شهر مكه


در جستجوي جاي پاي ابراهيم و به شوق ديدار با ديار يار، گام بر سرزميني مي گذاري كه خاستگاه وحي و تجليگاه توحيد و سرزمين خاطره هاست. آنجا «مكه» است شهري كه تاريخِ چندين هزار سال تلاش خداجويان و دين باوران و موحدان را در پيشاني دارد. آنجا شهر ابراهيم ـ ع ـ و محمد ـ ص ـ و علي ـ ع ـ است و خانه اي را در خود جاي داده كه خانه خدا و خانه مردم و خانه تو است و تو در آنجا غريبه نيستي، مسافر نيستي، آنجا وطن تو است، نمازت را تمام بخوان هر چند كمتر از ده روز اقامت كني. سخن گفتن از نام و نشانِ چنين شهري كه براي مسلمانان آشناست و همواره رو به سوي آن زندگي مي كنند و رو به سوي آن مي ميرند و روزي پنج بار گرداگرد آن دايره هايي تشكيل مي دهند كه گاهي شعاع آن به هزاران كيلومتر مي رسد، سخني زايد به نظر مي آيد; اما اگر بدانيم كه اين شهر نام هاي متعددي دارد و هر نامي نشانگر گوشه اي از عظمت آن و منعكس كننده بُعدي از ابعاد مادي و معنوي آن است، اين نياز در ما پيدا مي شود كه در باره اين نام ها بينديشيم تا از «اسم» به «مسّما» برسيم و آن شهر ناكجاآبادي را كه فيلسوفان و مصلحان در جستجوي آن به بيهوده سرايي افتاده اند، پيش روي خود داشته باشيم. آشنايي با اين نام ها با توجه به بارهاي عاطفي و فرهنگي و تاريخي گوناگوني كه دارد، ما را در جهت شناخت هر چه بهتر اين سرزمين مقدس ياري مي كند و امروزمان را با ديروزمان پيوند مي دهد و در اين آشنايي است كه «مكه» با شكوه تمام رخ مي نمايد. اينك ما بر آنيم كه با استفاده از منابع تفسيري، حديثي، تاريخي و ادبي، نام هاي اين شهر مقدس را مورد مطالعه و بررسي قرار دهيم و خوانندگان محترم را به دنيايي كه در پشت اين نام هاست، ببريم. مـكّه اين نام معروف ترين نام شهر مكه است كه ذكر آن در قرآن كريم هم آمده1 و به همين جهت، هم مفسران و هم اهل لغت در باره اشتقاق و وجه تسميه آن بحث و گفتگو كرده اند و به ريشه يابي آن پرداخته اند. براي اين واژه، اشتقاق هاي متعددي ذكر شده كه هر كدام بيانگر وصفي از اوصاف اين شهر مي باشد، و ما بعضي از وجوه ذكر شده را مي آوريم: 1 ـ كلمه «مكه» از «مَكَّ، يمك، مكا» مشتق شده كه به معناي هلاك شدن و كم شدن است و اين بدان جهت است كه هر ستمگري نظر سوئي به آن شهر داشته باشد سرنوشتي جز هلاك و نابودي نخواهد داشت (نمونه اش داستان اصحاب فيل است). مناسبت ديگر اينكه: هر كس براي زيارت خانه خدا به آن شهر عزيمت كند، گناهان او كم مي شود.2 (حال يا خداوند گناهان پيشين او را مي بخشد و يا حالت تقوايي او پيدا مي شود كه عامل پرهيز از گناه است. 2 ـ اين كلمه از «مك، يمك، مكا، امتك و تمكك» گرفته شده كه به معناي مكيدن كودك است پستان مادر را (تشابه دو لفظ فارسي و عربي را ببينيد) گفته اند كه اين يا به جهت علاقه مردم به اين شهر است; مانند علاقه كودك به پستان مادر و يا به جهت كم آبي آنجاست كه مردم آب را تا آخرين قطره آن مي نوشند.3 مي توان گفت كه اين معنا اشاره به تغذيه روحي و معنوي مردم از اين شهر است; زيرا كه اينجا خاستگاه وحي و مهبط فرشتگان بوده و نيز حجاج در اين شهر همواره به ياد خدا هستند و بر معنويت و تقوايشان افزوده مي گردد. 3 ـ اشتقاق اين كلمه از «تمككت العظم» است كه به هنگام درآوردن مغز استخوان گفته مي شود و در وجه مناسبت آن خليل گفته است كه: «مكه وسط زمين است همانگونه كه مغز استخوان در وسط استخوان قرار دارد».4 شايد بتوان گفت كه اگر اين اشتقاق درست باشد منظور اين است كه: وقتي حاجي به مكه مي رود و اعمال به جا مي آورد، خودخواهي ها و تعلّقات مادّي را مي شكند و به خويشتن خويش مي رسد. 4 ـ مكه از ماده «مك» مشتق شده كه به معناي «جذب» است و اين بدان جهت است كه مردم از هر ديار به آن سرزمين جذب مي شوند.5 و به عبارت ديگر مكه مانند مغناطيس كه براده هاي آهن را با نظم خاصي به خود جذب مي كند، مردم را از همه جا گرد خود مي آورد. 5 ـ اين كلمه از «مك» به معناي «ازدحام» گرفته شده; زيرا كه مردم از اطراف و اكناف به اين شهر مي آيند و در آنجا ازدحام مي شود.   6 ـ اين كلمه از «مكا» مشتق شده كه به معناي صداي نوعي پرنده است; زيرا كه در مكه صداي مردم كه خدا را مي خوانند بلند است و زمزمه ملكوتي حاجيان در اطراف كعبه همواره به گوش مي رسد.7 اين وجه در روايتي از امام رضا ـ عليه السلام ـ نيز آمده است.   7 ـ اين كلمه از «مك» به معناي «بسط و گسترش» مشتق شده; زيرا كه خداوند كره زمين را از اين شهر گسترش داده است و شروع «دحوالأرض» از اينجا بوده است. اين وجه در روايتي از اميرالمؤمنين علي عليه السلام ـ نقل شده است.9 (در باره دحوالارض و اينكه از مكه شروع شده به زودي بحث خواهيم كرد. 8 ـ بعضي از زبانشناسان جديد ايران بر اين عقيده اند كه واژه «مكه» ريشه ايراني دارد و پنداشته اند كه ريشه مكه «مگهه» به معناي جايگاه ماه بوده است.10 اين سخن شبيه سخن سست ديگري است كه گفته شده كلمه «قريش» معرب «كوروش» است!. اينگونه سخن ها اجتهاد بي دليل در لغت است و نبايد به آنها توجه نمود. بكّه يكي ديگر از نام هاي شهر مكه «بكه» است كه در قرآن مجيد آمده: «اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ للناس لَلَّذي بَبَكَّةَ مباركاً». همانا نخستين خانه اي كه براي مردم ساخته شد، خانه اي است كه در بكه قرار داده شده و مبارك است. در باره واژه «بكه» از دو نظر بايد بحث نود: نخست اين كه آيا «بكه» همان «مكه» است يا اينكه از لحاظ مفهومي با هم فرق دارند؟ دوم اينكه ماده اشتقاق «بكه» چيست و مفهوم لغوي آن و تناسبي كه با شهر مكه دارد كدام است؟ در مورد بحث اول مي توان گفت كه «بكه» و «مكه» هر دو يكي است و تنها اختلاف لهجه آنها را به دو صورت درآورده است. و اينكه حرف «ميم» به حرف «با» قلب شود، در زبان عربي نمونه هاي بسيار دارد. اساساً در زبان عربي قلب و ابدال چيز رايجي است. ابن سكّيت سيصد كلمه را به عنوان كلماتي كه در آنها قلب و ابدال شده، ذكر مي كند و ابوحيان در شرح تسهيل نقل مي كند كه علما گفته اند: «كمتر حرفي پيدا مي شود كه در آن ابدال واقع نشده باشد». و ابن جنّي كه به اشتقاق اكبر قائل است و بسياري از كلمات عربي را كه به ظاهر كلمات متمايزي هستند، از يك ريشه مي داند. او مي گويد: «ميم» خواهر «با» است.  وقتي ابن جني «غدر» و «ختل» را يكي مي داند و «غين» را خواهر «خا» و «دال» را خواهر «تا» و «را» را خواهر «لام» مي شمارد، ديگر استبعادي ندارد كه در يك كلمه «ميم» به «با» بدل شود. همانگونه كه گفتيم در لغات عربي بدل شدن ميم به با مثال هايي دارد مانند اين كلمات: «لازم = لازب» ، «دائم = دائب»، «راتم = راتب». و مي توان گفت كه مخرج اين دو حرف چنان به هم نزديك است كه ابدال يكي بر ديگري غريب به نظر نمي رسد. مخصوصاً وقتي كه شخص دماغش گرفته باشد «ميم» را «با» تلفظ مي كند; زيرا مخرج هر دو حرف لب هاي انسان است كه به هم مي چسبند، تنها تفاوت در اين است كه ميم غنّه دارد ولي با غنّه ندارد. زمخشري مي گويد: بكّه همان مكه است. مكه و بكه دو لغت هستند به يك معنا; مانند «نبيط» و «نميط» كه اسم محلي است در دهناء. و امر راتب و راتم و حمي مغمطه و مغبطه (تب دائم). سپس نظر ديگران را نقل مي كند كه ميان مكه و بكه تفاوت قائلند (به شرحي كه خواهد آمد. فخر رازي و ابن منظور نيز همين نظر را دارند و هر دو را يكي مي دانند. همچنين سيوطي گفته است: بكّة لغتي در مكه است. در مقابل اين نظريه كه بكه و مكه از لحاظ مفهوم يكي هستند و هر دو نام آن شهر است، نظريه هاي ديگري است كه ميان دو كلمه فرق گذاشته اند و آنها را يكي نمي دانند. اين نظريات در كتب تفسيري و لغوي ذكر شده و معمولاً قائل آنها مشخص نيست. امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: وقتي خداوند اراده كرد كه زمين را خلق كند، به بادها دستور داد كه روي آب وزيدند آنگاه موج به وجود آمد و سپس تبديل به كف شد خداوند آنها را در موضع بيت جمع نمود و كوهي از كف به وجود آمد آنگاه زمين را از زير آن گسترش داد و اين است معناي سخن خداوند: «ان اول بيت وضع للناس...» و «و الأرض بعد ذلك دحيها». به گفته دانشمندان در يكي از دوران هايي كه بر كره زمين گذشته است باران هاي سيلابي سطح كره زمين را فراگرفته سپس آب ها به تدريج فرو نشسته و در نقاط پست زمين قرار گرفته اند و خشكي ها و قاره ها به تدريج از زير آب سربرآورده اند. احتمال اينكه مسأله دحوالأرض كه در روايات ما آمده اشاره به اين دوران باشد، احتمال بعيدي نيست. طبق اين روايات نخستين نقطه اي كه سر از زير آب درآورده سرزمين مكه بوده و سپس اين حالت در نقاط ديگر زمين گسترش يافته است. البته لازمه مطلب اين است كه در آن زمان سرزمين مكه بلندترين نقطه روي زمين بوده است و اين از نظر زمين شناسي هيچگونه اشكالي ندارد; زيرا جابه جايي پستي ها و بلندي هاي زمين و انتقال قاره ها امري مسلّم و پذيرفته شده است. با توجه به مطالب بالا مي توان گفت كه علت ناميده شدن شهر مكه به «ام القري» همان دحوالارض است كه از اين سرزمين آغاز گرديده است. علاوه بر وجهي كه گفتيم وجوه ديگري هم براي اين نامگذاري گفته شده به اين شــرح: ـ مكه وسط زمين است. ـ مكه قبله مردم است و مردم شهرهاي ديگر رو به سوي آن دارند. ـ مكه از لحاظ عظمت و قداست مهمترين شهر روي زمين است. ـ مكه پناهگاه مردم شهرهاي ديگر است و مردم در آنجا لطف و رحمت الهي را اميد دارند.  بلـد الأميـن از نام هاي معروف مكه كه بيانگر احترام فوق العاده و قداست بيش از حد اين سرزمين مقدس است، نام «بلدالأمين» مي باشد. اين نام به همين صورت در قرآن كريم آمده و مورد قسم و سوگند الهي واقع شده است: والتين و الزيتون و طور سينين و هذالبلد الأمين سوگند به انجير و زيتون و سوگند به طور سينا و اين شهر امن بدون شك منظور از بلدالامين در اين آيه، شهر مكه است; زيرا كه سوره تين در مكه نازل شده. از آن گذشته، در آيات ديگري از قرآن نيز، محل امن بودن مكه و حرم به روشني بيان شده است. اينكه خداوند شهر مكه را سرزمين صلح و آرامش و جايگاه امن و آسودگي قرار داده، از بركت دعاي حضرت ابراهيم ـ ع ـ بنيانگذار كعبه است كه از خداوند چنين درخواست نموده است: آري خداوند شهر مكه را خانه امن خود قرار داده و خونريزي در آن را حرام كرده است و براي همين بود كه امام حسين ـ عليه السلام ـ در سال 60 هجري كه تا روز ترويه در مكه بود وقتي احساس نمود كه مأموران يزيد قصد جان او كرده اند و در حرم الهي خون او را خواهند ريخت، براي حفظ حرمت حرم، حج خود را ناتمام گذاشت و يك روز پيش از عرفه از مكه خارج شد. زمزم هر چند منبع اصلي زمزم، چشمه فيض ربّاني است كه در دل صحراي سوزان جوشيده است و تا قيامت نخواهدخشكيد1 و از اين بابت جاي سخن نيست، امّا از لحاظ طبيعي و جغرافيايي قابل ذكر است كه در سرزمين مكّه چاه هاي متعددي نيز وجود داشته كه مردم اين سرزمين براي خود و مزارع واحشامشان از آن استفاده مي كردند و زائران بيت الله بدان وسيله نيازشان را رفع مي نمودند. ازرقي نام بيست و چهار عدد چاه را كه در مكّه، پيش از حفر زمزم وجود داشته، آورده است و نيز نام پنج چاه را كه بعد از زمزم و قبل از ظهور اسلام حفر شده و نام سيزده چاه را كه پس از اسلام حفر گرديده2 همچنين تعداد چشمه ها و قنواتي را كه در مكّه و اطراف آن وجود داشته تا دوازده عدد برشمرده است.3اينها نشان مي دهد كه علي رغم خشكي اين سرزمين منابع حياتي مردم مكّه و زائران از آب هاي زيرزميني كه از دل صحرا سرمي زده و بر اثر باران هاي فراوان موسمي ذخيره مي شده، تأمين مي گشته است. با وجود اين، تنگناهاي بي آبي با تاريخ مكّه و حرم پيوند خورده است و به همين دليل بوده كه زبيده همسر هارون الرشيد به حفر قنات تاريخي مكّه اقدام كرد كه قرن ها آب مورد نياز مردم را تأمين نموده است و ديگران نيز چاه هايي حفر مي كرده اند. امّا بالأخره بيشتر اين چاه ها و چشمه ها به مرور زمان از بين رفته و دستخوش تحولاتي شده ولي هيچكدام جاي زمزم را نگرفته است و زمزم مانده و آب گواراي آن، كه مي توان سلسبيل زمينش ناميد. اينجاست كه آيه كريمه { قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِين}4 مصداق پيدا مي كند; يعني «بگو اگر آب هاي شما بخشكد كيست كه آب خوش گوار براي شما پديد آورد؟» الف: باران ها و سيل ها در شبه جزيره عربي، باران هاي شديد مي بارد، هر چند اين باران ها زياد نيست. ريزش باران ها بر اثر ابرهايي است كه از شرق درياي سفيد (متوسط) به سوي دجله و فرات در حركتند و پاره اي از اين ابرها به سمت جنوب و محاذي بحر احمر حركت مي كنند، شبه جزيره را پوشش مي دهند و در فصل زمستان در شهر مكّه بر اثر آن ابرها باران مي بارد و با حركت در جهت جنوب، كشور يمن را نيز در برمي گيرد. بر اثر اين باران ها كه معمولا يك يا دو ساعت ادامه دارد، سيل هايي به راه مي افتد و با توجّه به موقعيت شهر مكّه و خانه كعبه كه در منطقه اي هموار و گود و ميان كوه ها قرار گرفته است، به سمت مسجدالحرام مي آيد و لذا تاريخ مكّه سيل هاي عظيمي5 را به ثبت رسانده كه گاهي مسجد و كعبه را احاطه كرده و گاه آب تا درِ خانه كعبه و بالاتر از آن رسيده است و خسارت ها و ويراني هايي به بار آورده است. در سال هاي اخير كانال هايي براي خروج آب از اطراف مسجدالحرام احداث كرده اند كه سيلاب و فاضلاب هاي اطراف حرم را به خارج شهر هدايت مي كند. بديهي است كه اين باران ها و سيل هاي ناشي از آن، در تأمين منابع زيرزميني آب زمزم تأثير فراوان دارد. ازرقي در تاريخ خود مي نويسد: زماني مي آيد كه آب زمزم از نيل و فرات گواراتر مي شود.» ابومحمد خزاعي گويد: ما اين را در سال 281هـ . ديديم و اين هنگامي بود كه در مكّه باران زيادي آمد و سيل ها از حوالي مكّه به راه افتاد و در سال 279 و 280 آب زمزم آنقدر زياد شد و بالا آمد كه نزديكي دهانه چاه رسيد تا آنجا كه از سرچاه تا روي آب هفت ذراع (5/3متر) بيشتر فاصله نماند و مانند اين را هرگز نديده و از قول كسي نشنيده بوديم و آنقدر آب زمزم شيرين و گوارا شد كه بر همه آب هاي مكّه برتري داشت و من و بسياري از اهل مكّه از آن مي نوشيديم و احدي از پير مردان مكّه را نشنيديم كه نظير آن را در گذشته نقل كنند و در سال 83 به بعد بار ديگر غلظت آب به حال گذشته برگشت امّا آب به همان فراواني بود.» يكي از كاوشگران معاصر درباره زمزم مي نويسد: «در سال 1388 هجري قمري باران هاي شديد در مكّه مكرّمه باريد و سيل به اطراف حرم مكّي (مسجدالحرام) سرازير شد و بالاتر آمد تا به در خانه كعبه رسيد، آن زمان براي خروج آب كانال وجود نداشت، كميته اي تشكيل شد كه من نيز عضو آن بودم. كار اين كميته آن بود كه به بررسي آب زمزم بپردازد، آن روز چاه زمزم داخل اتاقي بود، درِ اتاق را گشوديم، ديدم آب از دهانه زمزم فوران مي كند، افراد ساده لوح مي گفتند: چاه خود را شستشو مي دهد! در دست من دستمال كاغذي بود، آن را بر سطح آب افكندم كه آب آن را به بيرون پرت كرد. يك قطعه شلنگ به اندازه دو متر از زمين برداشتم و يك سر آن را در آب چاه نهادم كه از سر ديگر آن آب به بيرون مي پاشيد. از اينجا معلوم مي شود كه عامل فشاري در عمق چاه است كه هنگام بارش باران كه مانند يك چاه آرتيزين عمل مي كند و در همين حال از آب چاه مضمضه كردم و آن را شيرين يافتم و در بررسي ها معلوم شد از آب چاه هاي ديگر مكّه شيرين تر است. فوران آب براي مدّتي از زمزم ادامه داشت تا اينكه كم كم رو به كاهش نهاد و به حال طبيعي برگشت; يعني تا فاصله سه متر از دهانه چاه پايين رفت و اين دليل بر اين است كه منابع چاه زمزم با ساير آب هاي زير زميني تفاوت دارد; زيرا چنين چيزي به عنوان مثال براي چاه «داوديه» اتفاق نيفتاده است و اگر قرار بود آب چاه هاي منطقه بالا بيايد بايد در چاه داوديه و چاه هاي ديگر حرم نيز چنين اتفاقي مي افتاد، از اينجا مي توان نتيجه گرفت چاه زمزم داراي منبعي مستقل است. نكته ديگر آنكه با آزمايش آب زمزم در محرم سال 1400 هجري (قمري) پس از تحوّلاتي كه در حرم رخ داد، با تجزيه و تحليل منابع اصلي اين چاه، چنين به دست آمد كه هيچگونه آلودگي در آب وجود ندارد و نوع آن با ساير آب ها فرق دارد.» همين نويسنده در جاي ديگر در مقدار آب دهي زمزم ياد آور مي شود: «بررسي هايي كه با وسايل موتوري براي كشيدن آب زمزم انجام شده، نشان مي دهد كه آب زمزم در هر ثانيه 11 تـا 5/18 ليتر آب مي رساند.» ب: چشمه ها و چاه هاي ديگر مكّه علاوه بر زمزم، با فضيلت و سابقه تاريخي اش، در حال حاضر چهار چاه ديگر در مكّه وجود دارد كه عبارتند از: «داوديه، زبيده، طوي و مسفله و از همه مشهورتر «عين زبيده» است كه در تأمين آب مكّه در زمان بي آبي ها تأثير فراوان داشته و هم اكنون نيز مورد استفاده است. مسعودي در اين باره مي نويسد: «يكي از آثار ارزشمند كه در اسلام مانندي نداشته، چشمه معروف به «عين مشاش» است كه در سرزمين حجاز قرار دارد. اين چشمه را «امّ جعفر» زبيده همسر هارون احداث كرد و مسير جريان آن را در ميان پستي و بلندي ها و كوه و دشت و طريق صعب العبور هموار ساخت و از مسافت دوازده ميل (24 كيلومتر) به مكّه آورد و براي احداث آن يك ميليون و هفتصد هزار دينار هزينه كرد.» ديگران نيز درباره عين زبيده چنين نوشته اند: در مكّه چشمه آبي است به نام «زبيده» كه آب را زبيده از دورترين نقطه وادي نعمان، واقع در شرق مكّه بدان چشمه آورده و براي اين منظور چند قنات در راه مكّه ايجاد كرده است و لذا اين چشمه را به نام او «عين زبيده» خوانند.» يكي از جهانگردان معروف سوئيسي به نام «بورخارت» كه در قرن نوزدهم ميلادي از مكّه و حجاز ديدن كرده، درباره عين زبيده مي نويسد: مورّخان عرب درباره اين كانال بسيار سخن گفته اند وخلاصه گفتار آنان اين است كه زبيده همسر هارون الرشيد خليفه عباسي دستور داد كه آب را توسط آبراهي از چشمه عين النعمان كه در كوهستان «كرا» قرار دارد به سوي مكّه روانه كنند و سپس براي افزايش آب اين كانال دستور داد آب هاي «چشمه عرف» ـ كه در بالاي كوهستان كرا واقع بود و دشت حنين را سيراب مي كرد ـ را نيز به آب «عين النعمان» اتصال دهند و در نهايت آب هاي چهار چشمه ديگر به نام هاي: البرود، الزعفران، ميمون و عين مشاش را نيز به آن آبراه اوّليه متّصل نمود. ليكن اين كانال بعدها مورد بي توجّهي قرار گرفت و به تدريج بسته شد، تا اينكه در سال 643هـ . بار ديگر به دستور سلطان محمّد خدابنده مرمّت گرديد و سپس بار سوم توسط شريف مكّه به نام حسن بن عجلان در سال 811هـ . ترميم شد. پس از او نيز سلطان مصر قايتباي اموال فراواني را در سال 879 صرف ترميم و پاك سازي آن كرد و بعد از او سلطان قانصوه غوري آخرين پادشاه مصر از سلسله چركس ها در سال 916هـ . به اصلاح آن پرداخت. در سال 931 نيز سلطان قانوني به تجديد بناي اين كانال اقدام كرد و ليكن نتوانست با نقشه مناسبي اين كار را به انجام رساند. ولي عاقبت فرزندش سلطان سليم دوّم توانست با صرف مبالغ هنگفتي، كانال جديدي را حفر نمايد و اين كانال همان است كه بورخارت آن را ديده و توصيف آبش را نموده و مي نويسد: «آب فراواني را به مكّه مي آورد. اين كانال از ميان صخره هايي كه در پشت كوه عرفات قرار دارند احداث شده و بدينوسيله در سال 979هـ . آب فراواني به مكّه هدايت كرد. طول اين كانال مسيري معادل 7 يا 8 ساعت راه اسـت.» ج : مواد معدني زمزم چاه زمزم مانند آب هاي ديگرِ مكه، داراي مواد معدني است كه كارشناسان به بحث و تحقيق درباره آن پرداخته اند و تفصيل آن از حوصله اين مقال بيرون است.13 امّا به نحو اجمال از وجود موادي چون: گوگرد، سديم، كلسيم، پتاسيم، منگنز، آهن، كربن و كلوريدات سخن گفته اند كه نسبت درصد اين املاح با تغيير فصول سال و سنوات مختلف متفاوت است. با اين حال كارشناسان تأكيد كرده اند كه مقدار املاح و مواد آب زمزم به حدّ زيانبار نمي رسد.14 همچنين مطالعات نشان مي دهد كه چاه زمزم نسبت به ديگر چاه هاي مكّه، از بيشترين املاح مايع (250 در ميليون) برخوردار است و به رغم اينكه چاه داوديه به زمزم نزديك است به اين نسبت از املاح برخوردار نيست. د : پاكسازي از آنجا كه آب هاي زيرزميني عموماً از نفوذ عوامل زيانبار و رخنه آب هاي مجاور مصون نيستند، آب زمزم نيز ـ قطع نظر از آثار معنوي زمزم كه گفتيم ـ از اين امر مستثني نيست. لازم است يادآور شويم كه براي رفع هرگونه شك و ترديد از وجود ميكرب ها و باكتري هاي ناشي از نفوذ آب هاي اطراف و عوامل مجاور در آب زمزم، به لحاظ موقعيّت جغرافيايي آن در سال هاي اخير و با پيشرفت تكنولوژي، مسؤولان حرم تمهيدات لازم را انديشيده اند تا براي استفاده كنندگان جاي شبهه اي نماند و با اطمينان خاطر به بهداشتي بودنش، از آن بنوشند. يكي از كارشناسان با مطالعاتي كه انجام داده پيشنهاد استفاده از اشعه فوق بنفش را براي اين منظور ارائه داده، بدينگونه كه تجهيزاتي آماده شود كه آب زمزم از آن عبور كند و با اشعه فوق بنفش كنترل و ضد عفوني گردد و عناصر احتمالا زيانبار آب خنثي شود. مؤلّف كتاب «زمزم» در فصلي از كتاب خود، به تفصيل اين مطلب كه موضوع تحقيق دانشگاهي وي بوده است پرداخته و با بحث هاي علمي و فني اين مبحث را دنبال كرده است كه در اينجا به نتيجه و خلاصه گفتار او اشاره مي كنيم. وي نخست به اهمّيت اين موضوع و اهتمامي كه در مطالعات و تحصيلات دانشگاهي خود داشته، اشاره كرده و سپس به شيوه تصفيه و پاكسازي آب ها از طريق برق و اشعه فوق بنفش، طرحي ارائه داده كه از نظر علمي شايان توجّه است. او خاطر نشان مي سازد كه از مزاياي اين طرح اين است كه هيچگونه ماده شيميايي با آب مخلوط نمي شود و به گرم يا سرد كردن آب نياز نيست و تا 97 ـ 99% نسبت به باكتري ها و ويروس ها مؤثّر است و يك كيلووات برق براي پاكسازي 12000 گالن آب كافي است و دستگاه مربوط به طور خودكار (و اتوماتيك) كار خود را انجام مي دهد و هيچگونه تأثيري بر آب از نظر طعم و رنگ ندارد. وي درباره تكنيك اين فرايند مي نويسد: اشعه فوق بنفش از پوشش خارجي، كه آب از آن مي گذرد، عبور مي كند و ميكروب هاي داخل آب را از پاي درمي آورد. او مي افزايد: طرح پاكسازي با اشعه فوق بنفش را با ديگر كارشناسان و نيز مسؤولان مكّه و حرم در ميان گذاشته و مورد تأييد قرار گرفته و بالأخره تجهيزات لازم فراهم گرديده و با آزمايشي كه از طريق آزمايش هاي طبي به عمل آمده، پاسخ مثبت داده و آن را مطمئن تر از هر طريق ديگر دانسته اند. در اين تكنيك كلر و مواد شيميايي ديگر به كار برده نمي شود. و در خاتمه يادآور مي شود: اما آب زمزم به لحاظ مصرف بالايي كه در سال هاي اخير دارد، تجهيزات اشعه فوق بنفش پاسخگوي تمام آب مصرفي نيست كه از وسائل ديگر بهداشتي براي آن استفاده مي شود. در هر حال، براي رفع احتمالات در خصوص آلودگي آب زمزم با عوامل خارجي يا نفوذ آب ها از اطراف حرم، متولّيان حرم مكّي اقدامات لازم را جهت پاكسازي و بهداشتي كردن و سرد كردن و قابل شرب ساختن آن نموده اند كه براي زائران دغدغه خاطري از اين بابت نباشد. هـ : استعمال و استفاده از زمزم نظر به قداستي كه آب زمزم داشته، همواره نوع استعمال و استفاده از آن مورد گفتگو بوده است و براي آن محدوديتي قائل شده اند. به نوشته ازرقي، در عهد عباس بن عبدالمطلب در كنار چاه زمزم دو حوض آماده كرده بودند كه از يكي مي نوشيدند و از ديگري وضو مي گرفتند. اين حوض ها را با دلو پر مي كردند تا زائران استفاده نمايند. وى از قول عطا آورده كه: «در عهد نخستين، دو حوض در كنار زمزم بود: يكي به طرف ركن (حجرالأسود) كه از آن آب مي نوشيدند و ديگري پشت آن به طرف صفا كه از آن وضو مي ساختند و شخصي كه لب چاه مي ايستاد و با دلو آب مي كشيد، يك دلو در حوض نوشيدني مي ريخت و دلو ديگر در حوض وضو و شستشو». او همچنين مي نويسد: عباس بن عبدالمطلب در مسجدالحرام اطراف زمزم گشت مي زده و اين سخن را تكرار مي كرده: «لا أُحِلُّهُ لِمُغْتَسِلْ وَهِيَ لِمُتَوَضِّئ وَشارِب حلّ وبلّ». «غسل كردن در آن را جايز نمي دانم امّا براي وضوگرفتن ونوشيدن حلال حلال است». سفيان كه راوي حديث است مي گويد: مقصود عباس از غسل كردن داخل حوض رفتن و شست و شو كردن بوده و اين بدان جهت است كه مردي از بني مخزوم را ديد جامه از تن برآورده و برهنه ايستاده و از آن حوض غسل مي كند. در اين حال عباس به شدّت عصباني شد و گفت: حلال نمي دانم براي كسي كه بخواهد با آن غسل كند ـ يعني در مسجد ـ امّا براي كسي كه بنوشد و يا وضو بگيرد حلال حلال است.17 از فقه ابن عباس نيز نقل شده كه تطهير و غسل در درون مسجد را جايز نمي دانسته امّا وضو و شست و شو را اجازه مي داده و همان سخن پدرش عباس را تكرار مي كرده است. با توجّه به اين ملاحظات است كه برخي از مورّخان و محدّثان و فقيهان عامّه، مسأله طهارت نمودن به آب زمزم را از منظر فقهي مورد گفتگو قرار داده و نظرياتي ابراز داشته اند كه اساس فقهي جز نوعي «استحسان» ندارد. به نقل فاسي در شفاء الغرام، برخي دعواي اجماع كرده اند كه تطهير با آن مانعي ندارد امّا ازاله نجاست واستنجاء ـ با وجود آب ديگر ـ را مورد اشكال دانسته و به خودداري از آن تأكيد ورزيده اند. و برخي آن را حرام دانسته اند. برخي ديگر به استحباب وضو با زمزم فتوي داده اند و به عمل پيامبر(صلي الله عليه وآله) استناد كرده اند. و برخي ديگر آن را مكروه شمرده اند، بعضي استحباب غسل اموات با آن را برگزيده و برخي كراهت را. كه بسياري از اين اقوال مستند فقهي ندارد و در فقه شيعه نيز اساساً از اين موارد سخني به ميان نيامده است. تنها مواردي كه از آن سخن گفته شده، نوشيدن و بر بدن پاشيدن و تبرّك و استشفا است كه اخبار آن را قبلا از نظر گذرانديم. مقدمه پيش از هر چيز بايد ابراز كنم كه بنده از شيفتگان آثار تاريخي بوده و از كساني هستم كه ديگران را به پاسداري از آنها دعوت مي كنم; چه آثار تاريخي كهن، چه آثاري كه سبب عبرت و موعظت است و چه آنها كه در درون انسان يادي از حادثه اي بزرگ به وجود آورده يا عمل نيك قابل پيروي از صاحب آن اثر را نشان مي دهد. من بيش از نيم قرن قبل، شرح حال مورخ مكه، تقي الدين حسني فاسي (م 823) را نوشتم و در آن نوشته، اشاره به كتابه هاي موجود در مساجد و رباط ها و آثار باقي مانده بر قبور كرده و آرزو نمودم كه تصوير اين كتابه ها تهيه شده و پس از جمع آوري، مهمترين آنها نگهداري شود. همين درخواست را در مقاله اي كه درباره كتاب «نورالقبس» (تصحيح رودلف زنهايم) در مجله العرب (سال اول، ص459) نوشتم مطرح كردم و در آنجا نوشتم: نكته شگفت آن كه اين مصحح، وقتي در مقدمه كتاب از نخستين تلخيص اين كتاب توسط بشير بن حامد سخن مي گويد، مي نويسد: «شانس مرا ياري كرد كه به برخي از كتابه هاي قبور باب المعلي در مكه دسترسي پيدا كنم كه از جمله قبر بشير بن حامد بود وان شاءالله درباره آن مقالي مفصل خواهم نوشت». محققان غربي تا اين اندازه در شناخت آثار تاريخي ما و كتابه هاي روي سنگ هاي ما حريص اند; در حالي كه در ميان ما كساني اين سنگ ها را مي شكنند. البته حرمت كتابت بر سنگ، براي ما هم قابل درك است! اما سزاوار است آنچه از اين كتابه هاي تاريخي بر جاي مانده، به جاي امني منتقل و براي بررسي نگهداري شود; هم از حيث تطور خط عربي و هم در جهت بررسي زندگي بزرگان; درست همانند حفاظت از كتابه هاي منقوش بر صخره ها. زماني كه مجله العرب را در رجب سال 1386 تأسيس كردم، از استاد عبدالله عريف شهردار مكه درخواست كردم كه كتابي در جغرافياي مكه و تطوّر آبادي آن در گذشته، بنويسد و در روي نقشه به محل آثار تاريخي اشاره كند. اين پيش از آن بود كه تحولات اخير، كه نزديك است تا تمامي آثار تاريخ قديمي را از بين ببرد، به وجود آيد. اما وي در مقاله اي كه در روزنامه «البلادالسعوديه» چاپ كرد، از اين كار عذر خواست و نوشت: حَمَد از من چيزي خواسته كه اميد دارم شخصي كه توانايي بيشتري دارد آن را انجام دهد. من به آثار تاريخي از زاويه يك بهره جوي پندگير، كه مي كوشد به حقيقت آثار دست يابد و از هر آنچه جز دستيابي به معرفت است دوري كند، مي نگرم. * * * آثار موجود در اين شهر دو دسته است: نخست; مشاعر مقدسه در مكه، منا، مزدلفه، عرفات و مواقيت مكاني حج كه خداوند خود متكفل حفظ و پاسداري از آنهاست; چرا كه با عبادت بندگان وي، در انواع و اقسام عبادات، مربوط است. دوم; آثاري كه به زندگي روزمره ساكنان اين شهرِ پاك مربوط مي شود; مانند مساجد، مكان هاي ولادت، قبور و ساير امكنه. بحث من درباره دسته دوم است، آن هم به اختصار. ابتدا نكته اي را كه به طور عموم پايه بحث از اين قبيل آثار است عرض مي كنم. آن نكته اين است كه سلف صالح ما در سه قرن نخست هجري، اهتمامي در حفظ آثار خود نداشته و در تعيين محل و زمان آن آثار اعتنايي نمي كردند. حتي گاه كه از افراط ديگران را در بزرگداشت آن آثار مي ديدند، در از ميان بردن آثار مي كوشيدند. كما اين كه عمر بن خطاب با ديدن اقبال مردم در زيارت «شجره رضوان»، جايي كه مسلمان با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در زير آن بيعت كردند و آيه: {لَقَد رَضِيَ اللهُ عَنِ المُؤمِنينَ إذ يُبايِعُونَكَ تَحتَ الشَّجَرَةِ}2 نازل شد، دستور داد تا آن را قطع كردند. محققان در اين باره به تفصيل سخن گفته اند. نيكوست تا اين نكته را هم اشاره كنم كه تساهل علما در روايت و نقل آنچه در فضيلت برخي از اماكن آمده، سبب گسترش يافتن اين قبيل آثار شده است; همانطور كه رقابت ميان مردمان شهرها در برخي دوره ها، باعث فراواني اين قبيل فضيلت ها، به طرق و وسايل مختلف شده است. من بر آن نيستم تا در اين زمينه به تفصيل سخن بگويم. تنها توجه خواننده را به شباهت موجود ميان بسياري از آثار در دو شهر مكه و مدينه جلب مي كنم; مانند فراواني مساجدي كه منسوب به اشخاصي از صدر اسلام است; يا نسبت بسياري از قبور به برخي از چهره هاي مشهور در قبرستان معلاة و بقيع و حتي در باره چاه ها; مثل آب زمزم. مكان هاي تولد در شهر مكه  چه بسا مشهورترين اين قبيل اماكن و قديمي ترين آنها، مكاني است كه بسياري از علماي متقدّم معتقدند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در آنجا متولد شده و آن در شعب بني هاشم واقع در سوق الليل است; جايي كه علي رغم تغييرات فراوان، همچنان شهرت خود را حفظ كرده است. بايد گفت كه بسياري از علما در انتساب اين مكان به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)ترديد كرده اند. چنين به نظر مي رسد كه معتقدان به اين انتساب، به قرائني تكيه كرده اند. بدون ترديد، پيغمبر(صلي الله عليه وآله) از اهالي مكه است و بني هاشم عشيره نزديك اويند كه محله شان در شعبي بوده كه به نام آنها شهرت داشته و بعدها به نام ابوطالب كه از جمله بني هاشم است ناميده شده است. خانه اي كه مولد النبي دانسته شده، در همين شعب قرار دارد و از آنِ رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بوده است. زماني كه آن حضرت هجرت كرد، عقيل بن ابي طالب آن خانه را تصرف كرد، كما اين در حديث شريف آمده است: «هل ترك لنا عقيل من دار؟» آيا عقيل خانه اي براي ما باقي گذاشته؟ به همين دليل برخي از علما كه ابن قيّم نيز در كتاب زاد المعاد در شمار آنهاست، نوشته اند: «ترديدي در اين كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در ميانه مكه متولد شده وجود نداردK. با اين حال بايد گفت برخي از عالمان پيش از ابن قيّم در اين باره اختلاف نظرهايي را ياد آور شده اند. تقي الدين حسني فاسي، مورخ مكه، در «شفاء الغرام» و «العقد الثمين» از قول مُغْلطاي ، عالم حنفي مصري (م 689 ـ 762) كه از حفاظ است، نقل كرده كه حضرت در عَسْفان متولد شده است. مغلطاي نوشته اي با عنوان «الاشارة الي سيرة المصطفي و تاريخ من بعد من الخلفاء» دارد كه نسخه آن در مكتبة الحرم المكي است3 و در آن آمده است: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مكه، در خانه اي كه از آنِ محمد بن يوسف برادر حجاج است متولد شد. نيز گفته شده در شعب متولد شده; و گفته شده: در رَدْم4 و گفته شده در عسفان. بنابر اين، در اين قول كه آن حضرت در مكه متولد شده ترديدي نيست اما، درباره تعيين محل تولد آن حضرت اختلاف شده است. محمد بن محمد بن سيد الناس (671 ـ 734هـ .) در كتاب «عيون الأثر في سيرة سيد البشر» نوشته است: آن حضرت در خانه اي كه از محمد بن يوسف برادر حجاج دانسته اند، متولد شد. نيز گفته شده: در شعب بني هاشم ديده به جهان گشوده است. (مطلب را با تعبير ترديد برانگيز «گفته شد» آورده است.) سهيلي (508 ـ 581هـ .) در كتاب «الروض الأُنُف» نوشته است: آن حضرت در شعب متولد شد. نيز گفته شده: در خانه اي نزديك صفا كه بعدها از آن محمد بن يوسف برادر حجاج شد و زماني كه زبيده به حج آمد در آنجا مسجدي ساخت. فاسي از اين مطلب ياد كرده و آن را بعيد دانسته است. او مي نويسد: محل تولد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در سوق الليل مشهور است. سهيلي در باره مولد النبي مطلبي نوشته كه فاسي آن را آورده و نسبت به آن اظهار ناباوري كرده، مي افزايد: شگفت تر از اين، آن كه گفته شده آن حضرت در «ردم»; يعني ردم بني جُمَع متولد شده است. مقصود از «ردم» سدي است كه در سال هفدهم هجري در روزگار عمر، براي حفظ مسجد الحرام از سيل، ساخته شد. محل آن در بالاترين نقطه مدّعا ـ جايي كه برخي از علما نوشته اند كه مُحْرم براي دعا در آن جا مي ايستد، چون از آنجا كعبه مطهّره قابل ديدن است ـ قرار داشته است. اختلاف نظر درباره محل تولد آن حضرت ما را بر آن مي دارد تا درباره قطعيت محل معروف و شناخته شده، به عنوان مولد النبي ترديد كنيم و آن را فاقد استناد درست تاريخي بدانيم. اين مطلبي است كه شيخ عبدالله عياشي (1037 ـ 1090) در سفرنامه خود تشريح كرده و مي نويسد: از كتاب هاي سيره چنين به دست مي آيد كه در باره محل تولد آن حضرت، در اين كه در مكه بوده يا ابواء و اين كه اگر در مكه بوده در شعب بوده يا محصّب يا جاي ديگر، اختلاف نظر وجود دارد. من نمي دانم كه مردم تعيين اين محل را به عنوان محل تولد از كجا به دست آورده اند، جز آن كه ثابت شود اين خانه، خانه پدر يا جد حضرت بوده كه در آن صورت، اين سخن كه تولد آن حضرت در مكه و در اينجا بوده طبيعي مي نمايد; چرا كه انسان به طور عادي در خانه پدرش متولد مي شود. اگر مقصود از شعب، همان شعب ابي طالب باشد كه آن حضرت همراه بني هاشم و بني مطلب در قضيه صحيفه به آنجا رفته، چنين چيزي بعيد نيست; چرا كه اين خانه در نزديكي نقطه پاياني شِعب قرار گرفته است. شگفت آن كه مردم، محلي را به اندازه يك قبر مشخص كرده آن را محل تولد حضرت مي دانند. به نظر من تعيين چنين محلي از طريق روايتي ـ اعم از آن كه صحيح باشد يا ضعيف ـ بعيد مي نمايد; چرا كه در اصل تولد آن حضرت در مكه، اختلاف است و در اين كه اگر در مكه بوده در كدام شعب بوده و اين كه اگر در اين شعب بوده در كدام خانه بوده است. حتي بر فرض تعيين خانه، واقعا بعيد است كه پس از گذشت سال هاي فراوانِ دوره انقطاع ثبت آثار، موضع آن معين باشد. تولد آن حضرت در جاهليت بود و در آن هنگام كسي كه در پي حفظ اماكن باشد، وجود نداشت; به ويژه كه انگيزه اي هم براي اين كار، نبوده است. پس از اسلام نيز از عدم توجه خاص صحابه و تابعين به اماكني كه هيچ تشريعي در باره آنها وجود ندارد باخبريم. آنها در پي حفظ شريعت بوده و با شمشير و زبان به دفاع از آن مشغول بودند و همين، دليلِ از بين رفتن بسياري از آثار تاريخي دوره اسلامي; از قبيل مساجد، ميدان هاي نبرد و مدفن صحابه شده و اينها از اتفاقاتي است كه بسيار مهم بوده. بنابر اين چگونه مي تواند چيزي از جاهليت بر جاي مانده باشد; به ويژه در مواردي كه جز براي كسي كه رخ داده كسي در آنجا حاضر نبوده; مثل مولد علي(عليه السلام)، مولد عمر و مولد فاطمه(عليها السلام). اينها جاهايي است كه نزد مردم مكه معين و مشهور است و اظهار مي كنند اينجا مولد فلاني و آنجا مولد ديگري است. در اين قبيل موارد، احتمال درستي محل تولد اين افراد بعيدتر از مورد مربوط به پيامبر است; چرا كه زمان تولد حضرت، آيات و نشانه هايي رخ داده كه موجب هوشياري برخي از مردم نسبت به دليل اين تحوّلات غير عادي مي شده، حتي اگر در جاهليت بودند; اما محل تولد اشخاص ديگر در آن دوره، عادتاً بايد نامشخص باشد، مگر آن كه از همان شخص يا شخصي از خانه اش خبر خاصي نقل شده باشد. سخن عياشي به آخر رسيد در حالي كه بحث وي شامل تمامي محل هاي تولد منسوب به اشخاص و زنان رسول خدا(صلي الله عليه وآله)مي شد. بنابر اين لزومي به بحث در باره آنها وجود ندارد.   مساجد تاريخي در مكه مساجد چندي براي زيارت وجود دارد; يكي مسجدي است در محله بالاي مكه نزديك «رَدْم» ـ مدّعا ـ كه به آن «مسجدالرايه» مي گويند. گفته شده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در آن نماز خوانده و پرچم خويش را به هنگام فتح مكه در آنجا قرار داده است. مسجد ديگري نيز در كنار مدّعا است كه در سمت چپ شخص عازم مكه و سمت راست شخصي است كه در حال خروج از مكه است. اين مسجد نيز منسوب به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بوده و گفته شده كه حضرت نماز مغرب در آنجا خوانده است. مسجد ديگر مسجد مختبأ در سوق الليل، در نزديكي محلي است كه گمان شده مولد رسول خداست. گفته اند كه حضرت در آنجا از مشركين پناه گرفته است. مسجد ديگري در محله پايين مكه ـ مَسْفله ـ در نزديكي بركة الماجن است كه منسوب به ابوبكر است. مسجدالجن، كه مسجدالبيعه و مسجدالحرس نيز ناميده شده، در شمار اين قبيل مساجد است. همچنين مسجدالإجابه واقع در شعبي است كه نزديك ثنيه اذاخر است. مساجد ديگري هم وجود دارد كه به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) يا اشخاص ديگري از صحابه نسبت داده شده، اما سندي براي انتساب مزبور وجود ندارد. اين مطلب منافاتي با قدمت اين قبيل مساجد به عنوان اماكن تاريخي ندارد; بنابر اين، از اين زاويه بايد مورد بررسي تاريخي قرار گرفته و به لحاظ محل عبادت مي بايست مورد توجه و اهتمام باشد. اماكن تاريخي از مهمترين اماكن تاريخي، دو كوه حِرا و ثور از كوه هاي مكه است. در غار نخست، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عبادت مي كرد و بر وي وحي آمد و در غار دوم، آن حضرت و ابوبكر در وقت هجرت از مكه در آن پنهان شدند و خداوند اين آيت را فرستاد: {الا تنصروه فقد نصره الله اذا أخرجه الذين كفروا ثاني اثنين إذ هُما في الغار، اذ يقول لصاحبه لاتحزن إنَّ الله مَعَنا از مشهورترين اماكن تاريخي نزديك مكه، وادي حنين (يدعان) در بالاي وادي شرائع است كه واقعه مذكور در قرآن در آنجا رخ داد; {ويوْمَ حُنَيْن إذْ أعجبتكم كثرتكم فلن يغن عنك شيئا. لازم است اشاره كنم كه ميان دو موضع حنين و اوطاس بايد تفاوت گذاشت; چرا كه برخي از مورخان آنها را يك جا تصور كرده اند. اوطاس در شرق سلسله جبال حجاز است كه نزديكترين منطقه مسكوني به آن عشيره است; در غرب وادي عقيق، در نزديكي بركه اي كه در شمالِ متمايل به غربِ آن است. مقابر (قبرستان حجون) ترديدي نيست كه مقبره مَعْلاة در مكه مشرفه، بيش از هر مقبره اي به جز بقيع، مملو از اجساد پاك مؤمنان است. فيروز آبادي، نويسنده «قاموس المحيط» رساله اي با عنوان «إثارة الحجون لزيارة الحجون» در ياد از صحابه مدفون در اين مقبره تأليف كرده كه علي بن ابي بكر صايغ از علماي مكه، در صفر سال 1287 آن را به شعر در آورده و نامش را «اللؤلؤ المكنون في ذكر اسماء اهل الحجون» نهاده است. در آنجا آمده است كه شمار صحابه مدفون در بقيع 38 مرد و 7 زن است كه اسامي آنها را به نقل از رساله فيروز آبادي كه مشتمل بر شرح حال آنها بوده آورده است. دراين باره بايد چند نكته را ياد آور شد: 1 ـ نخست اختلاف در باره محل دقيق حجون در كتاب هاي كهن است. فاسي نوشته است كه حجون كوهي است در سمت چپ شخص عازم مكه و سمت راست فرد خارج از آن به منا. اين بنابر چيزي است كه ازرفي و فاكهي، دو مورخ قديمي مكه كه آثارشان به دست ما رسيده، نوشته اند. بنابر اين، اين مخالف با تصور عامه است كه حجون را ثنيه اي مي دانند كه از آنجا به مقبره معلاة وارد مي شوند. فاسي مي افزايد: شايد بر اساس گفته ازرفي و فاكهي، حجون كوهي باشد كه گفته شده قبر عبدالله بن عمر در آنجاست، يا كوه برابر آن كه ميان آن دو كوه و شعب معروف به شعب عفاريت قرار دارد.. مورخ معاصرِ مكه، احمد السباعي بر اين باور است كه ثنيه حجون در كوه متصل به شعب عامر بوده و اطلاق نام حجون بر آنچه اكنون معروف است پس از اسلام به وجود آمده است.   2 ـ نكته ديگري كه بايد توجه داشت آن است كه، هر كسي كه در مكه درگذشته، لزوما در مقبره حجون مدفون نشده; اين چيزي است كه از رساله صاحب قاموس به دست مي آيد. چرا كه در زمان ظهور اسلام، قبرستان هايي به جز مقبره حجون ـ كه همان مقبره معلاة است وجود داشته; از جمله آنها مقبره عليا ميان معابده و ثنية الخرمانيه ـ ثنية اذاخر ـ بوده كه در جاهليت و اسلام افرادي در آن دفن مي شده اند. همچنين مقبره مهاجرين در حصحاص ميان فخ و زاهر (شهداء). و نيز مقبره شُبَيْكه كه به مقبره احلاف مشهور بوده; چنانكه مقبره معلاة به «مقبرة المطيبين» شهرت داشته است. بنابر اين نمي توان مطمئن بود هر كسي از صحابه كه در مكه در گذشته، در مقبره معلاة (حجون) دفن شده است. 3 ـ قديمي ترين مورخان تصريح كرده اند كه قبر هيچيك از صحابه، به جز قبر ميمونه همسر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در سَرِف شناسا نبوده است. فاسي مي نويسد: «نه در مكه و نه در نزديكي آن، قبري از صحابه به جز ميمونه همسر پيامبر(صلي الله عليه وآله)را نمي شناسم. محل قبر وي را خلف از سلف روايت كرده اند. ابن خطيره در «الجامع اللطيف» در باره مقبره معلاة مي نويسد: اين قبرستان اجساد بسياري از بزرگان صحابه و تابعين و علما و صحابه را در خود جاي داده گرچه در حال حاضر به طور دقيق قبر هيچ يك از آنها شناخته شده نيست.» در زمان ما ـ بلكه از شش قرن پيش ـ قبر ام المؤمنين خديجه ـ رضي الله عنها ـ معين شده، در حالي كه اساسي جز جهل ندارد; اگر بپذيريم كه جهل هم مي تواند اساس باشد! پس از آن قبه اي بزرگ كه اين نام پاك را به خود گرفته ساخته شد. در قرن يازدهم دو قبه ديگر به نام قبه عبدالمطلب و قبه ابوطالب ساخته شد. پيوند اين نام ها با زندگي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سبب ايجاد هاله اي از عظمت و جلال در اطراف آنها شد، به طوري كه بسياري از افراد نابخرد درستي محل قبر خديجه را پذيرفتند; چنانكه قبر عبدالمطلب جد آن حضرت و نيز قبر ابوطالب عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را. من در مقالي ديگر با عنوان «خرافة قبة اليهوديه»6 گفتم: اموري هستند نادرست كه در گذر زمان، تاريخي شده و نسل ها خبر آن را روايت مي كنند; آن گونه كه پس از گذشت عصرها و نسل ها، در ميان مردم آنچنان جايگاه محكمي به دست مي آورد كه امكان انكار آنها نيست. قبر حضرت خديجه تا قرن هشتم هجري; يعني در درازاي هفت بلكه هشت قرن، نزد مورخان مكه مجهول بوده است; پس از آن در طول پنج قرن گذشته تا امروز معروف و محل آن معين شده است. اين بعد از آني بود كه يكي از عرفا در خواب ديد كه گويا نوري در قبرستان معلاة پرتو افكني مي كند.(*) زماني كه امير مكه خبر اين خواب را شنيد دستور داد تا قبّه اي بر بالاي مكاني كه آن عارف به عنوان محل آن نور ديده بسازند. باور امير آن بود كه اين مكان جايي جز قبر خديجه نمي تواند باشد.7 مرجاني در كتاب «بهجة النفوس و الأسرار» اين خبر را به اختصار آورده و در ادامه نوشته است: نمي توان تعيين محل قبر را بر يك امر ناشناخته اي عنوان كرد. [*] نكـ : «البحر العميق في العمرة و الحج لبيت الله العتيق» از محمد بن احمد بن ضياء قرشي مكي حنفي، ج1، برگ 20 نسخه خطي حرم مكي، ش40 فقه حنفي; او به اين خبر اشاره كرده و يكي از مورخان متأخر مكه مفصل آن را آورده است. زماني گذشت و اين محل و اطراف آن مقبره بزرگان مكه گرديد. در قرن يازدهم درسال 1010 هجري، عبدالمطلب بن حسن ابن ابي نُمَيّ در آنجا دفن شد. در سال 1012 يكي از امراي مكه كه به ظلم و ستم شهرت داشت و نامش ابوطالب بن [حسن ]ابي نُمَيّ بود، آنجا دفن گرديد.(*) بر بالاي قبر اين دو، در نزديكي قبر خديجه، قبّه اي ساخته شد. با گذشت زمان صاحب اين دو قبر ناشناخته ماندند و خرافه قبر عبدالمطلب جد پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه پيش از اسلام در گذشته و قبر ابوطالب بن عبدالمطلب به وجود آمد. پس از آن تاريخ، اين سه خرافه به عنوان حقايق ثابتِ تاريخي ثبت شد و نسل هاي بعدي خبر آن را به زمان ما منتقل كردند. اين مسأله تا اندازه اي نفوذ يافت كه وقتي عالمي بزرگ از علماي عصر ما8 سفرنامه پر ارزش «فيمنزل الوحي» را نگاشت، با ديدن وضعيت معلاة عاطفه دينداري بر وي غلبه كرد.. خاطرات مربوط به بزرگان امت در طول سيزده قرن و اندي او را به خود مشغول داشت; همينطور خرافه قبر عبدالمطلب جد پيامبر و ابوطالب عموي آن حضرت و خديجه همسر او. او اين مسأله را دربالاترين حد پذيرفت و خود را از ر


مطالب مشابه :


انرژي

مدل كت و دامن مدل مانتوهاي شيك و ذخيره مي كنند.در صورتي كه گياهان بپوسند و به زغال




روماتيسم و ارتباط آن با مفاصل

مدل كت و دامن مدل مانتوهاي شيك و بدن كمك مي‌كند، بلكه در صورتي كه بدرستي انجام




شهر مكه

مدل كت و دامن مدل مانتوهاي شيك و بين 10 تا 50 متر است و در صورتي كه كوه مقابل چند




الكترسيته چيست ؟

مدل كت و دامن مدل مانتوهاي شيك و هوا پيما نظارت مي كنند و در صورتي كه اشكالي به




پرستاري

مدل كت و دامن مدل مانتوهاي شيك و گيرد.رنگ آن بايد صورتي تا قرمز روشن و شفاف باشد




برچسب :