمد ، در دوره استانکو ورزشگاه بودم. یادم می آید که ما و چند نفر از دوستانم هشت تا تماشاگر پرسپولیسی مسابقه فوتسال استقلال و فتح بودیم . همان بازی که استقلالی ها صندلی ها را از جا می کنند و علی (کریمی) همه را دریبل میکرد و میزد تو گل . او بعد بازی سمت ما آمد و فردای همان روز هم که رسماً پرسپولیسی شد . اگر میخواهید بفهمید که علی تا چه اندازه فوتبالیست است باید فوتسال بازی کردنش را می دیدید . ما به خاطر علی کریمی می رفتیم فوتسال نگاهمیکردیم .



پس پرسپولیسی تیر بودی ؟


آره . در این حد که سر بازی پرسپولیس – استقلال و آن سه دوی معرف من صندلی را پرت کردم تو ال سی دی! سر گل سوم ایمون زاید بود که اینکار را کردم . شاید کسی نداند اما من یک هفته بعد از این بازی جراحی کردم . اینقدر که اعصابم بهم ریخت یک عارضه کوچکی که داشتم دچار آسیب بیشتر شد و رفتم برای جراحی !



این بیشترین ری اکشنت بود ؟


باور کن بعضی از واکنش هایم را اصلاً یادم نمی آید . من همیشه همین قدر با هیجان فوتبال میبینم . ولی واقعا سر این بازی به من فشار زیادی وارد شد . ما یک جمع ، پنج ، شش ، نفره بودیم و حامد دوست استقلالی ام مرتب کری می خواند و می گفت :" بابا خدا کنه داور یه پنالتی هم برای اینا بگیره ، گناه دارن ! " و این کری ها در حالی بود که استقلال دو هیچ بازی را تا آنجا برده بود .من داشتم در ان دقایق دیوانه می شدم و گل سوم ایمون زاید من را منفجر کرد . صندلی به این اندازه ( با اشاره به یکی از صندلی های دفترش ) راپرت کردم تو ال سی دی ! ( می خندد ) و دوستام همه فرار کردند !



خاطره ای هم ازشیطنت هایت درباره فوتبال به جز پرتاب کردن صندلی به سمت ال سی دی داری ؟!


آره . یک بار شیطنتی کردم که هیچ وقت یادم نمی رود . دوستی استقلالی داشتم که خیلی خوب کری می خواند و کل کل می کرد ، منتها زیاد نمی فهمید دوروبرش چه خبر است . یک روز بهش گفتم : دوست داری برویم استادیوم . گفت : آره. ما این را همراه خودمان استادیوم بردیم . رفتیم جایگاه اصلی پرسپولیس زیر ساعت موازی جایگاه استقلال . آنجا یکسری پرسپولیسی هستند که نتیجه برایشان حکم مرگ و زندگی دارد و طرفدار وحشتناک تیم شان هستند . فکر کنم سر بازی  پرسپولیس – ملوان بود . ما این رفیق استقلالی مان را هم با خودمان آن  روز بردیم و نشستیم بین پرسپولیسی ها ، بین اسطوره های طرفدار پرسپولیس ! ( بلند بلند می خندد ) پرسپولیس یک گل خورد و این دوست مان شروع کرد به تشویق و جیغ کشیدن . فقط تصور کن چه میزانسنی میشود یک استتقلالی میان طرفدارای این شکلی پرسپولیس . یادم می آید که اولش دوستم را گذاشتند روی پله و از 20 تا پله پایین هلش دادند . پایش شکست طفلکی ! با لگد می زدند این بنده خدا را ! بعد هم 20 دقیقه طول کشید ما او را از وسط مهلکه نجاتش بدهیم .


منبع: قبیله هواداران احسان علیخانی


مطالب مشابه :


مصاحبه ی کامل همشهری با احسان علیخانی

همه چیز درباره ی سیروان " احسان علیخانی " از محبوب ترین و بحث برانگیزترین مجریان




مصاحبه سروش بانوان با احسان

پسری که ما را به خانه مادری اش برد .کسی نیست جز احسان علیخانی که همه ی وسایلش را چیز دیگر




نظرازاده نامداری در مورد احسان علیخانی..

تبارک ماه عسلی احسان علیخانی اعتمادی است که در عین حال همه چیز را راحت نمی درباره وبلاگ




جدیدترین مصاحبه احسان علیخانی

احسان علیخانی دربارهی حاشیه‌هایی ما نمی‌توانیم برای کارهایمان همه چیز را تعریف




مصاحبه با آهنگ زندگی

*احسان علیخانی را به و با همکاران درباره ی آن بحث می و همه چیز به یادم می مونه




احسان علیخانی در پشت صحنه ی ستاره شو . . ./

فقط احسان علیخانی همه چیز ازهمه سلام احسان علیخانی در پشت صحنه ی برنامه ستاره شو که




زندگی نامه احسان علیخانی از زبان خودش

احسان علیخانی مجری برنامه «ماه عسل» درباره این برنامه و واکنش - همه چیز در این برنامه




دانلود کلیپ احسان علیخانی در کنسرت دیشب

همه چیز درباره ی سیروان خسروی♥(ساینا جون) دانلود کلیپ احسان علیخانی در کنسرت




برچسب :