شعر در مورد مرگ مادر

  • شعرهاي زيبا و مفهومي مخصوص مادر

    یاد دارم کودکی بودم خردبا صدای گرم مادرهر صبحدمدر میان بستری نرم و تمیزمی گشودم چشم بر نور سفیدمی گشودم دل بر نور امیدیاد دارم سفره خانه مابوی سنت می دادداخل خانه ماجلوه ای زیبا داشتاز زن ایرانیجلوه ای از یک شمعذره ذره می سوختو نداشت پرو اییکه به آخر برسدکودکم هوش بدارقبر مادر اینجاستجای مادر خالیستدل من تنگ شدهمادرم دیگر نیست شاهین ز. رضایی -------------------------------------------------------------------------------- شد صفحه روزگار تیرهتا دفتر من گشود مادراز هستی من، نشانه ای نیستخود بودن من چه بود، مادرناموخت مرا زمانه درسیرندانه ام آزمود، مادرمن در یتیم و گردش چرخاز دست توام ربود مادردر دامن روزگارم افکنداز دامن خود چه زود مادرحالیست مرا که گفتی نیستگریم همه رود رود مادرهر روز سپهر سفله داغی بر داغ دلم فزود مادراز اختر من شدست گوییدریای فلک کبود مادراین ابر منم کز آتش دلبر چرخ شدم چو دود، مادربا من همه بخت در ستیزاستمن خاستم، او غنود، مادرابریشم بخت من تهی گشتیکباره ز تار و پود، مادر این کودک درد آشنا راایکاش نزاده بود، مادرشعریست که در غم تو، فرزندبا خون جگر سرود مادر تابستان 44 محمد معلم -------------------------------------------------------------------------------- عشق يعنی چه؟ عشق يعنی پر گسستن در هوايه بيشه زار عشق يعنی پاره پاره کردنه زنجيره تن عشق يعنی گريه کردن با صدايه مادرم عشق يعنی آسمانی زيستن عشق يعنی پرسه در قلبه مادر زدن عشق يعنی بغض کردن با صدايه مادرم عشق يعنی خلوته سکوته مادرم عشق يعنی هستی و ماوايه من عشق يعنی سبزيه فصله بهار عشق يعنی يعنی رنگه سبزه بيشه زار عشق يعنی جا نمازه مادرم عشق يعنی مشقه شب در پيکرم عشق يعنی کودکانه زيستن عشق يعنی فرياده دله بی مادران عشق يعنی چرخشه نيلوفری بر دوره ياس عشق يعنی پيچشه تسبحه مادرم عشق يعنی مردانگی همچون علی عشق يعنی مردمه ايرانه من عشق يعنی يک صدايه آشنا عشق يعنی نم نمه باران در بوته ها   -------------------------------------------------------------------------------- مادر ای مهر آسمان افروز گرمی ی کلبهء دل سردم بيتو در انعقاد تنهايی ماتمم حسرتم غمم دردم در طراوت سرای باغ اميد شاخه های شکستهء زردم بيتو تا زنده ام شکسته ترم دل پر عقده را کجا ببرم تا در اقليم کاج ها رفتی پايمال خزان غم شده ام از نم اشک صبح و گريهء شام همچو ديوار کهنه خم شده ام هارون راعون   -------------------------------------------------------------------------------- مادر   نرفت از سرم هـــــر گز هواي تو مادرهنوز مي تپد اين دل براي تو مـــــــــادر چســـــــان زبان بگشايم كه خجلت آهنگمنكرده ام دل و جـــــــــان را فداي تو مادر چه چـــــاره گر نبرم داغ هجر تو به عدماميد قلب حزينم لــــــــــــــقاي ...



  • چند بيت شعر به مناسبت شهادت حضرت فاطمه‌ زهرا(س)

    پرستوي مهاجرم چرا ز لانه مي‌روي؟ اگر ز لانه مي‌روي چرا شبانه مي‌روي؟ قرار من شكيب من مهاجر غريب من فداي غربتت شوم كه مخفيانه مي‌روي حيات جان اميد دل علي ز تو بود خجل كه با كبودي بدن ز تازيانه مي‌روي ****************************** يا علي رفتم بقيع اما چه سود هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود يا علي قبر پرستويت كجاست؟ آن گل صدبرگ خوشبويت كجاست؟ هرچه باشد من نمك‌پرورده‌ام دل به عشق فاطمه خوش‌ كرده‌ام حج من بي فاطمه بي حاصل است فاطمه حلال صدها مشكل است ****************************** اينقدر پي قبر من مظلومه نگرديد هرجا دلتان مي‌شكند قبر من آنجاست هرجا كه عزا بر من مظلومه گرفتند ساكت ننشينيد حسين و حسن آنجاست ****************************** سرفصل كتاب آفرينش زهراست روح ادب و كمال بينش زهراست روزي كه گشايند در باغ بهشت مسئول گزينش و پذيرش زهراست ****************************** ديگر آن خنده‌ي زيبا به لب مولا نيست همه هستند ولي هيچ كسي زهرا نيست قطره‌ي اشك علي تا به ته چاه رسيد چاه فهميد كسي همچو علي تنها نيست ****************************** ضمن عرض تسليت فرارسيدن ايام فاطميه و شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)، خواهشمندم براي شادي روح مادر رنج‌كشيده‌ام، قرائت كنيد الفاتحه و الاخلاص مع الصلوات. با تشكر

  • شعر طنز در مورد-1- مادر ودختر ترشیده اش- 2- ازدواج مجدد

    شعر طنز در مورد مادر ودختر ترشیده اش دختری با مادرش در رختخوابدرددل می کرد با چشمی پر آبگفت:مادر حالم اصلا خوب نیستزندگی از بهر من مطلوب نیستگو چه خاکی را بریزم بر سرم؟روی دستت باد کردم مادرم!سن من از بیست وشش افزون شددل میان سینه غرق خون شدهیچ کس مجنون این لیلا نشدشوهری از بهر من پیدا نشدغم میان سینه شد انباشتهبوی ترشی خانه را برداشته!مادرش چون حرف دختش را شنفتخنده بر لب آمدش آهسته گفت:دخترم بخت تو هم وا می شودغنچه ی عشقت شکوفا می شودغصه ها را از وجودت دور کناین همه شوهر یکی را تور کن!گفت دختر مادر محبوب من!ای رفیق مهربان و خوب من!گفته ام با دوستانم بارهامن بدم می آید از این کارهادر خیابان یا میان کوچه هاسر به زیر و با وقارم هر کجاکی نگاهی می کنم بر یک پسرمغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟غیر از آن روزی که گشتم همسفربا سعیدویاسر وایضا صفربا سه تاشان رفته بودم سینمابگذریم از مابقی ماجرا!یک سری هم صحبت صادق شدماو خرم کرد آخرش عاشق شدمیک دو ماهی یار من بود و پریدقلب من از عشق او خیری ندیدمصطفای حاج علی اصغر شلهیک زمانی عاشق من شد،بلهبعد جعفر یار من عباس بودالبته وسواسی وحساس بودبعد ازآن وسواسی پر ادعاشد رفیقم خان داداش المیرابعد او هم عاشق مانی شدمبعد مانی عاشق هانی شدمبعدهانی عاشق نادر شدمبعد نادر عاشق ناصر شدممادرش آمد میان حرف اوگفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!گرچه من هم در زمان دختریروز و شب بودم به فکر شوهریلیک جز آن که تو را باشد پدردل نمی دادم به هرکس اینقدرخاک عالم بر سرت ،خیلی بدی شعر طنز درباره مادر شعر در مورد مادر اشعار طنز درباره مرگ شعر طنز مادر شعر طنز مادر شوهر زیباترین شعر در مورد مادر طنزمادر شوهر شعر طنز در مورد سرنوشت cache:ZvCYY6M7Y4AJ:www.ashpazonline.com/t.php?tag=شعر خوب در مورد معلم شعر در مورد تغذیه خوب شعر مربوط به شوهر شعر در مادر شعر طنز در خصوص شوهر شعر طنز در مورد مرگ شعر در مورد محسن شعر تشکر از مادر شعر طنز در مورد پدر شوهر شعر در مورد آش ترش محسن 07 ؛ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰ -  ...................................................................................................................   شعر طنز در مورد ازدواج مجدد زن می فرماید ————-همسرم می گفت بد جوری هراسانم همشدر پی آ یینه بین و فال و فنجانم همشحال و روزم از لحاظ روحی اصلا خوب نیستهیچ می پرسی چرا در پای قلیانم همش؟صبح، بی بی گل برایم یک خبر آورده بودازهمین رو با تاسف ، کلّه جنبانم همشعاقبت تصویب شد قانون تجدید فراشدارم احساس بدی، غمگین و نالانم همشمثل سیر و سرکه می جوشد دلم ، دلواپسمچونکه با اسم هوو می لرزد این جانم همشهمسر خوبی نبودم ، می پذیرم کاملاخاطرت آسوده باشد فکر جبرانم همشمُرد دیگر ...

  • شعر مادر-فريدون مشيري

    در بیابانی دورکه نروید جز خارکه نتوفد جز بادکه نخیزد جز مرگکه نجنبد نفسی از نفسیخفته در خاک کسیزیر یک سنگ کبوددر دل خاک سیاهمیدرخشد دو نگاهکه بناکامی ازین محنت گاهکرده افسانه هستی کوتاهباز می خندد مهرباز می تابد ماهباز هم قافله سالار وجودسوی صحرای عدم پوید راهبا دلی خسته و غمگین -همه سال-دور ازین جوش و خروشمیروم جانب آن دشت خموشتا دهم بوسه بر آن سنگ کبودتا کشم چهره بر آن خاک سیاهوندر این راه درازمیچکد بر رخ من اشک نیازمیدود در رگ من زهر ملالمنم امروز و همان و راه درازمنم اکنون و همان دشت خموشمن و آن زهر ملالمن و آن اشک نیازبینم از دور،در آن خلوت سرد-در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی-ایستادست کسی!"روح آواره کیست؟پای آن سنگ کبودکه در آن تنگ غروبپر زنان آمده از ابر فرود؟"می تپد سینه ام از وحشت مرگمی رمد روحم از آن سایه دورمی شکافد دلم از زهر سکوت!مانده ام خیره براهنه مرا پای گریزنه مرا تاب نگاه!شرمگین میشوم از وحشت بیهوده خویشسرو نازی است که شادابتر از صبح بهارقد برافراشته از سینه دشتسر خوش از باده تنهائی خویش!"شاید این شاهد غمگین غروبچشم در راه من است؟شاید این بندی صحرای عدمبا منش یک سخن است؟"من،در اندیشه که :این سرو بلندوینهمه تازگی و شادابیدر بیابانی دورکه نروید جز خارکه نتوفد جز بادکه نخیزد جز مرگکه نجنبد نفسی از نفسی...غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه:خنده ای میرسد از سنگ بگوش!سایه ای میشود از سرو جدا!در گذرگاه غروبدر غم آویز افقلحظه ای چند بهم می نگریمسایه میخندد و میبینم : وای...مادرم میخندد!..."مادر ،ای مادر خوباین چه روحی است عظیم؟وین چه عشقی است بزرگ؟که پس از مرگ نگیری آرام؟تن بیجان تو،در سینه خاکبه نهالی که در این غمکده تنها ماندستباز جان میبخشد!قطره خونی که بجا مانده در آن پیکر سردسرو را تاب و توان می بخشد!شب،هم آغوش سکوتمیرسد نرم ز راهمن از آن دشت خموشباز رو کرده باین شهر پر از جوش و خروشمیروم خوش به سبکبالی بادهمه ذرات وجودم آزادهمه ذرات وجودم فریادفریدون مشیری

  • فروغ فرخزاد

    فروغ فرخزاد در پانزدهم دیماه 1313 پای به جهان شگفت انگیز ما نهاد ، جهانی که آنرا با شعر های او نیک.تر میشناسیم .دوران کودکی اش در خانواده ای متوسط و معمولی گذشت . در دبیرستان خسرو خاور تا کلاس سوم درس خواند. خانم یزدی یکی از همکلاسی های فروغ میگوید :" زنگهای انشاء برای فروغ بدترین ساعات درس بود . همیشه میگفت : من از انشاء متنفرم . برای اینکه خیلی خوب انشاء مینوشت و معلم انشاء همیشه او را توبیخ میکرد و میگفت : فروغ ، تو اینها را از کتابها میدزدی ....! "بعد از پایان کلاس سوم به هنرستان بانوان رفت و در آنجا خیاطی و نقاشی را فراگرفت .خیلی خوب خیاطی میکرد . همیشه میگفت : " وقتی از خیاطی برمیگردم ، بهتر میتوانم شعر بگویم "خانم بهجت صدر که تا آخرین روز های زندگی فروغ ، یکی از نزدیکترین دوستان او بود ، در هنرستان معلم نقاشی اش بود.فروغ مدتی نیز نزد " پتگر " نقاش معروف ، فنون نقاشی را آموخت .خیلی زود ازدواج کرد و خیلی زود از همسرش جدا شد . از ازدواج خود پسری بنام " کامیار " داشت که او را از دیدن مادرش محروم کرده بودند .فروغ سخت نگران داوری تنها پسرش در مورد او بود . همیشه میگفت : " کامی یکروز بزرگ میشود و مرا آنگونه که هستم میشناسد ، نه آنگونه که به او تلقین میکنند ..." و شاید مرگ زود هنگامش ، پسرش را وادار کرد که در داوری عادلانه و مستقل خود در مورد مادرش شتاب کند .سیزده چهارده ساله بود که شعر گفتن را آغاز کرد . خود در مصاحبه ای گفته است : " وقتی سیزده چهارده ساله بودم ، خیلی غزل میساختم و هیچوقت آنها را چاپ نکردم . وقتی به غرلهایم نگاه میکردم ، با خود میگفتم : خوب ، خانم ، کمپلکس غزلسرایی تو را هم گرفت "هفده ساله بود که اولین مجموعه ی شعرش را با نام " اسیر " به چاپ رساند ( سال 1331 ) و بیست و یک ساله بود که مجموعه ی شعر " دیوار " چاپ شد . این دو مجموعه گروهی کوته بین را علیه فروغ شورانید . ناسزا ها به او دادند که شایسته ی خودشان بود ... اتهام ها به او بستند که نشانه ی گناه خودشان بود ...بیست و دو سال بیشتر نداشت که سومین مجموعه ی شعر خود را با نام " عصیان " به چاپ رساند . اکنون پای در راهی گذاشته بود که بازگشتی نداشت ...کمتر کسی چون او ، با آنهمه فروتنی ، علاوه بر تحمل حملات بی رحمانه ی دیگران ، تازیانه ی انتقاد بر خود زده است .خودش در مصاحبه ای گفت : " من سی ساله ام و سی سالگی برای زن سن کمال است ، اما محتوای شعر من سی ساله نیست ، جوانتر است . این بزرگترین عیب من است . باید با آگاهی و شعور زندگی کرد . من مغشوش بودم . تربیت فکری از روی یک اصول صحیح نداشتم .همینطور پراکنده خوانده ام و تکه تکه زندگی کرده ام ، و نتیجه اش این است که دیر بیدار شده ام ....."در سال 1338 ...

  • دیدگاه فردوسی نسبت به مرگ و معاد

    فردوسی   فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱ گر ایوان ما سر به کیوان برست ازان بهرهٔ ما یکی چادرست چو پوشند بر روی ما خون و خاک همه جای بیمست و تیمار و باک بیابان و آن مرد با تیز داس کجا خشک و تر زو دل اندر هراس تر و خشک یکسان همی بدرود وگر لابه سازی سخن نشنود دروگر زمانست و ما چون گیا همانش نبیره همانش نیا به پیر و جوان یک به یک ننگرد شکاری که پیش آیدش بشکرد جهان را چنینست ساز و نهاد که جز مرگ را کس ز مادر نزاد ازین در درآید بدان بگذرد زمانه برو دم همی بشمرد چو زال این سخنها بکرد آشکار ازو شادمان شد دل شهریار             ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم برینیم و گردن ورا داده‌ایم     فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱ اگر تندبادی براید ز کنج بخاک افگند نارسیده ترنج ستمکاره خوانیمش ار دادگر هنرمند دانیمش ار بی‌هنر اگر مرگ دادست بیداد چیست ز داد این همه بانگ و فریاد چیست ازین راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست همه تا در آز رفته فراز به کس بر نشد این در راز باز برفتن مگر بهتر آیدش جای چو آرام یابد به دیگر سرای دم مرگ چون آتش هولناک ندارد ز برنا و فرتوت باک درین جای رفتن نه جای درنگ بر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگ چنان دان که دادست و بیداد نیست چو داد آمدش جای فریاد نیست جوانی و پیری به نزدیک مرگ یکی دان چو اندر بدن نیست برگ دل از نور ایمان گر آگنده‌ای ترا خامشی به که تو بنده‌ای برین کار یزدان ترا راز نیست اگر جانت با دیو انباز نیست به گیتی دران کوش چون بگذری سرانجام نیکی بر خود بری کنون رزم سهراب رانم نخست ازان کین که او با پدر چون بجست     فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ مرا تخت زین باشد و تاج ترگ قبا جوشن و دل نهاده به مرگ چرا دارم از خشم کاووس باک چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک سرم گشت سیر و دلم کرد بس جز از پاک یزدان نترسم ز کس         چنینست هرچند مانیم دیر نه پیل سرافراز ماند نه شیر دل سنگ و سندان بترسد ز مرگ رهایی نیابد ازو بار و برگ         مرا مرگ بهتر ازان زندگی که سالار باشم کنم بندگی   فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۶ چو بشنید رستم میان را ببست وزان جایگه رخش را برنشست به سیمرغ گفت ای گزین جهان چه خواهد برین مرگ ما ناگهان جهان یادگارست و ما رفتنی به گیتی نماند بجز مردمی به نام نکو گر بمیرم رواست مرا نام باید که تن مرگ راست کجا شد فریدون و هوشنگ شاه که بودند با گنج و تخت و کلاه برفتند و ما را سپردند جای جهان را چنین است آیین و رای       فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۷ هرانکس که او را خور و خواب نیست غم مرگ با جشن و سورش یکیست برفت ...

  • شعر :

    آن  گنج نهان در دل خا نه پدرم  هم تاج سرم بود همی بال وپرم بود هر جا که زمن نا م و نشانی طلبید ند آوازه نامش سند معتبر م بود قلبم شده رنجور زهجر تو مادر فکرم شده اینگونه پریشان تو ما در هر لحظه کنم آرزوی روی تو افسوس دستم شده کوته زدا مان تو مادر مادر م فردا که زهرا پا به محشر می نهد    در صف خد متگزارانش ترا جا می دهد باز ان جا هم مرا م مادری را پیشه گیر جان مو لا پیش زهرا دست ما را هم بگیر در چمن هر ورقی دفتر حا ل دگر است حیف با شد که زکا ر همه غا فل باشی نقد عمرت ببرد غصه دنیا بگزاف گر شب وروز دراین قصه مشکل باشی گرچه راهی ا  ست پر از بیم ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی مادر مادرم ای رفته در خوابی دراز یا سهایت توی ایوان گشته باز گرچه گلهایت همه تنها شدند با شقایق های آن دنیا بساز    شعر سنگ قبر در این بخش سعی شده است تا انواع شعر سنگ قبر و شعر سنگ قبر ارائه شود. هر کدام از بخش های بر اساس گروه های موضوعی تفکیک شده است. شعر سنگ قبر گوناگون شعر سنگ قبر ۱ آن گنج نهان در دل خانه پدرم هم تاج سرم بود همی بال وپرم بود هر جا که زمن نام و نشانی طلبیدند آوازه نامش سند معتبرم بود شعر سنگ قبر ۲ قلبم شده رنجور زهجر تو مادر فکرم شده اینگونه پریشان تو مادر هر لحظه کنم آرزوی روی تو افسوس دستم شده کوته زدامان تو مادر شعر سنگ قبر ۳ مادرم فردا که زهرا پا به محشر می نهد در صف خدمتگزارانش ترا جا می دهد باز ان جا هم مرام مادری را پیشه گیر جان مولا پیش زهرا دست ما را هم بگیر شعر سنگ قبر ۴ در چمن هر ورقی دفتر حال دگر است حیف باشد که زکار همه غافل باشی نقد عمرت ببرد غصه دنیا بگزاف گر شب وروز دراین قصه مشکل باشی گرچه راهی ا ست پر از بیم ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی شعر سنگ قبر مادر شعر سنگ قبر ۵ مادرم ای رفته در خوابی دراز یاس هایت توی ایوان گشته باز گرچه گلهایت همه تنها شدند با شقایق های آن دنیا بساز شعر سنگ قبر ۶ مادر گمان مبر زخیال تو غافلم گر مانده ام خموش خدا داند و دلم شعر سنگ قبر ۷ این چه شمع است که خاموش نگردد هرگز مرگ مادر که فراموش نگردد هرگز شعر سنگ قبر ۸ مادر به تو سوگند که در این خانه خاموش افسانه شادی وخوشی گشته فراموش شعر سنگ قبر ۹ ای خاک تیره مادر ما را عزیزدار این نور چشم ماست که در برگرفته شعر سنگ قبر ۱۰ مادر امروز جهان بی تو نبیند چشمم این منم بر سر خاک تو که خاک بر سرم شعر سنگ قبر ۱۱ اینجا بهشت ارزو در زیر خاک است ارامگاه مادری مظلوم وپاک است شعر سنگ قبر ۱۲ مادرم غم تو.همنفسم شد به جان تو با این غم بزرگ چه خاکی بر سر کنم شعر سنگ قبر ۱۳ مادرم رفتی و داغت به دل ماست هنوز هرکجا می نگرم روی ...

  • بيچاره مادر

    پسر رو قدر مادر دان، که دائم                       كشد رنج پسر بیچاره مادر نگهداری کند نه ماه و نه روز                       تورا چون جان به بر بیچاره مادر از این پهلو به آن پهلو نغلتد                           شب از بیم خطر بیچاره مادر به وقت زادن تو مرگ خود را                           بگیرد در نظر بیچاره مادر اگر یک عطسه آید از دماغت                       پرد هوشش ز سر بیچاره مادر برای اینکه شب راحت بخوابی                     نخوابد تا سحر بیچاره مادر چو دندان آوری رنجور گردی                      کشد رنج دگربیچاره مادر سپس چون پا گرفتی، تا نیفتی                خورد غم بیشتر بیچاره مادر تو تا یک مختصر جانی بگیری                     کند جان، مختصر بیچاره مادر به مکتب چون روی تا باز گردی                    بود چشمش به در بیچاره مادر و گر یک ربع ساعت دیر آیی                         شود از خود بدر بیچاره مادر نبیند هیچکس زحمت به دنیا                        ز مادر بیشتر، بیچاره مادر! تمام حاصلش از زحمت این است                   که دارد یک پسر بیچاره مادر

  • زن از ديدگاه مولانا

      مولانا در عصري مي زيسته كه زن در آن جايگاهي نداشته است. مردم آن زمان زن را نجس مي دانسته، از ديدگان پنهان داشته و او را محصور مي كردند و مورد سوء استفاده قرار مي دادند. حال در اين زمان مولانا به زن از ديدگاه ديگري نگاه مي كند. وي زنان را مخفيانه به اجتماعات نمي پذيرد. بلكه محصور ماندن زنان را كاري عبث مي شمارد. لازم به ذكر است كه مولانا با زندگاني خود ثابت كرده است، كه تفكراتش متكي به تفكر سالم اوست نه متكي به هواي نفس. چرا كه آن زمان مردهاي بسياري بودخ اند كه چندين زن را به همسري مي گرفته اند. ولي مولانا تنها پس از مرگ همسرش ( گوهر خاتون) زن ديگري را به همسري برگزيد و فبل از وي درگذشت. همچنين مولانا در قسمتي از فيه ما فيه ضمن اشاره به عقايد آن زمان درباره زن، به گونه اي ديدگاه خود را نيز بيان مي كند. وي خطاب به مردان مي گويد: (( شب و روز جنگ مي كنب و طالب تهذيب زن مي باشي و نجاست زن را به خود پاك مي كني. خود را در او پاك كني بهتر استكه او را در خود پاك كني. خود را به وي تهذيب كن. سوي او رو و آنچه او گويد تسليم كن، گرچه آن سخن نزد تو محال باشد. و غيرت را ترك كن گرچه وصف رجال باشد.)) مولانا در ميان زنان مريدان بسياري داشته است. و در آن زمان كه زنان در همه جا تمام روي خود را مي گرفتند در حضور مولانا نيم روي حاضر مي شدند. اما در نزد مولانا فاطمه خاتون و خواهرش هديه خاتون احترام بيشتري داشتند زيرا كه در حضور مولانا تمام روي حاضر مي شدند. برخلاف ديگران كه مي انديشند كه ترك زن و فرزند لازمه سلوك روحاني است، مولانا ترك زن و فرزند و حتي مال و كسب را لازمه سلوك روحاني نمي بيند. و ترك اين گونه تعلقلت را زماني لازم مي داند كه انسان به سبب آن از خداوند و آنچه براي اتصال به اوست فاصله بگيرد. تعلق به زن و فرزند اگر تمام قلب سالك را فراگيرد به گونه اي كه ديگر جايي درآن براي خدا باقي نماند. باعث نابودي قلب سالك مي شود، و بايد از آن دوري جست.