نامه نگاری هایی به نام بیضایی

خانم ثمینی، سلام.

نامه‌ات به آقای بیضایی بهانه‌ای شد برای نوشتن این نامه، باشد که دریچه‌ای باشد به گفتگویی که ناممکن نیست میان نسل‌ها (اینجا نسل‌های نمایشنامه نویس) اما گویا ممکن هم نیست. بیضایی به نسلی تعلق دارد که من اینجا آن‌ها را نسل پدر بزرگ-مادربزرگ می‌نامم. متولدین 1310-1330، نسل بیضایی، رادی، ساعدی، فرسی، خلج، نصیریان، نعلبندیان و ... . نسل بعدی یا نسل پدر-مادر نسل متولدین 30 تا 50 اند. شما، یعقوبی، نادری، چرمشیر، امجد، رحمانیان، یثربی، تهرانی و ...، و نسل نوه‌ها، متولدین 50 تا 70.

نسل‌ بیضایی نسلی است که فراروایت دارد، هرکدام‌شان به فراروایتی ایمان دارند. از بیضایی بگیر و ایمانش به روایت شخصی‌اش از اگزیستانسیالیسم، تا رادی و ساعدی و فرسی و ایمانشان به فراروایت چپ ولی هرکدام به شیوۀ چپ‌ورزی خودشان، تا نعلبندیان و نهیلیسمش و خلج و نصیریان و رمانتیسمشان. نسلی با ایمان. اما باایمان بودن هم فراروایت است، اسطوره سازی است، تعارف است. با اسطوره نمی‌شود گفتگو کرد، اسطوره را می‌توان باور کرد یا انکار. اگر هم گفتگویی در بگیرد می‌شود تعارف تکه پاره کردن. به این نام‌ها برگردید. بجز بیضایی که باید گفت به خاطر جان سختی‌اش جان به در برده است بقیه را مگر نکشتیم؟ نعلبندیان را به آن شکل، ساعدی را در غربت، رادی را در عسرت. حتا خلج و نصیریان اگر زنده اند، به تنی دیگر زنده اند به تن بازیگری، به ماسکی که از بازیگری قرض گرفته اند. همانگونه که بازیگران تراژدی‌های یونانی در قرن 5 قبل از میلاد ماسک می‌زدند تا هم شبیه شخصیت تراژدی شوند هم از گزند خشم آنی تماشاچی یونانی جان به در برند. ( دکتر بهزاد قادری، اخیرن در آمریکا مقاله‌ای نوشته اند و برای چاپ به یکی از مجلات آنجا داده اند، در بارۀ نصیریان، او را با شکسپیر مقایسه کرده است. حدس می‌زنم می‌دانست اینجااز این کارها بکند او را هم می‌کشیم)

نسل بعدی که شمایید، بی‌ایمان به هر فراروایتی، با انبوهی از خرده‌روایت‌ها، حتا خرده روایت ایمان. بازیگوشان فرم‌های نو، تجربه کردنِ تجزیۀ فراروایت‌های نسل قبل بدون آفریدن روایتی نو، مگر یعقوبی، بیضایی و فرسی را در هم سنتز نکرده است؟ مگر نادری، رادی، ساعدی و نعلبندیان را؟ و رضایی‌راد، بیضایی و نعلبندیان را؟ و چرمشیر همه را؟ اشتباه می‌کنم؟ بعید نیست اما چرا فرصتی نیست تا ما هم در چشم شما چشم بدوزیم و بپرسیم؟ اگر هم دوختیم مگر از همین دود و آب و هوا که شما با بیضایی حرف زدید حرف نزدیم؟ چرا پرسش و گفتگو میان نسل‌ها محال شده است؟ محال بوده است؟ اما اگر محال بوده که دیگر نباید همانگونه باشد، عصری دیگر است. چرا وضع ما به همان منوال است که بوده؟ این رانۀ مرگ، این میل به تکرار را چرا همتی به تغییر نیست؟ نسل ما نسل شما را مسؤل این وضعیت می‌داند. شما ادبیات نمایشی ایران را به جلو نبردید. نمی‌گویم به عقب بردید چون این ادعایی گزاف است و کار می‌طلبد. شما ایستادید، از سر ترس یا بهت یا هرچه... شما نتوانستید اقتدار نسل پیشتر را بشکنید، ادبیات نمایشی ما هنوز زیر سایۀ اسامی پدربزرگ‌هاست هرچند وضعیت نشر و سانسور آنها را در سایه قرار داده است اما واقعیت چیز دیگری است، تجربه گرایان واقعی آنان اند چراکه ایمانشان همان ذات تجربه گرایی است ولی تجربه گرایی شما از جنس دیگری است. سانتیمانتال و ترسو و پر فیس و افاده است! نیهیلیسم نعلبندیان کجا نیهیلیسم جلال تهرانی کجا؟

ریالیسم اکسپرسیونیستی فرسی سر وگردنی از ریالیسم اکسپرسیونیستی یعقوبی بالاتر است. اگزیستانسیالیسم رضایی‌راد در مقابل اگزیستانسالیسم خلفش یک چیز کم دارد، اضطراب وجود! و طرفه این که همۀ ماجرا همین است اضطراب وجود، پس آنچه رضایی‌راد دارد صندوقچه‌ای خالی است، بطری بدون نامه!

و روی این وضعیت را با بستن هرگونه راه گفتگو بستید، نسل قبل‌تر یا دارفانی را وداع گفته بود یا دار فانی را به لقایش بخشیده بود و سکوت اختیار کرده بود، و شما فرصت را مناسب دانشتید یکه تازی کردید و می‌کنید...بیانیه‌ای که چندسال پیش نوشتید را به خاطر دارید؟ این تنها بیانیه تاریخ است که با این جمله شروع می‌شود که ما کمیم! باقی بیانیه حرف بود و شعار اهمیتی ندارد این برای نسل من سند است! یعنی نمایشنامه نویسان این مملکت همین هشت نفری اند که زیر آن بیانیه را امضا کردند؟ پس تکلیف آن هزاران متنی که برای هر فراخوانی می‌رسد چیست؟ آن‌ها نمایشنامه نیستند؟ و نویسندگانشان نمایشنامه نویس؟ آیا این کمیم سیاستی نیست برای تقسیم اندک سالن موجود بین خودتان؟ در حالی که شما با همین اعتبار رانتی از سالنی به سالنی دیگر می‌روید، جوان تازه کاری باید سال‌ها بدود تا 10روز اجرا در گوشه‌ای گیرش بیاید که نه دنیا دارد برایش نه آخرت؟

در نامۀ شما رسیدم به سطری که نوشته بودید: « می‌خواهم این ترس قدیمی را کنار بگذارم و مستقیم با شما سخن بگویم. چشم در چشمتان بدوزم و ...» هیجان زده شدم اما تنها تولدش را تبریک گفته بودید. من هم تولد پدربزرگم را تبریک می‌گویم به همان شوقی که شما گفتید. اما از آنجا که نوه‌ها پررو هستند می‌خواهم توی چشمش چشم بدوزم و بگویم برگرد پدربزرگ. برگرد مرد حسابی ما به تو نیاز داریم. اگر خانم ثمینی می‌گوید نبودنت حفره ایجاد می‌کرد در تاریخ این و مرز و بوم، من عرض می‌کنم بودنت هم حفره ایجاد کرده پدر بزرگ! این هزاران پرسشی که در مغز من و سایر نوه‌هایت ایجاد کرده‌ای مگر حفره نیست؟ برگرد پاسخ بده! پرسش‌های‌مان‌ را...اگر استادم گفته تو آرشی من می‌گویم آرش نباش، یحیا باش، باش و تعمیدم ده! همینجا. گسترش مرزها افسانه است همانگونه که آرش. اگر نسل قبل می‌ترسد یا حیا دارد از تو بپرسد من نه می‌ترسم نه حیا دارم چون در عشقی که به نوشتن دارم نه ترس می‌شناسم نه حیا! حیای واقعی در گفتگو روشن می‌شود نه در نپرسیدن، املای نانوشته غلط ندارد. نپرسیدن نسل گذشته تأتر ما را به این خمودگی رسانده است.

آقای بیضایی شما برای نسل گذشته چه ارثی گذاشتید؟ کم ارزشترینش انبوهی تماشاچی و دوستدار تیاتر که خود یک دنیا ارث است، آن‌ها برای ما چه جا گذاشتند؟ مدیریتی که به خودش اجازه می‌دهد به راحتی اهل تأتر را عملۀ ایدیولوژیک خودش بداند و این فقط و فقط ناشی از تساهل و تسامح نسل قبل بر سر اصولی بود که ذات ادبیات را معنی می‌دهد و شرافت ادبیات را! آن‌ها بر سر اصول معامله کردند...به والله معامله کردند. آن‌ها برای چاپ شدن و اجرا کردن به هر سانسوری تن دادند و نفهمیدند شما چرا هیجده سال سکوت کردید. هیجده سال سکوت! چرا؟ برای این که بر سر اصول معامله نکنی...دریغ که این اسای ترین درس شما را فرا نگرفتند و نسل ما هم به همین راحتی دارد به بیراهه می‌رود چراکه الگوی راستین نوشتن جلوی چشمش نیست. پس برگرد مرد بزرگ!

خانم ثمینی با طنازی برای بیضایی نوشته اید: « قبول کنید نسل شما کمی ترسناک است و کمتر قبول می‌کند که نسل بعدترش دیگر بچه نیست و باید به حسابش آورد و این گاهی مثل سد عمل می‌کند و امکان ارتباط و انتقاد و بحث را مسدود» قبول کنید که نسل شما اگرچه ترسناک نیست ولی نسل بعدترش را به حساب نمی‌آورد و این گاهی مثل سد عمل می‌کند و القصه! چند نفر از نسل شما راجع به آثار نسل ما چیزی نوشته است؟ به جد و علمی کاری کرده است! شاگردتان بودیم و آموزشمان دادید الحق! اما ما هم بزرگ شده ایم! دیگر بچه نیستیم! حالا بعضی از ما همکاران شما شده ایم. اما دریغ که می‌بینم چقدر داریم جان بی‌مزد می‌کنیم و به والله استثمار می‌شویم اما به شور فهمیدن و فهماندن اگر در توانمان باشد هستیم! و می‌بینم شما ذره‌ای به این اسثمار که ما در آنیم اعتنا ندارید...نکند! نه باورم نمی‌شود!

آقای بیضایی، پدربزرگ عزیز! روز دفاع ارشدم، که موضوعش یکی از نمایشنامه‌های خانم ثمینی بود، ساعت 11 من و همسرم، آمادۀ حرکت شدیم، ساعت 12.30 دفاع داشتم، دیدم دوتایی کلن 1200 تومن پول داریم. بله 1200. قسم می‌خورم! آخر همت دقیقن آخرین ساختمان همت غرب سال 87 زندگی می‌کردیم! با تاکسی پولمان نمی‌رسید تا انقلاب با اتوبوس زمان! به هزار ترفند همسرم مادرش را کشاند که با ماشین ما را ببرد دانشگاه! اما روایت‌هایی از نسل خودم شنیده ام که این یکی در مقابلش شام سلطنتی است، همین یک سند کافی نیست باور کنی با عشق و جدیت به نوشتن داریم کار می‌کنیم؟ همین یک سند برای کل تاریخ کافی نیست که نسل ما متولدین 50 تا 70 ایران را با احترام جدی بگیرد؟ نسلی که بی‌ دیدن هیچ احترامی، امنیت و حداقلی از بنیان‌های زندگی، همین خورد و خوراک و مسکن را می‌گویم، همچنان دارد می‌نویسد، تجربه می‌کند و می‌اندیشد و زنده است؟ پس برگرد پدربزرگ عزیز!

دانشگاه‌ها به آن شعوری نرسیده اند که به شما احترامی که شایستۀ آن اید ادا کنند، کویر لوت قرار بگذارید، هزاران می‌آییم. به هوای پرسش‌هایی که داریم و باید پاسخ دهی. باید پاسخ دهی پدر بزرگ. این خواهش نیست. همان آزادی و انسانیتی که سال‌ها برایش قلم زده‌ای به من یاد داده است از تو اسطوره نسازم، بی‌پرسش باورت نکنم و بی‌پاسخ ستایشت! تو به نیاز ما نوه‌هایت به خودت باید پاسخ دهی به سؤال‌هایمان. چرا در مرگ یزگرد شاه را کردی توی لباس آسیابان و آسیابان را به جای شاه کشتی و زیر جل شاهی قایمش کردی بیچاره را! و به ما گفتی شاه مرد؟! اشتباه می‌کنم؟ پاسخ بده! چرا در هشتمین سفر سندباد بحری ما را افسون خواب کردی و سفری در کار نبود؟ رفتیم؟ کجا؟ چرا در افرا، آن معلم مریض روانی را قربانی جا زدی که بی‌سوادیش را شاگردان ندیده بگیرند به لطف مهربانی‌اش؟ خفه شم؟ نمی‌شم! تا کی سهراب کشی؟

نوشته‌های نسل ما و نتیجه‌هایت را هم تو باید بخوانی و رد یا تأیید کنی، خواندن نوشته‌های پسران و دخترانت کافی نیست. تو باید به ما بیاموزانی به والله تشنۀ آموختنیم. به والله دروغ می‌گوید هرکسی می‌گوید نسل ما تنبل و بی‌سواد است. ما بی‌انگیزه‌ایم...حق داریم. می‌دانی که حق داریم. تازه فقط ما نوه‌هایت نیستیم، نتیجه‌ها، نسل 70 به بعد هم از راه رسیده اند. می‌نویسند و خیلی خوب، گاهی عالی! اما من کی‌ام بگویم خوب است یا عالی! ولی این را چرمشیر پسرت هم گفته است. که خوب است، عالی است. امجد و ثمینی هم گفته انداما تا مطمئن نشویم که تو می‌آیی و نخودی کشمشی می‌آوری به چه امیدی عمو زنجیر باف بازی کنیم؟ نمایشنامه‌ها و فیلم‌ها و کتاب‌ها هست می‌دانم اما تا خودت هستی، نوشته چرا؟ آن‌ها هستند تا هزاران سال دیگر، خودت! بیا پدربزرگ عزیز! کویر لوت کلاس بگذار که بخاری هم نمی‌خواهد، نمی‌سوزیم!

ارادتمند رفیق نصرتی

 


مطالب مشابه :


نامه نگاری هایی به نام بیضایی

نامه نگاری هایی بازیگوشان فرمهای نو، تجربه کردنِ تجزیۀ نگاهی به عجایب نامه های




نامه نگاری انگلیسی

نامه نگاری خانم یا آقا می باشد از فرم زیر شروع نامه های اداری و شغلی و




آیین‌نامه اجرایی قانون انگشت نگاری

آیین‌نامه اجرایی قانون انگشت نگاری 3 این آیین‌نامه از درجه اعتبار فرم های مخصوص طرح




انواع نامه نگاری

نامه های عادی و بر بنیاد نامه نگاری استوار ( بهتر است از فرم شماره یک استفاده




نامه های اداری

نامه های اداری روی فرم و کاغذ اداری برای نامه نگاری پیش از آنکه به نوشتن اقدام شود




آیین نگارش و نامه نگاری اداری

نامه نگاری اداری نامه های اداری که از اداره یا ارگانی پیش نویس فرم قرارداد و تنظیم




آئین نامه نگاری اداری ( ویژه ی کارکنان بانک مهر اقتصاد زاهدان )

آئین نامه نگاری اداری پ نامه های اداری اما اجازه دهید فرم یکسان و ساده ای برای تمام




نامه نگاری انگلیسی 2

در این صورت در پاراگراف های بعدی می تونیم ازخودمون و خبر های کلی نامه نگاری فرم تماس




برچسب :