انشا در مورد ایران

  • انشای ایران زیبای من

    در قاره آسیا فقط و فقط یک کشور است که انگشت به نشان تمام کشورهای بیگانه است و هرکس نام این کشور را می شنود؛ بی اختیار در باره ی آن به فکر فرو می رود. فکر می کنید این کشور کجاست؟!! آری درست حدس زده اید! آن کشور با عظمت ایران است. سرزمین گل های لاله و سرزمین پهلوانان دلیر، وطن همان قهرمانان بزرگوار و پرافتخار است. آن سرزمین، کشور من، کشور تو و کشور تمام ملتی است که از جان خود  برای سربلندی و آبادانی این وطن و مردم آن می کوشند. ایران بناها و یادگاری هایی را اززمانهای کهن به جای گذاشته  که از نظر خلق جهان بی نظیر و پدیده یا معجزه ای باور نکردنی و زیبا می باشد. به طور مثال در همین شهر خودمان بناهایی مانند نارین قلعه، مسجد جامع، امامزاده سیدعلی (ع) و... و در شهر های دیگر هم که ینگریم بناهایی همچون تخت جمشید، پل قزوین، سی و سه پل،غار علیصدر، عالی قاپو و.... چشم جهانیان را به خود خیره کرده است.ایران در مشرق زمین این کره ی خاکیست و دارای ثروت های عظیم بسیار و منابع سرشاری مانند نفت و گاز است.  اگر به تاریخ ایران نیز توجه کنید؛ ایرانیان همیشه عاشقانه و صادقانه کوشیدندکه در آن زمان ایران مانند نگینی در روی کره ی زمین بدرخشد. کشور بزرگ ما دارای پرچمی سه رنگ است که نشانه ی استقلال و آزادی مردم ماست و همیشه همراه با سرودی شور انگیز به اهتزاز در میآید.مهم ترین عامل سربلندی وطنم، شیعه بودن و وجود اسلام ناب محمدی در کشور من است. در کشور ما همه مردم پیرو پیشوای دینی خود حضرت آیت الله خامنه ای هستند و به علت راهنمایی های رهبر خوب و شایسته، ملت ایران از نفوذ و دخالت بیگانگان منفور است و خواهد ماند.اینها همه از لطف خداوند بزرگ و متعال است که همیشه کشور ما آباد و سربلند و تا ابد در برابر کشورهایی مانند اسرائیل و آمریکا پیروز و موفق خواهد بود.ما وظیفه داریم برای قدر دانی از این نعمات بزرگ تا آخرین قطره خون بکوشیم و سوگند یاد می کنیم در این راه لحظه ای از پای ننشینیم تا همیشه این کشور با عظمت بماند. در این جاست که با خود فریاد می زنم :  چو ایران نباشد تن من مباد       بدین بوم و بر زنده یک تن مباد  



  • انشا در مورد دهه فجر

    انشا در مورد دهه فجر

    انشا در مورد دهه فجر: هر ساله در طول دهه فجر مراسم و یادبودهای زیادی توسط طرفداران نظام جمهوری اسلامی ایران انجام می‌گیرد. همچنین در سازمان‌ها، ادارات دولتی اقدام به برگزاری سمینارها و همایش‌ها می شود. صدا و سیمای ایران نیز غالباً به پخش نماهنگ‌ها و تصاویر مربوط به روزهای مبارزات و تظاهرات می‌پردازد.همچنین جشنواره فجر که بزرگترین جشنواره دولتی فیلم، تئاتر و موسیقی ایران است معمولاً در طول دهه فجر برگزار می‌شود.در روز ۱۲ بهمن زنگ مدارس به مناسبت سالگرد ورود هواپیمای آیت‌الله خمینی به ایران، در ساعت ۹ و ۳۳ دقیقه نواخته می‌شود. در روز ۲۲ بهمن، آخرین روز از دهه فجر نیز که به عنوان تعطیل رسمی در تقویم رسمی ایران ثبت شده است، راهپیمایی حامیان حکومت ایران در شهرهای مختلف ایران برگزار می‌شود.دههٔ فجر به روزهای ۱۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ گفته می‌شود که طی آن سید روح‌الله خمینی بعد از تبعید پانزده ساله در دوازدهم بهمن سال ۱۳۵۷ یه ایران وارد و در نهایت با اعلام بی‌طرفی ارتش شاهنشاهی، سلطنت پهلوی در بیست و دوم بهمن ماه منقرض شد.

  • انشا در مورد دوستی

    انشایی در مورد دوستیبهترین دوست و همراه من کسی است که از من بهترین را بسازد. هنری فورد به ما یادآوری می کند که یک دوست و همراه خوب باید فردی باشد که از شما بهترین فرد ممکن را بسازد.   در تمام نقاط دنیا دوستی ها یکسان هستند ؛ درست است که در این دوره و زمانه پیدا کردن یک دوست و همراه خوب بسیار سخت شده ، اما وقتی کسی را پیدا می کنید که می بینید با خوبی ها و بدیهای شما کنار می آید دیگر دوست و همراه ندارید که وی را از دست بدهید .  افراد مشهور عقاید مختلفی در مورد دوستی دارند ؛ ما  در این انشاء به برخی از این سخنان اشاره می کنیم:    هنری فورد می گوید:"بهترین دوست و همراه من کسی است که از من بهترین را بسازد". هنری فورد به ما یادآوری می کند که یک دوست و همراه خوب باید فردی باشد که از شما بهترین فرد ممکن را بسازد. اگر وقت مان را با مردمی می گذرانیم که ما را تحت تاثیر خود قرار می دهند و ما را به زندگی بهتر هدایت می کنند ، پس در مسیر درستی قرار گرفته ایم .   برخی هم عقیده دارند که بهترین دوست و همراه تو کسی است که تو را همانطور که هستی ببیند و نخواهد که تو را تغییر دهد.آلبرت هابارد عقیده دارد:" دوست و همراهتو کسی است که همه چیز را در مورد تو می داند ، و باز هم دوستت دارد".   برای آنهایی که گرفتار مشکل هستند ، یک دوست و همراه کسی است که بیشتر از همه با شما صادق است و به شما اعتماد به نفس می بخشد. با وجود آنهاست که می توانید از پس مشکلات تان برآیید و انعطاف پذیر باشید. چنانچه جورج هربرت می گوید:" بهترین آینه شما دوست و همراه قدیمی تان است. " این افراد ما را به خوبی می شناسند ، آنها هستند که می توانند به ما بگویند ما کجای مسیر زندگی مان قرار داریم و براستی که هستیم.   رالف والدو امرسون می گوید:" دوست و همراه من کسی است که قبل از اینکه وی را پیدا کنم ، بلند فکر می کردم". دوست و همراه واقعی کسی است که ما را محدود نکند و همانطور که هستیم ما را بپذیرد.   زمانیکه شخصی درگیر یک مشکل شدید عاطفی می شود ، یک دوست و همراه باید در کنار او باشد. مارلین دیتریچ به وفاداری دوستان اشاره می کند و می گوید:" دوست و همراه شما کسی است که زمانیکه مشکلی دارید و ساعت 4 صبح بیدارش می کنید ، از دست شما ناراحت نشود".کپی پیست آزاد است(:این انشا دارای آرایه تلمیح است و معلم نمره خوبی خواهد داد امیدوارم استفاده کنید

  • انشای من در مورد وطن

    انشای من در مورد وطن

    به نام خدا من سید علی حسینی یک ایرانی هستم. یک ایرانی که به ایرانی بودنش افتخار می کند. ایران قدیمی ترین کشور دنیاست. ایران؛ کشوری با آب و هوای چهار فصل است که محصولات انحصاری مانند زعفران و پسته دارد. کشوری که سرشار از منابع طبیعی می باشد؛ از منابع آهن و آلومینیوم گرفته تا ذخایر نفت و گاز. ایران؛ سرزمینی با آدابی اصیل و رسومی تاریخی، بر پایه مهرورزی و محبت است. مثلاً جشن نوروزمان را جمشید بنا نهاد تا ما با شادی کردن و بازدید از خانه های هم دیگر، دل هایمان را به هم نزدیک تر کنیم، نه مانند هالووین که بر پایه ترس و وحشت بنیان گذاشته شده است.  ایران؛ سرزمینی است که دنیا آن را به شاعران شیرین سخنی چون حافظ و سعدی و فردوسی و عطار و خیامش می شناسد. شاهنامه تنها یکی از حماسی ترین و شکوهمند ترین آثار پارسی است. شاهنامه به عزت و شکوه و قدرت رستم و اسفندیار و آرش اشاره می کند که مایه سربلندی ما می شود.  داستان های ما بر پایه ی علم و اندیشه و هیجان و جوانمردی و ایمان است، نه مانند داستان های هری پاتر و آر ال استاین، بر پایه ی تخیل و ترس و وحشت. زمانی که اروپا در دوره عصر تاریکی به سر می برد و اروپاییان با حسرت به ایرانیان نگاه می کردند، ایران در قله اقتدار علم دنیا بود و آثار دانشمندانی چون: ابوعلی سینا و رازی و ابوریحان به زبان های زنده ی دنیا ترجمه می شد. ایران؛ سرزمین دلیرمردانی چون پوریای ولی، تختی و رییسعلی دلواری است. ایران؛ سرزمین مردان غیوری است که بر پایه ی "حب الوطن من الایمان" با دستان خالی و دلی سرشار از ایمان در برابر تمام دنیای کفر ایستادند؛ از چمران و بابایی و صیاد شیرازی و باقری تا شهدای انرژی هسته ای: شهریاری و احمدی روشن. ایران؛ همان سرزمینی است که باعث ترس و واهمه ی ابرقدرت های جهان شده است. ایران؛ کشوری که مانند دُر در جهان می درخشد. کشوری که با موشک های شهاب و صاعقه و آذرخش، گنبد آهنین اسراییل را به مسخره گرفته است و کابوس کرکس ها شده است. ایران؛ کشوری که اسرائیل و آمریکا با آن هیبت پوشالی، از آن می ترسند. هر روز تحریم می کنند، اما ما با تلاش دانشمندان جوانمان توانستیم به فن آوری های جدید دست یابیم. رتبه ی اول علمی منطقه را کسب کردیم. ماهواره ی امید و تدبیر و سفیر را به آسمان فرستادیم و با بومی کردن انرژی هسته ای، دنیا را به زانو درآوردیم.  من ایرانی ای هستم که پوستم، گوشتم و نفسم با سرزمینم آغشته شده است. من همیشه با جان خویش از کشورم حمایت می کنم. من با تلاش خود، سرزمینم را خواهم ساخت. ایرانی که همیشه سربلند و آزاد باشد. صرفاْ جهت اطلاع: این انشای من در فصلنامه سازمان سما به چاپ خواهد رسید.

  • قشنگترین چیزی که می توانید در مورد هر کدام از همکلاسی هایتان بگوید

    قشنگترین چیزی که می توانید در مورد هر کدام از همکلاسی هایتان بگوید

    روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند . سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که می توانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند . بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند . روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت . روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد . شادی خاصی کلاس را فرا گرفت . معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ " "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! " "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . " دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد . معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود . آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان در جنگ ویتنام کشته شد و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد . او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه و برازنده ای به نظر می رسید . کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود . به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ " معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا" ! سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند . پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتر یادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها و بارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود . مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید ...

  • انشایی در مورد انشاء

    انشایی در مورد انشاء

    <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> چه شبی بود، مادرم باز رو انداخت که باید چند انشایی برای خواهرت بنویسی، رفتم دیدم خواهرم دوباره برگه‌هایی از انشا در مورد فصول، طبیعت و موضوعاتی دیگر را در دست گرفته و حفظ می‌کند. چاره‌ای نبود، قلم را برداشتم و در مورد آزادگان به دلیل تناسب روز مطلبی نوشتم، اسراف موضوع بعدی بود، دیگر حوصله‌‌ام سر رفت، بقیه را به فردا صبح موکول کردم، راستش یاد دوران تحصیلات خودم افتادم، زنگ انشا جزء بدترین ساعات درسیم بود. و هنوز هم تفاوتی ایجاد نشده، بچه‌های این نسل هم از نوشتن می‌ترسند، نمی‌دانند چه بنویسند، چگونه و از کجا آغاز کنند؟ چگونه ادامه بدهند و چگونه به پایان برسانند؟ حالا تصور بکنید در این فضا که مدیران و معلمان و آموزش و پرورش هیچ نوآوری و شکوفایی نداشته‌اند، و نتوانسته‌اند از دامنه این بحران بکاهند، کودکان باید در مورد نوآوری و شکوفایی انشا بنویسند.     انشایی از انشاء   همه دارند عرق می‌ریزند، صورت‌ها در هم فشرده است، کاغذها را خط خطی می‌کنند وگلوله‌های مچاله شده را پرت می‌کنند توی سطل آشغال.یکی زل‌زده به پنجره، فکرش به جایی نمی‌رسد، یکی ته مدادش را گاز می‌گیرد و پلک‌هایش را روی هم فشار می‌دهد، یکی می‌گوید من هیچ چی به فکرم نمی‌رسد، آن یکی می‌گوید چند خط باید باشد، یکی مدام لب‌ها و گاهی هم ناخن می‌جود   معلم دفترش را ورق می‌زند، محکم دستش را روی میز می‌کوبد و با صدای بلند می‌گوید ساکت کلاس گرم است، بچه‌ها کت‌شان را در می‌آورند، هی روی صندلی جابجا می‌شوند، غر می‌زنند، از دست هیچ کس کاری بر نمی‌آید، زیاد فرصت ندارند، الان زنگ می‌خورد، بالاخره دانش‌آموزان از روی ناچاری کاغذهای خط خطی و نوشته‌های درهمشان را جمع می‌کنند و می‌دهند دست معلم وقت تمام شد. این کلاس، کلاس انشا بود     آب، بابا   سرمشق‌های آب، بابا یادمان رفت رسم نوشتن با قلم‌ها یادمان رفت گل کردن لبخندهای همکلاسی در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته آن روزهای بی‌کلک را یادمان رفت   راه فرار از مشق‌های زنگ اول ای وای ننوشتیم آقا یادمان رفت آن روزها را آن قدر شوخی گرفتیم جدیت تصمیم کبری یادمان رفت شعر خدای مهربان را حفظ کردیم یاش بخیر اما خدا را یادمان رفت   در گوش‌مان خواندند رسم آدمیت آن حرف‌ها را زود اما یادمان رفت فردا چه کاره می‌شوی، موضوع انشا ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد تکلیف فردا نان و بابا  یادمان رفت

  • انشا در مورد خارجی ها

    این خارجیها که الکی خارجی نشدهاند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان دادهاند"البته من هم میخواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج میدانم.تازه دایی دختر عمه ی پسر همسایهمان در آمریکا زندگی میکند. برای همین هم پسر همسایه مان آمریکا را مثل کف دستش میشناسد. او میگوید: "در خارج آدمهای قوی کشور را اداره میکنند"مثلن همین "آرنولد" که رعیس کالیفرنیا شده استما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد... البته آن قسمتهای بیتربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود. خارجیها خیلی پر زور هستند و همه شان بادی میل دینگ کار میکنند. همین برجهایی که دارند نشان میدهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کردهاند.ما اصلن ماهواره نداریم.اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه های علمی آن را نگاه میکنیم. تازه من کانالهای ناجورش را قلف کرده ام تا والدینم خدای نکرده بی تربیت بار نیایند. این آمریکاییها بر خلاف ما آدمهای خیلی مهربانی هستند  اما در فیلمهای ایرانی حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم مینشینند. همین کارها باعث شده که آمار تلاغ روز به روز بالاتر بشود.در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمیشود و نخبه های علمی کشور مجبور میشوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش میشوند.مثلاً این "بیل گیتس" با اینکه اسم کوچکش نشان میدهد که از یک خانوادهی کارگری بوده، اما تا میفهمند که نخبه است به او خیلی بودجه میدهند و او هم برق را اختراع میکند. پسر همسایه مان میگوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شبها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.از نظر فرهنگی ما ایرانیها خیلی بیجمبه هستیم. ما خیلی تمبل و تنپرور هستیم و حتی هفته ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایه مان شنیدم که در خارج جمعهها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرفهای پسر همسایهمان از بی بی سی هم مهمتر است.ما ایرانیها ضاتن آی کیون پایینی داریم. مثلن پدرم همیشه به من میگوید "تو به خر گفته ای زکی". ولی خارجیها تیز هوشان هستند. پسر همسایه مان میگفت در آمریکا همه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانه مردم کلی کلاس زبان میروند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله ی ساده مثل I lav u بنویسند. واقعن جای تعسف دارد.این بود انشای ...

  • انشا یک بچه دبستانی در مورد خارجی ها (طنز)

    انشا یک بچه دبستانی در مورد خارجی ها (طنز)

     پدرم همیشه می‌گوید: "این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند" البته من هم می‌خواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج می‌دانم. تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند. برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او می‌گوید: "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند" مثلن همین "آرنولد" که رعیس کالیفرنیا شده است ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد... البته آن قسمت‌های بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود. خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همه‌شان بادی میل دینگ کار می‌کنند. همین برج‌هایی که دارند نشان می‌دهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند. ما اصلن ماهواره نداریم. اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه‌های علمی آن را نگاه می‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدینم خدای نکرده از راه به در نشوند. این آمریکایی‌ها بر خلاف ما آدم‌های خیلی مهربانی هستند و دائم همدیگر را بقل می‌کنند و بوس می‌کنند. اما در فیلم‌های ایرانی حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم می‌نشینند. همین کارها باعث شده که آمار تلاغ روز به روز بالاتر بشود. در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمی‌شود و نخبه‌های علمی کشور مجبور می‌شوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش می‌شوند. مثلاً این "بیل گیتس" با اینکه اسم کوچکش نشان می‌دهد که از یک خانواده‌ی کارگری بوده، اما تا می‌فهمند که نخبه است به او خیلی بودجه می‌دهند و او هم برق را اختراع می‌کند. پسر همسایه‌مان می‌گوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شب‌ها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم. از نظر فرهنگی ما ایرانی‌ها خیلی بی‌جمبه هستیم. ما خیلی تمبل و تن‌پرور هستیم و حتی هفته‌ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده‌ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایه‌مان شنیدم که در خارج جمعه‌ها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌های ...

  • موضوعات پیشنهادی انشا (توصیفی - توضیحی)

    1-      دوست دارید  به جای کدام  شخصیّت ادبی یا تاریخی  باشید  وچرا؟   2-           اگر کفش های بالدار  می داشتید به کجا ها  سفر می کردید ؟   3-           سفر به گذشته ، سفر به آینده   4-         جادّه های پر پیچ و خم  زندگی  را در آیینه  ی فردا چگونه می بینید ؟   5-           سفر خیالی  به اعماق  زمین  یا به اوج آسمان ها   6-           زمین سخاوتمند ، انسان بی تفاوت   7-           دست هایم  را دوست دارم زیرا ...   8-           دلی پر درد ، امّا زبانی خاموش   9-           و آن گاه که ...   10-      پشت درهای بسته   11-      مزرعه ای در انتظار باران   12-       اگر آرزو هایم  بر آورده  شود ...   13-      احساس شما  نسبت به خانواده   14-      آن جا  که بچّه ها  گرسنه و آواره اند !   15-      تصوّر شما  از زندگی  در آیینه ی فردا   16-      در انتظار عدالت   17-       چه موقع یخ های کینه آب می شود  ؟   18-       زندگی زیباست اگر ...   19-      اگر من ... بودم .   20-        موضوع زیررا در ده سطر  کامل کنید.                 نرم نرمک می رسد اینک بهار ...   21-       زنگ انشا زنگ دل ها   22-       وقتی بر بال خیال می نشینم   23-       یک خاطره ی سبز   24-      از زبان  یک آهو در حال فرار   25-       مسئله ای  که مرا همواره نگران  می کند  ...   26-       بچّه های خیابانی   27-       صد واژه ی  زیبا در مورد مادر   28-  لحظه ای که با تمام وجود  نیاز هایم  را با معبود خویش  در میان  می گذارم   29-      آن شب  که مادر بیمار بود   30-      چند پیامک ادبی بنویسید   31-       تعریف یکی از خواب ها   32-       چرا زنده ام   33-      چند لطیفه از خودتان بسازید .   34-       اگر فقط یکبار ببینمش ...   35- شعر ها و جمله هایی  که پشت کامیون ها نوشته  شده جمع آوری کرده و بنویسید .   36-       یادمون بمونه که .... یادمون باشه که ....   37-      سفر خیالی به بهشت   38-       نجوای  سحر گاهان   39-      گفت و گو های تنهایی من   40-   براساس ترجمه ی دعاهای مفاتیح (کمیل ، ندبه ، توسّل، ابوحمزه ، جوشن کبیر و...) یک نیایش ادبی بنویس .   41-      گفت و گوی ....... و......   42-        دل نوشته ای برای امام زمانم   43-      با قایق  شیشه ای  در اقیانوس  بیکران   44-      گل آفرینش   45-      دار قالی  46-   یک نامه ی سر گشاده  به شهیدان انقلاب اسلامی     47-  نامه ای به پدر بزرگ یا مادر بزرگم .       48-  نامه ای به خدا     49-  وقتی  ابر ها  می گریند .    50- حرف ها ی دلم  زیر قطرات باران   51-          زندگی یعنی ......       52-           لحظه ی سبز نیایش     53- ...

  • انشا یک بچه دبستانی در مورد ازدواج

    هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید: بزرگ که شدی برایت یک زن خوب میگیرم. تا به حال من پنج کار خوب کرده ام. مامانم قول پنج تایش را به من داده است! حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب میکرده که مامانش به اندازه ی استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود!!!         ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان   همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.   در عزدواج تواهم خیلی   مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان   خیلی به هم می خوریم.   از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است   هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر   هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار   آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار   آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !   اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار   هم از زندان در می آید.   من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم   و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.    مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های   ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی   مختار با پدر خانومش حرفش بشود.   دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود...   خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را   بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس   و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی   میخوری خش خش هم می کند!    اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود   خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور   شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند   پایین!   اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی   می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش   توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و   دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.   قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر   دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت   می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!   البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم   با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!      این بود انشای من...