ادامه التماس پرگناه1

با عرشیا رفیتم تا اتاقمونشونم بده.

یه اتاق نسبنتا بزرگ کنار اتاق خودش وعمو.

هرچند از اتاق خودم خیلی بزرگتر بود اما هیچ وقت نمیتونست جای اتاق خودمو بگیره.

عرشیا ساکامو گذاشت تو ورفت.

همینجوری کنار عرشیا وعموی خوبم روزهارو میگذروندم بدون یاد وخاطره ی بابا.

یه روز من وعرشیا مشغول حل کردن مسائل ریاضی من بودیم.اخر سال بود ومن میخواستم امسال شاگرد اول بشم.

زنگ به صدا دراومد وعرشیا رفت ودررو باز کرد.

ومن همینجوری کتابمو ورق میزد.یهو در هال باز شد.وبد جور خورد به دیوار.

بله بابا بود بعد ازچند ماه یادش افتاده دختری هم داره.

خدا لعنتش کنه.

از ترس بخودم لرزیدم.

یه لحظه همه خاطره های گذشته جلو چشمام راه افتادند.

بابا باخشم اومد طرف من.یه سیلی خوابوند زیر گوشم.بعدم دستمو گرفت.ومنو کشوند سمت درخروحی که عرشیا جلوشو گرفت:

عموجون المیرا رو ول کنین هرچی اونجا مونده بسشه.

بابا با ضرب عرشیا رو پرت کرد کناری.

عرشیا محکم خورد به مبل.ولی حتی اخ نگفت وباز پاشد.فقط اشک میریختم.مگه کار دیگه ای هم میتونستم بکنم.

عرشیا بلند گفت:

عموجان لااقل بزارین بابا بیاد.

بابا چند تا فحش ودری وری نثار عرشیا کرد ومنو پرت کرد تو ماشین.

یه پراید داغون.که البته تا قل از مرگ مامان یه پراید بیست بود.

وقتی رفتیم خونه نه بابا منو زد ونه دعوام کرد فقط گفت:

دیگه نمیزارم حتی بری به اون خراب شده.

منظورش مدرسه بود.

ایندفعه دیگه صدام دراومد:

بابا فقط یه ماه دیگه مونده تا تمومی مدارس وشروع امتحانات.خودتون ببرین وبیارینم.

قول میدم فقط برم مدرسه وبیام.خواهش میکنم.

رفت سمت مشروباش ودرشو باز کرد:

خیلی خوب.میری ولی بدون اگه ایندفعه فرار کردی باید اونورشم بری قبرستون ور دل ننه ات فهمیدی؟

اشکامو پاک کردم:

باشه.

خلاصه بابا رفت کتاب دفترمو از عمو گرفت وگزاشت برم مدرسه.

هر شب همون دخترا یا کسایی دیگه میومدند خونمون.ومن دیگه برام عادی عادی شده بود.

اخرین امتحانمو که دادم تصمیم گرفتم برم.

دیگه تحمل نکنم.لباسام هنوزخونه عمو علی بود.

رفتم اونجا هرچی عرشیا پرسد کجا میری من فقط گفتم:

وقتی رسیدم خبرت میکنم.

4یا5روز از تولدم گذشته بود وعرشیا تونسته بود برام کارت ملی بگیره.پولا وطلاهامم به کمک اون گذاشتم بانک.

از خونه عمو علی که دراومدم موندم کجا برم؟

عرشیا بهم زنگ زد.ورسید جایی رو پیدا کردم یانه ومنم جوابم نه بود گفت دوستش رستوران داره ودنبال نوازنده گیتار میخواد.بهش جای خواب هم میده.اومد دنبالمو منو رسوند او.نجا وسفارشمو به پسره کرد.

اونم خداییش با حقوق بالا منو قبول کرد.تا امروز که نمیدونم باز کجا برم.

بازم اواره شدم.واینا همش تقصیر اون مرد عوضی بود.

تو حال وهوای خودم بودم که صدای بوق ماشینی منواز اون فکرا دراورد.

 


مطالب مشابه :


رمان التماس پرگناه/مطهره78

دنیای رمان - رمان التماس پرگناه/مطهره78 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های




شخصیت های رمان التماس پرگناه/مطهره78

رمان التماس پرگناه[motahare78 ] رمان اگه گفتی من کیم؟!kheyr nadide. رمان الهه ناز 1. رمان الهه ناز 2.




ادامه قسمت یکم رمان التماس پرگناه

دنیای رمان - ادامه قسمت یکم رمان التماس پرگناه - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان




ادامه التماس پرگناه1

دنیای رمان - ادامه التماس پرگناه1 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




دانلود رمان خودکشی عاشقانه لعنتی

رمان التماس پرگناه[motahare78 ] رمان اگه گفتی من کیم؟!kheyr nadide. رمان الهه ناز 1. رمان الهه ناز 2.




رمان محكومه شب پرگناه 9

دنیای رمان - رمان محكومه شب پرگناه 9 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های




رمان محكومه شب پرگناه 14

دنیای رمان - رمان محكومه شب پرگناه 14 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های




رمان محكومه شب پرگناه 2

دنیای رمان - رمان محكومه شب پرگناه 2 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , رمان التماس پرگناه




برچسب :