بهداشت روانی

حتي گاهي بيماري جسمي از راه رواني معالجه مي شود ، همچنانکه گاهي بيماريهاي رواني از راه جسم معالجه مي شود . مثلا يک بيماري واقعا جسمي است ولي با يک سلسله تلقينها و تقويتهاي روحي که اين براي خودش داستاني دارد و يک مساله عجيبي است معالجه شود. اين مطلب جز دلايل قاطع بر اين است که واقعا انسان موجودي است مرکب از تن و روان و روان انسان از تن استقلال دارد و يک تابع مطلق از تن نيست ، همچنانکه تن تابع مطلق از روان نيست . اين دو در يکديگر اثردارند. به قول حکما بدن در روان اثر مي گذارد و روان در بدن ، و بدن کار مستقل از روان انجام مي دهد و روان هم کار مستقل از تن انجام مي دهد . اين خودش دليل بر اين است که دستگاه رواني انسان ، خود يک دستگاه مستقل است.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

ما در صحبت از انسان کامل قبل ازاينکه وارد اصل بحث شويم ، سخن از انسان سالم و انسان معيوب آورديم . اين مقدمه لازم بود تا روشن شود مقصود ما عيب و سلامت مربوط به جسم نيست نمي خواهيم بحث پزشکي بکنيم که انسانيکه صددرصد سالم است که اگر برود چکاپ کند معلوم مي شود همه جهازات بدنش سالم است ، اين بحث به ما مربوط نيست و ما اساسا به بدن کاري نداريم.

پس واقعا ممکن است انسان از نظر رواني بيمار و معيوب باشد. همچنان که ممکن است از اين نظر سالم باشد. قرآن اين اصل را پذيرفته است و مي فرمايد: (في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا)[1] در دل و روحشان بيماري است . نمي فرمايد مثلا چشمشان بيمار است . قلبي که قرآن مي گويد غير از قلب پزشکي است که براي درمان آن لازم است به طبيب مراجعه کنيم. قلب در قرآن يعني همان روح و روان انسان .

درباره قرآن مي فرمايد: )و ننزل من القرآن ما هو شفا و رحمه للمومنين)[2] ما قرآن را شفا و رحمت براي مومنين فرستاديم . قرآن شفاي مومنين است.

اميرالمومنين مي فرمايد: (الا و ان من البلا الفاقه) از جمله بلايا و شدايد فقر است (واشد من الفاقه مرض البدن ) و ازفقر بدتر ،مريضي بدن است،  (و اشد من المرض البدن مرض القلب)[3] و از بيماري تن بدتر و شديد تر ، بيماري دل و قلب انسان است.

يکي از برنامه هاي قرآن ، ساختن انسان سالم است  و ماقبل از آنکه بخواهيم اين توقع را داشته باشيم که انسان کامل باشيم يا به انسان کامل نزديک باشيم ، بايد خود را از اين نظر که اساسا انسان سالم يا انسان معيوب هستيم بشناسيم.

 

آفات روح انسان

 

از نظر روان شناسي ، محروميتها منشا بيماريهاي رواني مي شود؛ يعني منشا بسياري از عقده هاي رواني و بيماري هاي رواني انسان ، احساس مغبونيتها و محروميتهاست . مي دانيد که فرويد به طور افراط تکيه اش روي اين موضوع است ،خصوصا در امرجنسي . به هر حال اين خود يک مساله اساسي است که محروميتهاي انسان دراو ايجاد بيماري هايي مي کند . کينه چيست که وقتي انسان احساس مي کند نسبت به کسي حقد و کينه دارد، دلش مي خواهد از او انتقام بگيرد و تا او را به خاک و خون نکشد نمي تواند آرام بگيرد ؟ اين حس انتقام جويي درانسان چيست؟ آدم حسود وقتي خير و نعمتي را در ديگران    مي بيند ، همه آرزويش اين است که از او سلب نعمت شود ؛ درباره خودش فکر  نمي کند . انسان سالم غبطه دارد نه حسد . او هميشه درباره خودش فکر مي کند که جلو بيفتد. اگر يک انسان هميشه هميشه در اين فکر باشد که خودش جلو بيفتد ، سالم است. اين دليل بر عيب نيست . اما اگر کسي هميشه در اين انديشه است که ديگري عقب بيفتد بيمار است ، مريض است . حتي شما       مي بينيد که گاهي آدمهاي حسود به مرحله اي مي رسند که حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند ، بلکه ديگري پنجاه درجه صدمه ببيند.

 

نمونه اي از بيماري هاي حسد

 

داستان خيلي معروفي در کتب تاريخ نقل مي کنند: در زمان يکي از خلفا ، مرد ثروتمندي غلامي خريد . از روز اولي که او را خريد ، مانند يک غلام با او رفتار نمي کرد. بلکه مانند يک آقا با او رفتار مي کرد . بهترين غذاها را به او مي داد ، بهترين لباسها را به او مي پوشانيد  و وسايل آرايش او را فراهم مي کردو درست مانند فرزند خود با او رفتار مي کرد ، گويي پرواري براي خودش آورده است. غلام مي ديد که اربابش هميشه در فکر است و هميشه ناراحت است . بالاخره ارباب حاضرشد او را آزاد کند و سرمايه زيادي به او بدهد . يک شب درد دل خود را با غلام در ميان گذاشت و گفت من حاضرم تو را آزاد کنم و اين مقدار پول هم به تو بدهم ، ولي مي داني چرا من اين همه خدمت به تو کردم.؟ فقط براي يک تقاضا. اگر تو اين تقاضا را انجام دهي ، هرچه به تو دادم حلال و نوش جانت باشد و بيش از اين هم به تو مي دهم. ولي اگر اين کار را انجام ندهي ، من از تو راضي نيستم. غلام گفت: هرچه تو بگويي اطاعت مي کنم ، تو ولي نعمت من هستي و به من حيات دادي . گفت نه بايد قول قطعي بدهي ،مي ترسم اگر پيشنهاد بکنم قبول نکني . گفت هر چه مي خواهي پيشنهاد کني بگو تا من بگويم بله ، وقتي کاملا قول گرفت ، گفت پيشنهاد من اين است که در يک موقع خاص و جاي خاصي که من دستور مي دهم ، سر مرا ازبيخ ببري . گفت آخرچنين چيزي نمي شود . گفت خير ، من ازتو قول گرفتم و بايد اين کار را انجام دهي . نيم شب غلام را بيدار کرد ، کارد تيزي به او داد و با هم به پشت بام يکي از همسايه ها رفتند . در آنجا خوابيد و کيسه پول پول را به غلام داد و گفت همين جا سر من را ببر و هر جا دلت مي خواهد برو . غلام گفت براي چه ؟ گفت براي اينکه من اين همسايه را نمي توانم ببينم . مردن براي من اززندگي بهتر است . ما رقيب يکديگر بوديم و او از من پيش افتاد و همه چيزش از من بهتر بود . من دارم در آتش حسد مي سوزم ، مي خواهم قتلي به پاي او بيفتد و او را زنداني کنند . اگر چنين چيزي شود من راحت شده ام . راحتي من فقط براي اين است که مي دانم اگر در اين جا کشته شوم ، فردا مي گويند جنازه اش درپشت بام رقيبش پيدا شده است ، پس حتما رقيبش او را کشته است. ، بعد رقيب مرا زنداني و سپس اعدام مي کنند و مقصود من حاصل مي شود. غلام گفت حال که تو چنين آدم احمقي هستي ، چرا من اينکار را نکنم ؟ تو را براي همان کشته شدن خوب هستي . سر او را بريد ، کيسه پول را برداشت و رفت . خبر در همه جا پيچيد . آن مرد همسايه را به زندان بردند . ولي همه مي گفتند اگر او قاتل باشد، روي پشت بام خانه خودش که اين کار را نمي کند ، پس قضيه چيست ؟ معمايي شده بود . وجدان غلام او را راحت نگذاشت ، پيش حکومت وقت رفت و حقيقت را اينطور گفت : من به تقاضاي خودش او را کشتم. او انچنان در آتش حسد مي سوخت که مرگ را بر زندگي ترجيح مي داد . وقتي قضيه معلوم شد ، هم غلام و هم مرد زنداني را آزاد کردند.

پس اين يک حقيقتي است که واقعا انسان به بيماري حسد مبتلا مي شود . قرآن مي فرمايد : قد افلح من زکيها . وقد خاب من دسها[4]. اولين برنامه قرآن تهذيب نفس و تزکيه نفس است ؛ پاکيزه کردن روان ازبيماري ها ، عقده ها و تاريکي ها و بلکه از مسخ شدن هاست.

 

انسان مسخ شده

 

مساله مسخ شدن خيلي مهم است . مسخ يعني چه ؟ شنيده ايد که مي گويند در ميان امم سالفه مردمي بودند که در اثر اينکه مرتکب گناهان زياد شدند مورد نفرين پيغمبر زمان خود واقع و مسخ شده اند. يعني به يک حيوان تبديل شده اند مثلا ميمون، خرس ، گرگ و يا حيوانات  ديگر.  يک مطلب مسلم اين است که انسان اگر فرضا از نظر جسمي مسخ نشود به طور يقين از نظر روحي و معنوي ممکن است مسخ شود. تبديل به يک حيوان شود بلکه تبديل به نوعي حيوان شود که در عالم حيواني به آن بدي و کثافت وجود نداشته باشد. قرآن از  بل هم اصل[5] سخن مي گويد ، يعني از مردمي که از چها پا هم پست ترهستند . مگر مي شود انسان واقعا از نظر روحي تبديل به يک حيوان شود؟ بله ، چون شخصيت انسان به خصايص اخلاقي و رواني اوست . اگر خصايص اخلاقي و رواني يک انسان خصايص و اخلاقي سگ درنده بود ، خصايص و اخلاقي يک بهيمه بود، اوواقعا مسخ شده است . يعني روحش حقيقتا مسخ شده و تبديل به يک حيوان شده است. جسم خوک با روح او تناسب دارد، و انسان ممکن است تمام خصلتهايش خصلتهاي خوک باشد . اگرانساني اين گونه باشد ، از انسانيت منسلخ شده و در معني و باطن و از ديد چشم حقيقت بين و در ملکوت واقعا يک خوک است و غير از اين چيزي نيست. پس انسان معيوب گاهي به مرحله انسان مسخ شده مي رسد . ما اينها را کمتر مي شنويم و شايد بعضي خيال مي کنند اينها مجاز است و ديرتر باورشان بيايد ، ولي حقيقت اين است .

شخصي مي گويد : با امام زين العابدين(ع) در صحراي عرفات بوديم . از آن بالا که نگاه کردم ، ديدم صحرا از حاجي موج مي زند . به امام عرض کردم چقدر امسال حاجي زياد است . اما  فرمود چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجي کم است . آن شخص مي گويد : من نمي دانم امام چه کرد و چه بينشي به من داد و چه چشمي در من بينا کرد که وقتي به من گفت : حالا نگاه کن ، ديدم صحرايي است پر از حيوان ، يک باغ وحش کامل که يک عده انسان هم در لابلاي اين حيوانات حرکت مي کنند . فرمود حال مي بيني؟ باطن قضيه اين است . از نظر اهل باطن و اهل معني ، اين مساله امري به واضحي اين چراغهاست . حال اگر ذهن متجدد مآب بعضي از ما نمي خواهد قبول کند ، اشتباه مي کنيم . در زمان خود ما افرادي بوده و هستند که مي توانند حقيقت انسانها را درک کنند و ببينند.

انساني که مانند يک چهارچا جز خوردن وخوابيدن و جز عمل جنسي فکر ديگري ندارد و ففقط درفکر اين است که بخورد و بخوابد و لذت جنسي ببرد ، اصلا روحش يک چهارپاست و غير از اين چيزي نيست . واقعا باطن و فطرت چنين انساني مسخ شده است . يعني از او گرفته شده است و بجاي آنها خودش براي خودش خصلتهاي حيواني و خصلتهاي بهيمه اي و درندگي کسب کرده است .

 

          در سوره مبارکه نبا مي خوانيم:

 

يوم ينفخ في الصور نتاتون افواجا. و فتحت السما فکانت ابوابا . وسيرت الجبال  فکانت سرابا.[6]     

     

در روز قيامت مردم گروه گروه مبعوث و محشور مي شوند . مکر در مکرر پيشوايان دين گفته اند که فقط يک گروه از مردم به صورت انسان محشور     مي شوند. گروههايي به صورت مورچگان، گروههايي بصورت بوزينگان ، گروههايي به صورت عقربها، گروههايي به صورت مارها وگروههايي بصورت پلنگ درميايند.  چرا؟ مگر ممکن است خدا انساني را بي جهت به صورت آنها در آورد؟ آن که در دنيا جز گزندگي کاري ندارد و تمام لذتش آزار رساني است به صورت واقعي خودش عقرب که عقرب است محشور مي گردد و آن کس که در دنيا کاري جز ميمون صفتي ندارد در قيامت بصورت ميمون محشور مي گردد و کسي که دردنيا مانند يک سگ است ، بصورت يک سگ محشور مي  گردد . (يحشر الناس علي نياتهم)[7]  مردم در قيامت مطابق منويات و مقاصد و خواسته ها مطابق خصلتها و صفات واقعي شان محشورمي شوند . شما دراين دنيا چه هستيد ؟ چه مي خواهيد باشيد؟ چه چيز را مي خواهيد؟ آيا خواسته هاي شما خواسته هاي يک انسان است يا خواسته هاي يک درنده يا يک چرنده است؟  هرچه که خواسته شما باشد ، شما همان هستيد و همان محشور مي شويد که هستيد.

اين است که ما را از همه پرستشها جز خداپرستي منع مي کنند . هرچه را که ما بپرستيم همان چيز مي شويم . اگر پولپرست شويم، پول جز ماهيت ما جز وجود ما مي شود . اين پول در قيامت همان فلز گداخته است . قرآن به اين موجودهايي که دردنيا اين فلز جز وجودشان شده و غيراز پرستش فلز کار ديگري نداشته اند مي گويد:

 

   الذين يکنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم. يوم يحمي عليها في نارجهنم فتکوي بها جباههم و جنوبهم و ظهوهم هذا ما کنزتم لا نفسکم.[8]    

 

همين پولها او را در آن دنيا داغ مي ککند ، آتشهاي جهنم او هستند . اين يکي از چيزهايي است که انسان را مسخ مي کند.

من در اين جلسه خواستم اجمالا مسئله انسان معيوب و انسان سالم را طرح کرده باشم . انسان عقده دار ، انسان معيوب است . انساني که يک ماده از اين عالم را پرستش مي کند – نه اينکه  ماده اي را مورد استفاده قرار مي دهد – يک انسان معيوب و يک انسان مسخ شده است.

پس به يقين مي توانيم بگوييم کسي  که انسان کامل گردد صد در صد از سلامت روان برخوردار است چرا که چنين انساني قدرت سازگاري ،  قدرت درک او ازشرايط ديگران و پذيرش واقعيتهاي زندگي و .... ، دارا مي باشد.

اين هدف نهايي بشر خود راه درست و تضمين شده اي در جهت رسيدن به سلامت روان است و هر کسي که در اين راه بيشتر به جلو حرکت مي کند به انسان کامل شدن نزديک تر مي شود، از آن سو به سلامت روان نيز نزديک تر مي گردد.

باشد که ما نيز در اين مقطع زماني کوتاه گامي هرچند کوچک برداشته و ديگران را نيز به اين راه ، راهنمايي کنيم.


مطالب مشابه :


بهداشت روان در مدارس

بهداشت روان در درباره وبلاگ اگر مطلب جدیدی احتیاج داشتید پیام بدید سعی می کنم اخر هر




سلامت روان

( پاسخ به سوالات و ارائه ی مطلب ) باره بهداشت روان به مناسبت هفته بهداشت روان در وبلاگ




دستورالعمل برگزاري هفته بهداشت روان

دستورالعمل برگزاري هفته بهداشت روان - درباره وب. با عرض با نویسنده ی مطلب می باشد




تحقیق درباره ی بهداشت روان

تحقیق درباره ی بهداشت روان این خط فکری و آشنا کردن مردم، در هفتة بهداشت روان، با این




شعرهای بهداشت

تئاتر خیابانی به مناسبت هفته بهداشت روان : درباره وبلاگ: این هر مطلب یا نکته ای هم که به




بهداشت روانی

بهداشت روانی اين مطلب جز دلايل قاطع قلب در قرآن يعني همان روح و روان انسان . درباره




چهار دانستنی

هفته ی بهداشت روان حفظ سلامتي انسان مؤثراند،درباره اين مطلب در بابل به طور گسترده اي




روزشمار هفته بهداشت روان

روزشمار هفته بهداشت روان - مطالب با نویسنده ی مطلب می باشد.انتظار هفته بهداشت




برچسب :