رمان چشمان سرد 14 (قسمت آخر)

فورابه سمتش رفتم وگفتم

-چکارمیکنی؟آریا

-پیداش میکنم ومیکشمش!
بعدهم فورامنوکنارزدوخواست که ازخونه بیرون که دستش روکشیدموگفتم

-صبرکن!این چکاریه؟
شروع کردبه تقلاکردن وخواست که بامشتش منوازخودش جداکنه که جاخالی دادم ومشتم روتوی صورتش فرودآوردم که پرت شدروی زمین

-بسه دیگه!چته؟نمیبینی دارن کارشون رومیکنن؟مثلاتوسرهنگی واونوقت اینقدربچگونه رفتارمیکنی؟به جای اینکارابیاوکمکشون کن زودترپیداش کنن نه که این کاراروبکن!
به بقیه اشاره کردم وگفتم

-نمیبینی حالشون خوب نیست؟میخوای یه غم دیگه بزاری رودلشون
همون جورمثل خودم دادزد

-آخه عوضی توچه میدونی؟نامزدمه.دزدیدنش!نمی دونم چه بلایی سرش میاداونوقت چطوری میخوای آروم باشم
رفتم طرفش وروبه روش نشستم ودستم روگذاشتم روی شونه اش وگفتم

-آخه برادرمن!کجا میخوای پیداش کنی؟توبه من بگوتاباهم بریم بکشیمش.هان؟
سرش روانداخت پایین ونفسش روبیرون داد
دستم روجلوبردم واسلحه روازش گرفتم وازمامان خواستم تایه لیوان آب بیاره.آب روکه خوردازجاش بلندشدورفت طرف بقیه بچه هاکه دور وسایل بودن.لبخندی زدم بازم شده بودهمون سرهنگ جدی خودمون
تاشب هرچی صبرکردیم اتفاقی نیوفتاد.همه دورهم نشسته بودیم ومنتظربودیم که سام زنگ بزنه دیگه خانواده خاله هم میدونستن که سام خلافکاره حسابی ناراحت شدن!مخصوصاعمو!باورش نمیشدمیگفت

-برادرم بفهمه سکته میکنه.اون تنهابچشه!
بعدهم باشونه های افاده شروع به گریه کردکه باباسعی کردآرومش کنه
دیگه صبرهمه تموم شده بود.داشتیم باآریاپرونده ی ماموریت روزیر و رومیکردیم تاشایدسرنخی پیداکنیم که صدای تلفن بلندشد
طرلان فورابه سمت تلفن دویدکه بهش اشاره کردم صبرکنه تاآریاگوشی روبرداره
آریاگوشی روروی بلندگو گذاشت

آریا-الو!
صدای خنده ی سام توی گوشی پیچید

-سلام سرهنگ!حالت چطوره؟

-عوضی!

-عصبانی نشوسرهنگ!بایدصبرت بیشترازایناباشه

-طنین کجاست؟ کثافت

-تندنروسرهنگ!وقت این کار روندارم زنگ زدم بگم تانیم ساعت دیگه یه بسته میرسه دستت.فعلا
آریاخواست که جلوی قطع کردنش روبگیره امااون باخنده ای قطع کرد
برگشتم طرف بچه هاوگفتم

-چی شد؟

-نتونستیم بگیریمش قربان!زودقطع کرد
لعنتی!خوب میدونست چکارکنه که پیداش نکنیم
همه منتظربودیم که بینیم چی میرسه دستمون.زنگ در روکه زدن آریاباسرعت به سمت دررفت وبعدازچندلحظه بایه بسته برگشت

من-کسی نبود؟

آریا-نه!فقط این بسته پشت دربود
همه دورآریاجمع شدیم.بابازکردن بسته ودیدن چیزای توش آه ازنهادهممون بلندشد.کثافت
آریاکه اون چیزارودیدشروع کردبه دادزدن وخردکردن وسایل اطرافش بقیه هم باگریه به اون نگاه میکردن که یه دفعه خم شدوشروع کردبه گریه کردن
توی بسته یه سری عکس بود.طنین روبسته بودن.اولش باقیافه سالم ازش عکس گرفته بودن.اونقدرزیباشده بودکه آریاوقتی عکس اول رودیدلبخندی روی لباش نشست.صورت طنین ترسیده بوداماچشماش توی عکس هم سردبودانگارخبرداشت میخوان چه بلایی سرش بیارن
بادیدن عکسای بعدفهمیدیم که طنین ازچی میترسیده!اونقدرکتکش زده بودن که کل صورتش ورم کرده بودوازصورتش خون میریخت.میدونستم الان آریاچی میکشه.خودم هم به گریه افتاده بودم.

آریا

صورت قشنگ عروسم رونابودکرده بودن!توی عکس اول اینقدرخوشگل افتاده بودکه دلم میخواست عکس روببوسم.اماتوی عکسای بعدهی کتکش زده بودن وازش عکس گرفته بودن.گوشه لبش پاره شده بودوصورتش هم ورم کرده بودزیرچشماش هم سیاه شده بود.ازسرش خون میومدمعلوم بودکه سرش هم ضربه خورده.
آرادسعی داشت عکساروازم بگیره امابهش ندادم ومدام دادمیزدم
اوناطنین منوکتک زده بودن.صورتش روزخمی کرده بودن توی عکسای آخری دیگه نمیشدچشمای سیاه قشنگش رودیدچون ازورم نمیتونست چشماش روبازنگه داره
خدای من!چطوری نجاتش بدم خودت کمکش کن!
بالاخره آرادتونست عکساروبگیره اماقبل ازاینکه اوناروازم دور کنه عکس اول روکه صورت طنین هنوزسالم بودروازش گرفتم وتوی جیبم گذاشتم.من پیدات میکنم طنینم!قول میدم.
نفسم روفرودادم واشکام روپاک کردم.من نبایدگریه کنم.من بایدمحکم باشم رفتم طرف بچه هاکه دوباره تلفن زنگ خورد.خودم کنارش بودگوشی روبرداشتم

-هنوززنده ای سرهنگ؟

-تاتورونکشم نمیمیرم!
خنده ی بلندی کردوگفت

-این آرزو روبه گورمیبری.خودت روهم مثل عروست نابودمیکنم

-دعاکن دستم بهت نرسه سام!تقاص کتکایی روکه طنین خورده روپس میدی.مطمئن باش

-آرزوبرجوانان عیب نیست
بعدهم فوراقطع کردبازهم نتونسته بودیم ردش روبگیریم.عصبانی شدم وبه سمت اتاقم رفتم
خودم رو روی تخت انداختم تاآروم بشم.اماآرامشم نبودرفتم طرف جعبه ای که روسری طنین رو توش گذاشته بودم واونودرآوردم وبوییدمش هنوزهم بوی عطرش رومیداد.خدای من طنینم چطوری پیدات کنم
اراداومدتوی اتاق وکنارم نشست

-پیداش میکنیم آریا!

-میدونم امامیترسم دیرپیداش کنیم
اون هم دیگه چیزی نگفت
سه روزبودکه دیگه خبری ازسام نشده بودشماره ای هم که باهاش تماس میگرفت هردفعه ازیه کیوسک بود
تنهاکاری که ازدستمون برمیومدانتظاربود.دوباره صدای تلفن بلندشداینبارآرادگوشی روبرداشت
بعدازچنددقیقه صدای دادوبیدادآرادبلندشدکه داشت فحش میدادازجام بلندشدم ورفتم طرفش که آرادگوشی روگذاشت

-آرادچی گفت؟

-هیچی

-بهم بگو!

-چیزی نگفت آریا

-لعنتی میگم بگوچی گفت؟چه بلایی سرطنینم آورده؟
اون هم مثل من دادکشید

-چی میخوای بشنوی؟حرفایی که اون زدمن سوختم توبشنوی میشکنی
منظورش روگرفتم

-مگه چی گفت؟نکنه
آرادسرش روتکون دادامافوراگفت

-نه آریا!الان نه!توبایدمحکم باشی.من مطمئنم اون دروغ گفته طنین آدمی نیست که به همین راحتیا بزاره کسی بهش...
بعدهم سرش روانداخت پایین.فهمیدم که نمیخوادچیزی بگه.نمیدونستم سام چه حرفایی زده اماحدس میزدم .خدای من اگه اونی که فکرمیکنم باشه چی؟نه!امکان نداره
داشتم عصبی میشدم چرخیدم تابرم بیرون که آرادگفت

-کجامیری؟

-آرادنمیتونم بمونم!احتیاج دارم تنهاباشم.پس بزاربرم
اون هم چیزی نگفت ومن فورااومدبیرون سوارماشینم شدم
مثل دیوونه هاتوی خیابوناچرخ میزدم همش جاهایی میرفتم که تواین چندروزباطنین رفته بودیم
من نمیتونستم حتی اگه اون اتفاقی هم که فکرمیکردم براش میوفتادنمیتونستم بیخیال اون بشم پس بهتره مردباشم وکنارش باشم نه اینکه به خاطریه چیزبیخودتنهاش بزارم آره من دوستش دارم درهرشرایطی!مهم خودشه که من میدونم پاکه!آره طنین من پاکه وپاک میمونه!
خیلی سخت بودکه این تصمیم روبگیرم اماگرفتم.تقصیراون نبوداگه چنین اتفاقی براش بیوفته پس چرامن بایدتنهاش بزارم اون عشق منه وعشق من میمونه
همینجورکه توی خیابونامیچرخیدم متوجه مزون خاله لاله شدم یادروزی افتادم که اومدیم باهم لباس بخریم خدای من!چقدرروزخوبی بود.چقدرطنین سرانتخاب کردن من حرص خوردمیگفت

-توکه ازاون دوتاسخت گیرتری!

یاداون لباس قرمزرنگ افتادم که فقط به خاطراینکه طنین خیلی توش خوشگل شده بودنزاشتم اونوبرداره!
ازماشینم پیاده شدم ورفتم داخل مزون!
خاله تامنودیدبالبخنداومدجلوم وگفت

-سلام آقای داماد!ازاین طرفا؟خوبی؟خاله
لبخندی زدم وگفتم

-سلام خاله شماخوبین؟

-ممنونم عزیزم!کاری داشتی؟

-خاله اون روزکه باطنین اومدیم اینجایه لباس قرمزرنگ بودکه طنین پوشید
خاله خنده ای کردوگفت

-اون که تاتوی تنش دیدی چشات برق زد رومیگی
باتعجب بهش نگاه کردم که گفت

-برق چشات اونقدرضایع بودکه خودش هم دید.گفتم همون روانتخاب میکنی امانمیدونم چی شدکه گفتی نه خوب نیست
لبخندی زدم وگفتم

-خاله توکه دیگه بایدمنوبشناسی تواون لباس اونقدرخوشگل شده بودوتوچشم بودکه مطمئن بودم تمام مدت جشن ولش نمیکنم چشم همه اونایی هم که بهش نگاه میکنن رودرمیارم واسه همین گفتم نه!والبته
خاله خودش ادامه داد

-یه کم بازبود.
خندیدوادامه داد

-میدونستم همین رومیگی!راست میگی اون لباس باموهای مشکیش خیلی بهش میومد.حالاواسه چی درمورداون لباس میپرسی

-میخواستم بدونم هنوزدارینش؟
سری تکون دادوگفت

-میدونستم نمیتونی ازاون لباس بگذری نگهش داشتم واسه نامزدخودت.البته بگم توی تموم کسایی هم که اونوامتحان کردن فقط به نامزدتومیومد.انگارواسه خودش دوخته بودن!الان برات میارمش
بعدهم رفت ولباس روآوردوگفت

-میخوای بهش هدیه بدی؟کارخوبی میکنی خوشحال میشه!البته بهتربودمیاوردیش تاامتحان کنه اگه جاییش مشکل داشت براش درست کنم

-میدونم خاله امانمیتونستم
اون هم لبخندی زدامانفهمیدکه من برای چی نمیتونستم.لباس روکه خریدم ازمغازه بیرون اومدم وفوراحرکت کردم طرف خونه
به خونه که رسیدم همه فورابه سمت دراومدن!میدونستم نگران شدن.لبخندی زدم وگفتم

-خوبم!
اوناهم بالبخندازم دورشدن اماآرادداشت بانگرانی بهم نگاه میکردبه اون هم لبخندی زدم وگفتم

-اگه هم واقعیت باشه برام مهم نیست.من طنین رودوست دارم ودوست خواهم داشت
آرادهم لبخندی زدوگفت

-خیلی مردی!
بعدهم به دستم نگاه کردوباتعجب گفت

-این چیه تودستت؟
لبخندی زدم وگفتم

-یکی ازلباسایی که باطنین دیدیم.اون روزاین ازهمه لباسابیشتربهش میومد
باتعجب بهم نگاه کردوگفت

-پس چرابرش نداشت؟

-من نذاشتم!
ابروش بالاپریدوگفت

-چرا؟

-چون زیادی خوشگل شده بود
خندیدوگفت

-وتوام حسودیت میشداگه کسی غیرازخودت نگاش میکرد.آخه پسرکی میادبه زن تونگاه میکنه؟همه میدونن ازدواج کرده

-تواینجوری فکرمیکنی اماخیلی ها مثل توفکرنمیکنن ونمیتونن جلوی نگاهشون روبگیرن
سرش روتکون دادوحرفم روتاییدکرد.من هم به لبخندی به سمت اتاقم رفتم.لباس روتوی کمدگذاشتم تابعدابه طنین هدیه بدمش

روی تختم نشستم وعکسش روبرداشتم داشتم بهش نگاه میکردم که متوجه دستای طنین شدم
بادستاش داشت علامتی رونشون میداد.ازاونجایی که عکس طنین کامل بوددیدم که پایین لباسش خیسه پس
آره اونابایدشمال باشن!اماکجا؟
همین جور روی عکس زوم شده بودم.به مغزت فشاربیارآریا!فشاربیار توبایدبفهمی طنین میخواسته چی رونشونت بده.صبرکن ببینم اون به خودش اشاره کرده
همون لحظه آراداومدتوی اتاق وگفت

-آریاداری چکارمیکنی؟بیاپایین دیگه

-آرادبیا

-چی شده؟
اومدوکنارم نشست.عکس روطرفش گرفتم وگفتم

-ببین طنین انگارداشته سعی میکرده چیزی روبهمون نشون بده
آرادبادقت به عکس نگاه کرد

من-ببین ازلباس طنین که پایینش خیسه مشخصه اونجایه جای نمناکه

آراد-شمال

-آره!اماچی داشته بهمون میگفته؟
آرادفکری کردوگفت

-بقیه عکسا!مطمئنا طنین تواوناهم علامتی داده

-آره!امابقیه عکساروکه نداریم
لبخندی زدوگفت

-اوناروفقط ازتودورکردم تااذیت نشی
من هم لبخندی زدم وگفتم

-بهتره بری بیاریشون تاشایدچیزی توشون پیداکردیم
نامطمئن بهم نگاه کردوگفت

-مطمئنی؟

-آره!برای کمترزجرکشیدنش بایداینجورچیزاروطاقت بیارم.
اون هم سرش روتکون دادورفت که عکساروبیاره
آراداومدتو وعکساروداددستم.تاچشمم به صورت زخمیش افتاددوباره عصبی شدم.خواستم عکساروپرت کنم که آرادگفت

-نه پرتشون نکن!نظمشون به هم میریزه.شانس آوردیم که اون روزهم نظمشون به هم نریخته

-مطمئنی که به هم نریخته؟

-آره چون تودست کسی ندادیشون وبعدهم من گرفتم ونشون کسی ندادم

-خوبه !حالابایدسعی کنیم رمزشون رودربیاریم
عکسارومرتب کنارهم چیدیم همون طورکه حدس میزدیم طنین بااینکه کتک خورده بودسعی کرده بودکه به مارمزش روبده
تااینجافهمیده بودیم که اون شماله.اماچه شهری؟طنین توهرعکس چندتاعدد رونشون داده بود
عددهاروکنارهم نوشتیم امااون چی میگفت

آراد-شایدشماره حروف باشه؟!

-شاید!بزارببینیم که ازکدوم حروف استفاده کرده؟ عدداول 12 هست.حرف 12 الفبای فارسی رهست وانگلیسی
L

آراد-اون ازفارسی استفاده کرده پس مطمئنااوناتو رشتن
لبخندی زدم وگفتم

-آره!درسته
حرف بعدی روچک کردیم ش نبودپس مطمئناسعی کرده اسم خیابون روبگه

-به یه نقشه احتیاج داریم که اسم خیابونای رشت روداشته باشه

اراد-میتونیم تواینترنت گیربیاریم.صبرکن
بعدهم رفت وبالپ تاپش برگشت .توی اینترنت یه نقشه ازشهررشت درآورد
فقط دوتاخیابون بودکه بااین حرف بودن اماکدومشون بود؟حرف سوم هم که به هیچ کدوم ازاین خیابونانمیخورد

-حرف سوم هم که به هیچ کدوم نمیخوره
آرادفکری کردوگفت

-شایداسم کوچه باشه!
نگاهی انداختیم که دیدیم توی خیابون...اسم یه کوچه به این میخوره.کارش حرف نداشت معلوم نبودچطوری تونسته بودآدرس رودربیاره که بعدبارمزبه مابده
شماره بعدی هم مطمئناشماره کوچه بوده

-درسته کوچه ...شماره هفت

آراد-پلاک بیست وهشت
هردولبخندی زدیم ودستامون روبهم کوبیدیم

آراد-الحق که سرهنگ اطلاعاته!واقعابرازندشه!
من هم حرفش روتاییدکردم

من هم حرفش روتاییدکردم
هردومون باعجله رفتیم پایین.روبه آرادکردم وگفتم


 

-ببین نمیتونیم ریسک کنیم وهممون بریم اونجابهتره یه گروه اینجابزاریم


 

-درسته ممکنه اشتباه کرده باشیم
گروه داخل خونه روسپردیم به سرگردعظیمی ومن وآرادوچندنفردیگه که سرداربرامون فرستادآماده شدیم تاحرکت کنیم که مامان اومدجلوگفت


 

-چی شده؟آریا!کجامیرین؟


 

-مامان دعاکن اشتباه نکرده باشیم وبتونیم اونجاپیداش کنیم


 

-مگه میدونین کجاست؟


 

-تقریبا!
مامان لبخندی زدوگفت


 

-انشااله پیداش میکنین.خدابزرگه
دستش روبوسیدم وباآرادبه سمت بقیه رفتیم وحرکت کردیم به سمت رشت
بعدازچندساعت رسیدیم به جای موردنظرمون.اونجاچندتاخونه وویلای نوساز وروبه دریابودساختمون پلاک 28جوری ساخته شده بود که موجای دریاتاپله های ورودی میومدن وبرمیگشتن پس برای همین لباسش خیس بوده.کارمون راحت بود.
حالابایدصبرمیکردیم ومطمئن میشدیم.به بچه هادستوردادم که اطراف ویلاروپوشش بدن
بعدهم خودم وآرادآروم واردویلاشدیم تاببینیم چندنفرن.
ازپشت ویلاواردشدیم وازیکی ازپنجره هاداخل رودیدیم .حدسمون درست بود.خودعوضیش هم اونجابودبهترین موقعیت بودواسه دستگیریش جدودپنج تاهم محافظ داشت.اماطنین رونمیدیدم.ازاونجاحرکت کردم تایه زاویه دیگه روببینم که بایکی ازنگهبانابرخوردکردم تامنودیدبهش اجازه ندادم که کسی روخبرکنه فورابایه ضربه توی گردنش بیهوشش کردم.دیگه بایدبه اونجاحمله میکردیم ممکن بودازنبوددوستشون مشکوک بشن. بابی سیم به بچه هادستوردادم که واردویلابشن همه ریخت توی ویلا.
من وآرادهم رفتیم کناربقیه وهمه باهم داخل شدیم.اوناکه ازحضورماشوکه شده بودن نتونستن کاری انجام بدن فقط سعی کردن فرارکنن که گرفتیمشون
سام هم توی لحظه آخرخواست که بهم شلیک کنه که یه گلوله توی دستش زدم که تفنگ ازدستش افتاد
رفتم جلوش وایسادم وگفتم


 

-دیدی این آرزو روبه گورنبردم؟اونقدراهم باهوش نیستی
بانفرت نگاهی بهم کردوگفت


 

-من اشتباهی توکارم نکردم



 

-بزرگترین والبته اولین اشتباهت دزدیدن طنین بودودومین اشتباهت هم گرفتن عکس ازاون
اخم کردکه آرادگفت


 

-یعنی تونمیدونی اون سرهنگ اطلاعاته؟
باابن حرف آرادسام عصبانی گفت


 

-لعنتی
به افرادم دستوردادم که اونارومنتقل کنن ستاد.خودم وآرادهم رفتیم که طنین روپیداکنیم.اونجاچندتااتاق داشت تابالاخره تونستیم توی یکیشون اونوپیداکنیم.تادر روبازکردم سرش روبلندکرد.من باخوشحالی خواستم برم طرفش امااونقدرسردبهم نگاه کردکه جاخوردم


 

آراد-آریاپیداش کردی؟
شوکه فقط تونستم بگم


 

-آره!
آرادهم اومدتو بادیدن طنین خوشحال شداماخوشحالی اون هم مثل من خیلی طول نکشید.طنین ازجاش بلندشدوبه طرف من اومد.حالت چهره اش طوری بودکه انگاربغض داره
من هم رفتم طرفش .خواستم دستش روبگیرم که خودش روکنارکشید


 

-طنین!
باشنیدن اسمش دیگه طاقت نیاوردوزدزیرگریه.اشکاش بی صدامیریخت


 

-طنین!عزیزم



 

طنین-چرااینقدردیر؟میدونی چقدرکتک خوردم.میدونی چه زجری کشیدم.


 

-همه چی تموم شده عزیزم


 

-نه نشده!تازه بدبختی من شروع شده
بااین حرفش خودم روباختم ناباوررفتم جلوگفتم


 

-طنین اوناچکارت کردن؟
فریادزدوگفت


 

-میخواستی چکارکنن؟اونابازم به من موادزدن
بااین حرف طنین صدای آرادبلندشد


 

آراد-چی؟مواد؟
سرش روانداخت پایین وحرف آرادروتاییدکرد
بااینکه خداروشکرمیکردم که اتفاق دیگه ای براش نیوفتاده اماخودموادهم چیزکمی نبود.طنین من ،بازبایدزجرمیکشید.
رفتم جلوبغلش کردم مثل یه گنجشک میلرزید.


 

-آروم باش عزیزم.چیزی نیست



-چطورچیزی نیست آریا؟من دیگه نمیخوام دردبکشم.من هنوزدردای اون دفعه رویادم نرفته.من میترسم

-من کمکت میکنم طنینم!نگران نباش
خودش رومحکم بهم فشردورفت توی بغلم من هم دستم روانداختم زیرپاهاش وازاونجااومدیم بیرون
فقط خداروشکرمیکردم که اتفاق بدتری براش نیوفتاده البته مطمئن نبودم
رفتم واونوگذاشتم توی آمبولانس وخودم هم همراهش رفتم
توی همین چندروزحسابی ضعیف شده بود.عوضیا!سام کثافت خودم میکشمت.
برگشت بهم نگاه کردکه من هم بهش نگاه کردم.دلم میخواست بدون اینکه ازش بپرسم بدونم که حالش خوبه یانه
انگارخودش ازنگام فهمیدکه گفت

-اتفاقی نیوفتاده!
نفس راحتی کشیدم ولبخندزدم که اون هم ادامه داد

-به خاطرش بهای سنگینی دادم دوباره معتادشدم امانمیتونستم اجازه بدم حتی اگه به ضررجونم تموم میشد
چشمام روازخشم بستم تاآروم بشم
چشمام روکه بازکردم دیدم اشک توی چشاش نشسته

-آریابه نظرت من دوباره خوب میشم؟

-من ازتومطمئنم توکه درحالی که کتک میخوردی سعی کردی به ماآدرس روبدی ازپس این کارهم برمیای
اون هم لبخندی زدوگفت

-موقعی که میخواستن منوببرن فکرکردن من بیهوشم امامن خودم روزدم به بیهوشی وسعی کردم که بفهمم کدوم شهریم.توی شهرفهمیدن من بهوش اومدم اماچشمام رونبستن شایدفکرمیکردن نمیتونم کاری بکنم چون چیزی دردسترس نبوداماخوب خودشون ناخواسته دردسترسم قراردادن.
بعدهم بااخم بهم نگاه کردوگفت

-اماتوخیلی خنگ بودی!

ابروهام ازحرفش بالاپرید

-میدونی چندروزه اون عکساروبراتون فرستادن؟هرروزمنتظربودم بیاین
لبخندی زدم وگفتم

-آخه من تازه همین امروزبادقت به عکسانگاه کردم
چشاش روریزکردوگفت

-یعنی میخوای بگی حتی به عکس اولی هم همین امروزبادقت نگاه کردی؟
منظورش روفهمیدم خنده ای کردم وگفتم

-نه!اونوازتوعکسابرداشته بودم

-پس خودت روتبرعه نکن!هنوزخنگی!

-باشه قبول!
بعدهم لبخندی زدم که اون هم خندید.

-اماواقعاخوشگل شده بودی.حیف که فرصت نکردم ببینمت
به خودش اشاره کردوگفت

-الان هم خوشگلم!الان نگام کن
بعدهم چشمکی زدکه هردومون روبه خنده واداشت!
رفتم جلوپیشونیش روبوسیدم که چشماش روبست.بعدازچنددقیقه چشاش روبازکردوگفت

-ممنونم

طنین


بالاخره بعدازچندروزازبیمارستان مرخص شدم.خداروشکرگفتن چون دو باربیشتربهم تزریق نشده هنوزتوی بدنم پخش نشده بوده!خداروشکرکردم
مامان وباباحسابی ازدیدنم خوشحال شده بودن
طرلان هم که تااومدوگفت

-توعجب مارمولکی هستی!تواون موقعیت که کتک میخوردی چطوری فکرت پیش این بودکه رمزبدی؟
لبخندی زدم وگفتم

-باتمرکز!

-آخه مگه کتک میزاره آدم تمرکزکنه؟

-اگه تلاشم رونمیکردم که الان زنده نبودم.
اون هم بالبخنددورازجونی گفت وصورتم روبوسید
بعدازاون هم مادروپدرآریاوالبته آرادوبهنازاومدن وکلی ازم احوال پرسی کردن.آخرین نفرهم آریااومد.یه دسته گل بزرگ رزقرمزدستش بوددسته گل رو روی میزگذاشت واومدطرفم وصورتم روبوسیدبعدهم گونه اش روطرفم گرفت
باتعجب بهش نگاه کردم که گفت

-قسمتی من!
لبخندی زدم وگفتم

-مگه توهم قسمتی داری؟
چشاش رو ریزکردوگفت

-حسابت رومیرسم!

-جراتش رونداری!

-ندارم؟

-نچ

-چطوره مسابقه بدیم؟

-موافقم
بالبخندمرموزی گفت

-بایدبراش شرط بزاریم

-چه شرطی؟

-هرچی که برنده گفت بازنده بایدانجام بده
بااین که ریسک بوداماقبول کردم.روکردم بهش وگفتم

-زمانش چی؟

-یه روزقبل ازعروسی
بااسم عروسی هردومون باهم لبخندی زدم وگفتم

-باشه!

طنین


بالاخره روزموعودیعنی یه روزقبل ازعروسی رسید.این دفعه دیگه هردومون قبول کردیم که مراسم عقدهم توی همون جشن عروسیمون باشه.اینجوری بهتربود
گرچه دیگه کسی نبودکه مراسممون روبه هم بزنه امابازم تصمیمی بودکه هردومون باهاش موافق بودیم
داشتم خودم روبرای مبارزه باآریاآماده میکردم که طرلان وبهنازاومدن توی اتاق
اومده بودیم خونه پدرجون(بابای آریا)چون اونجاحیاط داشت وماراحتترمیتونستیم باهم مبارزه کنیم

بهناز-طنین توواقعامیخوای بااون غول بیابونی مبارزه کنی؟

-اخمام روکردم توهم گفتم

-غول بیابونی چیه؟بی ادب!بعدشم آره

-آخه میزنه ناکارت میکنه ها؟
نیشم روبازکردم وگفتم

-قابل توجهتون که من بااون برادرغول بیابونیش مبارزه کردم وازش بردم
اخماش روتوهم کردوخواست چیزی بگه که درزدن

-بفرمایین
آرادسرش روآوردتو وگفت

-کی گفته توبردی؟
خنده ای کردم وگفتم

-تااونجایی که یادمه تواصلانتونستی بهم مشت بزنی

-درسته امامبارزمون تموم نشد

-آره!قرارشدکه یه دوراستخونات روخردکنم
خندیدوگفت

-واقعاکه پررویی

-من یاتو؟
سرش روتکون دادوگفت

-باشه من!اماقول مبارزه روکه یادت نرفته؟

-نه کامل یادمه ترتیب داداشت روکه دادم باتومبارزه میکنم
همون لحظه صدای آریااومدکه گفت

-ترتیب داداشش روکه خیلی وقته دادی
بااین حرف آریاهممون باهم خندیدیم وازاتاق رفتیم بیرون .پشت درآماده وایساده بودگفت

-آماده ای؟

-البته!
باهم رفتیم توی حیاط روی چمناوایسادیم!
همه جمع شده بودن توی حیاط تا مبارزه ماروببینن!
من یه بلوزشلوارورزشی سفیدباکلاه تنم کرده بودم تاراحت ترباشم
اونم که یه شلواربادگیرسفیدباتیشرت مشکی تنش کرده بود!خوشتیپ شده بودقبل ازاینکه وایسه روبه روم.بهش چشمکی زدم وگفتم

-تیپت توحلقم
خنده ای کردوگفت

-خیلی بااین مدل حرف زدن بانمک میشی!

-دست کارداداشمه!
بعدهم به آراداشاره کردمپچه پرروموقعی که منوتوبیمارستان توی اون لباسای گشاددیده میگه

-دخترتیپت توحلقم!حسابی پسرکش شدی
یعنی دلم میخواست بزنم توسرش!پسره دیوونه!
آریاهم خنده ای کردوبه سمتم حمله کرد.من هم به سمتش دویدم که تعجب کرد
خیال کردی سرهنگ! همیشه که ازیه روش نمیشه استفاده کرد!فکرکرده مثل دفعه قبل که باآرادمیجنگیدم وایمیستم
همینجوربه سمت هم میدویدیم که چشاش روریزکردوسرعت گرفت
تابه من رسیدخودم روکنارکشیدم وبراش پشت پاگرفتم که خوردزمین!
بااین حرکتم صدای خنده ی همه بلندشد

آراد- نوش جونت آریا!هرکه زن سرهنگ میگیره پای کتک خوردنش هم میشینه
آریاهم بلندشدوخفه شویی نثارآرادکردبعدهم فورابرگشت طرف من ویه مشت به سمتم پرت کردکه توی شکمم خورد
دیگه مبارزمون جدی شده بودیه دونه من میزدم یه دونه آریا.البته به قول خودش من فرزتربودم معمولااززیرمشتاش درمیرفتم امایه چیزبدهم داشتم که مشتام جون نداشت
اومدیه مشت بزنه توی شکمم که پام روزیرپاش گرفتم ودستش روپیچوندم فقط مونده بودبایه حرکت بزنمش زمین که فوراگردنم روگرفت ولبام روبوسید
حسابی شوکه شده بودم تابه خودم اومدم دیدم پشتم به زمین رسیده.
حسابی حرصم دراومده بود
بلندشدم وگفتم

-توتقلب کردی
شونه اش روانداخت بالاوگفت

-روش مبارزه روکه مشخص نکرده بودی!

-آخه بوسه هم میشه روش مبارزه؟
بااین حرف من بقیه که متوجه نشده بودن چی شدکه من که داشتم میبردم باختم فهمیدن چی شده وشروع کردن به خندیدن
لبخندی به اونازدم که آریاگفت

-بهترین روش برای مبارزه بازنای چموش!
جیغی زدم وپریدم طرفش که فرارکرد..اونقدردویدیم تاخسته شدیم بقیه هم ازکارای مامیخندیدن.هردومون وایساده بودیم ونفس نفس میزدیم بهترین موقعیت بود
آریاکناراستخرتوی حیاط وایساده بود.بالبخندرفتم طرفش
اون که ازلبخندمن تعجب کرده بودشوکه داشت نگام میکرد
رفتم جلوش وایسادم ودست چپم روگذاشتم روی گونه اش که اون هم لبخندی زد.دست راستم روهم بالابردم وگذاشتم روی سینه اش وبایه هل جانانه!آریاکجاست؟توی استخر
خنده ای کردم وازش دورشدم اماصدای آریاروکه میگفت حسابت رومیرسم روشنیدم
ازآب اومدبیرون وباهم رفتیم طرف بقیه مادرجون برامون میوه وچایی گذاشت.
من نشستم روی صندلی دونفره ای که خالی مونده بودکه آریاهم اومدوکنارم نشست بعدهم پرروهمچین خودش روچسبوندبهم که حسابی خیس شدم
دستش روکه دورشونه ام انداخته بود روزدم کناروگفتم

-آه !آریابشین کنارببینم خیس شدم
خنده ای کردوبادست چپش موهاش روکه توی صورتش ریخته بودروزدکنار وگفت

-به این میگن زندگی مشترک عزیزم مشارکت توی همه چیز!
بااین حرفش همه دوباره خندیدن من هم خندیدم وسرم روتکون دادم.این پسره یه چیزیش میشد

آراد-البته بهش هم میگن دوئل مشترک!نگفتم آریاتو وطنین اگه باهم ازدواج کنین مدام درحال جنگین؟
هردومون لبخندی زدیم وگفتیم

-همینش هم خوبه
حسام آرادهم هردوباهم گفتن

-اووووههههو!نه بابا

طرلان-حالاآریاشرطت چیه؟

من-مگه آریابرده که شرط بزاره؟

بهناز-طنین نزن زیرش دیگه!همه میدونن اون برده

-امااون تقلب کرد

حسام-عجب تقلبی هم کرد!ازآریااین کاربعیدبود!
آریاهم خندیدوگفت

-چرا؟مگه من آدم نیستم؟

آراد-حالافهمیدیم هستی!
همه باهم خندیدیم .بچه هاهم هرکاری کردن آریانگفت شرطش چیه.فقط گفت به روزعروسی مربوط میشه!
که بازصدای پسرادراومد!بیشعوراهمشون فکربدکردن .آریاهم خندیدوگفت

-کثافتای منحرف!منظورم توی جشنه!همتون میبینین!
اوناهم ذوق زده گفتن

-ایول!

آریا


آراد-آریاهنوزم نمیخوای بگی شرطت چیه؟

-نچ!

-زهرمار
بعدهم اومدجلوکراواتم رودرست کرد.یه کت وشلوارمشکی باپیراهن سفیدپوشیدم والبته کراواتم هم نوک مدادی بود
دسته گلم روبرداشتم وبایه لبخندتوی آینه برگشتم طرف آرادکه صورتم روبوسیدوگفت

- عجب طنین کشی شدی!کثافت

-بمیرآراد!بمیر
اون هم خنده ای کردورفت بیرون
واسه جشن یه تالارگرفته بودیم که باطنین انتخابش کرده بودیم قراربودمراسم عقداونجاباشه بعدهم همه بریم به یه باغ تااگه مراسم طول کشیدمشکلی نباشه!
نفس عمیقی کشیدم وازاتاقم اومدبیرون که این دفعه صدای کل مامان وخاله بلندشد
من هم بالبخندهردوشون روبوسیدم ورفتم تاعروس خوشگلم روازآرایشگاه بیارم
قراربوداول بریم آتلیه!آتلیه روآرادمشخص کرده بودوگفته بودکه حتمااونجابرین
ماهم قبول کردیم
به آرایشگاه که رسیدم درزدم طرلان در روبازکردواجازه داد برم داخل
داخل که رفتم همه شروع به کل کشیدن کردن
طرلان وبهنازهم این دفعه باطنین اومده بودن!همه یه جورایی ازاون دفعه ترسیده بودن
طنین هم روبه روم وایساده وبودالبته کلاه شنلش هم روی سرش بودرفتم جلوخواستم که کلاه رواز روی سرش بردارم که طرلان وبهنازجلواومدن وگفتن

-ندیده گونی!
من هم لبخندی زدم وبه هردوشون دوتاتراول باشکلات دادم که دوباره کل کشیدن ورفتن کنار!
اینباربالبخندرفتم جلو وشنل روبرداشتم که ازآدم جلوم کپ کردم
خدای من!چرااینقدرزشت بود؟کل آرایش توی صورتش پخش شده بودبرگشتم روبه اون دوتاگفتم

-چرااینجوریه؟
که صدای خنده ی هردوشون بلندشدوبعدش هم طرلان کل زدکه دریه اتاق بازشدوطنین اومدبیرون.تازه فهمیدم چکارکردن!اون چیزروبه روم یه مانکن بود
عجب فیلمی بشه فیلم عروسی ما!فیلم بردارهم که تعجب کرده بودباخنده گفت

-خیلی فیلم بامزه ای میشه!
من هم بالبخندسرم روتکون دادم وچرخیدم طرف طنین که ازاتاقک بیرون اومده بود.بالبخندرفتم طرفش که گفت

-کیف کردی؟

-ازاینکه روبه رومه آره واقعاکیف کردم
اون هم لبخندزدکه ادامه دادم

-ولی اون یکی کپ کردم.فیلممون چی میشه؟برای خنده خوبه
خنده ی ظریفی کردوگفت

-کاراون دوتاآتیش پاره بود
خندیدم ودسته گل روبه دستش دادم ودست دیگه اش روتوی دستم گرفتم وصورتم روبردم نزدیک صورتش که لبخندی زدواون دوتاهم شروع کردن به جیغ کشیدن
لبام که نزدیک صورتش رسیدچشمکی زدم که باتعجب بهم نگاه کرداماباحرفی که زدم چشمای اون هم شیطون شد

-حاضری قالشون بزاریم تاکف کنن؟
سرش رونامحسوس تکون دادکه من هم دستش روگرفتم و دویدم طرف بیرون وفورادکمه آسانسور روزدم ورفتیم پایین
بعدهم باسرعت سوارماشین شدیم وحرکت کردیم که فقط صدای بهناز وطرلان روشنیدیم که جیغ میزدن ومیخواستن وایسیم
من هم باخنده چندتاگل توی ماشین روکه واسه تزیین بودروبراشون پرت کردم ودورشدم
به سرعت به سمت آتلیه ای که آرادگفته بودرفتیم

طنین

باخنده برگشتم طرف آریاکه دستم روگرفت وبوسید بعدهم گفت

-خیلی خوشگل شدی
پشت چشمی نازک کردم وگفتم

-بودم
اون هم خنده ای کردوگفت

-البته
بعدهم به سرعت رفت طرف آتلیه!
ازآتلیه نگم بهتره!چون بعدازکلی عکس که توی حالات مختلف ازمون گرفتن.یه نفردوتااسلحه آورد وداددستمون .تازه فهمیدیم چراآرادگفت بیایم اینجا

آریا-پسره بیشعور!حتماازقبل هماهنگ کرده که عکس نظامی هم ازمون بگیرن.آخه اینم مدله که میخوان بگیرن؟
خنده ای کردم وگفتم

-فیلممون که بامزه شد.چرا عکسامون نشه!
بعدهم چشمکی زدم که گرفت
فورامن اسلحه روروی سرش گذاشتم وکراواتش روکشیدم که اون هم سرش روبه عقب کشیدودستش روانداخت دورکمرم ولباش روهم به حالت بوسه جمع کردمن هم درحالی که خنده ام گرفته بودپشت پشمی نازک کردم که عکاس فوراگفت

-ایول این محشره
بعدهم عکس روگرفت.خلاصه کلی هم ژست نظامی گرفتیم وقرارشدکه یه کلیپ ازعکساروبرای امشب آماده کنن!
ماهم باتشکرحرکت کردیم ورفتیم طرف تالار
وقتی رسیدیم دیدم که بهناز وطرلان هم اونجان هردوتاشون بهمون چشم غره رفتن که من باخنده رفتم جلوهردوشون روبوسیدم.بالاخره بعدازمراسم عقدوکلی چیزای دیگه که همتون میدونین قرارشدکه اول کلیپ رونشون بدن وبعدازشام بریم به طرف باغ!
آراداومدطرفمون وگفت

-عجب کلیپی شده حظ میکنین!
ماهم بالبخندبهش نگاه کردیم که دکمه پلی روزدوبعدوای!خدا!آبرومون رفت
کلیپ بایه آهنگ نظامی شروع شدواولین عکس هم چی؟همون که براتون توصیفش کردم.صدای خنده ی همه توی سالن پیچید.مادوتاروبگوکه باچه دل وتوکلی این عکساروگرفته بودیم.دیگه هیچ کس روپاش بندنبود.من وآریاهم ازگندکاری که کرده بودیم خجالت میکشیدیم ودرعین حال میخندیدم!
بالاخره این فیلم آبروبرتموم شدوماهم نفس راحتی البته به ظاهرکشیدیم چون هرکسی میومدیه تیکه ازکلیپ روبرامون بازگویی میکردکه مثلااینجاش باحال بودوالبته بدترهمکارامون که میگفت اصلافکرش روهم نمیکردیم که شمادوتااینجوری باشین
یعنی سرخ شدم وقتی سرهنگ احمدی که دعوتش کرده بودم اومدجلوم وگفت

-باورم نمیشه سرهنگ رستگارهم اینقدربامزه باشه!
من هم خندیدم وباخجالت تشکرکردم که تبریک گفت ودورشد
بالاخره بعدازشام همه سوارماشیناشدیم ورفتیم طرف باغ.توی راه هم تمام ماشینا باهم کورس گذاشته بودن که البته آریاچون میخواست که جلوبمونه به هیچ کس اجازه ندادکه ردش کنه!همه راحت ازمیدون به درشدن به غیرازآرادکه بدجورشاخ شده بود.
من هم برای اینکه کاری کرده باشم چرخیدم طرفش ودادزدم

-سرگردامینی یه ماه مسئول توالت!
که خنده ای کردوکشیدکنار.آریاهم سرعت گرفت ومازودترازهمه رسیدیم
ازموقعی که رسیدیم همه بهمون گفتن که مابرقصیم اماآریاقبول نمیکردبه همه هم میگفت ماآخرین نفر!
خلاصه بعدازکلی رقصیدن همه قرارشدکه مابرقصیم یه آهنگ ملایم گذاشتن که ماهم دونفره رقصیدیم وبعدهم یه آهنگ تندکه آریاکنارکشیدوبایه تعظیم شروع کردبه دست زدن من هم درحالی که خجالت میکشیدم جلوش رقصیدم که صدای تشویق وهورای بلند همه جوونابلندشد!
خلاصه بعدازکلی هنرنمایی که به قول آرادازمادوتابعیدبود،آریاا ومدوجلوم وایسادوگفت

-الان وقتشه!
درحالی که نفس نفس میزدم گفتم

-وقت چی؟
که بلند دادزدوگفت

-الان وقت چیه؟
همه مهمونا به هم نگاه کردن ولبخندزدن.آریاهم خنده ای کردوروبه آرادگفت

-آرادوقت چیه؟
آرادفکری کردوبعدازچندلحظه بانیش بازگفت

-شرط تو!
همه باتعجب به آریانگاه میکردن. من هم باالتماس گفتم

-آریا!جون طنین سخت نباشه ها!
ابروش روبالاانداخت وگفت

-اون دیگه به من ربطی نداره
اخمی کردم ودست به سینه وایسادم که شیطون نگام کردوگفت

-توبایدجلوی همه منوببوسی!

-چی؟

-معمولااین کاردوماداست امامن میخوام تواینکار روبکنی!
بعدهم روکردبه مهموناوگفت

-میتونه بگه نه؟
همه دادزدن

-نه!
من هم باخجالت رفتم جلو وهرچی باچشم التماس کردم افاقه نکرد.به درک!
کاری میکنم کف کنی!
فورارفتم طرفش ودستش روگرفتم واونوروی دستم خم کردم ولباش روبوسیدم
که صدای خنده ی همه بلندشد.بعدهم براش زیرپایی گرفتم که لیزخورد اما فوراخودش روگرفت
-اینم یه بوسه سرهنگی!
بعدهم خنده ای کردم که اون به طرفم چرخیدوبادستاش صورتم روگرفت وبوسیدم.
صدای هوارهمه توی باغ پیچیده بودوالبته نوای عشق ماکه تازه جوانه زده بود

پایان


مطالب مشابه :


رمان چشمان سرد 12

رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان چشمان سرد 12 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




رمان چشمان سرد 10

رمان چشمان سرد 10 -آریا تو اینجوری فقط داری خودت رو اذیت میکنی؟بیا بروخونه یه کم استراحت کن -




رمان چشمان سرد 2

رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان چشمان سرد 2 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




رمان چشمان سرد 14 (قسمت آخر)

رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان چشمان سرد 14 (قسمت آخر) - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




برچسب :