شعر در باره دوست

  • جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفبا

    آ «آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست» فروغ فرخزاد«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» حافظ«آنان که دوستی و محبت را به‌زندگی خود راه نمی‌دهند،به‌آن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.» سیسرو«آنچه مردم، دوستی می‌خوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که می‌خواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.» فرانسوا لارشفوکو«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوست‌داشتنی می‌یابد.» ضرب‌المثل چینی الف «از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است» اظهری کرمانی«از جان طمع‌بریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن» حافظ«از جهان گرچه بوستان خوشتر// بوستان هم به دوستان خوشتر» مکتبی شیرازی«از خویشاوندان به‌راحتی می‌توان برید، اما رشته دوستی را هرگز.» سیسرو«از سلامتی خود مواظبت می‌کنیم، برای روز مبادا پول ذخیره می‌کنیم، سقف خانه را تعمیر می‌کنیم و لباس کافی می‌پوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟» رالف والدو امرسن



  • بررسی شعر «دوست» از سهراب سپهری

    بررسی شعر «دوست» از سهراب سپهری محمدرضا نوشمند   I should be glad of another death T.S. Eliot دوست   بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.   صداش به شکل حُزن پریشان واقعیت بود. و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد. و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند.   به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد. و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود. و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر می شد. همیشه کودکی باد را صدا می کرد. همیشه رشته ی صحبت را به چفت آب گره می زد. برای ما، یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه ی  سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم.   و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت.   ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم.   مشهور است که شعر «دوست» را سهراب پس از درگذشت «فروغ فرخزاد» نوشت، و تا نباشد چیزکی، منتقد نگوید چیزها! ولی من نمی خواهم این شعر را با تکرار نام فروغ و محدود کردن نام دوست با نام او بررسی کنم. حتی مایل نیستم به داستانی بپردازم که «الیوت» در شعرش آورده است تا به جمله ای برسد که سهراب شعرش را با آن آغاز می کند. یک شعر را از چندین زاویه می شود دید و بررسی کرد، امّا گاهی شعر طوری صمیمانه حرف می زند که خوب نیست آدم خیلی رسمی به حرفهایش گوش بدهد. در مجلس ختم و عزای یک دوست کسی برای  عزاداری که با ناله و شیون از خوبی های دوستِ از دست رفته حرف می زند و آه  می کشد، «احسَنت» «احسَنت» نمی گوید. که یعنی «بله، در وصفِ دوست عجب تلمیح زیبا و بجایی در اینجا آورده ای!» اگر شنونده به همان حسّی رسیده باشد که باعث شده آن شخص با چنین زبانی سوگواری کند، او هم کنترل احساسش را از دست می دهد و بی ریا ناله و زاری می کند. دلم نمی خواهد در بررسی این شعر، معناگریز و بی احساس باشم. بیش تر دلم می خواهد خواننده ی این متن به حسّ و دردی برسد که سهراب را وادار به نوشتن این سوگنامه کرد. با فهمیدن حرفهای سهراب، شاید بشود تا حدودی به عمق اندوهش در فقدان دوست پی برد و با او در غم از دست دادنش همدردی کرد. سهراب در ابتدای شعرش جمله ای را از «الیوت» نقل می کند که حالتی شرطی دارد و حاکی از وضعیتی است که امکان پذیر نیست، ولی گوینده به این فکر می کند که خیلی خوشحال می شداگر چنین چیزی ممکن می بود. معنای جمله ی الیوت این است: «از مرگی دیگر خوشحال خواهم شد (اگر بشود).» بدون رجوع ...

  • گلچین اشعار زیبا در باره امام حسین (ع)

        *** سرش به نیزه به گل های چیده می ماند به فجر از افق خون دمیده می ماندیگانه بانوی پرچم به دوش عاشورابه نخل سبز ز ماتم تکیده می ماندمیان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلمبه آهویی که ز مردم رمیده می ماندشب است گوش یتیمان ز ضربت سیلیبه لاله های ز حنجر دریده می ماندرقیه طفل سه ساله که حوری حرم استبه آن که رنج نود ساله دیده می ماندامام صادق حق پشت ناقه ی عریانبه زیر یوغ چو ماه خمیده می ماندشوم فدای شهیدی که در کنار فراتبه آفتاب به خون آرمیده می ماندهلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟نگاه تو به دل داغ دیده می ماندحکایت احد و اشک چشم خونینشبه اختران ز گردون چکیده می ماند    این شعر بسیار زیبا از شاعر دلسوخته اهل بیت آقای احد ده بزرگی می باشد .   *** باز هم شعر دیگری از استاد احد ده بزرگی   گل خوش رنگ و بوی من حسین است بهشت آرزوی من حسین است مزن دم پیش من از لاله رویان که یار لاله روی من حسین است من آن مداح مست سینه چاکم که ممدوح نکوی من حسین است همه در گفتگوی این و آنند ولیکن گفتگوی من حسین است سخن بی پرده می گویم زمستی می و جام و سبوی من حسین است چو مرغ حق که از حق میزند دم طنین های و هوی من حسین است از آن بر تربتش سایم جبین را که عز و آبروی من حسین است احد گوئی از آن باشد شعارم که پیر و نکته گوی من حسین است    ***   باز طوفانی شده دریای دل موج سر بر ساحل غم میزندباز هم خورشید رنگ خون گرفتبر زمین نقشی ز ماتم میزندباز جام دیده ها لبریز شد باز زخم سینه ها سر باز کرددر میان ناله و اندوه و اشکحنجرم فریادها آغاز کردمی نویسم شرح این غم نامه راداستان مشک و اشک و تیر رامی نویسم از سری کز عشق دوستکرد حیران تیغه شمشیر راگوئیا با آن همه بیگانگیآب هم با تشنگان بیگانه بوددر میان آن همه نامردمیاشک آب و دیده ها پیمانه بودتیغ ناپاکان برآمد از نیامخون پاکی دشت را سیراب کردخون خورشید است بر روی زمینکآسمان تشنه را سیراب کردمی شود خورشید را انکار کرد؟زیر سم اسبها در خاک کرد؟می شود آیا که نقش عشق رااز درون سینه هامان پاک کرد؟گر نشان عشق را گم کرده ایمدر میان آتش آن خیمه هاستگر به دنبال حقیقت میرویمحق همینجا حق به روی نیزه هاستگریه ها بر حال خود باید کنیماو که خندان رفت چون آزاد شدما سکوت مرگباری کرده ایم ....او برای قرنها فریاد شدبازهم در ماتم روی حسینباز هم در سوگ آن آلاله ایمیادتان باشد حیات عشق را وامدار خون سرخ لاله ایم     ***   تا شعلة هجران تو خاموش کنم بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنمبسيار بکوشيدم و، نتوانستم  يک لحظه غم تو را فراموش کنماي کاش، دمي دهد امانم اين اشک  تا نقش تو را به ديده منقوش کنمآخر چه شود، شبي به خوابم آئي  تا جام محبت تو را ...

  • چند شعر درباره ی دوست

    چند شعر درباره ی دوست   دوستی با مردم دانا چو زرین کوزه ای است                                                        نشکند اگر بشکند بازش توان ساخت دوستی بامردم نادان سفالین کوزه ای است                                                       بشکند ور نشکند باید به دور انداخت   اندازه نگه دار که انداز نکوست                                         هم لایق دشمن است وهم لایق دوست   ای دوست برجنازه ی دشمن چوبگذری                          شادی مکن!که به سرت این ماجرا رود

  • شعر در باره ی اصفهان

    شعر در باره ی اصفهان

    اتل متل توتوله سه آقاي كوتوله رفتند به شهر اصفهان به اصفهان، نصف جهان وقتي به چارباغ رسيدند مغازه ها را خوب ديدند براي دوست و آشناها سوغاتي و گز خريدند شب سه تاشون خسته بودند اتاق گرفتند تو هتل آروم و راحت خوابيدند فردا دوباره هرسه تا رفتند به شهر اصفهان تو ميدون نقش جهان گنبداي فيروزه اي گلدسته هاي باوقار همه پر از نقش و نگار  رو مسجدا جلوه مي كرد عمارت عالي قاپو چشم اونا را خيره كرد رو سكو ، دم بازار نشستند عكس گرفتند پشت عكسا نوشتند: يادگار اصفهانه ميدون نقش جهانه از اونجا رفتند لب رود به ديدن زاينده رود كوتوله هاي تپل و مپل اونجا ديدند چندتايي پل اون پلها و رودخونه را با قايقاي رنگارنگ اردكاي ناز و قشنگ فواره هاي زيبا وقتي كردن تماشا رفتن به سبزه ميدان يه ميدون قديمي  توي شهر اصفهان مسجد و بازار را ديدند از بازار اونجا هم يه چيزهايي خريدند خلاصه بچه هاي خوب  اين سه تا دوست مهربون تمام شهر را گشتند آثار تاريخي ديدند پاركهاي تفريحي ديدند وقتي كه خوب خسته شدند بار سفر را بستند با خاطرات شيرين به شهرشون برگشتند حالا شما عزيزان بگيد ببينم مي دونيد كوتوله هاي  مهربان وقت سفر به اصفهان به روي زاينده رود با اون آب سبز كبود چه پلهايي را ديدند؟ از بازاراي اصفهان سوغاتي ، چي خريدند؟ غيراز سبزه ميدان ميدون نقش جهان ديگه كجا رفته بودند؟ چه آثار تاريخي را اونجاها ديده بودند؟ بگو كه اسمشون چيست تا بشه نمره ات بيست.

  • ...:::... دوست ...:::...

    دوست نسيم صبح، سلامم ببر به محضر دوست بگوي حال دل خسته ام تو در بر دوست نسيم صبح، چو بر زلف او گذر کردي بيار همره خود بوي مشک و عنبر دوست نسيم صبح، به آهنگ عشق و ناز برو ببوس از طرف من ز پاي تا سر دوست نسيم صبح، دو چشمم به راه مي باشد که اوفتد به دو چشم سياه منظر دوست نسيم صبح، به تير نگاه او سوگند هزار کشته فتاده به کوي و معبر دوست نسيم صبح، نوشتم به اشک ديده بيا پيام من برسان از وفا به کشور دوست بگوي هاشمي خسته دل چنين خواهد که لحظه اي بنشيند مگر برابر دوست

  • تحلیل شعر نشانی از سهراب سپهری: خانه ی دوست کجاست؟

    نشانی  "خانه ی دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار.آسمان مکثی کرد.رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشیدو به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: "نرسیده به درختکوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر استو در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد،پس به سمت گل تنهایی می پیچی،دو قدم مانده به گل،پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی: کودکی می بینیرفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نورو از او می پرسیخانه ی دوست کجاست." پرداختن به زبان شعر برای درک آن کاری فراتر از کلمه شماری برای حسابداری افکار و احساسات ابراز شده از طریق شعر است. خود شاعر هر گز برای خودش چنین حساب و کتابی را باز نمی کند؛ که مثلاً برای اینکه نشان بدهد در شعرش نور بر ظلمت غلبه می کند تعداد کلماتی که نظیر نور هستند بیشتر از آنهایی باشد که از جنس تاریکی اند. شاعر ناخودآگاه در شعری که ریشه در نهاد او دارد کلماتی را به کار می گیرد که به احساس و افکار او نزدیک باشند؛ اگر چه هر گز نمی توانند نه  تک به تک و نه همه با هم گویای خود احساسات یا افکار او به تمام و کمال باشند. شعر در شاعر به صورت واژه واژه بروز نمی کند که در کند و کاو منتقد با شمارش واژه ها بررسی شود. گاه همه ی آنچه که در شعر دیده می شود تصویر و صحنه ی واحدی است که مثل یک تابلو و یا یک نمایش کوتاه مدّت، احساس و فکر شاعر را پیش چشم اش می آورد و او دست به قلم می برد و با اندک صیقلی در بخش هایی از آن، تصویر خود را از آن فکر و احساس ارائه می دهد. خواننده و مخاطب شعر نیز در واقع شعر را به صورت واژه های پراکنده دریافت نمی کند، بلکه او نیز شاهد تصویر و نمایشی است که بسته به کیفیّت دریافت او از شعر با تصویر و نمایشی که در ذهن شاعر نقش بسته است شباهت ها و تفاوت هایی خواهد داشت. میزان شباهت ها و تفاوت ها به نوع استفاده ی شاعر از زبان و نیز شیوه ی درک خواننده از زبان شعربستگی دارد. البته در اینجا نقش واژه ها و یا اجزاء شعردر درک آن نفی نمی شود، بلکه در روش «خواندن دقیق»، خواننده مدام در متن جلو و عقب می رود تا به کمک بخش های بعدی، قسمت های خوانده شده را بهتر درک کند، و نیز به کمک بخش های خوانده شده بتواند حدّ معنایی قسمت های بعدی را مشخص کند؛ و بدین ترتیب با درک معنی اجزاء به شناختی نسبی از کل شعربرسد، و نیز با یافته های یکپارچه اش از کل شعر بتواند ابهاماتی را که در مورد برخی از اجزاء شعروجود دارد برطرف کند.  خواننده در درک خود از زبان شعر خود را به شاعر وصل نمی کند، در عوض تا آنجا که می ...

  • شعر و ضد شعر

    مهدی پرویز  دوست شاعرم جوان با ارزش ادبیات ایران به دیار حق شتافت <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />    تحليل گزارش گون با تبعيت از هياهو  و كشمكش هاي معمول  ژورناليسم تاوان كدام  وا دادگي مزمن است ؟ خرده ریزه های حافظ موسوی در غیاب " ضد شعر "   از 21  اسفند ماه 89 كه گفتگوي شرق با حافظ موسوي را خواندم تاكنون  خيلي چيزهاي قديمي تر در باره  آقاي موسوي در باره جمهوري در باره كارنامه در باره وازنا و... حتي تيپ و رفتار و شكل تدريس در كارنامه و شعرخواني در ساختمان طلا و بعضا بالا آمدن ديوار برلين!  بازگشت به جهان دو قطبي ؛ فرم سبيل  و خنده و گريه ها تا رنگ گربه هاي خانگي و پوزه سگ هاي ممنوعه  تا چلچراغ بازار ناشران  ريز و درشت را سفر كردم اما هيچ رابطه منطقي با ادعاي " ضد شعر" در خلال خاور ميانه پيدا نكردم  فقط اين سوال برايم باقي ماند كه تحليل گزارش گون با تبعيت از نمايندگان خبر گزاري ها  در هياهو  و كشمكش هاي معمول  ژورناليسم تاوان كدام  وادادگي مزمن است ؟ استدلال " خود تاويل گرانه ي "  حافظ موسوي در اين گفتگو ماحصل يك آرمانگرايي فروريخته با ديوار برلين بوده  كه منتهي به نئو ليبراليسم ( تق و لق )  شده است .  تسخير رسانه هاي نوشتاري درجه اول كشور هم با آن عكس ها و تيترها به همراه خوانش هاي همسان در موازات اين گفتگو هم نتوانست معظل گرفت و گير چرخ دنده هاي غير شعري ( نه ضد شعر ! ) خاورميانه را نجات دهد و آنچه مرا وادار به اين نوشتار كوتاه نمود همان واژه " ضد شعر "  است كه بررفتار ژورناليستي خود نهاد . سالها پيش وقتي  مجموعه شعر جمع و جور " دريغا ملا عمر " از سيد علي صالحي را مي خواندم مي توانستم درك كنم برون داد اين مجموعه را ... و يا نوع زيبايي شناختي اعتراضي را بدون خدشه بر شاعرانگي اثر پپذيرم اگرچه در آنجا كسي ادعاي ضد شعر بودن هم  نكرد و موكدا مي گويم نمي توان در مواردي منكر چنين رويكردهايي در فرايند اين مجموعه " دريغا ملا عمر "  بود ؛ در صورت لزوم مي توان فاكتورهايش را آورد كه در آن سال ها گونه اي دستاوردهاي تكنيكي هم  بر ظرفيت هاي شعري آقاي صالحي افزود .  اما حافظ موسوي به صراحت از "ميني مال" بودن  آثار اين مجموعه خرسند است و مي گويد : (من هيچ اصراري ندارم كه حتي اسم اينها را شعر بگذاريم يا نه!) اما بنده خيلي صريح مي گويم اين بي خيالي و بي اهميتي به همان اندازه كه بر شعر نبودن آن صحه مي گذارد تاييد ادعاي " ضد شعر " هم نمي تواند باشد . *** (شماره  5  دفتر اول) (برای خانم معلم جوانی که عاشقم شده بود / ترانه گالیا را خواندم در عین حال از او اجازه خواستم که ببوسمش خانم معلم / صورتش را با غضب پس کشید / و برای همیشه ترکم گفت ...

  • در باره شعر

    سلام به خواننده ی شعر درباره ی شعر: این مثنوی و سه مثنوی دیگر که در پی خواهد آمد سال ۱۳۸۴  که سال سرباز ی ام بود  در حالیکه قوانین پست را رعایت نکرده و مفاد دستورات آن را زیر پا گذاشتم سروده شد .   ( شبهای پست  برایم شعر های زیادی هدیه می آورد)   این مجموعه حاصل همکاری و همراهی  دو عزیز دیگرم با نام های ایمان خداترس و بردیا بیژنی مباشد که شعر های سپید خود را به ترتیب سه و یک شعر در اختیارم گذاشتند  از این بابت هم ممنون آنها هستم   البته  حدس می زنم که برای اولین بار در کشور این اتفاق افتاد و متعاقبا ضعف های جدی ای در این برداشت و تبدیل وجود دارد سپید آنها نیز چندی بعد در پست فعال خواهد شد   مجموع بیت های این مجموعه که به نام : بعد از رفتن تو  می باشد حدود هزار و اندی می شود . در هر صورت امید وارم رضایت شما را جلب کند   خدا نگهدار حسین و معصومه

  • شعر مازندرانی در باره امام زمان

    شعر مازندرانی    از استاد عزیز حجت الله حیدری :   هوشته مره پلای سر گنه تن نگار انه سفره ره جم نکن نور یار سر نهار انه درانه دساپا هاکن، بور همه ره صدا هاکن چکه بزن سما هاکن سرزده با وقار انه تشت بور لگن بیار طبل و دسر کتن بیار دشمن ور کفن بیار بورده پار و پرار انه دهره بیار گلن بزن گو ره بور همن دون خارک پیراهن دکن یار سمن سوار انه لمتکا و متکا بیار، کاسه و پیلکا بیار بزکله جونکا بیار مظهر کردگار انه زهره انه روجا انه نقره انه طلا انهخنده انه صفا انه جلوه شام تار انه لینگ نشون گنه انه، دسا دهون گنه انهدور زمون گنه انه بلبل بی قرار انه اسپه میها ره بو نرو وارش و وا ره بو نروسرد هوا ره بو نرو چرده دوسه دار انه حجله نشین هلی ره بو ممرز و ولولی ره بوپج بدا انجلی ره بو ککی و ککی مار انه غرصه نخر صوا انه روز دهون الا انه یار نئو خدا انه دلبر غرصه خوار انه چله شونه هوا شونه ورف شونه میها شونهچکه شونه سما شونه یار تن کنار انه سبزه پرس چمن پرس دره پرس همن پرس مرده در کفن پرس چله سر بهار انه زردکلا کئی انه سرخ تتی ائی انه ورف دهون هئی انه باغ انه نپار انه تازه پچا پچا ره بو ترنه ونوشه ها ره بوپهلم و گندیما ره بو سوزی سبزه زار انه درد انه دوا انه عشق انه جفا انه برمه و ونگ وا انه غرصه بیشمار انه ظلم دره ستم دره محبت دم به دم دره غم دره گاه کم دره گاه هزار هزار انه لاله همن همن انه، سنبل و یاسمن انهقاصدک چمن انه، سرخ تتی انار انه حافظ خوش سخن گنه عمر دراز ره بخواهراسه نمیر بهار انه، کمبزه با خیار انه این همه ره فنا بوین همه ره نابجا بوین جای همه خدا بوین عشقه که پایدار انه حجت دل دماغ دور باته امیدوار باشعمر ننه زمون ننه گردش روزگار انه

  • دکلمه هایی از شهدا+شعر درباره شهید+متن زیبا در مورد شهید و شهادت (جدید و زیبا)

    دکلمه هایی از شهدا+شعر درباره شهید+متن زیبا در مورد شهید و شهادت (جدید و زیبا)

        عاشق يک لحظه نگاهت   داستان های واقعی وتاثیر گذار    مسائل جنسی(مخصوص متأهل ها)     مخصوص دانلود صلواتی   شهدا ودفاع مقدس شهید سید مرتضی آوینی 1)الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.2)شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد. 3)شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد.4)شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. 5)شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.  مسائل جنسی(مخصوص متأهل ها)  6)شهادت مزد خوبان است. روی شانه ی غیرت یاد جبهه ها مانده ستمرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده سترفته اند اما نه! کوله بارشان باقی ستبر زمین نمی ماند ،  شانه های ما مانده ست   آیا وقت آن نرسیده که پیله های مادی را بشکافیم و به سوی او پرواز کنیم ؟ ای شهدا برخیزید گویی این جا همه چیز تمام شده است و انگار نسل جهاد دیده دیروز،به خط پایان رسیده است.اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی بر زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است.باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ،باورمان می شود که ما هم دیگر باید مد،پرستیژ،آنگارد محاسن ،تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل آدم شود !!! اگر شما حرفی نزنید باورمان خواهد شد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ،الحمد لله جنگ خانمان سوز تمام شد!!! ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه ی شما بود،لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید،زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید.بعد از شما لباس خاکیمان را از تن درآوردند اجازه نداریم مثل آن روز ها بگوییم "التماس دعا" !!! به ما آموختند که چگونه بخوانیم و بنویسیم !!!   ای شهدا،دنیای بی شما و بی امام سخت است ! ای خوش انصاف ها ، اینجا دیگر با خاموشی بلدوزرهای جهادگران ،سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند یافت نمی شود.اینجا فانوس ها خاموش است.خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است . ای شهدا اینجا دیگر از عروج خبری نیست و همه از برای "فنا"دست و پا می زنند . دست ...