ابيات حكيمانه

  • ادبیات اندرزی تعلیمی

    ادبیات اندرزی تعلیمی

    در دوره پـس از اسـلام نيـز، شاعـران و نويسندگـان از تذكـر مردمـان و آراستگـي آنـان به اخلاقيات غافل نماندند. حنظله بادغيسي و ابوسليك گرگاني در شمار نخستين شاعراني اند (قرن سوم) كه شعرشان دربردارنده پند و اندرز است. رودكــي (متوفي ۳۲۹ قمري) از شاعران  مشهور دوره ساماني است  كه از او با لقب «پدر شعر فارسي» ياد كرده اند معناي بيشتري در پند و اندرز در شعر خود آورده است.  ديگر از شاعران  مشهوري  كه سهم  شايسته اي در ادبيات تعليمي  دارند مي توان به ابوشكور بلخي، صاحب منظومه «آفرين نامه» اشاره كرد و پس از او فردوسي در سروده مشهور خود، شاهنامه ابيات بسياري را از زبان بزرگمهر و يا پادشاهان و نيز گفته هاي حكيمانه خود در پايان داستانها آورده است.اما با گذشت زمان و تأثير اسلام بر انديشه شاعران و نويسندگان، اندرزها مفهومي زاهدانه و عارفانه يافت. ناصر خسروقبادياني به اشعار حكيمانه خود و بالاخره  سنايي غزنوي  پيشرو انديشه هاي عرفاني در شعر فارسي، اعتباري ديگر به ادبيات تعليمي بخشيدند كه بعدها شاعراني  چون  نظامي  گنجوي، سعدي، حافظ  و مولوي  به آن كمال بخشيدند. سهم سعدي در ادبيات اندرزي ايران بسيار ارزشمند  و جايگاهي رفيع است. دو اثر مشهور او بوستان  و گلستان  سرشار است از اخلاقيات و حكايات حكيمانه كه بازتابي زيبا، ساده و آهنگين بيان شده اند.در نثر فارسي نيز نمونه هاي گرانقدري در ادبيات تعليمي وجود دارد كه از معروفترين آنها مي توان به اين آثار اشاره كرد: قابوس نامه از عنصرالمعالي كيكاووس بن اسكندربن قابوس بن وشمگير؛  سياست نامه اثر خواجه  نظام الملك طوسي،  نصيحة الملوك  و كيمياي سعادت از امام محمد غزالي، مرزبان نامه اثر مرزبان ابن رستم ابن شروين، بختيارنامه از دقايقي مروزي، اخلاق محسنياز ملاحسين كاشفي. اين آثار و آثار بسيار ديگر از متون ادب فارسي نشان دهنده اهميت اخلاق در ميان ايرانيان است.



  • شعري منسوب به مرحوم حسين پناهي

    حسين پناهي نيز در زمره ي افرادي است كه پس از مرگ بيشتر مورد توجه و اقبال عمومي قرار گرفته است . آن چه بيش از همه در باب وي مشهور شده است ابيات و جملات نغز و حكيمانه اي است كه به وي منسوب مي دارند. فارغ از آن كه آيا انتساب ها درست مي نمايد يا خير، روح لطيف و قريحه­ي سرشار نهفته در بطن و متن اين اببات و جملات حكيمانه قابل تعمق و توجّه است : مگسی را کشتمنه به این جرم که حیوان پلیدی است بد استو نه چون نسبت سودش به ضرریک به صد استطفل معصوم به دور سر من میچرخیدبه خیالش قندمیا که چون اغذیه محبوبشتا به آن حد گندَمای دوصد نور به قبرش بارد، مگس خوبی بودمن به این جرم که از یادتو بیرونم کرد مگسی را کشتم 

  • فردوسي و تشویش اذهان عموم

      قصه را بدايت آنچنان بود كه حكيم ابوالقاسم فردوسي را ديدن نابساماني اوضاع مردمان در پي مملكت داري محمود غزنوي چنان ريش بر دل نهاد كه كمر همت به سرودن شعري بست كه از قضا بر مذاق مردمان ستمديده آن روزگار بسيار خوش آمدي و دهان به دهان نقل همي شدي و آن ابيات اين بودي: در این خاک زرخیز ایران زمین                     نبودند جز مردمی پاک دین همه دینشان مردی و داد بود                        وز آن کشور آزاد و آباد بود چو مهر و وفا بود خود کیششان                   گنه بود آزار کس پیششان همه بنده ناب یزدان پاک                     همه دل پر از مهر این آب و خاک پدر در پدر آریایی نژاد                                   ز پشت فریدون نیکو نهاد  بزرگی به مردی و فرهنگ بود                    گدایی در این بوم و بر ننگ بود کجا رفت آن دانش و هوش ما                   که شد مهر میهن فراموش ما که انداخت آتش در این بوستان             کز آن سوخت جان و دل دوستان چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟               خرد را فکندیم این سان زکار نبود این چنین کشور و دین ما                       کجا رفت آیین دیرین ما؟ به یزدان که این کشور آباد بود                       همه جای مردان آزاد بود در این کشور آزادگی ارز داشت              کشاورز خود خانه و مرز داشت گرانمایه بود آنکه بودی دبیر                   گرامی بد آنکس که بودی دلیر نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت     نه بیگانه جایی در این خانه داشت از آنروز دشمن بما چیره گشت              که ما را روان و خرد تیره گشت از آنروز این خانه ویرانه شد                        که نان آورش مرد بیگانه شد چو ناکس به ده کدخدایی کند                        کشاورز باید گدایی کند به یزدان که گر ما خرد داشتیم                 کجا این سر انجام بد داشتیم بسوزد در آتش گرت جان و تن                   به از زندگی کردن و زیستن اگر مایه زندگی بندگی است             دو صد بار مردن به از زندگی است بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم                      برون سر از این بار ننگ آوریم ديري نپاييد كه آوازه اين ابيات در كوي و برزن پيچيد و همه جا نقل محافل گرديد و مطابقت مضمون اين مثنوي با اوضاع اسفناك مردمان ايران زمين چنان موثر افتاد كه اندك اندك دامنه اعتراضات قبايل و صنوف  وآحاد بالا همي گرفت  و محمود را دل از بيداد خود كرده آشفته همي كرد و در پي چاره جويي از درباريانش بر آمد.پس از رايزني با مشاوران خاصه دربار و نيز جناب اياز ، جمع درباريان سلطان به اين مهم همي رسيدند كه منشا اين فتنه همان بيانات حكيم طوس ...

  • زیباترین جمله از کیست ؟ برگ 7

    فرمانرواي بزرگ مردم خويش را در هيچ کجاي دنيا از ياد نمي برد و هميشه پناه آنان است . حکيم ارد بزرگما نبايد از حرکات و گفتار يک ديوانه حيرت کنيم . زيرا بيست و چهار ساعت شب و روز مشغول تماشاي ديوانگي و حرکات بي رويه طبيعت هستيم و انگار که ما بر طبيعت برتري داريم زيرا خود را در قبال او عاقل مي بينيم.اما اول بايد منتظر بود که بفهميم اساس دنيا بر عقل استوار است يا جنون ؟؟؟ و به عبارت ديگر آيا عقل هم يکي از نواقص زندگي ماست که با توسل بدان مي خواهيم کشتي زندگي حقير و ناچيز خود را به ساحل نجات برسانيم و يا برعکس ,عقل يکي از امتيازات ماست ؟!؟!؟!زيرا ممکن است عقل هم يکي از نواقص زندگي ما باشد و براي موجودات عالي تر هيچ معني نداشته باشد.مثلا عقل شما مي گويد که وسط کوره کارخانه آهن گدازي نرويد زيرا خاکستر خواهيد شد.ولي موجود عالي تري که بيم از آتش ندارد و حتي چندين ميليون درجه گرماي کره خورشيد را تحمل مي کند به استدلال عقلاني شما مي خندد و با چشم حقارت به شما مي نگرد و تفرج کنان از وسط کوره آهن گدازي عبور مي نمايد . موريس مترلينگشکست نتيجه خودداري از انجام عملي ( مثلاٌ زدن يک تلفن ، رفتن يک کيلومتر راه يا اظهار عشق و محبت) است. آنتوني رابينزهر چه بيشتر عشق و شور زندگي را از خود ابراز کنيد ، براي ديگران مقاومت ناپذير تر خواهيد شد و آن ها کمتر مي توانند شما را ناديده بگيرند . باربارا دي آنجليساز تصاوير و اشکال مختلف خداوند يگانه شکلي که تا اندازه اي به فهم ما نزديک مي باشد بي پايان بودن اوست و ما از صفات خداوند فقط همين يکي را تا اندازه اي مي فهميم و باقي صفات و اشکال او براي ما مجهول مي باشد !!! . موريس مترلينگگاهي اوقات مرگ بازي غايم موشک دارد. به اين طريق که ناگهان از گوشه اي به در آمده گريبان شخصي را که هيچ به مرگ فکر نمي کرد مي گيرد و او را با خود مي برد. اين است يکي از تفريحات او !!! . موريس مترلينگفرمانرواي دانا مي داند ، هيچ نداي با کُشتن خفه نمي شود . حکيم ارد بزرگمن بعضي از اشعار شعراي ايراني را در ترجمه هاي فرانسوي خوانده ام و بعضي از ابيات فريدالدين عطار نيشاپوري تاثير زيادي در من کرده است. فريدالدين در يکي از اشعار خود مي گويد :"خداوندا اگر چه گناهکار هستم و خود را درخور مجازات مي بينم. ليکن از درگاه تو نااميد نيستم براي اينکه مي دانم که اگر من در اين جهان بر طبق پيروي از طبيعت خود رفتار کرده ام تو در آن جهان نسبت به من بر طبق طبيعت خود رفتار خواهي نمود."انصاف بدهيد که آيا از آغاز زندگي بشر تاکنون در جهان چيزي گفته شده است که از حيث عمق معني بالاتر از اين گفته عطار نيشاپوري باشد و به اين اندازه اميدبخش باشد ؟؟؟ . موريس مترلينگاگر ...

  • چند غزل از حافظ

      غزل شماره 165 تعداد ابيات 1 - 8 زاهد خلوت نشين دوش به ميخانه شد         از سر پيمان برفت با سر پيمانه شد صوفى مجلس كه دى جام و قدح مى شكست         باز به يك جرعه مى عاقل و فرزانه شدشاهد عهد شباب آمده بودش بخواب         باز به پيرانه سر عاشق و ديوانه شدمعبچه اى مى گذشت راهزن دين و دل         در پى آن آشنا از همه بيگانه شدآتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت         چهره ء خندان شمع آفت پروانه شدنرگس ساقى بخواند آيت افسونگرى         حلقه ء اوراد ما مجلس افسانه شدگريه ء شام و سحر شكر كه ضايع نگشت         قطره ء باران ما گوهر يك دانه شدمنزل حافظ كنون بارگه پادشاست دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شدغزل شماره 166 تعداد ابيات 1 - 9 دوش از جناب آصف پيك بشارت آمد         كز حضرت سليمان عشرت اشارت آمد خاك وجود ما را از آب ديده گل كن       ويران سراى دل را گاه عمارت آمداين شرح بى نهايت كز زلف يار گفتند         حرفيست از هزاران كاندر عبارت آمدعيبم بپوش زنهار اى خرقه ء مى آلود         كان پاك پاكدامن بهر زيارت آمدامروز جاى هر كس پيدا شود ز خوبان         كان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمدبر تخت جم كه تاجش معراج آسمانست         همت نگر كه مورى با آن حقارت آمداز چشم شوخش اى دل ايمان خود نگهدار         كان جادوى كمانكش بر عزم غارت آمددرياست مجلس او درياب وقت و درياب         هان اى زيان رسيده وقت تجارت آمدآلوده اى تو حافظ فيضى ز شاه درخواه كان عنصر سماحت بهر طهارت آمدغزل شماره 167 تعداد ابيات 1 - 7 عشق تو نهال حيرت آمد         وصل توكمال حيرت آمد بس غرقه ء حال وصل كاخر         هم بر سر حال حيرت آمديك دل بنما كه در ره او         بر چهره نه خال حيرت آمدنه وصل بماند و نه واصل         آنجا كه خيال حيرت آمداز هر طرفى كه گوش كردم         آواز سؤ ال حيرت آمدشد منهزم از كمال عزت         آن را كه جلال حيرت آمدسر تا قدم وجود حافظ در عشق نهال حيرت آمدغزل شماره 168 تعداد ابيات 1 - 8 در نمازم خم ابروى تو با ياد آمد         حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد از من اكنون طمع صبر و دل و هوش مدار         كان تحمل كه تو ديدى همه بر باد آمدباده صافى شد و مرغان چمن مست شدند         موسم عاشقى و كار به بنياد آمدبوى بهبود ز اوضاع جهان مى شنوم         شادى آورد گل و باد صبا شاد آمداى عروس هنر از بخت شكايت منما         حجله ء حسن بياراى كه داماد آمددلفريبان نباتى همه زيور بستند         دلبر ماست كه با حسن خداداد آمدزير بارند درختان كه تعلق دارند         اى خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمدمطرب از گفته ء حافظ غزلى نغز بخوان تا بگويم كه ز عهد طربم ياد آمدغزل شماره 169 تعداد ابيات 1 - 7 مژده ...

  • نمونه سوال دين و زندگي ( 2)

    نام و نام خانوادگي: كلاس: دوم درس: دين و زندگي ( 2) رديف سئوالات بارمنام و نام خانوادگي 1 سئوالات قرآني :الف) ترجمه كنيد. ب) پيام كدام آيه مربوط به حكمت الهي و و كدام آيه مربوطبه عدل الهي است (به گزينه صحيح وصل كنيد).-1 لَيجمعنَّكُم اِلي يومِ القِيامةَ...............................................................................-2 اَنَّما خَلَقناكُم عبثاً و اَنَّكُم اِلينا لا تُرجعونَ...............................................................................-3 اَم نَجعلُ المتَّقينَ كَالفُجار..............................................................................32 صحيح و غلط بودن جملات زير را مشخص كنيد.

  • راههای رسیدن به شادی

    هو مي‌توان يك زندگي حكيمانه و مطلوب از سه مولفه تشكيل شده است كه عبارتند از خوشي، خوبي و ارزشمندي. از نظر مولانا جلال‌الدين خوش بودن، يكي از مطلوبات ذاتي و خواسته‌هاي مشترك آدميان مي‌باشد كه همگان دنبال آنند: اين همه عالم طلبكار خـوشند                      وز خوش تــزوير انـدر آتشند طالب زر گشته جمله پير و خام                    ليك قلب از زر نداند چشم عام                                                                        مثنوي معنوي، دفتر دوم، ابيات: 745-746 خوش بودن با برخوردار بودن از مطلوبات فردي، اجتماعی فردي و مطلوبات اجتماعی جمعي حاصل مي‌شود كه مطلوبات" فردي" عبارتند از: شادي، آرامش، اميد، رضايت باطن و معناداري زندگي. مطلوبات "اجتماعي فردی"  نيز عبارتند از: ثروت، قدرت، محبوبيت، مقام، شهرت و مطلوبات "اجتماعي جمعی" نيز عبارتند از: عدالت، آزادي، نظم، رفاه و امنيت مقالة ذيل نگرشي به شادي و عوامل زمينه‌ساز و موانع آن مي‌باشد، مي‌توان گفت: شادي مهمترين مولفه در خوشايند بودن زندگي مي‌باشد كه از منظري مترادف با متصل شدن به منبع فيّاض عالم مي‌باشد چرا كه در هستي يك موجود است كه غم نمي‌خورد و مبتهج بالذّات است. در خانه غم بودن از همت دون باشد             اندر دل دون همّت اسرار تو چون باشد ذيلاً به مواردي از عوامل شادي‌زا و  بهجت‌افزا اشاره مي‌شود. 1. شـادي و خوشحـالي بيشتر و پيشتر از آنكـه نتيجـة وقايع باشد، نتيجة نـوع نگـاه و واكنش مابه‌وقايع مي‌باشد مي‌گويند 10% زندگي ما را وقايع تشكيل مي‌دهد و 90% زندگي را واكنش نسبت به وقايع بعضاً يك اتفاق براي دو نفر واكنشهاي كاملاً متفاوتي مي‌تواند به همراه داشته باشد و مثالهاي متعددي براي اين مي‌توان ذكر و در زندگي روزمرّه مشاهده كرد. مثلاً كسي مانند مولانا جلال‌الدين مرگ را نيز كه براي خيلي‌ها تلخ ترين اتفاق مي‌باشد، «عروسي ابد» مي‌بيند و مي‌گويد: مرگ ما چيست عروسيّ ابد                    سرّ آن چيست «هو الله احد» موقع وفات امام خميني تعدادي از مسؤلان به جماران مي‌روند و آنجا از مرحوم كيومرث صابري (گل‌آقا) مي‌خواهند جمله‌اي بگويد تا به عنوان تسليت بر روي پارچه بنويسند، صابري مي‌گويد: خواستم جمله‌اي متفاوت بگويم كه رنگ و بوي ماتم و عزا نداشته باشد و گفتم: «عروج امام خميني بر ملكوتيان مبارك باد.» منظور اينكه نگاه و تلقّي ما از وقايع بسيار مهم و تاثيرگذار است. معاويه به عدي‌بن حاتم مي‌گويد: علي (ع) در حقّ تو جفا كرد پسران تو در جنگ كشته شدند ولي پسران علي (ع) زنده ماندند. عدي بن حاتم مي‌گويد: من در حق علي (ع) جفا كردم او شهيد ...

  • اصول مشترک زیست معنوی:(سکوت)

    هو از والاترين فضيلت‌هاي اخلاقي كه مورد توصيه و تأكيد اديان، آئين‌ها و مكاتب اخلاقي است «سكوت» مي‌باشد و نوعاً در كنار كم خوابيدن و كم خوردن، كم سخن گفتن نيز مورد توصيه حكيمان و اهل معرفت بوده است و علي (ع) مي‌فرمايد: «اذا اراد الله صلاح عبدالهمه قلة الكلام و قلّة المنام» و برخي عزت گزيني و ذكر مدام را نيز بر اين سه اضافه نموده‌اند: جوع و صمت و سحر و عزلت و ذكر به دوام            ناتمامان جهان را كند اين پنج تمام امام صادق (ع) مي‌فرمايد: «لا يزال العبد المومن يُكتب محسناً مادام ساكتاً فاذا تكّلم كُتب محسناً اَو مسيئاً»، (پيوسته بنده مومن نيكوكار نوشته [محسوب] مي‌شود تا وقتي كه ساكت است، وقتي صحبت مي‌كند نيكوكار يا بدكار نوشته مي‌شود)، (اصول كافي، ج3، ص 178) امام رضا (ع) مي‌فرمايد: «انّ الصّمت بابٌ من ابواب الحكمة يكسب المحبّة انه دليل علي كل خير» و از امام باقر(ع) نيز نقل شده است كه مي‌فرمايد: «انّما شيعتنا الخُرص» شيعيان ما آنقدر كم حرف هستند كه گويي لالند و توان صحبت ندارند. البته واضح است كه سخن گفتن به جا و به موقع با توجه به برخوردار بودن سخن از درونمايه و محتواي مناسب خود فضيلتي است و اينگونه نيست كه سكوت همواره و همه جا بالقول المطلق مناسب باشد آنگونه كه از حضرت علي (ع) نيز نقل شده است: «لا خير في الصّمت عن الحكم كما انّه لا خير في القول بالجهل»، (فايده‌اي در سكوت  و خودداري از اظهار سخن حكيمانه نيست همانگونه كه فايده‌اي در سخن گفتن بدون تعقل و توام با ناداني نيست)، (نهج‌البلاغه، حكمت 82) ولي در يك جمع‌بندي نوعاً سكوت رجحان افزونتري به سخن گفتن دارد و نشانة خردورزي مي‌باشد آنگونه كه در احاديث نقل شده است «كمال العقل الصمت» و «اذا تمّ العقل نقص الكلام» و آنچه در سخن گفتن از لحاظ اخلاقي مجازيم سخن در حدّ ضرورت و توام با اتقان و استدلال مي‌باشد. صدف‌وار گوهرفروشان راز                                       دهان جز به لولوء نكردند باز                                                                                                    بوستان سعدي علي (ع) مي‌فرمايد: «العاقلُ لا يتكّلم الاّ بحاجة اَو حُجّة»، (غررالحكم، ح 1732) مخصوصاً افراط و زياده‌روي در سخن گفتن آثار سوء پرشماري به لحاظ وجودي و اخلاقي دارد و شايد هيچ چيز مانند پرحرفي آدمي را از درون تهي نمي‌سازد. در كتاب طبقات صوفيه آمده است: سخن گفتن جنايت است تحقيق آن را مباح كند.  در احاديث نيز نقل شده است كه: "من علامات الفقه الحلم و العلم و الصمت". شقيق بلخي گويد: نگر تا سخن نگويي مگر خود را چنان بيني كه اگر نگويي بسوزي. گفته‌اند ...

  • پروين اعتصامي

    پروين اعتصامي

      رخشنده اعتصامي مشهور به پروين اعتصامي از شاعران بسيار نامي معاصر است. وي در روز 25 اسفند 1285 خورشيدي در تبريز بدنيا آمد. تحصيلات ادبي و عربي را نزد پدر آموخت و به تحصيلات عاليه خود در دانشگاههاي معتبر ادامه داد. در جشن فارغ التحصيلي خود خطابه زن و تاريخ را ايراد كرد (خرداد سال 1303 خورشيدي) كه بسيار مورد توجه و تشويق واقع گرديد. پروين همواره به تكميل فنون مختلف نزد پدر خود اشتغال داشت و از آنجا كه اعتصام الملك (پدر وي) از دانشمندان و اديبان نامور بود در راه پرورش استعداد وي، كه از هفت سالگي شروع به سرودن نموده بود، كمك شاياني كرد. اين شاعره پر احساس در سال 1313 ازدواج كرد ولي اين وصلت ديري نپائيد و منجر به جدايي گرديد. بعد از آن واقعه تأثيرانگيز پروين مدتي در كتابخانه دانشسراي عالي تهران سمت كتابداري داشت و به كار سرودن اشعاره ناب خود نيز ادامه مي داد. تا اينكه دست اجل گريبان او را در 34 سالگي گرفت در حالي كه بعد از آن سالها مي توانست عالي ترين پديده هاي ذوقي و فكري انساني را به ادبيات پارسي ارمغان نمايد. بهرحال در شب 16 فروردين سال 1320 خورشيدي به بيماري حصبه در تهران زندگي را بدرود گفت و پيكر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگي بخاك سپردند. قريحه سرشار و استعداد خارق العاده پروين در شعر همواره موجب حيرت فضلا و دانشمنداني بود كه با پدرش محشور بودند. به همين جهت برخي بر اين گمان بودند كه آن اشعار از او نيست. پروين اعتصامي بي ترديد بزرگترين شاعر زن ايراني است كه در طول تاريخ ادبيات پارسي ظهور نموده است. اشعار وي پيش از آنكه بصورت ديوان منتشر شود در مجله دوم مجله بهار كه به قلم پدر والا گهرش مرحوم يوسف اعتصام الملك انتشار مي يافت چاپ مي شد (1302 ـ 1300 خورشيدي) ديوان اشعار پروين اعتصامي كه شامل 6500 بيت از قصيده و مثنوي و قطعه است تاكنون چندين بار به چاپ رسيده است. مقدمه ديوان به قلم شادروان استاد محمد تقي ملك الشعراي بهار است كه پيرامون سبك اشعار پروين و ويژگيهاي اشعار او نوشته است. عمر پروين بسيار كوتاه بود، كمتر زني از ميان سخنگويان اقبالي همچون پروين داشت كه در دوراني اين چنين كوتاه شهرتي فراگير داشته باشد. پنجاه سال و اندي است كه از درگذشت اين شاعره بنام مي گذرد و همگان اشعار پروين را مي خوانند و وي را ستايش مي كنند و بسياري از ابيات آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاري گشته است. شعر پروين شيوا، ساده و دلنشين است. مضمونهاي متنوع پروين به باغ پرگياهي مانند است كه به راستي روح را نوازش مي دهد. اخلاق و همه تعابير و مفاهيم زيبا و عادلانه آن چون اختري تابناك بر ديوان پروين مي درخشد چنانكه ...

  • 5 - سخن بزرگان و نیکان

    اين ديدگاه اشتباست که بپنداريم مرد توانا ، فرزندي همچون خود خواهد داشت . حکيم ارد بزرگچنانچه به خورشيد نگاه کني ، سايه اي نخواهي يافت . هلن کلرخداوند براي ما نيکي و شادي را پسنديده است اين ماييک که از ميان هزاران شادي به دنبال حاشيه غمگين شادي ها مي رويم . فرانکعشق به مراتب بزرگتر و فراتر از جاذبه ي فيزيکي و جسماني اي است که نسبت به شخص ديگري در خود احساس مي کنيم . عشق حتي به مراتب فراتر از ايمان به آرمان و غايتي برتر يا علاقه شور و اشتياق نسبت به روابط ، کار يا حتي خانواده است . باربارا دي آنجليساگر از شما بپرسند که در اين جهان در انتظار چه هستيد چه پاسخ خواهيد داد؟ اگر از اشخاص عادي باشيد "که نود و نه درصد مردم از اشخاص عادي هستند" خواهيد گفت که من دراين دنيا انتظار دارم که پس از مرگ مستقيما وارد بهشت شده ودر حالي که عمر جاويدان خواهم داشت تا پايان عالم اغذيه لذيذ بخورم و از لذت عشق و شهوت برخوردار شوم و آهنگ هاي طرب انگيز بشنوم و ... ولي غافل از اين هستيد که پس از رفتن در بهشت و داشتن عمر و جواني هميشگي که هرگز دچار خزان پيري و بيماري نخواهيد گرديد ديگر از خوردن و نوشيدن و خوابيدن و شهوتراني لذت نخواهيد برد و بزودي زندگي يک نواخت بهشت شما را خسته و کسل خواهد کرد زيرا چيزي که در اين دنيا خوردن و خوابيدن و غيره را براي شما لذت بخش کرده ترس از مرگ و از دست دادن اين لذات است و روزي که اين لذات جاويد شد يعني مرگ براي شما وجود نداشت همه چيز عادي خواهد گرديد! در جاي ديگر گفته ام که اگر شما را به بهشت ببرند پس از يکسال اقامت کسل شده و از در بهشت خارج گرديده و در جستجوي نقطه ديگري هستيد که تغييري در زندگي شما بدهد!!! . موريس مترلينگفرمانرواي بزرگ مردم خويش را در هيچ کجاي دنيا از ياد نمي برد و هميشه پناه آنان است . حکيم ارد بزرگما نبايد از حرکات و گفتار يک ديوانه حيرت کنيم . زيرا بيست و چهار ساعت شب و روز مشغول تماشاي ديوانگي و حرکات بي رويه طبيعت هستيم و انگار که ما بر طبيعت برتري داريم زيرا خود را در قبال او عاقل مي بينيم.اما اول بايد منتظر بود که بفهميم اساس دنيا بر عقل استوار است يا جنون ؟؟؟ و به عبارت ديگر آيا عقل هم يکي از نواقص زندگي ماست که با توسل بدان مي خواهيم کشتي زندگي حقير و ناچيز خود را به ساحل نجات برسانيم و يا برعکس ,عقل يکي از امتيازات ماست ؟!؟!؟!زيرا ممکن است عقل هم يکي از نواقص زندگي ما باشد و براي موجودات عالي تر هيچ معني نداشته باشد.مثلا عقل شما مي گويد که وسط کوره کارخانه آهن گدازي نرويد زيرا خاکستر خواهيد شد.ولي موجود عالي تري که بيم از آتش ندارد و حتي چندين ميليون درجه گرماي کره خورشيد را تحمل مي کند ...