یک نظر و یک خبرجالب از ثروتمندان بوکان

مهران: سلام واقعا بوکان شهر محرومی است ولی شاید مشکل کمی هم از خود مردمش باشد . آره درست دولت در این مناطق سیاسی سرمایه گذاری نمی کند ولی سرمایه دارهای شهر باید به فکر باشند که این همه سرمایه داری که در شهر است می تونند هر کاری بکنند. متاسفانه هنوز در بوکان 5 آپارتمان 6 طبقه وجود نداره یا یک مجتمع تجاری یا یک هتل . الان اگه یک سری به مهاباد بزنید می بینید که صدها آپارتمان و نزدیک به 10 مجتمع تجاری و استخرهای زیاد و در حال ساخت و بزرگترین شهرک سلامت خاورمیانه این شهر را به دبی ایران یا حداقل منطقه تبدیل کرده ( فقط با سرمایه گذاری بخش خصوصی و ثروتمندان شهر انجام شده) به امیدی روزی که شهرما هم یعنی بوکان هم اینجوری و بالاتر هم بشود

                                                                                         http://boukancity.blogfa.com

متاسفانه بوکان با وجود این همه استعداد های نهفته شهری است که در ایران ناشناخته مانده است.یکی از استعدادهای بوکانیها در داشتن فکر اقتصادی مفید در کار و تجارت است.واز این رو کسانی را داریم که با همین افکار بکرشان ره صد ساله را یکشبه پیموده و به میلونر های افسانه ای تبدیل گشته اند.در عین حال اکثرا این افراد گمنام و ناشناخته هستند.در این پست قصد دارم تعدادی از این میلونر های افسانه ای را به شما معرفی کنم.

در واقع قضیه آشنایی من با این میلونر های افسانه ای از آنجا شروع شد که چند روزی برای مسافرت پیش خواهر زاده ام در تهران رفته بودم.خواهر زاده من در تهران دانشجو است و خیلی هم تلاش میکند تا زندگی اش را خودش اداره کند و با وجود درس و دانشگاه برای تامین مخارج زندگی و تحصیل همیشه کار  میکند و از دستفروشی و تراکت پخش کنی تا کارگری و سرویس تمیز کردن آپارتمان ها را هم انجام میدهد.با وجود این همیشه دانشجوی ممتاز دانشگاهشان بوده و معدل (الف) کسب میکند.یک روز ظهر با خوشحالی زیادی به خانه برگشت و با چنان آب و تاب زیادی نفس نفس میزد، انگار حرفی که میخواست بزند توی گلویش گیر کرده بود و از شدت هیجان سرخ شده بود.خلاصه هر طوری که بود برایم تعریف کرد که شغل جدید و پر درآمدی پیدا کرده و دیگر لازم نیست سخت کار کند. بعد به من گفت:نمیدانی که امروز چه خدمت بزرگی به من کردی؟!!و من در فکر این بودم که واقعا چه نقش مهمی در پیدا کردن شغل خواهرزاده ام داشتم که خودم نمیدانم! او گفت:وقتی که امروز صبح به من زنگ زدی داخل مینی بوس نشسته بودم.بعد از اینکه تلفن را قطع کردم گویا شخصی متوجه کردی صخبت کردن من شده بود و آمد کنارم نشست و پرسید آیا شما هم کُردید؟و خلاصه سر صحبت باز شد و او پیشنهاد یک کار پردرآمد در شرکت ایران خودرو داده است.و تاکید کرده چون کُردی و مخصوصا اهل بوکان هستی این را به تو میگویم.وگرنه قبلا چه کسانی را اصلا گزینش هم نکردیم .من هم گفتم اتفاقا خودم دانشجوی مهندسی مکانیک هستم و کار کردن در ایران خودرو اصلا با رشته من همخوانی دارد.و او هم گفته با این حساب درآمد میلیونی خواهی داشت.

خلاصه این خواهر زاده من که دیگر از دست فروشی و کارگری و....خسته شده و حالا شغلی متناسب با شان و رشته تحصیلی خودش پیدا کرده و درآمد میلیونی دارد مگر می تواند همین طور راست راست راه برود و به من هم شیرنی ندهد؟به او گفتم :اصلا لباست را عوض نمیکنی !چون همین الان باید برویم ولیعصر و تو یک بوف کور من را مهمان میکنی تا بلکه روح صادق هدایت هم از پیدا کردن این شغل جدیدت کمی شاد شود.این کُردها هم که از همه تهران یک خیابان ولیعصر بلدند و و انگار خیابان انقلاب بوکان است یعنی میتوانی در سراسر این خیابان با هر کسی کُردی حرف بزنی و مشکلی نخواهی داشت!خلاصه آخرین پول های تو جیبی این ماه خواهر زاده ام کلی به ما چسبید.البته من هنوز نمیدانم که این تهرانی ها چرا اینقدر بی کلاس هستند چون خانم گارسون به من متذکر شد که تنها نام رستوران بوف است و در اینجا غذایی به اسم بوف کور یا بوف بینا سرو نمیشود!من هم گفتم :ما سرو و کاج و بلوط نمیخوریم.یک بابوله پیتزا بده بخوریم.هرچند که برای شادی روح صادق هدایت هم یک صلوات فرستادیم.

فردای روز بعد رفتیم میدان صنعت در شهرک غرب، یعنی جایی که خواهر زاده ام با مسئول کشف استعدادش قرار گذاشته بود.و از آنجا که من هم بلد و هم تجربه دیده روزگار خواهر زاده ام را همراهی میکردم تا خدای نکرده سر کار نباشد و از این حرفها....اما بعد از دو ساعت علافی و احساس سرکار بودن سر و کله این آقا پیدا شد.و کلی معذرت خواهی کرد که با رئیس شرکت جلسه مهمی داشته است و ما هم به خاطر تاخیرش ببخشیم و من هر چه به این مردک ورنپریده نگاه میکنم فکر میکنم قیافه اش اصلا به آدم حسابی نمیخورد چه برسد به آنکه با رئیس شرکت جلسه داشته باشد!فکر میکنم اگر گلویش را بگیرم جانش از دماغش در میآید.بعد راه افتادیم به سمت سعادت آباد و محله های باکلاس و کوچه و پس کوچه ها که من مرتب اطافم را نگاه میکنم تا حداقل یک نمایندگی از ایران خودرو پیدا کنم.بعد جلوی درب یک خانه توقف کردیم و آقا کلید انداخت رفتیم بالا و حالا من مطمئنم که باید واحد به خصوصی از ایران خودرو باشد که اداره شان در داخل خانه است و یا منزل مسکونی رئیس شرکت است و از آنجا که ما آدم های مهمی هستیم مستقیما آمدیم خانه رئیس!رفتیم بالا و با چند نفر قیافه از خودمان حیران و ویران تر برخورد کردیم که از لهجه شان مشخص بود اکثرا بوکانی و همشهری خودمان هستند.ما را خیلی تحویل گرفتند و رفتیم به اتاق کنفرانس که با اتاق خواب شلخته منزل مجردی خودمان هیچ فرقی هم نداشت.دو نفریک میز تحریر آوردند و یکی از آنها گفت الان آقای مهندس برای پریزنتوری تشریف میآورند.به خواهر زاده ام گفتم بابا اینها دیگر کی هستند با ریس جمهور و پریزیدنت و اینها سر و کار دارند.بعد آقای مهندس پریزنتوری تشریف آوردند و من هر چه نگاه میکنم که اصلا گروه خونش به مهندس ها نمیخورد چون یک کت و شلوار مکش مرگ ما پوشیده و با لهجه تابلو زور میزند فارسی غلیظ حرف بزند و اصلا ما هم متوجه نیستسم که همشهری خودمان است.بعد شروع کرد به سخنرانی کردن که حتما با واژه نت ورک مارکتینگ و شرکت گولد کویست و از این جور چرت و پرت ها آشنا هستید.دیگر بقیه اش را توضیح نمیدهم چون مطمئنم که تا آخر قضیه را خودتان گرفتید.آنقدر عصبانی بودم که میخواستم اول گردن این مهندس قلابی را بشکنم بعد هم خواهر زاده ام را که بعد از این همه علافی ما را به چنین جایی آورده است.خواهر زاده بیچاره ام که متوجه نگاه های سنگین من و طغیان های دورنی آتشفشان من بود.در گوشم گفت:اول پول پیتزاهایی که دیروز خوردی از دماغت در بیاد چون تا آخر این ماه هر چه پول تو جیبی داشتم خرج شیرنی دادن به توکردم.در این هنگام مهندس پریزنتوری با همان لهجه کش دار ناز و غمزه ایش از من میپرسد:اکس کیوزمی،شما مشکلی دارید؟من هم با همان لهجه خودش جواب می دهم:

excuse me! your father"s head donkey donkey یعنی (سه‌ری بابێت ‌‌که‌ره که‌ر)و او هم تشکر میکند :thankyou

خلاصه او هی گفت و هی گفت و ما هم هی گفتیم چشم تا بلکه زودتر دست از سرکچلمان بردارد.بعد همان چند نفری که اول دیدیم را به ما نشان میدهد و میگوید اینها ثروتمندان شهرتان هستند.شما هم به جمع ثروتمندان خوش آمدید.البته از رنگ و روی این ثروتمندان بی چاره شهر ما بیشتر سوء هاضمه میبارید.ولی حداقل در افسانه و توهمات دلشان را خوش کرده اند که میلونر هستند.چون یکی از آنها میگفت :حساب دلاریش پر از پول است فقط نمیتواند از آن برداشت کند!!!!به قول خودش هنوز زیر شاخه هایش مساوی نشده و به نظر من هنوز مساوی بودن شاخ های روی سرش را هم ندیده که به حماقت خودش پی ببرد.بعد من میپرسم :از این حرفها بگذریم. کی بیاییم ایران خودرو کار کنیم؟این مهندس که معلوم است خیلی عصبانی شده و این سوال من بعد از این همه شاهنامه خواندن او مثل این بود که بگویی رستم مرد بود یا زن؟!!دیگر تاب تحمل خود را از دست داده و عصبانیتش  هم با همان زبان مادری طغیان میکند:(ئه رێ بابا وا دیاره تۆ زۆر شووتی!!!)و من میگویم (شووتی که‌له‌ی سه‌رته ......هه‌ی له ‌که‌له‌ی سه‌رت....بۆخۆت که‌ری یا ئیمه‌ت پێ که‌ره؟)بعد هم طبق معمول سنت دیرینه کردها ما با هم گلاویز شدیم و کمی کتک کاری و بعد که حسابی تخلیه روانی شدیم با هم آشتی کردیم و رو بوسی و...

از شوخی بگذریم:

چرا باید عده ای خودشان را فریب بدهند و به پیشه های کاذب اینچنینی روی بیاورند؟مگر نه اینکه بیکاری در میان جوانان ما بیداد میکند؟و تمام این مصیبت ها از بیکاری است.سخن من این است که چرا باید یک جوان تحصیل کرده و دانشجوی مکانیک برای تامین مخارج زندگی در یک شهر بزرگ به کارهایی چون کارگری و دستفروشی روی بیاورد و همچنان در جستجوی شغل مناسبش باشد؟البته همه این شغل ها شریفند اما مساله مرتبط بودن با رشته تحصیلی است.و به نظر من این با بیکاری فرق چندانی ندارد.باید واقعیت را بپذیریم.چرا در جامعه ما خلاف و دزدی و کلاهبرداری زیاد شده؟شاید همان جوان بیکاری که هوش و استعدادش را در مسیر خلاف به کار میبرد اگر امکانات مختصری حتی در یک کارگاه صنعتی کوچک داشته باشد میتواند ابتکارات بی نظیری خلق کند.اما مقصر کیست؟دولت یا خود مردم؟یا سرمایه دارانی که فقط به فکر پر کردن جیب خودشان هستند؟آیا سرمایه داران ما تاکنون کم گذاشتند؟اشتباه نکنید سرمایه دار با ثروتمند فرق میکند.همین حالا در بوکان ثروتمندانی داریم که تنها قیمت یک قطعه زمینش سر به میلیارد میزند اما تاکنون چه نقشی در چرخه اقتصاد این شهر داشته است؟و البته داشتیم سرمایه دارانی که برای راه اندازی یک کارخانه کوچک در شهرک صنعتی بوکان وام های چندصد ملیونی گرفته و به خاطر شرایط نابه سامان اقتصادی و عدم حمایت دولتی ورشکسته شده و از پرداخت وام خود هم باز مانده اند.طرح های کلانی همچون کارخانه سیمان سردار بوکان که با حمایت دولتی احداث میشوند اما گویا بوکان در این میان فقط اسم آن را یدک میکشد و به میاندوآب نزدیک تر است.کارخانه نساجی بوکان تعطیل میشود و صدها کارگر آن از کار بیکار میشوند.در این شرایط کسی هم جرات سرمایه گذاری پیدا نمیکند.چون اگر سرمایه دار بخش خصوصی بخواهد در جایی سرمایه گذاری چند میلیارد تومانی بکند باید این ریسک را بپذیرد که دوره بازگشت سرمایه اش حداقل زمان ممکن بوده و یا بازده اقتصادی طرح با توجه به شرایط منطقه ای و صنایع مرتبط تضمینی خواهد بود.البته با توجه به نیروی کار فراوان در بوکان و موقعیت قرارگیری در شاهراه ترانزت بین المللی برای احداث کارخانه و واحد های تولیدی بشدت مستعد است ولی باید پرسید چه موانعی تاکنون وجود داشته است؟چرا کسانی همچون آقای ایلخانی زاده در شهر هایی همچون قم، سلفچگان ،آبادان و ......کارخانه های عظیم میسازد اما نمیتواند این سرمایه گذاری را در شهر خودش بوکان انجام دهد.ناگفته نماند که جمعتی بالغ بر چهار هزار نفر از جوانان بوکانی و مهابادی و کل منطقه در کارخانه های ایشان در شهرهای نامبرده کار میکنند و این خدمت بزرگشان به کردستان جای تقدیر فراوان دارد.در نوشته های پیشین (بی فرهنگی یا با فرهنگی) به مسئله سرمایه گذاریهای تجاری و ساختن پاساژ اشاره مختصری داشتم اما باید بدانیم هدف از این نوع سرمایه گذاریها چیست و چه کسانی سرمایه گذارند؟ البته ساختن ساختمان های چند طبقه با نماهای آنچنانی برای تزئین و زیبایی شهرمان مفید است اما نیاز اصلی ما بیشتر به مجتمع های تولیدی است نه مجتمع تجاری. باید سرمایه از خارج وارد شهرمان شود نه اینکه در داخل شهر دست به دست بچرخد.به همین دلیل هر روز بر تعداد شغلهای کاذب در بوکان اضافه میشود.آنچه باعث تورم و گرانی و اختلاف طبقاتی در جامعه شده است.عده ای از مردم هر روز فقیر تر میشوند در حالیکه عده ای هر روز جیبشان پرتر میشود و روز به روز قیمت مال و املاکشان بالاتر میرود و سر به فلک میکشد.


مطالب مشابه :


سهم فرهنگیان و آموزش و پرورش در ترویج فرهنگ مصرف درست در جامعه

9- تهیه تراکت و بوروشورهایی برای دانش مصرف نکردن نیست ، بلکه درست مصرف کردن




سهم فرهنگیان و آموزش و پرورش در ترویج فرهنگ مصرف درست در جامعه

9- تهیه تراکت و بوروشورهایی برای دانش مصرف نکردن نیست ، بلکه درست مصرف کردن




راه های صرفه جویی و کاهش هزینه ها در مدارس

·56- تهیه تراکت و بروشورهایی برای دانش آموزان مصرف نکردن نیست ، بلکه درست مصرف کردن




آموزش فتوشاپ (قسمت دوم)

طراحی و چاپ کارت ویزیت ، تراکت از املای درست دارد که با فعال کردن آن این




یک نظر و یک خبرجالب از ثروتمندان بوکان

آره درست دولت در این و تراکت پخش کنی تا کارگری و سرویس تمیز کردن آپارتمان ها




نقش فرهنگیان و آموزش و پرورش در ترویج فرهنگ مصرف درست در جامعه

آواي بابك الهياري - نقش فرهنگیان و آموزش و پرورش در ترویج فرهنگ مصرف درست در جامعه - هرسين




دامن فرشته

درست کردن دامن فرشته بدون خیاطی !!!!! به نظرمن خبلیجالب تراکت آماده تبریک جشن جوانه




اقدامات آموزش و پرورش ، مدارس و معلمان که در اصلاح الگوی مصرف

9- تهیه تراکت و بوروشورهایی برای دانش مصرف نکردن نیست ، بلکه درست مصرف کردن




برچسب :