یار دبستانی

پنجشنبه، 19 آبان، 1384

يار دبستانى من
تفسيرى بر سرود "يار دبستانى من" www.nushazar.de
تصنيف "يار دبستانى من" به دليل خصلت ملى و خاستگاه توده اى آن تنها يك تصنيف و ترانه نيست. سرود است
سرود در لغت از ريشهء فعل سرودن به معنى آواز خواندن، تغنى كردن و سراييدن است و در ادبيات بر قسمى شعر مدحى كه در ستايش خدا، خدايان يا قهرمانان باشد اطلاق مى شود.
در ادبيات قديم فارسى، سرود به اشعارى گفته مى شد كه در ستايش و مدح ايزدان، آفتاب و ماه و آتش و امثال آن سروده مى شد. اين سرودها را در عبادتگاه ها و آتشخانه ها مطابق با آهنگ مى خواندند. از جمله سرودهاى قديم ايرانى، سرود كوكوى است كه ظاهرا از دورهء ساسانيان به يادگار مانده است:

 
حسين نوش آذرافروخته بادا روشنايى
عالمگير باد هوش گرشاسب
همى پر است از جوش
نوش كن مى نوش
والخ.
پس از اسلام، سرود كه ساده بود و زمزمه پذير بود از رونق افتاد و جاى خود را به قصيده داد با موضوع هايي چون موعظه و حكمت و مسائل دينى و اجتماعى؛ و گاه به قصد تحريك و تشويق مانند قصيدهء انورى خطاب به "احمد سليمان" پس از خاتمهء استيلاى تركمنان غز بر ولايات خراسان:
بر سمرقند اگر بگذرى اى باد سحر
نامه اهل خراسان به بر خاقان بر
نامه اى مطلع آن رنج تن و آفت جان
نامه اى مقطع آن درد دل و خون جگر
والخ
تا زمان حاضر كه سرود بار ديگر به اشعار و ساخته هايى اطلاق مى شود كه در آنها به بلندى و كوتاهى مصراع ها توجه نمى شود تا با آهنگ لازم بتواند مطابقت كند و اين سرودها در بيان مفاخر عالى و ميهنى و مضامين حماسى است.
اكنون با توجه به اين مقدمات، سرود "يار دبستانى"، سرود جنبش دانشجويى را به اتفاق با هم بخوانيم:

يار دبستانی من
با من و هم راه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو
بر تن اين تخت سياه
ترکه بيداد و ستم
مونده هنوز روی تن ما
دشت بي فرهنگی ما
هرزه تموم علفهاش
خوب اگه خوب
بد اگه بد
مرده دلهای آدمهاش
دست من و تو بايد اين
پرده ها رو پاره کنه
کی مى مونه جز من و تو
درد ما رو چاره کنه

در اين سرود برخلاف سرودهاى انقلابى با مضامين حماسى كه در رثاى قهرمانى ها سروده شده بود، از شعار و فرياد و حماسه نشانى نيست. به جاى اينها همه، كل سرود بغض و آهى است به نشانهء شكوه و گلايه نسلى از قربانيان خشونت:
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منى
با اين حال همان عامل خشونت و به يك معنا "درد مشترك" چفت و بست عاطفى اين نسل است. نسلى از جوانان ما دريافته است كه قربانيان خشونت، هرگاه كه مجموع شوند مى توانند به اتفاق مرهمى پيدا كنند براى آن "درد مشترك". بيت اول اين سرود كه تاكيدى است بر "همراهى" در تاكيد و تاييد اين معناست:
يار دبستانى من
با من و همراه منى
در اين ميان عبارت "يار دبستانى من" از تداوم آن خشونت از دبستان تا دانشگاه نشان دارد. در نامهء مشترك دو قهرمان نهضت دانشجويي "امير عباس فخرآور" (سياووش) و احمد باطبى، عبارت "يار دبستانى من" آگاهانه و به قصد تاكيد بر همان عامل مشترك و پيونددهندهء "درد" تكرار مى شود.
نمى گوييم: "يار دبستانى" يا "يار دبستانى ام".
"يار دبستانى من" در بيان مفهوم فرديت از زبان جوانانى كه از دبستان به آنها آموخته بودند كه هرگاه مى خواهى از خودت صحبت كنى و از خواسته ها و نيازهاى فردى ات، يا به عبارتى از "من" و "منيت"، منيت خود را در پوشش "ما" انكار كن. در دايرهء واژگانى كودكان ما، به جبر خانواده و مدرسه ضمير اول شخص مفرد را حذف كرده اند. اكنون آن "ياران دبستانى" به تجربه دريافته اند كه "من" فرد نيز بايد جايى داشته باشد در ميان آن جمعى كه با عامل "درد مشترك" انسجام دارد.
"تخته سياه" كنايه ايست از آن پيشينهء مشترك:
بر تن اين تخت سياه
ترکه بيداد و ستم
مونده هنوز روی تن ما
در اينجا ديگر درد من و تركهء بيداد و ستمى كه بر تن من نشسته است مهم نيست. "تن ما" اهميت دارد. ما تنها نيستيم در اين جمع و در يك نكته اتفاق نظر داريم:
دشت بى فرهنگى ما
هرزه تموم علف هاش
در اين بيت نهضت دانشجويى ايران خصلت فرهنگى خود را آشكار مى كند و با صراحت فاصله مى گيرد از كل آن مناسبات فرهنگى كه پدران براى او رقم زده اند. در اين گره گاه است كه به انقلاب در مفهوم "پدركشى" نزديك مى شود. از اين نظر و به اعتبار اين سرود مى گوييم نهضت دانشجويى خودمحور است و بى اعتماد است به رهبرى يك فرد يا يك جنبش عقيدتى و آرمانى. در نامهء مشترك باطبى و اميرعباس فخرآور مى خوانيم:
"البته پدران ما هم كه احساساتشان به بازى گرفته شد و شكل دهندهء انقلاب شدند بى تقصير نبودند"
در اين متن، جنبش دانشجويى ايران در يك گسست فرهنگى از ميراث پدران شكل مى گيرد. در انكار خود را تعريف مى كند، بدون آن كه جهت داشته باشد.
"ما خوبى ها را براى سرزمين كهن ايران و براى كرهء خاك و ساكنان آن مى خواهيم و مى كوشيم بديها را تا آنجا كه ممكن است از انسانها دور كنيم" (نامهء مشترك باطبى و اميرعباس فخرآور)
تعريفى از خوبى و بدى وجود ندارد. اين بى تفاوتى نسبت به خير و شر در مفهوم آن دو نيروى سامان دهندهء ايدئولوژى ها در بيت زير نمايان مى شود:
خوب اگه خوب
بد اگه بد
مرده دلهاى آدمهاش
در اين ميان تنها عاطفه است كه اهميت دارد. از اين نظر اين جنبش يك نهضت عاطفى است و به رغم آن خشونت ها و تجاوزها زنده دل است. مانند نهضت چريكى و قيام هاى مذهبى در ايران مرده كام و مرگ كام نيست. ارادهء اين نهضت به زندگى معطوف است و به يك مفهوم نهضتى است پراگماتيست و عملگرا. به زندگى روزانه توجه دارد با مفاهيم غربى از نوع: انديشهء جهانى حقوق بشر، صلح جهانى، عدم تجاوز، حفظ محيط زيست و آزادى بيان " (نامهء مشترك باطبى و اميرعباس فخرآور)
سرانجام، دو بيت پايانى اين سرود از خودآگاهى يك نسل نشان دارد:
دست من و تو بايد اين
پرده ها رو پاره کنه
کی مى مونه جز من و تو
درد ما رو چاره کنه

اميدى به پدران فريب خورده نيست. به آرمانها و ايدئولوژى ها و حزب ها و گروه هاى سياسى نمى توان دل بست. اينها همه ميراث خواران فرهنگ خشونت هستند. تنها ما هستيم كه مى توانيم گرهى از گره هاى زندگى خود بگشاييم با اين قصد كه راهى بيابيم براى بيرون آمدن از دور باطل خشونت.
نسلى از قربانيان خشونت به خود آمده اند و بر فرديت خود تاكيد مى كنند و آگاهانه اعلام مى كنند كه از تجاوزگر وحشت ندارند.
شايد اين نسل پاسخى بيابد براى اين پرسش كه چگونه مى توان خشونت را با خشونت پاسخ نگفت.

پيوندهاى ديگر پيرامون همين موضوع
سرود يار دبستانى من

¤ نوشته شده در ساعت 3:58 توسط Bejan Baran پيام هاي ديگران يكشنبه، 15 آبان، 1384

کوانتوم

اگر همواره مانند گذشته بينديشيد، هميشه همان چيزهايي را به‌دست مي‌آوريد كه تا بحال كسب كرده‌ايد

 فاينمن 

چگونه نسبیت و کوانتوم سازگار می شوند؟

مقدمه   از اوائل قرن بیستم دو نظریه ی بزرگ نسبیت و مکانیک کوانتوم، برای پاسخگویی به مشکلاتی که فیزیک کلاسیک با آنها دست بگریبان بود، پا به عرصه وجود نهادند. جالب این است که هر دو نظریه تقریباً همزمان مطرح شدند و سیر تکاملی خود را طی کردند. نخست نسبیت خاص  در سال 1905 تنها در محدوده ی دستگاه های لخت بکار گرفته شد و در سال 1915 تحت عنوان نسبیت عام به دستگاه های شتابدار تسری یافت. مکانیک کوانتوم قدیم در سال 1900 با طرح کوانتومی بودن انرژی اظهار شد و در دهه ی 1920 سیر تکاملی خود را پیمود  همواره این سئوال مطرح بود  که آیا این دو نظریه بزرگ را می توان با یکدیگر ترکیب کرد؟   دیراک توانست نسبیت خاص و مکانیک کوانتوم را بصورت مکانیک کوانتوم نسبیتی با هم ادغام کند. به دنبال آن سئوال این بود که چگونه می توان مکانیک کوانتوم و نسبیت عام را با هم ترکیب کرد؟   نظريه نسبيت عام اينشتين نظريه‌اي در باره جرم‌هاي آسماني بزرگ مثل ستارگان، سيارات و كهكشان‌هاست كه براي توضيح گرانش در اين سطوح بسيار خوب است
مكانيك كوانتومي نظريه‌اي است كه نيروهاي طبيعت را مانند پيام‌هايي مي‌داند كه بين فرميون‌ها (ذرات ماده) رد و بدل مي‌شوند. مكانيك كوانتومي در توضيح اشياء، در سطوح بسيار ريز خيلي موفق بوده بوده است
 
هاوکینگ می گوید "يك راه براي تركيب اين دو نظريه بزرگ قرن بيستم در يك نظريه واحد آن است كه گرانش را همانطور كه در مورد نيروهاي ديگر با موفقيت به آن عمل مي‌كنيم، مانند پيام ذرات در نظر بگيريم. يك راه ديگر بازنگري نظريه نسبيت عام اينشتين در پرتو نظريه عدم قطعيت است   با آنکه نسبیت و مکانیک کوانوتم هر دو با در توجیه پدیده های حوزه ی خود، از توانایی خوبی برخوردارند، اما تسری برخی مفاهیم از مکانیک کلاسیک به فیزیک مدرن مانع از ترکیب این دو نظریه بزرگ هستند. بهمین دلیل نظریه سی. پی. اچ. تصریح می کند که  مکانیک کلاسیک، مکانیک کوانتوم و نسبیت را بایستی تواما و همزمان مورد بررسی مجدد قرار داد. علاوه بر آن چنین بررسی مجددی تا زمانیکه نظریه هیگز نیز مورد توجه قرار نگیرد راه به جایی نخواهد برد. بهمین دلیل باید از مشکلات مکانیک کلاسیک شروع کنیم و ببینیم که آیا این مشکلات در نسبیت و مکانیک کوانتوم بر طرف شده یا نه؟

مشكلات قوانين نيوتن 

 هنگاميكه نيوتن قوانين حركت و قانون جهانی جاذبه را ارائه کرد، اين قوانين از نظر منطقي با اشكالات جدی همراه بود. قانون دوم نيوتن تا سرعتهای نامتناهي را پيشگویی مي کرد که با تجربه سازگار نیست. قانون دوم به صورت

F=ma         

ارائه شده است كه طبق آن نيروي وارد شده به جسم مي تواند تا بي نهايت سرعت آن افزايش دهد. اين امر با مشاهدات تجربي قابل تطبيق نيست. مشكل بعدی كنش از راه دور بود. يعني اثر نيروی جاذبه با سرعت نامتناهي منتقل مي شد. تاثير از راه دور همواره مورد انتقاد قرار قرار داشت.

اما مهمترين مشكل قوانين نيوتن در قانون جهاني جاذبه وی بود و خود نيوتن نيز متوجه آن شده بود.    

نيوتن دريافت كه بر اثر قانون جاذبه او، ستاركان بايد يكديگر را جذب كنند و بنابراين اصلاً به نظر نمي رسد كه ساكن باشند. نيوتن در سال 1692 طي نامه ای به ريچارد بنتلي نوشت "كه اكر تعداد ستارگان جهان بينهايت نباشد، و اين ستارگان در ناحيه ای از فضا پراكنده باشند، همگی به يكديگر برخورد خواهند کرد. اما اكر تعداد نامحدودی ستاره در فضای بيكران به طور كمابش يكسان پراكنده باشند، نقطه مركزی در كار نخواهد بود تا همه بسوی آن كشيده شوند و بنابراين جهان در هم نخواهد ريخت."

 اين برداشت نيز با یک اشكال اساسي مواجه شد. بنظر سيليجر طبق نظريه نيوتن تعداد خطوط نيرو كه از بينهايت آمده و به یک جسم مي رسد با جرم آن جسم متناسب است. حال اكر جهان نامتناهي باشد و همه ی اجسام با جسم مزبور در كنش متقابل باشند، شدت جاذبه وارد بر آن بينهايت خواهد شد.

 مشكل بعدی قانون جاذبه نيوتن اين است كه طبق اين قانون یک جسم به طور نامحدود می تواند ساير اجسام را جذب کرده و رشد کند، يعني جرم یک جسم مي تواند تا بينهايت افزايش يابد. اين نيز با تجربه تطبيق نمي كند، زيرا وجود جسمي با جرم بينهايت مشاهده نشده است. 

مشكل بعدی قوانين نيوتن در مورد دستكاه مرجع مطلق بود. همچنان كه مي دانيم حركت یک جسم نسبي است، وقتي سخن از جسم در حال حركت است، نخست بايد ديد نسبت به چه جسمي يا در واقع در کدام چارچوب در حركت است. دستگاه های مقايسه ای در فيزیک دارای اهميت بسياری هستند. قوانين نيوتن نسبت به دستگاه مطلق مطرح شده بود. يعني در جهان یک چارچوب مرجع مطلق وجود داشت که حركت همه اجسام نسبت به آن قابل سنجش بود. در واقع همه ی اجسام در اين چارچوب مطلق كه آن را "اتر" مي ناميدند در حركت بودند. يعني ناظر مي توانست از حركت نسبي دو جسم سخن صحبت كند يا  مي توانست حركت مطلق آن را مورد توجه قرار دهد.

 براين اساس مايكلسون تصميم داشت سرعت زمين را نسبت به دستگاه مطلق "اتر" به دست آورد. مايكلسون یک دستگاه تداخل سنج اختراع کرد و در سال 1880 تلاش  کرد طي یک آزمايش سرعت مطلق زمين را نسبت به دستگاه مطلق "اتر" به دست آورد. نتيجه آزمايش منفي بود. (برای بحث كامل در اين مورد به كتابهای فيزيك بنيادی مراجعه كنيد.) با آنكه آزمايش بارها و بارها تكرار شد، اما نتيجه منفي بود. هرچند مايكلسون از اين آزمايش نتيجه ی مورد نظرش به دست نياورد، اما به خاطر اختراع دستگاه تداخل سنج خود، بعدها برنده جايزه نوبل شد.

نسبيت خاص

برای توجيه علت شكست آزمايش مايكلسون نظريه های بسياری ارائه شد تا سرانجام اينشتين در سال 1905 نسبيت خاص را مطرح كرد. نسبيت خاص شامل دو اصل زير است:

1- قوانين فيزیک در تمام دستگاه های لخت يكسان است و هيچ دستگاه مرجع مطلقي در جهان وجود ندارد.

2- سرعت نور در فضای تهي و در تمام دستگاه های لخت ثابت است.

در نسبيت سرعت نور، حد سرعت ها است، يعني هیچ جسمي نمي تواند با سرعت نور حرکت کند يا به آن برسد.

نتيجه اين بود كه قانون دوم نيوتن بايد تصحيح مي شد. طبق نسبيت جرم جسم تابع سرعت آن است، يعني با افزايش سرعت، جرم نيز افزايش مي يابد وهر جسمي كه بخواهد با سرعت نور حركت كند بايد دارای جرم بينهايت باشد. لذا قانون دوم نيوتن بصورت زير تصيح شد.      

F=dp/dt=d(mv)/dt=vdm/dt+mdv/dt 

m=m0/(1-v^2/c^2)^1/2

بنابر اين جرم  تابع سرعت است و با افزايش سرعت، جرم نيز افزايش مي يابد. هنگاميكه سرعت جسم به سمت سرعت نور ميل كند، جرم به سمت بينهايت ميل خواهد كرد و عملاً هیچ نيرویی نمي تواند به آن شتاب دهد.

از طرف دیگر طبق نسبيت جرم و انرژی هم ارز هستند، يعني جرم جسم را مي توان بصورت محتوای انرژی آن مورد ارزيابي قرار داد. بنابراين انرژی دارای جرم است. اما در نسبيت نور از کوانتومهای انرژی تشكيل مي شود كه آن را فوتون مي نامند و با سرعت نور حركت مي کند. اين سئوال مطرح شد كه اكر انرژی دارای جرم است و فوتون نيز حامل انرژی است كه با سرعت نور حركت مي كند، پس چرا جرم آن بينهايت نيست؟

پاسخ نسبيت به اين سئوال اين بود كه جرم حالت سكون فوتون صفر است. در حاليكه رابطه ی جرم نسبيتي در مورد جرم حالت سكون غير صفر بر قرار است. لذا در نسبيت با دو نوع  ذرات سروكار داريم، ذراتي كه دارای جرم حالت سكون غير صفر هستند نظير الكترون وذراتي كه دارای جرم حالت سكون صفر هستند مانند فوتون. در نسبيت تنها ذراتي مي توانند با سرعت نور حركت کنند كه جرم حالت سكون آنها صفر باشد. 

مشكل نسبيت خاص در اين است كه جرم نسبيتي آن (جرم بينهايت) مانند سرعت بينهايت در مكانيك كلاسيك با تجربه تطبيق نمي كند. يعني هیچ نمونه ی تجربي كه با جرم بينهايت نسبيت تطبيق كند وجود ندارد

علاوه بر آن در نسبيت و حتي در مكانيك كوانتوم توضيحي وجود ندارد كه نحوه ي توليد فوتون را با سرعت نور توضيح بدهد.  و چرا فوتون در حالت سكون يافت نمي شود. آيا فوتون از ذرات ديگری تشكيل شده است؟ اگر جواب منفي است اين سئوال مطرح مي شود كه فوتون های مختلف با یکديگر چه اختلافي دارند؟ در حاليكه همه ی فوتون ها با انرژی متفاوت با سرعت نور حرکت مي كنند. آزمايش نشان داده است كه فوتون در برخورد با ساير ذرات قسمتي از انرژی خود را از دست مي دهد. حال اين سئوال مطرح مي شود كه فرض كنيم فوتون شامل ذرات ديگری نيست، اين را بايد توضيح داد وقتي قسمتي از آن جدا مي شود و باز هم دارای همان خواص اوليه است ولي با انرژی کمتر؟ يعني فوتون قابل تقسيم است، هر ذره ي قابل تقسيمي بايد شامل زير ذره باشد.

واقعيت اين است كه فوتون در شرايط نور توليد مي شود و اجزای تشكيل دهنده آن نيز بايستي با همان سرعت نور حرکت کنند و حالت سكون فوتون يعني تجزيه ی آن به اجزای تشكيل دهنده اش از طرفي مي دانيم جرم و انرژی هم ارز هستند، آيا اين منطقي است كه مي توان سرعت جرم را تغيير داد اما سرعت انرژی ثابت است؟ 

نسبيت عام:

نسبيت خاص دارای يك محدوديت اساسي بود. اين محدوديت ناشي از آن بود كه رويدادهاي فيزیکی را در دستگاه های لخت مورد بررسي قرار مي داد، در حاليكه در جهان واقعي دستگاه ها شتاب دار هستند. هرچند مي توان در بر رسي برخي رويداد ها به دستگاه های لخت بسنده كرد، اما اين دستگاه ها برای بررسي تمام رويدادها ناتوان هستند. 

اينشتين در سال 1915 نسبيت عام را ارائه کرد و نسبيت خاص به عنوان حالت خاصي از نسبيت عام در آمد.

نسبيت عام بر اساس اصل هم ارزی تدوين شد. 

اصل هم ارزی:

  قوانين فيزیک در یک ميدان جاذبه يكنواخت و در یک دستگاه كه با شتاب ثابت حركت مي کند، يكسان هستند 

به عنوان: فرض کنيم یک دستگاه مقايسه ای با شتاب ثابت در حركت است. مشاهدات در اين دستگاه نظير مشاهدات در یک ميدان گرانشی يكنواخت است در صورتي كه شدت ميدان گرانشی برابر شتاب دستگاه باشد، يعني:

a=g  

باشد، در اين صورت مشاهدات يكسان خواهد بود. 

مهمترين دستاورد نسبيت عام توجيه مدار عطارد بود. بررسي هاي نجومي نشان داده بود كه نقطه حضيض عطارد جابه جا مي شود. بيش ار يكصد سال بود كه فيزيكدانان متوجه ان شده بودند، اما نمي توانستند با قوانين نيوتن توجيه كنند. اما نسبيت عام توانست أن را توجيه كند.

بنا بر نسبيت،  گرانش اثر هندسي جرم بر فضاي اطراف خود است. كه فضا-زمان ناميده مي شود. يعني جرم فضاي اطراف خود را خميده مي كند و مسير نور در اطراف آن خط مستقيم نيست، بلكه منحني است.

در سال 1919 انحنای فضا را اهنگام کسوب کامل خورشید با نوری که از طرف ستاره ی مورد نظری به سوی زمین در حرکت بود و از کنار خورشید می گذشت مورد تحقیق قرار دادند که با پیشگویی نسبیت تطبیق می کرد. این موفقیت بسیار بزرگی برای نسبیت بود. از آن زمان به بعد توجه به ساختار هندسی و خواص توپولوژیک فضا بررسی واقعیت های فیزیکی  را به حاشیه راند. مضافاً اینکه گرانش را از فهرست نیروهای اساسی طبیعت در فیزیک نظری حذف کرد.

مشکلات اساسی نسبیت را می توان به صورت زیر فهرست کرد:

 1- مشکل نسبیت با مکانیک کوانتوم- مکانیک کوانتوم ساختار ریز و کوانتومی کمیت ها و واکنش متقابل آنها را مورد بررسی قرار می دهد. به عبارت دیگر نگرش مکانیک کوانتوم بر مبنای کوانتومی شکل گرفته است. در این زمینه تا جایی پیش رفته که حتی اندازه حرکت و برخی دیگر از کمیتها را کوانتومی معرفی می کند. این نتایج بر مبنای یکسری شواهد تجربی مطرح شده و قابل پذیرش است. علاوه بر آن تلاشهای زیادی انجام می شود پدیده های بزرگ جهان را با قوانین شناخته شده در مکانیک کوانتوم توجیه کنند. حال به نسبیت توجه کنید که فضا-زمان را پیوسته در نظر می گیرد. بنابراین نسبیت با مکانیک کوانتوم ناسازگار است. تلاشهای زیادی انجام شده تا به طریقی یک همانگی منطقی و قابل قبول بین نسبیت و مکانیک کوانتوم ایحاد شود. در این مورد کارهای دیراک شایان توجه است که مکانیک کوانتوم نسبیتی را پایه گذاری کرد و آن را توسعه داد. اما در مورد نسبیت عام موفقیت چندانی نصیب فیزیکدانان نشده است.

2- پیچیدگی و عدم وجود تفاهم در نسبیت- پیچیدگی نسبیت موجب شده که تفاهم منطقی بین فیزیکدانان در مورد نتایج و پیشگویی های نسبیت وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر نسبیت شدیداً قابل تفسیر است. این تفاسیرگاهی چنان متناقض هستند که حتی فیزیکدان بزرگی نظیر استفان هاوکینگ نظر خود را تغییر داد. البته این براداشتهای متفاوت از نسبیت ناشی از گذشت زمان نیست، بلکه از آغاز حتی برای خود اینشتین که نسبیت را مطرح کرد وجود داشت. به عنوان مثال: اینشتین از سال 1917 شروع به تدوین یک نظریه قابل تعمیم به عالم کرد. وی با مشکلات حل نشدنی ریاضی برخورد کرد. به همین دلیل در معادلات گرانش عبارت مشهور " پارامتر عالم " را وارد کرد. ملاحظات وی در این موضوع بر دو فرضیه مبتنی بود.

1- ماده دارای چگالی متوسطی در فضاست که در همه جا ثابت و مخالف صفر است.

2- بزرگی " شعاع " فضا به زمان بستگی ندارد.

در سال 1922 فریدمان نشان داد که اگر از فرضیه دوم چشم پوشی شود، می توان فرضیه اول را حفظ کرد بی آنکه در معادلات به پارامتر عالم نیازی باشد. فریدمان بر این اساس یک معادله ی دیفرانسیل به صورت زیر ارائه کرد:

 (dR/dt)^2 - C/R+K=0

 در واقع سالها قبل از کشف هابل در مورد انبساط فضا، فریدمان دقیقاً کشفیات او را پیش بینی کرده بود. معادله ی فریدمان معادله ی اصلی کیهان شناخت نیوتنی است و بدون تغییر در نظریه نسبیت عام نیز صادق است. اینشتین بر همه نتایج به دست آمده توسط فریدمان اعتراض کرد و مقاله ای نیز در این باب انتشار داد. سپس حقایق را در فرضیه فریدمان دید و با شجاعت کم نظیری طی نامه ای که برای سردبیر مجله آلمانی فرستاد به اشتباه خود در محاسباتش اعتراف کرد.

بیشتر مشکلات نسبیت ناشی از خواصی است که که به علت وجود ماده برای فضا قایل می شوند. که در آن هندسه جای فیزیک را می گیرد. زمانی پوانکاره گفته بود که اگر مشاهدات ما نشان دهد که فضا نااقلیدسی است، فیزیکدانان می توانند فضای اقلیدسی را قبول کرده و نیروهای جدیدی وارد نظریه های خود کنند. اما نسبیت چنین نکرد و ماهیت پدیده های فیزیکی را به دست فراموشی سپرد. هرچند پدیده های فیزیکی را بدون ابزار محاسباتی، اعم از جبری و هندسی نمی توان توجیه کرد، اما فیزیک نه هندسه است و نه جبر، فیزیک، فیزیک است وبس!!!

  3- مشکل گرانش نیوتنی در نسبیت همچنان باقی است- در نسبیت فضا-زمان دارای انحناست. هرچه ماده بیشتر و چگالتر باشد، انحنای فضا بیشتر است. سئوال این است که این انحنای فضا تا کجا می انجامد؟ در نسبیت انحنای فضا می تواند چنان تابیده شود که حجم به صفر برسد. برای آنکه ماده بتواند چنان بر فضا اثر بگذارد که حجم به صفر برسد، باید جرم به سمت بی نهایت میل کند. یعنی نسبیت نتوانست مشکل قانون گرانش را در مورد تراکم ماده در فضا حل کند، علاوه بر آن بر مشکل افزود. زیرا قانون نیوتن می پذیرد که ماده تا بی نهایت می تواند متمرکز شود، اما حجم صفر با آن سازگار نیست. اما نسبیت علاوه بر آن که می پذیرد ماده می تواند تا بی نهایت متراکم شود، پیشگویی می کند که حجم آن نیز به صفر می رسد.

چه باید کرد؟

لازم است قبل از ادامه ی بحث اشاره ی کوتاهی به هیگز داشته باشیم 

بوزون هیگز  

در دهه های اخیر فیزیکدانان یک مدل تحت عنوان مدل استاندارد را ارائه کردند تا یک چوب بست نظری برای فهم ذرات بنیادی و نیروهای طبیعت فراهم  آورند. مهمترین ذره در این مدل، یک ذره ی فرضی موجود در همه ی میدانهای کوانتومی است که نشان می دهد سایر ذرات چگونه جرم به دست می آورند. در واقع این میدان پاسخ می دهد که همه ی ذرات در حالت کلی چگونه جرم به دست می آورند. این میدان، میدان هگز Higgs field خوانده می شود. نتیجه ی منطقی دوگانگی موج - ذره این است که همه ی میدانهای کوانتومی دارای یک ذره ی بنیادی باشند که با میدان در آمیخته است. این ذره که با همه ی میدانها در آمیخته و موجب کسب جرم توسط سایر ذرات می شود، هیگز بوزون Higgs bosonنامیده می شود

راه حل

برای رسیدن به یک راه حل اساسی که بتواند مشکلات عمده ی فیزیک معاصر را بر طرف سازد، راه های مختلفی وجود که به نتایج متفاوت و گاهی ناسازگار می انجامد. نظریه های مختلفی که در این زمینه مطرح شده اند، بخوبی نشان می دهند که نگرش بانیان آنها بر اساس دو گانگی بین بوزونها و فرمیونها شکل گرفته است. سئوال اساسی این است که آیا حقیقتاً بوزون و فرمیون دو موجود کاملاً متفاوت از یکدیگرند؟ در نظریه ریسمانها، ریسمان به عنوان یک بسته فوق العاده کوچک انرژی تلقی می شود که با پیوستن آنها به یکدیگر و با ارتعاشات مختلف آنها سایر ذرات نمود پیدا می کنند. در نظریه هیگر بوزون به دنبال ذره ای هستند که موجب ایجاد یا افزایش جرم می شود. اگر این مسئله ی هیگز بوزون را با دقت بیشتری بررسی کنیم شاید بتوانیم به نتایج جالب توجه تری برسیم 

اجازه بدهید تصورات خود را از بوزون و فرمیون یا به عبارت دیگر از جرم - انرژی و نیرو تغییر دهیم. در فیزیک مدرن جرم و انرژی دو تلقی مختلف از یک کمیت واحد هستند. جرم هر ذره را می توان با محتویات انرژی آن اندازه گرفت و همچنین انرژی یک ذره را می توان با جرم آن هم ارز دانست. لذا در فیزیک معاصر ما با دو کمیت بیشتر سروکار نداریم، انرژی و نیرو

اگر رابطه ی نیرو و انرژی را با دید متفاوتی مورد بحث قرار دهیم، می توانیم به نتایج جالب توجهی برسیم. نیرو به عنوان انرژی در واحد طول مطرح می شود که برای آن رابطهی زیر داده شده است

F=-dU/dx => du= - Fdx

حال ذره ای را در نظر بگیرید که انرژی آن در حال تغییر است. این تغییرات را از دو جهت می توان مورد توجه قرار داد. یکی از جهت افزایش و دیگری از جهت کاهش. از نظر افزایش نسبیت برای آن محدودیتی قائل نشده است و طبق رابطه ی جرم نسبیتی، جرم آن تا بینهایت قابل افزایش است. اما از جهت کاهش طبیعت خود برای آن محدودیت قائل شده و آن این است که ذره تمام انرژی خود یا به عبارت دیگر، جرم - انرژی خود را از دست بدهد 

ذره ای را در نظر بگیرید که در یک میدان دارای شتاب منفی است. اگر فاصله به اندازه ی کافی بزرگ و میدان بسیار قوی باشد، آیا انرژی آن به صفر خواهد رسید؟ چنین آزمایشی برای اجسام مثلاً یک فطعه فلز چندان قابل تصور نیست، اما برای یک کوانتوم انرژی( فوتون) به خوبی قابل درک است. زیرا در نسبیت فوتون نمی تواند از یک سیاه چاله بگریزد. این پدیده را چگونه می توان توجیه کرد؟ یکبار دیگر به رابطه نیرو - انرژی بر گردیم 

F=-dU/dx => du= - Fdx

در رابطه ی بالا انرزِ و فاصله تغییر می کنند، اما نیرو ثابت است. اگر نیرو یعنی F

یک کمیت ثابت و تغییر ناپذیر است، چگونه می توان هگز بوزون را توجیه کرد؟ یعنی واقعاً این کاهش یا افزایش جرم چگونه امکان پذیر است. متاسفانه این دیدگاه از مکانیک کلاسیک به نسبیت تسری یافت و هیچ گونه بخثی در این زمینه مطرح نشد. اگر بخواهیم با همان نگرش کلاسیکی مشکلات فیزیک و ناسازگاری نسبیت و مکانیک کوانتوم را بر طرف سازیم، راه به جایی نخواهیم برد، همچنانکه تا به حال این چنین بوده است 

اشکال بعدی که مانع رسیدن به یک نتیجه ی قابل توجه می شود این است فیزیکدانان به مشکلات به گونه ای پراکنده برخورد می کنند. هیگز بوزون مسیر خود را می پیماید، مکانیک کوانتوم می خواهد مشکلات فیزیک را در چاچوب قوانین کوانتومی حل کند، و مهمتر از همه اینکه مکانیک کلاسیک تقریباً به فراموشی سپرده شده است. همه اینها هر کدام نگرشی خاص به جهان دارند و عمومیت ندارند. ترکیب مکانیک کوانتوم و نسبیت زمانی امکان پذیر است که نگرش هیگز بوزون همراه با مکانیک کلاسیک نیز در این ترکیب منظور گردد

هر کدام از این تئوری ها قسمتی از قوانین حاکم بر طبیعت را نشان می دهند. اگر در یک نگرش همه جانبه این قسمتهای مختلف را که با تجربه تایید شده اند توام در نظر بگیریم می توانیم به یک فیزیک یا یک نظریه برای همه چیز برسیم

از کجا شروع کنیم؟

1

با روند تکامل نظریه ها پیش می رویم. نخست مکانیک کلاسیک را در نظر می گیریم و به مورد خاص آن قانون دوم نیوتن توجه می کنیم، این قانون را با جرم نسبیتی یعنی

m=m0/(1-v2/ c2)1/2   , E=mc2  

و نظریه هیگز بوزون می توان ترکیب کرد. اگر ذره/جسمی تحت تاثیر نیرو جرمش تغییر می کند، این تغییر جرم ناشی از این است که بوزون (نیرو) تبدیل به انرژی می شود. البته این روند جهت معکوس نیز دارد، یعنی در روند عکس با کاهش سرعت، انرژی به نیرو یا بوزون تبدیل می شود

2

در مورد قضیه کار انرژی

W=DE

برخوردی دوگانه وجود دارد. قسمت کار آن را با مکانیک کلاسیک مد نظر قرار می دهند و کار را کمیتی پیوسته در نظر می گیرند، در حالیکه با انرژی آن برخوردی کوانتومی دارند. در واقع بایستی هر دو طرف رابطه را با دید کوانتومی در نظر گرفت. در این مورد مثالهای زیادی می توان ارائه داد که با این برخورد دوگانه در تناقض قرار خواهد گرفت. اگر این مورد را بکار بندیم مشکل ارتباط فرمیونها و بوزونها بر طرف خواهد شد

 3

اگر بپذیریم که کار کوانتومی است، الزاماً به این نتیجه خواهیم رسید که نیرو بطور کلی و از جمله گرانش نیز کوانتومی است. مفهوم صریح و در عین حال ساده آن این است که فضا - زمان کوانتومی است. با نگرش کوانتومی به گرانش یا به تعبیر نسبیت فضا - زمان، مکانیک کوانتوم و نسبیت با یکدیگر ترکیب خواهند شد. تنها موردی که در این جا باید متذکر شد این است که کوانتومی بودن فضا - زمان می تواند انحنای آن را نیز نتیجه دهد

برای مطالعه ی بیشتر در مورد نظریه سی. پی. اچ. به آدرس زیر مراجعه فرمایید

http://cph-theory.persiangig.com/cphtheory.htm


¤ نوشته شده در ساعت 2:26 توسط Bejan Baran پيام هاي ديگران پنجشنبه، 5 آبان، 1384

رسول زاده: چرخش زاويه ديد
چرخش زاويه ديد، افول داناى كل مقاله اي از حسين رسول زاده

داستان‏نويسىِ نوين با گسست از بيان‏گرى، واقعيت را، همچون كليتى يك‏پارچه و تماميت يافته و منتظم، به مخاطره انداخته است. پيش‏تر در نظام زيبايى‏شناسى كلاسيك، واقعيت كليتِ تمام‏شده‏اى بود كه داستان را به تقليد از خود فرا مى‏خواند. جهان با قطعيتى استوار، بيرون از داستان به پايان رسيده بود و متن وظيفه تكرار و بازنمايى آن را بر عهده داشت. زبان ماضى، داستان را به مثابه جهانى تمام شده و قطعى باز مى‏ساخت و راوى داناى كل، اقتدار خود را بر متن ازطريق زبانِ ماضى - زبانى كه »گذشته« را بر قطعيت دلالت‏هايش گواه مى‏گيرد - تحقق مى‏بخشيد.
زيبايى‏شناسى كلاسيك به سوداى بازنمايش جهانى قطعى و پيش بوده، داستان را بر بنياد زبان ماضى كه از حلقوم داناى كل خارج مى‏شود، روايت مى‏كند. اين زبان - به قول فرض را بر وجود دنيايى ساخته و پرداخته و خودكفا مى‏گذارد كه به خطوطى دلالت‏گر كاهش يافته‏اند و نه دنيايى پيشاروى ما كه بتوانيم آن را به چنگ آوريم يا ترك كنيم از اين منظر جهان در زبان به وجود نمى‏آيد؛ بلكه به مثابه كليتى پيش موجود، همچون رخدادى سوزناك/خنده‏دار/تراژيك/عبرت‏آموز/... يادآورى مى‏شود و داستان بر فراز مجموعه منظم و كنشمندى از روابط علت و معلولى - كه زنجيره رخدادها را عقلانى و باورپذير مى‏سازد - و ملاطى از كليشه‏هاى زبانى كه بسته به موضوع رخدادها، لحنى غمگين يا با نشاط به خود مى‏گيرد، ساخته مى‏شود.

اما داستان نويسى نوين با ترديد در كليت‏هاى هارمونيك و تماميت يافته، داستان را از قلمروِ واقعيت‏هاى پايان‏يافته و كلان روايت‏ها بيرون كشيده، آن را در ساحت چندگانگى و عدم قطعيت رها ساخته است. زبان بر ترديدناپذيرى رخدادها و بستارهاى قطعى دلالت نمى‏كند و داناى كل اقتدار سابق خود را از دست داده است:

آلن روب‏گريه پاره‏اى از داستان‏هايش را از منظر داناى كل روايت كرده است؛ اما داناى كلى كه راه به درون شخصيت‏ها و آدم‏ها ندارد و برخلاف داناى كل كلاسيك از احساس و انديشه‏هاى درونى آن‏ها چيزى نمى‏داند. او همه چيز را از نماى بيرونى، همچون اشيائى خودارجاع، چنان دقيق توصيف مى‏كند كه احاطه راوى را بر جهان عينيت يافته، به رخ مى‏كشد. اما در پايان، اين توصيف ظاهراً ترديدناپذير با پارادوكسى پنهان، هيچ تصويرى از آنچه كه به دقت شرح كرده بود، آن گونه كه داناى كل بالزاكى بدان مباهات مى‏ورزيد، به دست نمى‏دهد. هيچ كليتى ساخته نمى‏شود و قطعيت توصيف قوام نيافته فرو مى‏پاشد.

ساموئل بكت در داستان "مرفى"، شخصيتى به نام مرفى را از نظرگاه داناى كل توصيف مى‏كند كه با هفت شال خود را به صندلى بسته است:

هفت شال او را در آن حالت نگه داشته بودند اما هنگامى كه شروع به شمردن شال‏ها مى‏كند، تنها از شش شال كه به ترتيب به ساق پاها، ران‏ها، سينه، شكم و مچ دست‏ها بسته شده‏اند، اسم مى‏برد. شال هفتم كجاست؟ داناى كل چيزى نمى‏گويد، چيزى نمى‏داند كه بگويد. داستان همچنين در ادامه خود، با تقليل ابزارهاى توصيف ادبى به »فهرستى از ارقام« و اطلاعات غلوشده و »دقيق نما« اقتدار و دانايى داناى كل را به سخره مى‏گيرد:
سن
سر
چشم‏ها
رنگ و رو
مو
حالت چهره
گردن
بى اهميت
كوچك و گرد
سبز رنگ
سفيد
به رنگ قهوه‏اى
متغير
همين اواخر داستانى از ويليام فاكنر با نام "هنرمند در خانه" توجهم را جلب كرد. داستان هر چند كه ازمنظر داناى كل روايت مى‏شود؛ اما راوى جابه‏جا، با صميميتى زمينى، خواننده را مورد خطاب قرار مى‏دهد و باخطاب‏هايش مثل حالا اين جا را باش ... ضمن قطعيت‏زدايى از روايت، در پس نويسنده‏اى حى و حاضر رنگ مى‏بازد و در طول داستان با تاكيدها و حك و اصلاحات مستمر مكرراً روايت خود را اصلاح مى‏كند و بدينسان از ساحت حتمى روايت داناى كل - در مفهوم كلاسيك - عدول مى‏كند:
زن گل و قيچى به دست نگاهش مى‏كند و بعد بهش مى‏گويد بيايد به خانه و تا ابد همانجا بماند. البته دقيقا اين را نگفت. گفت:»پياده؟ مگر تو راه مى‏روى؟ حرف بى‏خود نزن. به نظرم ناخوشى. زود بيا به خانه، بنشين و استراحت كن« بعد رفت سراغ راجر تا به او بگويد كالسكه بچه را از اشكوب بياورد؛ البته اين را هم دقيقاً نگفت.
اين داستان‏ها حتا اگر روايت را بر دوش افعال ماضى استوار سازند - كه در بسيارى موارد چنين نيز مى‏كنند - مقهور سنگينى زمانى آن نمى‏شوند و به عبارت ديگر زمان را بر زبان آوار نمى‏كنند تا از چيزى قطعى و پايان يافته خبر دهند؛ به تعبيرى شايد دقيق‏تر، زمان ماضى در زبانى بسته به خط نمى‏شود؛ بلكه در زبانى گشوده و فراخطى كه از »گذشته فاش شده« تبعيت نمى‏كند اتفاق مى‏افتد. از اين رو هيچ امر قطعى از پيش موجودى را بر متن تحميل نمى‏كند.
زبان ماضى نظامى از مناسبات و عناصر روايى‏ست كه نه صرفاً به اعتبار زمان وقوع رخدادها، بلكه حتا به بهانه آن روايت را به ساختارهاى خطى و حتمى تجهيز مى‏كند. فعل ماضى را چنان به كار مى‏برد كه قطعيت رخداد را بنماياند و باور خواننده را مصادره كند. جهان (اتفاق در زمان) به وسيله زبان (ادبيات) بازسازى و يادآورى مى‏شود؛ اما در زيبايى‏شناسى داستان‏نويسى جديد اين رابطه باژگون مى‏شود و فرو مى‏پاشد. داستان بدين اعتبار كه بر بستر اتفاقى در زمان (گذشته) شكل مى‏گيرد، مقهور و مغلوب زبان ماضى، زبانى كه به سوداى حمل قطعيت‏ها و يقين‏هاى پيش موجود گذشته را بر دلالت‏هايش گواه مى‏گيرد، نمى‏شود. از اين نظر آنچه كه رولان بارت در درجه صفر نوشتار به زمان گذشته نسبت مى‏دهد پشت زمان گذشته ساده همواره خالقى هست، آفريدگار يا قصه‏پرداز... اين زمان حتا در تيره‏ترين ژرفناهاى واقع‏گرايى، اطمينان خاطر مى‏دهد...( دامن زبان ماضى را مى‏گيرد نه زمان ماضى. اين زبان ماضى‏ست كه زمان را، همچون خطى يك سويه، كليشه روايت قرار مى‏دهد و زمان را در خود مى‏خشكاند. زمان ماضى اگر در زبان ماضى قاب و خشك نشود، به تنهايى و به صرف خود هيچ اطمينان و قطعيتى را نشان نمى‏دهد. در نظام نحوى زبان و زمان در گونه‏اى همزيستى معنايى و همسويىِ بافتارى هم‏ديگر را توضيح مى‏دهند. »آن مرد به خانه رفت« فعلِ (رفت) نه فقط گذشته‏اى قطعى و تمام شده بلكه عملى انجام يافته و قطعى را تجسد مى‏بخشد و حتا دامنه قطعيت خود را به وجود مرد و خانه نيز سرايت مى‏دهد. چنين معادله‏اى در ساحت ادبيات - خاصه ادبيات جديد - مناسبت و بايستگى خود را از دست داده است. داستان »بازار كهنه‏فروش‏هاى كليولند« اثر ريچارد براتيگن ، بى‏آنكه در زبان ماضى اتفاق افتد، در زمان ماضى روى مى‏دهد. به عبارت ديگر گذشتگى زمانى داستان به چيرگى زبانىِ


مطالب مشابه :


اینم یه شعر اصیل در مورد دوری یار

شعر های کریتی - اینم یه شعر اصیل در مورد دوری یار - با عزت و افتخار و عشق، فریاد کنیم این است




فراق یار شعر غم

فراق یار شعر غم هر سحر ساعی بــــــــــدان جان در بر جانان کند مطلب مورد




شعر درباره ی مسجد

در شعر نفس با شور و شعف تو را می خوانم به خیمه ی نجواکنندگان یار خوش آمدید.




شعر لری در مورد وفاداری

شعر لری در مورد اگه یار وفاداری نباشه . سر قبر وفاداری بمیرم + نوشته شده در سه شنبه چهارم




شعر سعدی در مورد شب یلدا

شعر سعدی در مورد شب یلدا . اگر تو فارغی از حال دوستان چرا نظر نکنی یار سروبالا




شعر زیبا در مورد برف

مهربانی نقش هر نقاش نیست هر که نقشی را کشید نقاش نیست نقش را نقاش معنا میدهد مهربانی نقش یار




نوحه و شعر در مورد امام حسین

وقتی علم میبینم یاد علمدار میکنم وقتی که غم میبینم یاد غم یار میکنم وقتی که آب میبینم یاد لب




یار دبستانی

شعر و نقد - یار بزرگ قرن بيستم در يك نظريه واحد آن است كه گرانش را همانطور كه در مورد




برچسب :