داستان جاده مرگ بر اساس خاطره مهرداد

خاطره ای را که برایتان مینویسم، مربوط میشود به عید سال ۱۳۷۸٫ فریدون یکی از دوستان قدیمی ام که بالغ بر بیست سال قبل برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته بود، پس از این همه سال برای دیدن خانواده اش به ایران آمده بود، بعد از دو سه هفته اول که دیدارهایش را با خانواده و اقوام زنده کرد، نوبت رسید به من که قبل از مسافرتش به آمریکا، دوستان صمیمی همدیگر محسوب میشدیم.

روزهای هشتم و نهم عید بود که به پیشنهاد فریدون، برای اینکه چندروزی با هم باشیم و در عین حال او هم گردشی بکند، راهی شهرهای شمالی کشور و دریا شدیم.

در بین راه، موقعی که فریدون نوار موزیکی گذاشت و من به او یاد آور شدم که امروز روز شهادت یکی از ائمه است و به احترام چنین روزی موزیک را خاموش کند، فریدون که گویی در این بیست سال کاملآ به لحاظ عقیدتی دچار تغییر شده بود، مرا مسخره کرد و گفت:

- ببینم مهرداد تو هنوز به این چیزها عقیده داری؟

من که یادم بود او قبل از رفتنش بچه ای معتقد بود، مطمئن شدم که در این سالها تحت تاثیر القائات غربی ها قرار گرفته و لذا با او وارد بحث شدم و چند دقیقه بعد صحبت به اینجا رسید که من میگفتم; (بدون اراده و مشیت پروردگار هیچ کاری در دنیا انجام نمیشود) و فریدون خلافش را میگفت که;

- این حرف معنی ندارد، اگر انجام کاری از سوی انسان امکانپذیر نباشد، دیگر هیچ نیرویی نمیتواند دخالت کند.

بحث من و فریدون همچنان ادامه داشت و ما در جاده چالوس در حال حرکت بودیم، تا اینکه ناگهان فریدون با اضطراب فراوان گفت:

- مهرداد ترمز… ترمز ندارم… ترمز بریده…

یک لحظه مرگ را پیش چشمانم دیدم. در سرازیری ها و شیب ها و پیچ ها، تنه جاده چالوس باشی و ترمز هم نداشته باشی، فقط دره های عمیق میتوانند مانعت شوند. در این لحظات ناخود آگاه به استغاثه افتادم و از پروردگار و ائمه معصومین طلب کمک کردم. و بعد وقتی دیدم فریدون در حال سکته کردن است سرش داد زدم; لعنتی تو هم یک چیزی بگو لااقل حالا که دیگه به آخر خط رسیدیم از خدا طلب مغفرت کن…

فریدون یک دفعه بغضش ترکید و ناله کنان و رو به خدا نجوا کرد:

- خدایا اگر کفر گفتم منو ببخش، خدایا توبه ام را بپذیر…

و من نیز در همان حال گریه کنان میگفتم: (خدایا تو هرکاری مشیتت باشه انجام میدی… پروردگارا مارو از مرگ نجات بده…)

می دانم باور نمیکنید! حق هم دارید باور نکنید، اما به همان خدا قسم، ماشین که داشت با آن سرعت سر پایینی ها را طی میکرد، بدون کمترین دخالتی از سوی فریدون -غیر از خاموش کردن و خلاص کردنش- پس از طی مسافتی حدود یک کیلومتر، ناگهان خود به خود و لب به لب یک دره از نفس افتاد و متوقف شد. من که هنوز گیج و منگ بودم از ماشین پیاده شدم و فریدون وقتی دید که ما فقط چندسانتیمتر تا دره ای عمیق فاصله داریم، در همان جا سجده بر خاک کرد و در حالی که به سختی می گریست رو به پروردگار گفت:

- خدایا غلط کردم… خدایا تو نشانم دادی که هر غیر ممکن از سوی تو ممکن است. خدایا منو ببخش. خدایا منو ببخش.

اینک که سالها از رفتن فریدون می گذرد، در نامه هایی که برایم مینویسد یادآور میشود که پس از آن واقعه، هرگز نمازش را ترک نکرده و تلاش میکند تا همان بنده موحد خدا که قبلآ بود، بشود!

برگرفته از سایت : پایگاه دختران ایرانی


مطالب مشابه :


پیش به سوی ختنه!!!

پیش به سوی ختنه!!! شروع کردیم و از خدا میخواهیم تا الهـی به ما هدیـه داد ، هدیـه ای که در




شاداب سازی محیط مدارس

مجله آی هدیه. تازه از سوی متولیان شویم حلقه ای از آن عشق و صحبت و حلقه ای




رمان داماد اجاره ای 4

هر کدوم از هدیه ها جعبه خدا از دهنت بشنوه گشاد شده از خنده نگاه می کردن ، ای خاک بر سرم که




داستان جاده مرگ بر اساس خاطره مهرداد

من که یادم بود او قبل از رفتنش بچه ای معتقد رسیدیم از خدا دخالتی از سوی فریدون




اس ام اس های شب قدر ( SMS )

هر دلی از حلقه ای مسابقه داده و منتظر ندای بنده های خدا دست ، می روم سوی خدا




حمایت از کمپین من عاشق محمد (ص) هستم

حمایت از کمپین من عاشق محمد هدیه به تو. فقط خدا حضرت عشق امام خامنه ای.




لب هاى خاموش (2)

و خیال از خدا مدد هدیه ای تدارک انداخته از فرط حرارتِ خشم به سوی ماشین




دانش آموزان کلاس سوم واولیائ گرامی حتما این مطلب را بخوانید.

مجله آی هدیه. نقاشی خدا. در این مرحله دانش آموزان در قالب موضوع تعیین شده از سوی معلّم




حضرت یحیی (ع) و امام حسین(ع)

بر آنها سلام کردم و آنها بر من سلام کردند، برای آنها از درگاه خدا هدیه به سوی ای از




برچسب :