رمان اگه گفتی من کیم؟-11 (پایان)

12شبه...تیپ دزدی سرتا پا مشکیمو زدم....رفتم به آدرسی که آیدا برام پیدا کرده....آره خونه ی یار....
از رو دیوار پریدم تو خونه...یهو صدای پارس سگ اومد...صدا از پشت بود برگشتم.....
وای خدای من چی می بینم؟؟!!!!رکـــــس؟؟؟!!!!!!!
انگار منو شناخت...سریع اومد پیشم.....خیلی خوشحال شدم....داشتم بال در میاوردم....دستمو رو سرم کشیدم ببینم شاخ در آوردم یا نه...پریدم رو هوا و چندتا بشکن زدم...
-دلم برات خیلی تنگ شده....خوبه که اینجایی....تورو که پیدا کردم...فعلا باید دلِ صاحبتو بدست بیارم...
کارم ردیف شد...یه زنه خوب هم برا تو گیر میارم...برم تو برمی گردم....
+همه ی در و پنجره ها بسته بود....ویلای بزرگی داشت...طبقه ی بالا یکی از پنجره هاش باز بود...
عین مارمولک از دیوار رفتم بالا و خودمو انداختم تو....یه اتاق ساده...یه فرش و میز و کتابخونه...همین...
چیز خاصی نداشت....آروم اومدم بیرون از اتاق همه جارو وارسی کردم...تا بلاخره اتاقشو گیر آوردم...
بچم چه مظلوم خوابیده...یه شاخه گل سرخ گذاشتم پای تختش همراه با یک نوشته:
-اگر سلطنت بلد نباشم....سلطنت نمی کنم
اگر زندگی بلد نباشم....زندگی نمی کنم
اما اگر دوست داشتن رو بلد نباشم....به خاطر تو یاد می گیرم
+اومدم طبقه ی پایین...در یکی از پنجره ها که دید نداره رو باز گذاشتم و از خونه زدم بیرون...رفتم پیش رکس...
-رفیق هر شب بهت سر میزنم فقط باید باهام همکاری کنی...من رفتم تا بعد...مواظب صاحبت باش...
+از اونجا دور شدم....امشب که به خیر گذشت خدا بعدیو به خیر کنه...
**************
+3شب 12 به بعد،میرم پیش پرهام با همون متن و یه شاخه گل...خب چی کار کنم نمی تونم مثل آدم...بهش حرفمو بزنم...
باز پریدم تو حیاط...رکس اومد پیشم...
-ببینم صاحبت در چه حاله؟خوابیده؟
+دمشو تکون داد...
-خوبه...
+رفتم تو...یکم اوضاع رو چک کردم...اومدم تو اتاقش...اوه چه چپیده زیر پتو...هوا اونقدرام سرد نیستا....
نزدیک پا تختیش شدم...دولا شدم گلو نوشته رو بزارم...اما یهو یکی از پشت گرفتم تعادلمو از دست دادم و شوت شدم رو تخت....

 

 

 

پرهام-امشب سر از کارت در میارم....
+برگشتم...داشت نزدیک میشد...خیز برداشتم یه سمت دیگه...گرفتم...افتاد روم..خواست کلاهمو از سرم بکشه بیرون نزاشتم...درگیر بودیم باهم...
پرهام-فکر کردی زورم بهت نمی رسه؟
+سرمو به نشونه ی +تکون دادم...
پرهام-باشه...خواهیم دید...
+دستمو با یه ضرب برد بالای سرم....نامرد انقدر محکم فشار داد که می خواستم جیغ بزنم...
چراغ پای تختو روشن کرد...باز گیر داد به کلاهم...منم هی وول می خوردم...سرمو تکون می دادم کلاهو نکشه...
اما یهو کلاهو کشیدو صورتمو دید...با تعجب زل زد بهم...چند لحظه سکوت...
پرهام-بهـــــــار؟!؟؟!
+خیلی طلبکارانه جوابشو دادم...
-هااان...چیه آدم ندیدی؟!
+صورتش جدی شد...
پرهام-اینجا چی کار می کنی؟!
-چی کار می کنم؟خب اومدم مهمونی...
پرهام-هــِـــ که اومدی مهمونی؟
-آره...مشکلی داری؟
+از روم بلند شد نشست رو تخت....بدون اینکه نگام کنه...
پرهام-برای چی اومدی؟
-ناراحتی؟
پرهام-جواب منو بده...
-فکر کن خواستم تنها نباشی...
+از تخت بلند شد بازم نگاهم نکرد...
پرهام-تنها نیستم...لازم نکرده به فکر من باشی...برگرد خونه...
+از جام بلند شدم اومدم رو به روش...
-می خوام باهات صحبت کنم...
پرهام-حرفی برای گفتن نداریم...
+از کنارم رد شد...اگه تو شرایط دیگه بودم 2تا می کوبیدم تو صورتش و میومدم بیرون...منو باش به خاطر کی این کارارو کردم...نگاه عاشق کی شدم...بدون اینکه برگردم سمتش...
-اومدم پیشت که بمونم...اومدم تا کنارت باشم...نه به خاطر تو..به خاطر خودم...به خاطر هر دومون...همیشه زندگی رو به شوخی گرفتم...
از همه چی سر سری گذشتم...اما یه نقطه از زندگیمو نتونستم بی خیال از کنارش رد شم...شاید الان بتونم...ولی نمی خوام چون دوستش دارم..برام شیرینه...
هیچ وقت جز خانوادم کسی رو تو دلم راه ندادم...اما تو خود به خود نقشت برام پر رنگ شد...و...
+یکم مکث...
-تو شدی زندگیم...کسی که دوستش دارم...اگه تو نظرت عوض شده...مشکلی نیست...من...میرم...
+برگشتم..بدون اینکه نگاهش کنم رفتم سمت در...وقتی داشتم از کنارش رد میشدم دستمو گرفت...
پرهام-به من نگاه کن...
+سرم پایین بود...
پرهام-مگه نمی گی دوستم داری؟پس سرتو بگیر بالا...
+سرمو آوردم بالا...زل زدم تو چشماش...
پرهام-هم دوستت دارم...هم عاشقتم...می خوام که همیشه کنارم باشی...چون تو همه ی زندگیمی...
+شیطنتم گل کرد...یه لبخند شیطانی زدم...
-می دونم....
+خندید...
پرهام-خود شیفته ای دیگه...حالا نمی خوای چیزی بهم بگی...
+خودمو زدم به کوچه علی چپ...
-هووم...نــــــــــه...
پرهام-چرا یه چی می خواستی بگی...
-مـــــــــن؟یادم نمیاد...
پرهام-اذیت نکن دیگه...نمی گی؟
-نه...
پرهام-باشه خسیس نگو...برات یه سوپرایز دارم...چشماتو ببند تا نگفتم باز نکن...
-واسه چی؟
پرهام-کار دارم...ببند دیگه...
+هـــِــ تابلوئه می خواد چی کار کنه...بابا یه بوس کردن که این مقدمه چینی ها رو نداره...
ما که بخیل نیستیم....بزار بچم دلش خوش باشه...چشممو بستم....
پرهام-تا نگفتم باز نکنیا...
-باشه...
+منتظر شدم...خبری نشد...یهو بلندم کرد...
-چی کار می کنی؟!
پرهام-دختر خوبی باش و تا نگفتم...چشمتو باز نکن...
+نمی دونستم کجا میره...لابد می خواد رمانتیک بازی در بیاره...چی کارش کنم دوست داره دیگه...3مین گذشت...
پرهام-تا 3 میشمارم بعد چشماتو باز می کنی...باشه؟
-باشه...
پرهام-1....2....3....
+چشم باز کردن من همانا و شوت شدنم تو استخر همانا....رفتم زیر آب...
آخه من به این بشر چی بگم؟؟این هم شد شوخی؟نمیگه خدایی نکرده زبون دشمنش لال بلایی سرم بیاد..می خواد چه گلی به سرش بگیره؟
باید ادبش کنم...صدای خندش میومد...دستمو گرفتم به دیوار که بالا نرم...همون زیر موندم...
پرهام-بیا بالا دیگه...بسه...تا تو باشی انقدر منو اذیت نکنی...
بــــــهار...بیا دیگه....
+کم کم صداش نگران شد...خودمم نفس کم آوردم...
پرهام-بهـــــار...لوس بازی بسه....بیا بالا....
بهـــــار!!!!
+پرید تو آب....جونه ننت بدو نفسم برید...کف استخر ولو بودم...اومد بغلم و منو کشید بالا...
آخیـــــش...چشمم بسته بود...سعی کردم نفس بکشم...گذاشتم رو زمین...
آروم چند تا زد به صورتم...معلومه حسابی ترسیده....
پرهام-بهـــــار غلط کردم بلند شو....
+جلوی لباسمو باز کرد...یکم پایین تر از قفسه ی سینمو با دو دست فشار داد...به قول مامانم وای خاک عالم داره تنفس مصنوعی میده...هی صدام میزد دیدم دیگه داره می گرخه...
چشممو باز کردم..یه لبخند گله گشاد زدم....
-هـــِـــ چطـــــــوری؟؟خوب سر کارت گذاشتما...
+اوه اوه...خشم اژدها که می گن اینه؟؟؟!!!!
پرهام-این چه شوخیه مزخرفیه...داشتی سکتم می دادی...
-اِ چرا عصبی میشی...مثلا شوخی خودت خیلی قشنگ بود؟
+یهو بغلم کرد...انقدر محکم که نفسم بند اومد...چشمم چپ شد...
-می گم اگه اون جوری خفه نشدم...این جوری حتما خفه میشم...
+گره ی دستاش یکم شل شد...زل زد تو چشمم...خیلی مظلومانه...
پرهام-خواهش می کنم انقدر اذیتم نکن...
-سعی می کنم ولی قول نمیدم...
+اخمامو کردم تو هم...
-برای چی راجع به رکس چیزی نگفتی؟
پرهام-می خواستم سوپرایزت کنم...
-ببین اگــــ....
+تا به خودم بیام...گرمیه لب هاشو روی لبام حس کردم...چند لحظه گذشت...دستامو بردم بالا و انداختم دور گردنش...
-دوستت دارم...
پرهام-بلاخره گفتی....من بیشتر...
+دوباره منو بوسید و این بار منم باهاش همراه شدم....و این بود سر آغاز زندگیه مشترک ما...
**********
+2ماه از زندگیه مشترکمون می گذره...از کارم اومدم بیرون....برگشتیم تهران و اونجا زندگی می کنیم... پرهام برای خودش یه دفتر مهندسی باز کرده و مشغول به کاره...منم گاهی کمکش می کنم...
چند روزیه حالم یهو بد میشه...نمی دونم احتمال میدم باردار باشم...یه بیبی چک گرفتم...اگه باشم که پرهام رو خفه می کنم...چون فعلا قصد بچه دار شدنو ندارم...اما کو گوش شنوا...آقامون عاشق بچس...همیشم سر این موضوع با هم کل کل می کنیم...
صبح زود از خواب بیدار شدم...رفتم دستشویی...یعنی جواب چیه؟؟؟
چشمم بستس...جوابو ببینم...نبینم...نه بابا الکی ترسیدم...یه چشممو باز کردم....
حالا هر دوتاش...چشمم در اومد...نگام رو جواب ثابت موند...اومدم بیرون رفتم بالا سر پرهام که خواب بود...جیغ زدم...
-پرهـــــام...پاشو که بدبخت شدیــــم...
+بی چاره 10متر از جاش پرید....
پرهام-چی شده؟؟!!!
-همش تقصیره توئه...بدبخت شدیم من حاملم....
+انگار هنوز خواب آلود بود...دوباره دراز کشید...
پرهام-خوب حالا...گفتم لابد کسی بلایی سرش اومده...
+یهو بلند شد....
پرهام-چی گفتی؟؟؟!!!
-می گم من حاملم...
پرهام-شوخی می کنی؟!
-شوخیم کجا بود...
+یه لبخند گله گشاد زد...
پرهام-پس بابا شدم...چه خوب...
+حرصمو در آورد....اصلا عین خیالش نیست...شیطونه میگه یه تیریپ لانچیکو براش بیاما....
-خفــــت می کنم...
+پریدم رو تخت...منو گرفت تو بغلش...گونمو بوسید...
پرهام-تبریک می گم خانومم...خشونتو بی خیال شو...انقدرم بپر بپر نکن...برات خوب نیستا...ببین تو که هی می گفتی من بچه می خوام...به حرفت گوش دادم...پس توهم به حرفم گوش کن...
-خیلی روت زیاده...من گفتم بچه می خوام؟
+خندید...
پرهام-آره دیگه...
-ایشالا بچم فقط به من بره...
پرهام-ببین از الان بچم بچم نکنا...اول شوهر بعد بچه...
-ای حسود بدبخت...
پرهام-همینه که هست...ظاهرو باطن...
****************
+10سال از زندگیمون می گذره...و ما یه خانواده ی 4نفره تشکیل دادیم...1دختروپسر 2قلو به اسم رادین و رها داریم که ماشالا از دیوار راست میرن بالا...عین منو پرهام مظلومن...
خدا به داد کسایی برسه که گیر این 2تا وروجک میوفتن...
بعد از کلی عذر خواهی و معذرت سامان...روابط خانوادگی پیدا کردیم...اسم زنش آنیتاس خیلی خانومه،یک پسر8 ساله به اسم آرش و یک دختر6ساله به اسم آوا داره...
ویلیام اعدام شد...ویکی هم به دلیل همکاری با پدرش به مدت 17 سال روانه ی زندان شد...به منو پرهام هم به دلیل همکاری با پلیس...لوح تقدیر دادن...
الان شبه و بچه ها رو بزور فرستادم برن بخوابن...از بس سرو صدا می کنن...دیگه مخم سوت کشید...اومدم تو اتاقمو درو بستم...ولو شدم رو تخت...
-وای...چقدر اینا انرژی دارن...این همه هم که ورجه وورجه می کنن خسته نمیشن...
پرهام-هر چی باشه به پدرومارشون رفتن...تو ناراحت نباش عزیزم...
+بغلم کرد..
-پرهام دست به من نزنیا...از بس ایناخونه رو بهم ریختن من جمع کردم خسته شدم...این زنم که صبحا میاد اگه خونه رو این شکلی ببینه میگه عجب زنِ شِتِره شلخته ایه...
پرهام-اون کارش تمیز کردنه....خودش می دونه کی خونه رو منفجر می کنه....
+یهو برقا رفت...
-اِ برقا رفت...
پرهام-چه بهتر...مهم نیست...
-بچه ها....
پرهام-ای بابا اونا خوابن....
+چند مین گذشت یهو در باز شد...منم ترسیدمو جیغ زدم....
رها-نترس مامان منو رادینیم....
+حالا هُل شدم...
-اِ...چیزه...دخترم اینجا به هم ریختس نیاین می خورین زمین...
رها-منظورت از دخترم همون دخ خرمه دیگه؟باشه رادین بریم که مزاحمیم...
+جفتشون خندیدن و درو بستن...شکه شدم دقیقا من این حرفو به مامانم زدم...این دختر لنگه ی خودمه...می گن هیچ وقت به کسی نخند چون سرت میاد...واقعا راسته...بچه های این دورو زمونه رو باش...نگاه چقدر پرروئن....
-بیا دلت خنک شد؟؟؟
+خندید....
پرهام-بچن دیگه...
+خدایا به منم یکم از این صبرا بده...اگه این لطف رو در حقم کنی...ممنونت میشم...
زندگی زیباست...زشتی های آن تقصیر ماست...
در مسیرش هر چه نازیباست...آن تدبیر ماست...
زندگی آب روان است...روان می گذرد...آنچه تقدیر ماست...همان می گذرد...

 

پایان
1391/7/19
طباطبائی


مطالب مشابه :


خوردنی های علم تا عمل

(البته نمی دونم دوتاش یکی باشه) همون شکر بدون اضافه کردن ماده سفید کننده ست. سرویس خواب.




سفرنامه اوکراین روز اول کی یف

تو خواب هم یک هیتر خیلی کوچیک با گرمایش خیلی خیلی بالا برقی بود که دوتاش سرویس بود




نون خامه ای و طرز زدن خامه

برای قو هم که گردنش تا جنبیدم همین دوتاش موند این شکلی برش بدین قسمت بالاشو سرویس خواب




رمان عاشقانه دریای عشق فصل 5

صبح که از خواب بیدار شدم ساعت یه نفره و توی دوتاش یه تخت دونفره - سرویس خواب




رمان اگه گفتی من کیم؟-11 (پایان)

·٠• ♥ شکرستان رمان ♥ •٠· - رمان اگه گفتی من کیم؟-11 (پایان) - صلوات برا سلامتي امام زمانو




رمان ته مانده عشق تو 5

·٠• ♥ شکرستان رمان ♥ •٠· - رمان ته مانده عشق تو 5 - صلوات برا سلامتي امام زمانو فراموش نکنین




برچسب :