ياس پدر

  • ریمیکس آهنگ پدر

    ریمیکس آهنگ پدر

    ریمیکس آهنگ پدر یاس توسط دی جی شهروز که خیلی جالب شده حتما بگیرید.جون میده واسه ماشین از نوع 206اسپورت (lol) تشکر از امیر دانلود مصاحبه جدید با یاسر درباره کارهاش و..... به زودی



  • متن اهنگ پدر+صلح تویی

    پــــــــــــــــدر کسی چی می دونه از فردا پس الان ، هدفونتو بردار افکار ، اشعار ، بگم از دردام الان از خواب ، برپا دریاب اشکام ، حرفام سنگ صبورم آهنگ من از درد درونم با غم خوانم درد دلم با تو بشنو چند جمله بگم با تو : بگم چه روزای سختی رفت و سخت تر اومد پدر وقتی رفت ، غم از در اومد قبل فوت پدر من اوضاع همین بود مشکلات ما همیشه در کمین بود در هر قدم یک دشمن من از ترس اعتماد رو در خودم کشتم با خشونت به من می گفتن خوش اومد منم از اون رفتارها خونم به جوش اومد ما دیگه همه چی رو از دست داده بودیم سرمون کلاه رفت ، ما چه ساده بودیم به یاد روز می افتم که با دستبند بابای خوبم رو می گرفتن از من پس من رسما تنها شدم از غم خلوت کردم با خودم چیزی که در د آورد اون روزا قلب ماها رو که اونا آوردن حکم جلب بابا رو هر چی ازشون ، وقت خواستم من می گفتن : " نه " ، ناز کردن ورشکسته شدیم ، آره کار خدا بود اون همه چک رو پاس کردن بگم چه روزای سختی رفت و سخت تر اومد پدر وقتی رفت غم از در اومد قبل فوت پدر من اوضاع همین بود مشکلات ما همیشه در کمین بود بگم چه روزای سختی رفت و سخت تر اومد پدر وقتی رفت غم از در اومد قبل فوت پدر من اوضاع همین بود مشکلات ما همیشه در کمین بود بقیه رو ادامه میدم من الان صریح یه پای ما خونه بود و یه پا کلانتری ما هم ساکت نبودیم آره بنابراین فکر نکنین که ما پسر پیامبریم یکی از طلب کارا رو که خیلی لجنه تو خلوت رفتم بالا سرش مثل اجل معلق فکر نکنی یاس هست مولکولی بیرحم بچه های شما ازم الگو میگیرن قاضی گفت چقدره طلبت ؟ گفت : هفت هشت تومن خواستم با دستام بگیرم و خفه ش کنم آره حرص ، بغض ، حس یه عقده ، یه نقطه تو قلبم ، نقطه ی سوخته 14 – 15 ساله بودم آره تو همین مرزا با طلب کارا حساب کردم تومنی پنج زار یکمی اعصاب ، راحت شد قرضا رو دادیم و از چکا پاره کردی امضاها رو فکر نکن بدبختیا رو من پیچیدمشون از اون دور من سختیا رو میدیدمشون و پیشرفت دور شد چقدر طنابش بابا گفت دست بالا ببر پناه بهش بگم چه روزای سختی رفت و سخت تر اومد پدر وقتی رفت غم از در اومد قبل فوت پدر من اوضاع همین بود مشکلات ما همیشه در کمین بود بگم چه روزای سختی رفت و سخت تر اومد پدر وقتی رفت غم از در اومد قبل فوت پدر من اوضاع همین بود مشکلات ما همیشه در کمین بود جیبامون پاک تر بود از قلب نوزاد که پولی نمونده بود حتی دو زار یه ماشین داشتیم از دار دنیا که اونم رفت و شد مال دزدا به صاب خونه با ترس گفتیم اجازه بشینیم ؟ چه سخت بود دوران اجاره نشینی خودمو کشیدم بیرون حالا از ته گل دارم می خونم برای شما از ته دل وقتی همه سرمستن با عرق و ودکا من در دستمه ورق و خودکار رشد نکردم مثل علف هرز پشت ...

  • همه چیز در مورد مادر ترزا:

    يكي از شخصيت هاي معاصر عرفان جهان كه آوزه او فراگير شده ،مادر ترزا است.مادر ترزا در 27 آگوست 1910(پنجم شهريور 1289)در يوگسلاوي سابق متولد شد.پدر وي نيكلا و مادرش دروندا نام داشت .وي داري يك خواهر بزرگ تر به نام "آگا" و برادري به نام "لازار" بود و نام اصلي مادر ترزا نيز گونژا است.پدر مادر ترزا ،به ساخت و ساز ساختماني مشغول بود و وضع مالي خوبي داشت.مادر ترزا در 7 سالگي پدر خود را از دست داد.مادر ترزا، كودكي اش را در كليسا گذراند و در 18 سالگي با فضاي زندگي راهبه هاي مذهبي آشنا و به آن ها علاقه مند شد.در سال 1929 ،گونژا (مادر ترزا) به اتفاق عده اي از دوستان خود به هندوستان رفت و 2 سال بعد يعني در سال 1931،گونژا براي خود نام "ترزا" را انتخاب كرد.مادر ترزا 15 سال در كلكته هند به آموزش تاريخ و جغرافي به كودكان فقير پرداخت.مادر ترزا ،دوره آموزش پرستاري را ديد و در سال 1984 ،توسط پاپ پيوس دوازدهم به صورت راهبه مستقل در آمد.مادر ترزا هرگز از كارش خسته نمي شد و براي تجديد قواي خود همواره عبادت مي كرد.مادر ترزا در اواخر عمر خود ،بنياد مهر را بنا كرد.از جمله كارهاي بنياد مهر،مي توان به تهيه مسكن براي نيازمندان ،آموزش يتيمان ،مركز ترك اعتياد نام برد.مادر ترزا در طول عمر خود ،به عضويت سازمان هاي صلح بسياري در آمد و در نهايت به خاطر خدمات انسان دوستانه اش ،جايزه صلح نوبل را گرفت.مادر ترزا در پنجم سپتامبر 1997 (چهاردهم شهريور 1376) پس از صرف شام و اتمام عبادت در اثر ايست قلبي دار فاني را وداع گفت.

  • متن مجریگری

    به نام بهار آفرين روزگاران و با ياد زيباترين بهار ايّام روزگارمان اجازت از صاحب خانه آي... پرستوهاي زيباي باغ زندگي... چلچله‏هاي خوش خرام آسمان ولايت، كودكانم! در اعماق آبي آسمان آرزو كه پر مي‏زنيد... اندكي آن سوي‏تر را بنگريد... آن گوشه بخش باختر را... آنجا... همانجا را مي‏گويم... جانب سامرا را نظر بيافكنيد، طلايه‏هاي پر فروغ نور چه زيبا بر بستر نسيم آرميده و به آسمان پر مي‏كشد. فرشتگان را مي‏بينيد كه هر كدام طبقي از تحفه‏هاي بهشتي بر سر نهاده، در كوچه پس كوچه‏هاي شهر، بر آستان خانه‏اي سر فرود مي‏آورند، خاك درش را توتياي ديده مي‏كنند، و خود را به تبرّك، خاك راه طفلي مي‏كنند و باز به آسمان پر كشيده و خبر به ديگران مي‏رسانند و باز دسته‏اي ديگر... بگيريد، آستان در را ببوسيد و داخل شويد، مراقب باشيد، شرط ادب هماره به جاي آريد، در محضر سلطان سلاطين روزگار حاضر مي‏شويد. نمي‏گويم بترسيد، نه... او مهرباني از تبار مهربانان است... فقط صورت و سيرتتان را به زينت خضوع و خشوع بيارائيد. اينجا غوغاي نور است، فرياد شاديست، خاطره انگيزترين لحظه طربست، جشن است، سرور است، آن قنداقه سپيد را در دامن آن بانوي پاك مي‏بينيد، زيباترين گل وجود است كه در دامان از گل زيباتر نرگس نشسته است. در اين خانه هرچه ديديد تعجب نكنيد، اينجا غم و شادي به هم آميخته است، آن بزرگواراني كه مي‏بينيد همه زانوي ادب زده‏اند و از ژرفاي دل شادند، مي‏خندند، پيامبرانِ سلف الهي هستند و آن گرامي سالارشان و سرورمان سيد انبيا و اولياء محمد مصطفي صلّي اللَّه عليه و آله مي‏باشد كه گاه خنده مي‏زند و گاه گل اشگ از گونه پاك مي‏كند. اگر بانويي را ديديد كه غرق نور حيا و عفّت و عصمت است و اگر ديديد دستي به پهلو گرفته و قنداقه سپيد به دستي ديگر، آن ياس سپيد باغ عترتست. اگر ديديد كه مخفيانه از پدر مي‏گريد، حتماً قنداقه را كه ديده است، ياد جانسوز دو طفل، درياي آرام قلبش را خروشان نموده، يكي آن كه به قنداق نرسيد و پرپر شد - محسن - و ديگر آن كه در قنداق در دست پدر خون ازحنجر ازگل نازك‏ترش به آسمان پريد - اصغر - راستي كودكانم... حالا كه به اين خانه راهتان دادند، قدر بدانيد... نيكوترين فرصت زمانه را به دست آورده‏ايد، هركسي را اين بخت و اقبال نمي‏دهند. جوهرتان پاك بوده كه قابل فيض شده‏ايد، »ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود« شايد ديگر نصيبتان نگردد، اين بار هم نمي‏دانيم چه شده كه در به رويتان گشوده‏اند. خيل مشتاقان را ديديد كه پشت در پشت صف كشيده‏اند... تا شايد گوشه از از در باز شود و رايحه دل انگيزي از درون، مشام جانشان را تازه گرداند. پس با دستان ...

  • ابوتراب يعني چه وچرا به حضرت علي ع لقب ابوتراب داده شده؟

    ابو تراب به معناى پدر خاك ، يا دمساز خاك ، يا پدر و رئيس خاكيان است . اين لقب از محبوب‌ترين القاب در نزد امام علي عليه السلام و يكي از زيباترين القاب آن حضرت به شمار مي‌آيد . شيخ علاء الدين سكتوارى در محاضرة الأوائل ( ص 113 ) گويد : نخستين كسى كه به كنيه ( ابو تراب ) ناميده شد على بن ابى طالب رضى الله عنه است ، اين كنيه را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او داد آن گاه كه ديد او بر روى زمين خوابيده و خاك بر پهلوى او نشسته است ، از روى لطف و مهربانى به او فرمود : برخيز اى ابو تراب . و اين محبوب ترين القاب او به شمار مى رفت ، و از آن پس ، به بركت نفس محمدى اين كرامتى براى او گرديد ، زيرا خاك خبرهاى گذشته و آينده تا روز قيامت را براى او باز مى گفت . اين را بفهم كه رازى است بى پرده . الغدير - الشيخ الأميني - ج 6 - ص 337 – 338 عباية بن ربعى گويد : به عبد الله بن عباس گفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از چه رو على عليه السلام را ابو تراب ناميد ؟ گفت : از آن رو كه على عليه السلام صاحب زمين و حجت خدا بر اهل آن پس از رسول خداست ، و بقاى زمين و آرامش آن به او است ، و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مى فرمود : چون روز قيامت شود و شخص كافر پاداش و نزديكى و كرامتى را كه خداى متعال براى شيعيان على آماده نموده ببيند گويد : ( اى كاش من ترابى بودم ) يعنى كاش از شيعيان على ( ابو تراب ) بودم . و اين است معناى اين آيه كه كافر گويد : كاش من تراب ( خاك ) بودم . علل الشرائع - الشيخ الصدوق - ج 1 - ص 156 علامه مجلسى رحمه الله در بيان اين جمله گويد : ممكن است ذكر آيه در اينجا براى بيان علت ديگرى در نامگذارى آن حضرت به ابو تراب باشد ، زيرا شيعيان او به جهت تذلل بيش از اندازه و تسليم بودن در برابر فرمانهاى حضرتش تراب ناميده شده اند ؛ چنان كه در آيه كريمه آمده - و چون آن حضرت صاحب و پيشوا و زمامدار آنهاست ابو تراب نام گرفته است . بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 35 - ص 51 در اين كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در چه زماني اين لقب مبارك را به امير المؤمنين عليه السلام داده است ، روايات متفاوتي نقل شده است . برخي از آن‌ها حاكي از آن است كه اين لقب در جمادي الأول يا جمادي الثاني سال دوم هجرت در غزوۀ العشيره به آن حضرت داده شده است . در برخي ديگر آمده است كه در يوم التآخي ؛ يعني روزي كه پيامبر اسلام بين همۀ مسلمان عقد برادري بست و از بين تمام مردم علي را براي خود برگزيد ، به او داده شده است . البته اين روايات هيچ تعارضي باهم ندارند ؛ چرا كه ممكن است پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در موارد متعدد بارها و بارها آن را تكرار كرده باشد . براي تحقيق ...

  • رمان شب های تنهایی (قسمت چهاردهم)

    با پايان گرفتن فصل امتحانات ، بهرام ياس را در فرودگاه بدرقه كرد و هفته بعد خودش هم براي اجرا ي چند برنامه همراه گروه سرمستان به اصفهان رفت .بهنام و بنفشه نيز با بدرقه ليلا ، ، راهي اهواز شدند ، اما بر خلاف آنچه كه انتظار داشتند بهمن فرصت نكرده بود براي استقبال به فرودگاه بيايد و تنها راننده اش را براي رساندن آنها به آپارتمانش به آنجا فرستاده بود . او حتي هنگام صرف شام نيز به خانه نيامد و آن دو به تنهايي شام خوردند . سرانجام وقتي دقايقي تا نيمه شب مانده بود ، او خسته و كوفته به خانه آمد . بنفشه ساعتي قبل خوابيده بود و بهنام در اتاق نشيمن پيراهنش را اتو مي كرد كه كليد در قفل چرخيد و لحظاتي بعد او پا به درون خانه گذاشت . بهنام خوشحال از ديدن او به سويش رفت و بهمن با هيجان او را در آغوش كشيد . نگاهي به اطراف انداخت و سپس پرسيد : تنها اومدي ؟ -         بنفشه هم اومده ، خيلي دير كردين ، اونم خسته بود ، خوابيد . -         كار خوبي كرد . تو هم مي خوابيدي چرا منتظر موندي ؟ -         دلم براتون تنگ شده بود . -         منم همين طور. سپس با دلتنگي گفت : بهرام نيومد ؟ بهنام سري به علامت منفي تكان داد . -         دلم براش تنگ شده ، اون خيلي با من نا مهربونه . -         بهش حق بدين پدر ، اون هنوز نتونسته گذشته رو فراموش كنه ، چاي مي خورين ؟ -         متشكرم . بهنام به آشپزخانه رفت و پدرش در حالي كه به بهرام مي انديشيد در مبل فرو رفت . بيشتر از هر زمان ديگري دوستش داشت ، او و كله شقي ها و غرورش را . بهنام فنجان چاي را در برابر او گذاشت و خود درمقابلش نشست و پرسيد : شام خوردين ؟ -         آره . شما چي ؟ -         ما هم خورديم . اوضاع كارتون چطوره ؟ -         بد نيس بهرام چرا نيومد ؟ -         قرار بود با گروه بره اصفهان . -         فكر كردم مياد اينجا و دختري را كه مي گين شيفته اش كرده مي بينم . اون بايد دختر خيلي خوبي باشه كه دل بهرامو به دست آورده . -         دختر بي نظيريه پدر . پاك و مهربونه . ياس دقيقا همون كسيه كه بهرام دنبالش بود . -         روابطشون چطوره ؟ -         عاليه . هر دو بي نهايت عاشق همديگه ان و جز رضايت هم چيزي نمي خوان . چند روز پيش هم عقد كردن . بهمن با شنيدن جمله ي آخر بهنام در خود فرو رفت . پسر كوچكش اولين گام را در بزگترين مرحلهي زندگي اش گذرانده بود بي آن كه پدرش را به حساب آورد يا حداقل مثل غريبه ها از او دعوتي كرده باشد ، با اين حال سعي كرد غمش را از بهنام پنهان كند . -         خداروشكر مي خوام اون خوشبخت بشه . -         اون به توجه شما احتياج داره پدر . -         مي دونم اما باور كن اينجا خيلي گرفتارم . وقت سرخاروندنم ...