رمان تو از ستاره ها اومدی 37

تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده بودوکیفشم روشونش بودیه ارایش خیلی ملیحم داشت موهاشم طبق معمول بیرون نبودته دلم واقعاازاینکه همیشه باحجاب میره بیرون خیلی خیلی خوشحال بودم دستشوگرفتمورفتیم سمت ماشین جلوی پاسازنگه داشتموپیاده شدیم بازارشلوغ بودمدارس بازمیشدن وهمه مشغول خریدبودانگشتاموتوانگشتاش قفل کردم لبخندارومشودیدم اروم حرکت کردیم تا9وقت داشتیم اماکم بود
همینطورجلوی مغازه هاردمیشدیم وشلوارومانتوومقنعه خریدم براش واقعاتوشون خیلی خانوم میشدچندتاهم وسایل برای داشنگاهش داشتم حساب میکردم که نگام رفت سمتش که جلوی یه مغازه اسباب فروشی وایستاده بودویه خرس گنده روباذوق نگاه میکردلبخندم عمیق شداین دخترهنوزم بچه بود
اروم پشتش قراراگرفتم سرموبردم جلو
-خانوم کوچولو چیوپسندیدی اینجااینقدرجذبش شدی؟
به خودش اومد
-ها؟...من
-تو
-هیچی بریم؟
-نه؟
-چرا؟ماکه خریدمونوکردیم
-کردیم که کردیم این یکی مونده
-هااااااااااااا؟
دستشوگرفتموکشیدم باخودم تومغازه واون خرسی که دوست داشتوخریدم براش شایدکارمنم بچگانه باشه ولی می ارزیدبه برق چشماش وقتی فهمیدمیخوام بخرمش درسته مخالفت کردولاون برق چشمهابرای من نشونه خوبی بودبهم انرژی میداد!
سوارماشین شده بودیم ومثل بچه هاخرسوبغل کردم بودوهرازگاهی نگاش میکردومیخندید خنده منم عمیق ترمیشدتواتوبان بودیم که بالاخره حرف زد
-وای فرزادمرسی این خیلی خوشگله
-خواهش میکنم خانوم کوچولو
-جبران میکنم
زدم کناروپارک کردخارج ازاتوبان بودونیمه تاریک
-کی؟
-هروقت موقعش شددیگه
-مثلاالان؟
-الان؟اخه اینجاوسط اتوبان که چیزی نیست بتونم برات بخرم جبران بشه
-خب اینم حرفیه ولی کی کادوخواست من یه چیز دیگه میخوام
-چی؟
نگاهش کردم یکم نگام کرد
-خیلی بی حیایی فرزاد
خندیدم
-بی حیاچیه؟خب تومیگی میخوای جبران کنی منم میگم یه بوس بده بهم خیلی سخته؟
خودشم خندش گرفت ولی بزورخودشونگه میداشت صورتموبردم جلو دیگه خجالتی برام نمونده بودزنم بودمیخواستمش
-خب من منتظرما
نگاهی به صورتم کردوبعدبه چشمام چشماش هم توشون خجالت بودهم شیطنت
اومدجلوتر تپش قلب گرفتم انگاردختری چیزی بودم درست وقتی میخواست برسه صورتشوکج کردوازگونم یه بوس کوچولوکردچشاموبستم همونم برای من کافی بودازنفسی که تاچندوقت پیش ازگرفتن دستم هم گرمیگرفت ولی اینجورنمیشدبایداذیتش میکردم کمی
وقتی صورتش رفت عقب عین لبوشده بوددختردیوونه خندیدم
-ای باباتوکی یادمیگیری ازکجابوس کنی ها؟
-فرزاد
-ها؟چیه؟حرف بدی میزنم؟
دوباره خندید
-اهابخندخانوم عیب نداره وقت تلافی منم میرسه که این دوباره که داری سرکارم میزاری
ماشینوروشن کردموراه افتادم
-خب به من چه میخواستی باهوش بودی میفهمیدی سرکاررفتی
-اینجوریه خانوووووووم؟
-بله
-باشه صبرکن دارم برات عزیزم
بلندخندیدانگارته دلموخالی میکردن وقتی اینطوری میخندید
-فرزاد
-جونم
-کجامیری؟اینجاکه مسیرخونه نیست
-ایول باهووش تازه فهمیدی؟
-این به اون دربوددیگه نه؟
-دقیقا
-کوفت
-اوووووووخانوموباش چه اخمیم میکنه
-مرض
-نچ بایدنازکشی کنیم
-بله
-نفس من
-.........
-خانومی من
-.......
-جیگرمن
-........
-مرغ من
بلندخندید
-دیونه این چی بودگفتی
-خب اگه من خروسم توهم مرغ میشی دیگه
-دیوونه
-چه مرغ خوشمزه ای هم هستی یه لقمه چپت کنم
خندید
-خداشفات بده
-ایشالا
-نگفتی ..کجامیریم؟
-میبینی
-ایشششششششش
جلوی شهربازی که رسیدم دیگه واقعاتوچشماش پروژگتورروشن کرده بودن
چه خوب بودکه حتی بایه چیزایی خیلی کوچولوهم ذوق میکردعاشق این اخلاقش بودم
دروبازکردمودستموگرفتم جلوش
-بانوی من افتخارمیدید؟
یه ابروشوبالاانداخت
-باکمال میل
دستشوگرفتم وبعدبستن درماشین وزدن دزدگیرراه افتادیم  جای اینکه من اونوبکشم اون باذوق منومیکشیدداخل
-نفس بانواروم باش اونجافرارنمیکنه ها
-اااااا فرزادضدحال نزن توروخدا
-چشم
رسیدیم به باجه فروش بلیط ناخوداگاه ذهنم برگشت به3ماه پیش وقتی باامین اوردمش اینجاوقتی دیدم اون پسرادارن قرتی بازی درمیارنودیوونه شدم
توصف بلیط بودیم پشتش وایستاده بودمونمیزاشتم کسی ازکنارش بگذره اینجاهمونجایی بودکه جرقه عشقم بهش زده شده بود!
اروم چونموگذاشتم روشونش ودم گوشش زمزمه کردم
-اولین بارکه حس کردم بخاطریه نفرخونم داره میجوشه دارم دیوونه میشم ازاینکه کسی بهش تعرض کنه اینجابود،اینجابودکه غیرتم ب جوش اومدبخاطرت
خنده ارومشوشنیدم دلم میخواست بگیرمش توبغلم ولی نمیشد
باهم رفتیم توبازوموگرفتم جلوش
-بانوی من،همراهیم میکنید؟
یه نگاه شیطون بهم انداخت
-البته پرنس عزیز
وخندید
دستشوباپرستیزخاصی انداخت دوربازوم وراه افتادیم همینطورکه مردمونگاه میکردیموراه میرفتیم  رسیدیم به همون تختایی که اونبارروشون باکریم اینانشسته بودیم نشستیم
گوشیمودراوردموبرای عرشیااس دادم که بیان اینجا
-چشم عزیزم فدای قدوهیکلت بشم عشقم
-عرشیامیای که اینجاخفت میکنم
-خفه کردنت توحلقم نفسم
خندم گرفت  که صدای نفس بلندشد
-به کی اس دادی؟
لحنش چندان خوب نبودیه رگه های حسادت مانندی توی صداش بودایول این قدم خوبی بودتحریک حسادت
لبخندبدجنسی زد وبه اون که کنارم نشسته بودیه نیم نگاهی کردم
-کس خاصی نبودیکی ازدوستام بودش
-اهان یکی ازدوستات بوداونوقت اون یکی ازدوستات چی گفت که اونجورخندیدی؟
نگاش کردم چشاش میخندیدولی اون ته ته های نگاهش یه خورده دلخوری بود
-خب اون خصوصی بودفوضول نباش دخترجون
دست به سینه نشست وبه روبروخیره شدخداروشکروسط هفته بودوافرادکمی توشهربازی بودن خب یکم بایداذیت میکردم
-اهم...میگم
نگام کردودوباره به روبروخیره شد
-نفس بانو
-کوفت
روشوبرگردونداونورنچ حسابی بایدنازشومیکشیدم
-من برم؟
-.....
-باشه پس من میرم دیگه
یهوبرگشت طرفم
-کجا؟
-بغل شوما
باحرص، خفه جیغ زد
-فرزاد
قهقه زدم میمردم برای تماشای این صورتش خیلی باحال شده بود
-به فدات
-مسخره
-بانوی من ازمن قهرید؟
-بله
-چرا
-برای اینکه چ چسبیده به را
-شایدم فرزادچسبیده به نفس
-فرزادخیلی بی حیایی
-ای بابامن هرچی میگم تومیگی بی حیایی
-خب مگه نیستی
-مگه توام زنم نیستی
-چه ربطی داشت؟
-خیلی ربط داره خانوم زنمی دوست دارم میخوام بی حیاباشم
-اااااااا؟توکه دوست زیادداری برو....نگاهی به چشمام انداخت درونم برزخی شدازاین حرفش واقعاکوچولوبودونمیدونست چیوبایدکجابگه
بخاطرهمونم کاریش نداشتم
نگاهی به اطرافم کردم هیچکی نبودوچون تخت پست یه درخت بودیدی نداشت دستاموگذاشتم روگونه هاش وزل زدم به چشمای ترسون ودلخورش
-فک کنم تواین مدتی که توخونم بودی شناختیم اهل دختربازی نبودمونیستم اینیمی که الان دیدی داشتم اس میزدم عرشیابودکه باشیرین دارن میان اینجاباورنداری بیاببین خودت به توام اگه نزدیک شدم بخاطراینه که دوست داشتم میخواستمت ومیخوامت زنمی حقمی حقتم شرعی وقانونی کسی نمیتونه اینومنع کنه
پس حق اینودارم که ازت لذت ببرم ازوجودت بخوامت توهم منوبخوای همه بی حیاییای من فقط برای توعه ومیمونه جزخودت من برای کسی اینجورنیستم اگه نیمخوای اگه اذیت میشی من مشکلی ندارم دیگه بهت نزدیک نمیشم تا...
-نه نه نه فرزاداینجوری فک نمیکنم بخدامن...اشتباه کردم ببخشید یه لحظه فک کرد...فک کردم...
نگاهشوازم دزدیدولبشوگازگرفت
-فک کردی بهت خیانت کردموحتمابایکی دوستم؟
بیشترگازگرفت لبشوهمه عصبانیتم خوابید دلم زیرورومیشدوقتی دندوناشورولباش فشارمیدادواوناروسرخ ترمیکردطاقتی برام نمونده بود....
همه وجودموارامش گرفت نمیبوسیدمش همونطورلبامون چسبیده بودبهم حس اینکه همه وجودش ماله منه حس خیلی خوبیه یجورحس مالکیت وحشتناک تووجودمه دوست ندارم مال کسی بشه یاازم ناراحت بشه دوست دارم همیشه پیشم باشه
بوسه کوچیکی ازش گرفتم برخلاف همیشه که انتظارداشتم قرمزبشه وازم فاصله بگیره اروم خزیدتوبغلموسرشوگذاشت روشونم وپیشونیشوچسوندبه گردنم غرق لذت وخوشحالی شدم ازاین کارغافلگیرکنندش
فهمیدم اونم حالش مثل من بوده دستموانداختم دورکمرش ونزدیک خودم کردمش وبادوتادستام حصاری زدم دورش وسرموتکیه دادم به سرش
-فرزاد...
-جانم؟
-توخیلی خوبی خوشبحالت
-خب اینجابایدمیگفتی خوشبحال من که همچین شوهرخوب ونازی نصیبم شده اصلازبان فارسیت خوب نیست باچندقبولی میگیری تو؟
بیشترتوبغلم رفت
-کوفت خودشیفته
نمیدونم چقدرتوبغلم بودوهردمون ساکت بودیم خوبی جاهای تاریک وساکتم اینه دیگه میتونی تادلت بخوادشیطونی کنی
(نفس)

شیرین-عرشیابستنیموبده
عرشیا-نه نه عزیزم ببخشیددیگه این مال شوهرته انقدرخسیس نباش
-عرشیابستنیمومیدی یانه؟
-اااا؟زنم زنای قدیم بیابخور
-بده ببینم چه زورم میگه بااین3تابستنی خوردیاهرکول این مال منه
-خب برواسپنددود کن همچین شوهرسالم و سلامت وشادابی داری که میتونه3تابستنی یه جابخوره
نشسته بودیم وبه چرت وپرت گفتن این دوتانگاه میکردیم بعدشام بودوداشتیم بستنی میخوردیم رولبای فرزادیه لبخندبودبرخلاف همیشه که ازشیرین بدش میومدانگارکم کم ازش خوشش میومد
-خیلی بی ادبی
-چاکرتم ضعیفه
شیرین روشوباقهرکرداونوراین زن وشوهرخودجوک بودن ازوقتی اومده بودن فقط داشتم میخندیدم به اداهاشون
-داش فری میگم نمیخوای پاشیم یکم تخلیه انرژی بکنیم؟
-اگه لودگیات تموم بشه چراکه نه
-دست شمادردنکنه دیگه
-خفه پاشین بریم
دستموگرفت وکشیدپایین
وادیوونه
هر4تامون داشتیم سمت شهربازی میرفتیم وعرشیاداشت نازشیرینومیکشیدبالاخره خانوم رضایت داداوف
فرزادم که رفته بودتوفازهمون خاص بودنش وبازاخماشون کمی تانسبتی توهم بوداین بشرچرااینجوریه؟دونفرادم میبینه اخماشومیکشه توهم پیش من که میاد.......هی خداشکرت
انگشتامویه فشاری دادبرگشتم سمتش وباتعجب نگاش کردم
-کجایی بانو؟
-هیچی همینجاچیشده؟
-میگم سوارچی میشی؟
یه نگاه به وسایلاانداختم شیطنتم گل کردیاچی بودنمیدونم ولی بیشترمرورخاطره بود
-ترن
باابروهای بالارفته یه نگاه خاص بهم کرد
-چشم بانوی من
باعرشیارفتنوبلیط ترنوگرفتن منوشیرینم باهم وایستاده بودیم
-میگم نفس این اقافرزادیکم عوض نشده؟
-چطور؟
-نیمدونم نگاهش بهت یجوری شده
-چجوری؟
-یجورتازه تروشاداب تریه حس خوب تونگاهش داره میگم شیطون نکنه یه شیطونیایی کردین وماخبری نداریم ازشون؟
زدم روبازوش
-خفه شوبیشعور
-واقعنی گفتماببین قبلاعین گودزیلانگام میکردحالامثل ادم نگام میکنه
-اووووووو توهین نکنا
شیرین یه سوتی زد
-کی میره ای همه راهو
-شیرین خوشگله
برگشتیم سمت عرشیا
-لیدی های عزیز بفرمایین افتخاربدیدتادم این دستاه همراهیتون بکنم
-ایش بروبابا
شیرین جلوترراه افتادعرشیایه نیشخندی بهم زد
همراهش راه افتادم
-میبینی زنداداش اینم زنه ماگرفتیم اخه؟مدام پاچمومیگیره همه شلوارام پاره پوره شده
-خب داداش حقته ببین چجورحرصش میدی؟
-من؟زنداداش من؟یعنی به من میاد؟
-پ ن پ به فرزادمیاد
-اونوکه سگ درصدمیادشک نکن
خندیدم
رسیدیم به ترن وجابه جاشدیم منوفرزادشیرین وعرشیانشستن اوناجلوبودن ماعقب نمیدونم چرااینبارمیترسیدم ودستام یخ کرده بودفرزاددستمگرفت
-هی هی دخترچیشده اینجوریخ کردی؟
-هیچی یکم استرس دارم
-بله دیگه بودن کنارخوشتیپی مثل من استرسم داره دیگه
-اونوقت چرا
-اخه میترسی بدزدنم
-بروباباخودشیفته
ترن به راه افتادشیرین وعرشیاکه دیگه هیچی توبغل هم بودن اساسی چشاموبستم  هنوزبه قسمت ارتفاعش نرسیده بودکه بره پایین دوباره گرمی اغوششوچشیدم دستی که دورکمرم قرارگرفت وپرت شدم توبغلش واونم تکیه دادبه به بدنه ترن وجاشومحکم کردسرم درست تویقش بودکه ترن رفت پاین وهم زمان جیغ همه بلندشدپیرهن فرزادوتوچنگم گرفته بودموازهیجان زیادی میخندیدم
اونم ریلکس ریلکس فقط محکم بغلم کرده بود فقط تپشش قلبش تندبودنگاهم رفت سمت شیرین وعرشیاکه عرشیاتوهمون جیغ زدنامیخواست شیرینوبوس کنه اونم میزدتوسرش این دوتاادم نمیشدن
-یه دخترخوب به شیطونیای بقیه نگاه نمیکنه
-یه پسرخوبم اگه خودش نگاه نکنه ازکجامیدونه یه دخترخوب کجارومیبنیه ها/؟
-وروجک زبون دراوردی
-داشتم توخبرنداشتی
خندیدترن وایستادوپیاده شدیم
به سمت سفینه رفتیم چون پرشده بودصندلیاهم قروقاطی بودمنوشیرین یه جانشستیم فرزادوعرشیاهم یه جاعرشیاکه فقط مسخره بازی درمیاورد
-وای داداش گوشیت دم دست باشه دیدی اوج گرفت زنگ بزن اورژانس بیان نعش مونوجمع کنن
-حتماولی نعش توروجمع کنن من وقت مردن ندارم
-ااااااابی معرفت
سفینه شروع کردبه چرخیدن چشاموبسته بودم عرشاهم باصدای دخترونه جیغ میزد
رفت که به بالاهمه جیغ میزدن منم میزدم واین وسط حرفای عرشیانمیزاشت همش میخندیدم
-یاامام هشتم یاامام زاده صالح یاشهداکمککککککککککککککک من هنوزارزوهادارم میخوام برم خونه بخت جهازم کامل نشده ایوووووووووای خدایادارم میمیرم خدایاقربونت برم منکه نمیخواستم سواراین بشم این فرزادبیشعورمجبورم کردوگرنه منوچه به این گه خوریا
ازخنده میمردم  نمیتونستم خودمونگه دار میترسیدم بیوفتم
-واااااااای خدابچم بچم الان میوفته سقط میشه شوهرم طلاقم میده مهریمونمیده بدبخت میشم میرم پی کارم
دیگه رسمابجای میله شکمموگرفته بودمومیخندیدم
-فرزادالهی خشتک شلوارت پاره شه الهی کچل شه موهات الهی زنداداش باقابلمه بکوبه تونشیمنگاهت نتونی بشینی ای محوبشی دارم میمیرم وااااااااااااااای
فرزادهم بلندبلندمیخندیدیاولین باربوداینقدربلندمیخندید
سفینه که وایستادهمه داشتن میرفتن بیرون
ماهم پاشدیم عرشیاخودشوزده بودبه غش کردن
فرزاد-پرشیاپاشوبریم
-نه
-چرا؟
-خاک توسرت خونمیبینی غش کردم؟
-خب چیکارکنم؟
-برویه ابمیوه ای کیکی شیرینی چیزی بگیردیگه
-بروبابانفس شیرین خانوم بریم اینم هروقت بهوش اومدخودش میاد
چشم اقافرزادبریم-شیرین

باخنده راه افتادیم که صدای دوییدنش اومد
-ای بی معرفتاکجامیرین؟شماهاازهمون دوستایی هستین که ادمومیدین دست گرگ
شیرین-گرگ توروببینه پاهای ماهاروهم قرض میگنه وفرارمیکنه
-اینجوریه شیرین خانوم؟
-بعلههههه
منوفرزاوایستاده بودیم به کل کل اینانگاه میکردیم دست فرزادروشونم بودوتقریباتوبغلش بودم
-بسه دیگه ساعت2شده بریم
-جون عرشی یکمم بمونیم دیگه داش فری
-عرشیامثل ادم صحبت کن بعدشم نمیشه صبح بایدبریم شرکت
-برووووووبابامن ازالان برم بخوابم پس فردابیدارمیشم من فردانمیام شرکت مرخصی ردکن برام داش
-جونم؟چیزی گفتی؟نشنیدم
-نه منظورم اینه که من7صبح عین میرغضب اونجام
-اهان الان شنیدم
-ایششش دیگه دوست ندارم زنت نمیشم
-عرشیااااااا
-جانم عزیزم؟دروغ گفتم عاشقتم
-فرداکه میای شرکت؟ادمت میکنم
-اواخاک توسرم کاردیگه نکناپیش اهل وعیال شرمنده میشیم
دیگه رسمافرزادحرص میخوردتودستش اب معدنی بودپرت کردسمت عرشیااونم پشتشوکردواب معدنی خوردباسنش دستشوگذاشته بودروباسنش ودیوونه بازی درمیاورد
-ماشالله ضربه نبودکه زلزله بودکل وجودمولرزوند
فرزادمنوکشیددنبالش راه افتادم شیرین واونم جلومون میرفتن
-خوش گذشت بانو
یه لبخندگله گشادزدم
-ارررررررره چه جورم عالی عالی بود
-خوبه
باعرشیاوشیری خداحافظی کردیموسوارماشین شدیم اونقدرخسته بودم که همون اول خوابم برد
باحس اینکه تویه جای گرمی هستم چشاموبازکردم

 

نفس های منظم وگرمی میخوردن به صورتم هواگرگ ومیش بودکمی خودموجابه جاکردم توبغلش گیرکده بودم ماکی اومدیم خونه؟کی من اومدم روتخت فرزاد؟
معلومه دیگه کارخودشه
نگاموچرخوندم رودیوارساعت6ونیم بودفرزادبایدمیرفت شرکت ولی خوابش بدجورسنگین بودکه بااین تکونهای منم بیدارنشد
اروم ازبغلش اومدم بیرون دل کندن ازرختخواب به اون گرمی وبغل فرزادخیلی سخت بودبرام خصوصاکه چندشبی بودعادت کرده بودم توبغلش بخوابم خمیازه ای کشیدمورفتم پتوروکشیدم روش حداقل نیم ساعتی بخوابه بیرون رفتم وزیرسماورروشن کردم
میزوچیدن نگاهی به خودم انداختم باشلوارجین وتی شرت شب قبلم بودم پوفی کشیدمورفتم سمت اتاقم واردش که شدم نگاه رفت سمت تختم الان4شبی میشه که من باتختم خداحافظش کردم فک کنم
موهاموشونه زدموصورتموشستم وموهاموبالای سرم دم اسبی بستم یه ارایش مختصرم کردم تااینقدربیروح نباشم خستگی دیشب هنوزتوتن بودشدیدا
نگاهی به ساعت انداختم 7بودیه شلوارویه بلیزقرمزپوشیدمورفتم سمت اتاق دروکه بازکردم دیدیم همونجوخوابیده دلم یهوغش رفت برای این صورت توی خواب اروم کنارتخت نشستم ودستموجلوبردم دیگه مثل دفعه های قبل نمیترسیدم بیداربشه بفهمه دیگه تردیدنداشتم منم بایدنشونش میدادم دوتش دارم ولی برای اینکه بگم زودبودیه برنامه خاص بایدمیچیدموبهش میگفتم
اروم موهای روپیشونیشوزدم کنارصورتش ته ریش داشت ومردونه تبه نظرمیرسیداخماش رفت توهم اروم روی گونوبوسیدم که تکون خوردلبخندی زدمودستموگذاشتم روسینش وارم نوازشش کردم چشاش پریدواروم بازشدن
-صبح بخیراقای مهبد
-.
گیج نگام میکردنکنه فک کرده جنی چیزی باشم؟
-فرزادخان؟نمیخوای بیداربشی؟
-نفس
-بله
-مگه صبح شده؟
-خب...به نظرمیادکه بله وبایدشمابرین شرکت
-وااای نه من خستموخوابم میاد
-فرزادپاشو
-نه
چشاشوبست
-به عرشیازنگ بزن بگوامروزنمیام
-چی چی رونمیام پاشوببینم این چندروزخوب تنبل شدیاپاشوووو
-نفس توروجون کسی که دوست داری ول کن بخوابم
-نچ نمیشه پاشو
بازوشوگرفتموکشیدم نازمیومدبرام بایه لبخندکنج لبش بلندشدهلش دادم سمت سرویس
-صورتتوبشوربیاصبحونتوبخور
-باااااشه
رفتم سمت اشپزخونه وداشتم چاییارومیریختم کهاومدتیپ زده وخوشبوبه به یه جیگرخیلی خوشگل تانگاهم دیدبانگاه شیطون ابروهاشوانداخت بالاوباخودشیفتگی خاص خودش
-میدونم خیلی خوشتیپ شدم نخورمنوبااون چشمات
-ایشششش من؟
-نه پس عمم  کی جزتواینجاست که توچشماشم میخند وقتی منومیبینه
-یکم توروخداخودتوتحویل بگیر
خندیدونشست روصندلی چاییشوگذاشتم جلوش
-خب داری کم کم زن ایده ال میشیا
-کجاشودیدی
-جایی روندیدم فعلاولی اینده ایشالله میبینم دیگه عجله نداریم که
بوشول چه بی حیاشده بود
-فرزاد
-جونم؟الهی قربونت برم میتونی ارومم صدام بزنیاااااتواین3ماه که باهم هستیم پرده گوشم ازدست رفت ازبس دادزدی فرزااااااااد
-به من چه خب بیشولی نکن نگم بهت
-عاشق این اصطلاحاتتم
چپ چپ نگاهش کردم که خندش رفت هوانخیرانگاردم صبحی هورمون اندورفینش شدیدتولیدشدده
-مرض صبحونتوبخوردیرشد
-مشکلی نیست عزیززززززم من رییسماهروقت برم عیبی نداره
-ااا؟منم زن رییسم باکتک میفرستمت سرکار
-هی خداشکرت زن نگرفتیم که گانگسترگرفتیم
-واه واه دلم اتیش گرفت بخورزودباش
-چشم بانو
بانووکوفت چه میخنده خدایاچرااین بشراینقدرحرص دراره اخه؟
وسط صبحونه خوردن بودیم که باحرفش شوکه شدم
-میگم نفس چرادیگه نمیری کلاس رقصت؟
باچشمای گردبرگشتم سمتش
-توازکجامیدونی من کلاس رقص تبت نام داشتم؟
-یادت نیست؟خودت گفتی
-من یه اشاره کوچولوکردم توچطوریادت مونده؟
-خب دیگه من همچین مخی دارم
-خودشیفته
-چاکرم خب میگفتی چیشد؟
-هیچی به لطف این مسافرتای یهویی وماه رمضونواین ماجراهای اخیرکنسل کردم دیگه نمیرم
-بیخودهمین امروزمیری ثبت نام میکنی دوباره میری
-نمیخوام بخاطرتنهاموندنم میرفتم اونجاحالام که 3روزبعددانشگاه شروع میشه ودرگیردرس میشم
-توکه هرروزکلاس نداری سه روتوهفتس سه روزباقی مونده رومیری
-فرزاد
-فرزادبی فرزادمیری همین که گفتم
-دیوونه
-پاشوتامن چاییمومیخورم اماده شوبرسونمت
-لازم نکرده خودم میرم
-نچ انگاربایددستتوبگیرم بکشم تابیای
-باشه بابا
وقتی بلندمیشدم زیرلب گفتم زورگو
اونم یه لبخندنثارم کردخدایادیوونم میکنه
حاضرشدمومدارکموبرداشتم یادمه مسئول اموزشگاه گفت تا3ماه میتونم برگردم وفقط هزینه کمی بابت خسارت بایدبدم کارتموبرداشتم وباهم سوارماشین شدیم ساعت8صبح بودوخیابوناشدیدتورفت وامدبود
-میگم حالاچه رقصی میرفتی؟
-عربی بود
-دوستش داشتی؟
-اره خوب بودخصوصا لباساش
-مگه لباسم بود؟چه جالب
-اوهوم
-برووقتی استادشدی نشونم میدی
-چی رو؟
چشاش شیطون شده بود
-رقصومیگم بابا
-اهان عمرا
-بله؟یعنی چی عمرا؟
-یعنی عمرامن جلوی توبرقصم
-اووووووخانوموباش فک کرده میزارم نچ نمیشه نفس خانوم بایدبرقصی
-کی گفته
-من گفتم
چپ چپ نگاهش کردم که ابروهاشوبالاپایین کرد
وارداموزشگاه شدیم
منشی یه نگاه به من ویه نگاه به فرزادکردوزودبلندشد
-سلام اقای مهبدخیلی خوش اومدین بفرمایید
باتعجب نگاهی به زنه کردم حدودا35سالش میشدباظاهرساده زیرچشمی فرزادودیدم که رفته توقالب ابهت خودش
-سلام خانم امیری ممنون واسه ثبت نام اومدیم
-خواهش میکنم بفرماییدبشینیدبراتون قهوه بیارم
-نه ممنون مزاحم نمیشم شرایط ثبت ناموبرای خانومم میخواستم
زن لبخندی زد
-ایشون که تاماه پیش کادراینجابودن ثبت نام نمیخوادفقط یه هزینه ناقابل برای جبران خسارت دوره میخواد
-چقدر؟
-......
دستموبردم سمت کیفم تاکارتموبیرون بیارم هنوزدرگیربازکردن زیپ کیفم بودم که دیدیم دستی ازجلوم ردشدوچندتااسکناس50تومنی گذاشت جلوی منشی
-اقای مهبدنیازی نبودارادت شمابرای ماحجته هزینه لازم نیست
-ممنون خانوم  درضمن تایم کلاساکیه؟
-ماهرروزکلاس داریم تایم کلاسوخانوم محتشم مشخص میکنن
فرزادبرگشت طرفم منم که این مدت دقیقاعین یه علامت سوال پیشرفته عین بوووق زل زده بودم به این دوتا ازکجااشنابودن؟
-نفس تایم کلاساتومیدونی؟
-ها؟نه کامل ولی روزای زوجه کلاسام
-خوبه
برگشت سمت خانوم
-امروزکلاس دارین
-بله تانیم ساعت دیگه کلاس شروع میشه
-ممنون خدانگهدار
برگشت دوباره سمتم ودستموگرفت همینجورکه میرفتیم سمت حیاط اموزشگاه
-امروزکلاستومیری ببین چجوریه کم وکسری داشت بهم میگی
-باشه
جلوی درورودی وایستادباچشمای شیطون نگام کرد
-خب دیگه من میرم میدون


مطالب مشابه :


مانتو طرحدار...مانتو چهارخونه...مانتو گلدار...مانتو تابستانه (11 عکس)

جدیدترین مدل مانتو و پالتوهای شیک و زیبا - مانتو طرحدار مانتو چهارخونه مانتو گلدار مانتو




مانتو

مانتوسبز, مانتوآبی, مانتومشکی. نوشته شده توسط ریحان♥♥♥♥ با موضوع | لينک




رمان تو از ستاره ها اومدی 37

تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده




رمان قتل سپندیار 8

توی ویترین یه مغازه یه مانتومشکی نظرمو جلب کرد .بدون توجه به سهراب رفتم توی




توازستاره هااومدی90

تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده




رمان تو از ستاره ها اومدی 36

تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده




رمان عشق اجباری قسمت5

شدمو ساعت3باامیررفتیم بیرون دودست مانتوگرفتم یه مانتوسفید یه مانتومشکی دوتاشلوار یکی




رمان پیله ات را بگشا5

-ها؟ . آره هستم گیسو یه مانتومشکی برام بیار .




توازستاره هااومدی89

تارفتم بیرون دیدم داره ازپله هامیادپایین یه مانتومشکی باشلوارمشکی وروسری ابی پوشیده




دنیای شگفت انگیز سگ ها

پندار - دنیای شگفت انگیز سگ ها - ادبی _ بینشی _ اجتماعی _ و شاید علمی




برچسب :