دیدگاه فردوسی نسبت به مرگ و معاد

فردوسی

 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱

گر ایوان ما سر به کیوان برست

ازان بهرهٔ ما یکی چادرست

چو پوشند بر روی ما خون و خاک

همه جای بیمست و تیمار و باک

بیابان و آن مرد با تیز داس

کجا خشک و تر زو دل اندر هراس

تر و خشک یکسان همی بدرود

وگر لابه سازی سخن نشنود

دروگر زمانست و ما چون گیا

همانش نبیره همانش نیا

به پیر و جوان یک به یک ننگرد

شکاری که پیش آیدش بشکرد

جهان را چنینست ساز و نهاد

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

ازین در درآید بدان بگذرد

زمانه برو دم همی بشمرد

چو زال این سخنها بکرد آشکار

ازو شادمان شد دل شهریار

 

 

 

 

 

 

ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم

برینیم و گردن ورا داده‌ایم

 

 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱

اگر تندبادی براید ز کنج

بخاک افگند نارسیده ترنج

ستمکاره خوانیمش ار دادگر

هنرمند دانیمش ار بی‌هنر

اگر مرگ دادست بیداد چیست

ز داد این همه بانگ و فریاد چیست

ازین راز جان تو آگاه نیست

بدین پرده اندر ترا راه نیست

همه تا در آز رفته فراز

به کس بر نشد این در راز باز

برفتن مگر بهتر آیدش جای

چو آرام یابد به دیگر سرای

دم مرگ چون آتش هولناک

ندارد ز برنا و فرتوت باک

درین جای رفتن نه جای درنگ

بر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگ

چنان دان که دادست و بیداد نیست

چو داد آمدش جای فریاد نیست

جوانی و پیری به نزدیک مرگ

یکی دان چو اندر بدن نیست برگ

دل از نور ایمان گر آگنده‌ای

ترا خامشی به که تو بنده‌ای

برین کار یزدان ترا راز نیست

اگر جانت با دیو انباز نیست

به گیتی دران کوش چون بگذری

سرانجام نیکی بر خود بری

کنون رزم سهراب رانم نخست

ازان کین که او با پدر چون بجست

 

 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰

مرا تخت زین باشد و تاج ترگ

قبا جوشن و دل نهاده به مرگ

چرا دارم از خشم کاووس باک

چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک

سرم گشت سیر و دلم کرد بس

جز از پاک یزدان نترسم ز کس

 

 

 

 

چنینست هرچند مانیم دیر

نه پیل سرافراز ماند نه شیر

دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ

رهایی نیابد ازو بار و برگ

 

 

 

 

مرا مرگ بهتر ازان زندگی

که سالار باشم کنم بندگی

 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۶

چو بشنید رستم میان را ببست

وزان جایگه رخش را برنشست

به سیمرغ گفت ای گزین جهان

چه خواهد برین مرگ ما ناگهان

جهان یادگارست و ما رفتنی

به گیتی نماند بجز مردمی

به نام نکو گر بمیرم رواست

مرا نام باید که تن مرگ راست

کجا شد فریدون و هوشنگ شاه

که بودند با گنج و تخت و کلاه

برفتند و ما را سپردند جای

جهان را چنین است آیین و رای

 

 

 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۷

هرانکس که او را خور و خواب نیست

غم مرگ با جشن و سورش یکیست

برفت او و ما از پس او رویم

به داد جهان‌آفرین بگرویم

 

 

 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۸

اگر بودن اینست شادی چراست

شد از مرگ درویش با شاه راست

بخور هرچ برزی و بد را مکوش

به مرد خردمند بسپار گوش

 

 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲

 

نیابد کسی چاره از چنگ مرگ

چو باد خزانست و ما همچو برگ

 

 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام اورمزد » بخش ۲

 

برو نیز بگذشت سال دراز

سر تاجور اندر آمد به گاز

یکی پور بودش دلارام بود

ورا نام بهرام بهرام بود

بیاورد و بنشاندش زیر تخت

بدو گفت کای سبز شاخ درخت

نبودم فراوان من از تخت شاد

همه روزگار تو فرخنده باد

سراینده باش و فزاینده باش

شب و روز بارامش و خنده باش

چنان رو که پرسند روز شمار

نپیچی سر از شرم پروردگار

به داد و دهش گیتی آباد دار

دل زیردستان خود شاد دار

که برکس نماند جهان جاودان

نه بر تاجدار و نه بر موبدان

تو از چرخ گردان مدان این ستم

چو از باد چندی گذاری به دم

به سه سال و سه ماه و بر سر سه روز

تهی ماند زو تخت گیتی فروز

چو بهرام گیتی به بهرام داد

پسر مر ورا دخمه آرام داد

چنین بود تا بود چرخ بلند

به انده چه داری دلت را نژند

چه گویی چه جویی چه شاید بدن

برین داستانی نشاید زدن

روانت گر از آز فرتوت نیست

نشست تو جز تنگ تابوت نیست

اگر مرگ دارد چنین طبع گرگ

پر از می یکی جام خواهم بزرگ

 

 

 

 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۹

بدو گفت موبد که ای شهریار

بگشتی تو از راه پروردگار

تو گفتی که بگریزم از چنگ مرگ

چو باد خزان آمد از شاخ برگ

ترا چاره اینست کز راه شهد

سوی چشمهٔ سو گرایی به مهد

نیایش کنی پیش یزدان پاک

بگردی به زاری بران گرم خاک

بگویی که من بندهٔ ناتوان

زده دام سوگند پیش روان

کنون آمدم تا زمانم کجاست

به پیش تو این داور داد و راست

چو بشنید شاه آن پسند آمدش

همان درد را سودمند آمدش

 

 

 

 

 

 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴

چو شاه اندر آمد چنان جای دید

پرستنده هر جای برپای دید

چنین گفت کای دادگر یک خدای

به خوبی توی بنده را رهنمای

مبادا جز از داد آیین من

مباد آز و گردنکشی دین من

همه کار و کردار من داد باد

دل زیردستان به ما شاد باد

گر افزون شود دانش و داد من

پس از مرگ روشن بود یاد من

همه زیردستان چو گوهرفروش

بمانند با نالهٔ چنگ و نوش

 

 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۶

 

چنین گفت با رای‌زن شهریار

که خرم به مردم بود روزگار

به دخمه درون بس که تنهاشویم

اگر چند با برز و بالا شویم

همه بسترد مرگ دیوانها

به پای آورد کاخ و ایوانها

ز شاه و ز درویش هر کو بمرد

ابا خویشتن نام نیکی ببرد

ز گیتی ستایش به مابر بس است

که گنج درم بهر دیگر کس است

بی‌آزاری و راستی بایدت

چو خواهی که این خورده نگزایدت

کنون سال من رفت بر سی و هشت

بسی روز بر شادمانی گذشت

چو سال جوان بر کشد بر چهل

غم روز مرگ اندرآید به دل

چو یک موی گردد به سر بر سپید

بباید گسستن ز شادی امید

چو کافور شد مشک معیوب گشت

به کافور بر تاج ناخوب گشت

همی بزم و بازی کنم تا دو سال

چو لختی شکست اندر آید به یال

 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۶

بترسد دل سنگ و آهن ز مرگ

هم ایدر ترا ساختن نیست برگ

بی‌آزاری و مردمی بایدت

گذشته چو خواهی که نگزایدت

همی نو کنم بخشش و داد اوی

مبادا که گیرد به بد یاد اوی

ورا دخمه‌ای ساختند شاهوار

ابا مرگ او خلق شد سوکوار

کنون پرسخن مغزم اندیشه کرد

بگویم جهان جستن یزدگرد

مطالب مرتبط (جهت دسترسی ملیک نمائید)

مرگ و معاد در قرآن و روایات واشعار و گفتار بزرگان جهان (کتب و مقالات )

( ادامۀ مباحث معاد در این موضوع جای دارد)


احادیث جامع ائمه معصومین

کتاب جامع در غیبت امام عصر و امامت

جامعترین مرجع سخنان بزرگان جهان

آرشیو موضوعی مطالب وبلاگ (گلچین اشعار و سخنان


مطالب مشابه :


شعرهاي زيبا و مفهومي مخصوص مادر

بهشت زیرپای مادران است ¤ - شعرهاي زيبا و مفهومي مخصوص مادر - ... به نظر من بهترين شعر را در مورد مادر استاد شهريار سروده است . ... ناگاه ضجه ئي كه بهم زد سكوت مرگ




چند بيت شعر به مناسبت شهادت حضرت فاطمه‌ زهرا(س)

مصيبتي به جهان همچو مرگ مادر نيست ... با سلام من حميد(محسن)باستاني هستم ... چند بيت شعر به مناسبت شهادت حضرت فاطمه‌ زهرا(س). تاريخ : شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۰




شعر طنز در مورد-1- مادر ودختر ترشیده اش- 2- ازدواج مجدد

روستای برج خیل کیاکلا(سیمرغ) - شعر طنز در مورد-1- مادر ودختر ترشیده اش- 2- ازدواج مجدد - که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد.




شعر مادر-فريدون مشيري

3 ژوئن 2010 ... شعر مادر-فريدون مشيري. در بیابانی دور که نروید جز خار که نتوفد جز باد که نخیزد جز مرگ که نجنبد نفسی از نفسی خفته در خاک کسی زیر یک سنگ




فروغ فرخزاد

و شاید مرگ زود هنگامش ، پسرش را وادار کرد که در داوری عادلانه و مستقل خود در مورد مادرش شتاب کند . سیزده چهارده ساله بود که شعر گفتن را آغاز کرد . خود در مصاحبه ای




دیدگاه فردوسی نسبت به مرگ و معاد

4 نوامبر 2011 ... ... ،عطار ،عراقی و سایر بزرگان شعر و ادب - اشعار عرفانی شعرای بزرگ. ... که جز مرگ را کس ز مادر نزاد .... سخنان امام حسین و اشعار در مورد عاشورا.




شعر :

هما سنگ - شعر : - ... در این بخش سعی شده است تا انواع شعر سنگ قبر و شعر سنگ قبر ارائه شود. هر کدام از بخش های بر اساس گروه های ... این چه شمع است که خاموش نگردد هرگز مرگ مادر که فراموش نگردد هرگز. شعر سنگ قبر ..... درباره وبلاگ. حکاکی تصاویر




بيچاره مادر

نگهداری کند نه ماه و نه روز تورا چون جان به بر بیچاره مادر از این پهلو به آن پهلو نغلتد شب از بیم خطر بیچاره مادر به وقت زادن تو مرگ خود را بگیرد در نظر بیچاره مادر




زن از ديدگاه مولانا

ولي مولانا تنها پس از مرگ همسرش ( گوهر خاتون) زن ديگري را به همسري برگزيد و فبل از ... همچنين مولانا در قسمتي از فيه ما فيه ضمن اشاره به عقايد آن زمان درباره زن، به گونه اي ... مولانا در زمینه رابطه سرنوشت فرزند و مادر، گامی هم فراتر رفته و در شعر خود به




برچسب :