کنایه های فارسی

  • کنایه های فارسی

    نطقش کور شدن: براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.میان دعوا نرخ معین می کند: مقصود خود را در موقعی نامناسب و غیر منتظره بیان داشتن میان دعوا حلوا خیر نمی کنند: منتظری در حین دعوا و زد و خورد حرف خوش و خوردنی نثار هم کنند، نتیجه دعوا خسارت و زیان است.میان دعوا اوقات تلخی نکن: به شوخی، چون کسی خشمگین گردد و بنای بد حرفی بگذارد برای آرام کردن و خندانیدن او چنین می گویند.میان حرف کسی دویدن: حرف کسی را بریدن، به میان حرف کسی حرف آوردنمیان تهی تر از طبل: شخص پرمدعا و بی هنرمیان بستن: برای انجام کاری آماده شدنمیان دو سنگ آرد خواستن: آدم طمعکاری است، در پی سودجویی و استفاده است.میان زمین و آسمان ماندن: سرگردان کار خود بودن ، سرگشته و حیران ماندنمیان دو نفر را بهم زدن: ایجاد نفاق و کدروت بین دو نفرچرتش پاره شده : یکه خوردن و بسختی پریدن از خوابچراغ هیج کس تا صبح نسوزد: روزهای خوش و خوشبختی های انسان دایمی و پایدار نیست.چراغ پای خودش را روشن نمی کند: همانند: کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.چر اندر چار گفتن: سخنان بی معنی و بی سروته گفتن ، یاوه گویی کردنچاه نکنده منار دزدیدن: بدون تهیه نقشه و مقدمات امر دست به کار شدن. چشم آب نخوردن: انتظار درست شدن کاری را نداشتن ، باور نکردنچشمت را درویش کن: نظر پاک باش و حرمت را نگهدار، شتر دیدی ندیدیچشم بسته غیب گفتن: سخن گفتن از بدیهیات ، صبحت چیزی که شنونده قبلا از آن اطلاع دارد.چشمت روز بد نبیند: همان بهتر که نبودی و ندیدی که چقدر تاثرآور بود.چشم کسی آب نخوردن: تصور انجام کاری یا امری را مشکل دانستن، امید نداشتنکاسه چه کنم در دست داشتن: دچار درماندگی و سرگردانی بودن، همیشه از بخت خود شاکی بودن.کاسه و کوزه را سرکسی شکستن: دق دلی خود را به سرکسی خالی کردن.کاسه و کوزه کسی را بهم زدن: وسایل زندگی کسی را بهم زدن، سبب آزار و اذیت کسی شدنکاسه همان کاسه است و آش همان آش: چیزی تغییر نیافته و کارها برهمان منوال پیشین است.کاش پاهایم شکسته بود: اگر می دانستم نتیجه کار اینطور است هرگز نمی رفتم.کاش دوقلو بودی: به شوخی، خودت تنها اینقدر لوس و بی مزه بودی.کاسه از آش گرمتر: به دلسوزی بیش از اندازه تظاهر کردنکاسه ای زیر نیم کاسه بودن: سری در پشت پرده وجود داشتن، راز مهمی در کار بودنکاسبی کاه سابی است: زیرا به اندک سودا و خرید و فروشی قانع است.کار یک شاهی صنار نیست: آن طور هم که تصور کرده ای کار آسانی نیست. کاری را پخته کردن: مقدمات انجام و اجرای کاری را فراهم کردنکار یکبار اتفاق می افتد: در هر کاری باید شرط احتیاط و پیش بینی را فراموش نکرد.کار و بارش چاق بودن: دارای ثروت ومال فراوان ...



  • کنایه های فارسی بخش نهم

    161- چوب دوسر نجس : کسی که مورد نفرت دو طرف دعوا ونزا باشد. 162- چوب لای چرخ گذاشتن: مانع پیشرفت دیگران شدن – مانع ایجاد کردن. 163- چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن : در آمد نداری قناعت کن. 164- چانه اش گرم شد : زیاد حرف می زند. 165- چه خاکی به سرم بریزم : چه چارهای بیندیشم. 166- چیزی در چنته نداشتن : بی اطلاع بودن. 167- حرف راست را از دهن بچه باید شنید: اشاره به پاک ومعصوم بودن بچه ها. 168- حساب به دینار، بخشش به خروار : در حساب باید دقیق بود ودر بخشش سخاوتمند. 169- حق کسی را کف دستش گذاشتن: سزای عمل کسی را دادن. 170- حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی : تا آزمایش نکنی متوجه نخواهی شد. 171- حمام زنانه شدن : شلوغ و پر سروصدا شدن . 172- حلزون خود را به جمع شاخدارها می کند: چیزی کوچک وبی اهمیت خود را داخل بزرگان می کند. 173- حنایش رنگ ندارد: کاری از او ساخته نیست. 174- خاله زنک بازی در آوردن : حرکات غیر جدی زنانه داشتن . 175- خدا نجار نیست اما درو تخته را خوب به هم می اندازد: این دو نفر در رفتار بسیار به هم شبیه هستند. (به ویژه زن و مرد ) 176- خر بیارو باقالا بار کن : کار خراب جبران نا پذیر . 177- خر پول : پول دارو ثروتمند. 178- خر تو خر بودن : هدجو مرج و بی نظمی – شلوغی زیاد. 179- خر خالی یرقه می رود: آدم بی مسئولیت ادعای زیادی دارد. 180- خر را که به عروسی می برند برای خوشی نیست برای آبکشی است : آدم زحمت کش را برای کار کردن دعوت می کنند.

  • کنایه های دروس ادبیات فارسی دوم دبیرستان

    کنایه های درس اولدرس الهی: مهر او بلانشینان را کشتی نوح است، کشتی نوح بودن: کنایه از «نجات بخشی»الهی عبدا... عمر بکاست، عمر بکاست: کنایه از پیرشدنعلی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را/ که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را، سایه ی هما برسر کسی افکندن: کنایه از خوشبخت و سعادتمند نمودن کسی برو ای گدای مسکین درخانه ی علی زن؛ درخانه ی کسی زدن: کنایه از طلب کردن چیزی که علم کند به عالم شهدای کربلا را؛ علم کردن: کنایه از مشهور و زبان زد نمودن چو علی که می تواند که به سر برد وفا را؟ به سر بردن وفا: کنایه از به پایان رساندن شرط وفاداری، تا به آخر وفادار ماندنکه زجان ما بگردان ره آفت قضا را؛ راه گرداندن: کنایه از دور کردن  درس دوم: کنایه های شعر رستم و اشکبوس:سرهم نبرد اندر آرد به گرد؛ سر به گرد آورد: کنایه از کشتن و نابودی و شکست دادن بپیچد زوروی و شد سوی کوه؛ روی پیچیدن: کنایه از فرار کردن، روی برگرداندنکه رهام را جام باده ست جفت؛ جام باده جفت کسی بودن: کنایه از اهل بزم و تفریح و عیش و نوش بودن کمان به زه را به بازو فکند؛ کمان به زه: کنایه از کمان آماده هماوردت آمد مشو بازجای؛ مشو بازجای: کنایه از اینکه فرار نکن، بایستعنان را گران کرد و او را بخواند؛ عنان گران کردن: کنایه از توقف و ایستادن تن بی سرت را که خواهد گریست: کنایه از کشته شدن رستم چه پرسی کزین پس نبینی توکام؛ کام ندیدن: کنایه از به آرزو و هدف نرسیدن سر سرکشان زیر سنگ آورد؛ سربه سنگ آوردن: کنایه از کشتن و نابودی بدو روی خندان شوند انجمن؛ روی خندان شدن: کنایه از مسخره کردن و ریشخند ببین تا هم اکنون سرآری زمان؛ سرآمدن زمان: کنایه از فرارسیدن مرگکمان را به زه کرد و اندر کشید؛ کمان را به زه کردن: کنایه از آماده نمودن کمان تنی لرز لرزان و رخ سندروس؛ رخ سندروس شدن: کنایه از ترسیدن . تنی لرزلرزان : کنایه از ترسیدنسپهر آن زمان دست او داد بوس؛ دست کسی را بوسیدن: کنایه از تشکر و قدردانی ببار باده که بنیاد عمر بر باد است؛ بر باد بودن چیزی: کنایه از سست و بی دوام و ناپایدار بودن  کنایه های درس سوم: حمله ی حیدری:دلیران میدان گشوده نظر/ که بر کینه اول که بندد کمر ؛ نظر گشودن: کنایه از دقیق شدن، بدقت دنبال کردن موضوع کمربستن: کنایه از آماده شدنبرانگیخت ابرش برافشاند گرد؛ گرد برافشاندن: کنایه از باشتاب حرکت کردن بیامد به دشت و نفس کرد راست؛ نفس راست کردن: کنایه از نفس عمیق کشیدن همه برده سردر گریبان فرو؛ سردر گریبان فروبردن: کنایه از ترسیدن و نیز شرمندگی و سکوت در صلح بستند بر روی هم: کنایه از آغاز جنگ و از میان رفتن صلح و آشتی فلک باخت از سهم آن جنگ رنگ؛ رنگ باختن: کنایه از ترسیدن نخست آن ...

  • کنایه های فارسی

    کنایه های فارسی نطقش کور شدن: براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.میان دعوا نرخ معین می کند: مقصود خود را در موقعی نامناسب و غیر منتظره بیان داشتن میان دعوا حلوا خیر نمی کنند: منتظری در حین دعوا و زد و خورد حرف خوش و خوردنی نثار هم کنند، نتیجه دعوا خسارت و زیان است.میان دعوا اوقات تلخی نکن: به شوخی، چون کسی خشمگین گردد و بنای بد حرفی بگذارد برای آرام کردن و خندانیدن او چنین می گویند.میان حرف کسی دویدن: حرف کسی را بریدن، به میان حرف کسی حرف آوردنمیان تهی تر از طبل: شخص پرمدعا و بی هنرمیان بستن: برای انجام کاری آماده شدنمیان دو سنگ آرد خواستن: آدم طمعکاری است، در پی سودجویی و استفاده است.میان زمین و آسمان ماندن: سرگردان کار خود بودن ، سرگشته و حیران ماندنمیان دو نفر را بهم زدن: ایجاد نفاق و کدروت بین دو نفرچرتش پاره شده : یکه خوردن و بسختی پریدن از خوابچراغ هیج کس تا صبح نسوزد: روزهای خوش و خوشبختی های انسان دایمی و پایدار نیست.چراغ پای خودش را روشن نمی کند: همانند: کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.چر اندر چار گفتن: سخنان بی معنی و بی سروته گفتن ، یاوه گویی کردنچاه نکنده منار دزدیدن: بدون تهیه نقشه و مقدمات امر دست به کار شدن. چشم آب نخوردن: انتظار درست شدن کاری را نداشتن ، باور نکردنچشمت را درویش کن: نظر پاک باش و حرمت را نگهدار، شتر دیدی ندیدیچشم بسته غیب گفتن: سخن گفتن از بدیهیات ، صبحت چیزی که شنونده قبلا از آن اطلاع دارد.چشمت روز بد نبیند: همان بهتر که نبودی و ندیدی که چقدر تاثرآور بود.چشم کسی آب نخوردن: تصور انجام کاری یا امری را مشکل دانستن، امید نداشتنکاسه چه کنم در دست داشتن: دچار درماندگی و سرگردانی بودن، همیشه از بخت خود شاکی بودن.کاسه و کوزه را سرکسی شکستن: دق دلی خود را به سرکسی خالی کردن.کاسه و کوزه کسی را بهم زدن: وسایل زندگی کسی را بهم زدن، سبب آزار و اذیت کسی شدنکاسه همان کاسه است و آش همان آش: چیزی تغییر نیافته و کارها برهمان منوال پیشین است.کاش پاهایم شکسته بود: اگر می دانستم نتیجه کار اینطور است هرگز نمی رفتم.کاش دوقلو بودی: به شوخی، خودت تنها اینقدر لوس و بی مزه بودی.کاسه از آش گرمتر: به دلسوزی بیش از اندازه تظاهر کردنکاسه ای زیر نیم کاسه بودن: سری در پشت پرده وجود داشتن، راز مهمی در کار بودنکاسبی کاه سابی است: زیرا به اندک سودا و خرید و فروشی قانع است.کار یک شاهی صنار نیست: آن طور هم که تصور کرده ای کار آسانی نیست. کاری را پخته کردن: مقدمات انجام و اجرای کاری را فراهم کردنکار یکبار اتفاق می افتد: در هر کاری باید شرط احتیاط و پیش بینی را فراموش نکرد.کار و بارش چاق بودن: دارای ...

  • کنایه های معروف فارسی

    کنایه های فارسی نطقش کور شدن: براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.میان دعوا نرخ معین می کند: مقصود خود را در موقعی نامناسب و غیر منتظره بیان داشتن میان دعوا حلوا خیر نمی کنند: منتظری در حین دعوا و زد و خورد حرف خوش و خوردنی نثار هم کنند، نتیجه دعوا خسارت و زیان است.میان دعوا اوقات تلخی نکن: به شوخی، چون کسی خشمگین گردد و بنای بد حرفی بگذارد برای آرام کردن و خندانیدن او چنین می گویند.میان حرف کسی دویدن: حرف کسی را بریدن، به میان حرف کسی حرف آوردنمیان تهی تر از طبل: شخص پرمدعا و بی هنرمیان بستن: برای انجام کاری آماده شدنمیان دو سنگ آرد خواستن: آدم طمعکاری است، در پی سودجویی و استفاده است.میان زمین و آسمان ماندن: سرگردان کار خود بودن ، سرگشته و حیران ماندنمیان دو نفر را بهم زدن: ایجاد نفاق و کدروت بین دو نفرچرتش پاره شده : یکه خوردن و بسختی پریدن از خوابچراغ هیج کس تا صبح نسوزد: روزهای خوش و خوشبختی های انسان دایمی و پایدار نیست.چراغ پای خودش را روشن نمی کند: همانند: کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.چر اندر چار گفتن: سخنان بی معنی و بی سروته گفتن ، یاوه گویی کردنچاه نکنده منار دزدیدن: بدون تهیه نقشه و مقدمات امر دست به کار شدن. چشم آب نخوردن: انتظار درست شدن کاری را نداشتن ، باور نکردنچشمت را درویش کن: نظر پاک باش و حرمت را نگهدار، شتر دیدی ندیدیچشم بسته غیب گفتن: سخن گفتن از بدیهیات ، صبحت چیزی که شنونده قبلا از آن اطلاع دارد.چشمت روز بد نبیند: همان بهتر که نبودی و ندیدی که چقدر تاثرآور بود.چشم کسی آب نخوردن: تصور انجام کاری یا امری را مشکل دانستن، امید نداشتنکاسه چه کنم در دست داشتن: دچار درماندگی و سرگردانی بودن، همیشه از بخت خود شاکی بودن.کاسه و کوزه را سرکسی شکستن: دق دلی خود را به سرکسی خالی کردن.کاسه و کوزه کسی را بهم زدن: وسایل زندگی کسی را بهم زدن، سبب آزار و اذیت کسی شدنکاسه همان کاسه است و آش همان آش: چیزی تغییر نیافته و کارها برهمان منوال پیشین است.کاش پاهایم شکسته بود: اگر می دانستم نتیجه کار اینطور است هرگز نمی رفتم.کاش دوقلو بودی: به شوخی، خودت تنها اینقدر لوس و بی مزه بودی.کاسه از آش گرمتر: به دلسوزی بیش از اندازه تظاهر کردنکاسه ای زیر نیم کاسه بودن: سری در پشت پرده وجود داشتن، راز مهمی در کار بودنکاسبی کاه سابی است: زیرا به اندک سودا و خرید و فروشی قانع است.کار یک شاهی صنار نیست: آن طور هم که تصور کرده ای کار آسانی نیست. کاری را پخته کردن: مقدمات انجام و اجرای کاری را فراهم کردنکار یکبار اتفاق می افتد: در هر کاری باید شرط احتیاط و پیش بینی را فراموش نکرد.کار و بارش چاق بودن: دارای ...

  • «کنایه» و کاربرد آن در زبان فارسی

    شماره‌ی نوشته: ٢١ / ١۴ منصور میرزانیا «کنایه» و کاربرد آن در زبان فارسی «کنایه» واژ‌ه‌ای عربی است که در زبان فارسی نیز به کار می‌‏رود. این کلمه در اصل مصدر ثلاثی مجرد از باب «نصر-ینصر» یعنی «کنی-یکنو» یا «ضرب- یضرب» یعنی «کنی- یکنی» است و از نظر واژگانی: پوشیده‌گویی و نداشتن صراحت در گفتار معنی می‌‏دهد، و با دو حرف جر «ب» و «عن» متعدی می‌‏شود. یعنی می‌‏گویند «کنی عن الشئ» یا «کنی بالشئ کنایة». (١) در زبان انگلیسی می‏‎توان معادل کنایه را  "kenning"دانست که از فعل "lenna‘ به معنای «دانستن و شناختن» از عبارت لاتین "lenna eitt vij" به معنای: «بیان کردن چیزی بر اساس چیزی دیگر» مشتق شده و این دو لفظ یعنی «کنایه» و  "kenning"با فعل "kenna"در زبان لاتینی به‌طورشگفت‏انگیزی با هم، هم‌‏سان و ظاهرن هم‌ریشه‌اند. (٢) قبل از آن‌که به بحث و تحلیل تعریف‏‌های کنایه بپردازیم، به‌تر است تعریفی اجمالی از آن بیاوریم: هر گاه کلمه یا کلام را طوری بیان کنیم که علاوه بر معنی لفظی و حقیقی معنای پوشید‌ه‌ای نیز داشته باشد و مقصودمان همان معنای دوم مجازی (پوشیده) باشد، از صنعت ادبی کنایه سود برد‌ه‌ایم. چنان‌که اگر بگوییم «کلاه فلانی پشم ندارد»، نبودن پشم در کلاه او ظاهر کلام و معنی حقیقی آن است، اما اگر مقصودمان زبونی و بی‌‏دست‌و‌پایی او باشد، این کلام، کنایه است. از دیرباز کنایه به صورت‏‌های مختلفی تعریف شده که تقریبن همه موازی یکدیگرند و جز در فروع، اختلافی در آن‌‌ها دیده نمی‌‏شود. ابو جعفر بیهقی می‌‏گوید:«الکنایة ان تتکلم بشئ و ترید به غیره» (٣) خطیب قزوینی (دمشقی) نیز در تلخیص‌المفتاح آورده است: (الکنایة) «لفظ زید به لازم معناه مع جواز ارادته معه». (۴) از دیگر قدما، ابو هلال عسکری در تعریفی بسیار خلاصه که البته جامع و مانع هم نیست، می‌‏گوید: «هو ان یکنی عن الشئ و یعرض به». (۵) علی بن محمد جرجانی با رعایت دو جنبه‌ی حقیقی و مجازی تعریف کنایه می‏‌گوید: «کلام استتر المراد منه بالاستعمال و ان کان معناه ظاهرا فی اللغة سواء کان المراد به الحقیقة او المجاز». (٦) قدیم‌ترین تعریف فارسی کنایه از محمد بن عمر رادویانی در کتاب «ترجمان البلاغه» آمده است که بدون هیچ شرح و توضیحی می‌‏گوید: «و یکی از بلاغت‏‌ها کنایت‌گفتن است و آن‌چنان بود کی (که) شاعر بیتی گوید به کنایت چنان‌که عنصری گوید: چو دیده باز گشایذ قرار یابذ مرغ   چو لب به خنده گشایذ بپرذ (...) (۷) از میان معاصران بدوی طبانه (استاد بلاغت، صاحب کتاب‌‌های بلاغی معروف چون، البیان العربی، علم البیان و البلاغه، تطور و تاریخ) می‏‌گوید: کنایه ترک تصریح در ذکر چیزی و آوردن لازم آن است ...

  • کنایه

    پوشیده سخن گفتن درباره ی امری  نمونه 1 فلانی ریش سفید است ریش سفید بودن کنایه از با تجربگی است   نمونه 2   چنین است رسم سرای درشت گهی پشت بر زین، گهی زیر به پشت فردوسی   در این مثال گهی پشت بر زین کنایه از موفقیت و گهی زین به پشت کنایه از شکست می باشد.    نمونه 3  هر که دل پیش دلبری دارد ریش در دست دیگری دارد سعدی   دل پیش دلبری دارد کنایه است از عاشق بودن و ریش در دست دیگری دارد کنایه است از بی اختیاری بودن نسبت به خود.    نمونه 4  دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد حافظ  گر بلغزد پای کنایه از گناه کردن و به دو دست دعا نگه دارد کنایه است از پشتیبانی کردن.

  • کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

    آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟ آب نکشیده : کنایه از آبدار صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان  جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن لابد این قدرها از دستش ساخته است . از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید . از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید . از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد  اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است  با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم . بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره  منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ... بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ...  بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود .  به جا : کنایه از مناسب و شایسته همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند ...

  • کنایه

    کنایه   « کنایه » واژه ای عربی است که در زبان فارسی نیز بکار می رود.این کلمه در اصل مصدر ثلاثی مجرد از باب « نصر- ینصر» یعنی « کنی  یکنی » است و از نظر واژگانی: پوشیده گویی و نداشتن صراحت درگفتار معنی می دهد، وبا دو حرف جر « ب » و« عن » متعدی می شود. یعنی می گویند: «کنی عن الشی ء » یا « کنی بالشیء کنایة                                                                                                                     در زبان انگلیسی می توان معادل کنایه  kenning» که از فعل « kenna» » بمعنی « دانستن و شناختن » از عبارت لاتین« kenna eitt Vij  بمعنی: «بیان کردن چیزی بر اساس چیز دیگر» مشتق شده و این دو لفظ یعنی « کنایه » و «  kenning» یا فعل «  kenna» لاتینی بطور شگفت انگیزی باهم ، هم سان و ظاهراً هم ریشه اند.  قبل از آنکه به بحث و تحلیل تعریف های کنایه بپردازیم ، بهتر است تعریفی اجمالی از آن بیاموزیم: هرگاه کلمه را طوری بیان کنیم که علاوه بر معنی لفظی و حقیقی معنای پوشیده ای نیز داشته باشد ومقصودمان همان معنای دوم مجازی (پوشیده) باشد، از صنعت ادبی کنایه سود برده ایم. چنانکه اگر بگوییم « کلاه فلانی پشم ندارد » ، نبودن پشم در کلاه او ظاهر کلام و معنی حقیقی آن است،  اما اگر مقصودمان زبونی و بی دست و پایی او باشد ( زیرا چون ضعیف و ترسو بوده هر کس پشمی از کلاه او را ربوده است) این کلام، کنایه است. از دیر باز کنایه به صورت های مختلفی تعریف شده که تقریباٌ همه موازی یکدیگرند و جز در فروع ، اختلافی در آنها دیده نمی شود.   ابوجعفر بیهقی می گوید:« الکنایة ان تتکلم بشیء و ترید به غیره » خطیب قزوینی ( دمشقی ) نیز در تلخیص المفتاح آورده است: ( الکنایة ) «لفظ ارید به لازم معناه مع جواز ارادته معه ». از دیگر قدما، ابوهلال عسگری در تعریفی بسیار خلاصه که البته جامع و مانع هم نیست می گوید:« هوان یکنی عن الشیء و یعرض به ». علی بن محمد جرجانی با رعایت دو جنبه حقیقی و مجازی تعریف  کنایه می گوید :« کلام استتر المراء کان المراد به الحقیقه الوالمجاز.»   قدیمی ترین تعریف فارسی کنایه از محمد بن عمررادوانی در کتاب « ترجمان البلاغه » آمده است که بدون هیچ شرح و توضیحی می گوید: او یکی از بلاغت ها کنایت گفتن است و آن چنان بود کی (که) شاعر بیتی گوید بکنایت چنانکه عنصری گوید: چو دیده باز گشاید قرار یابد مرغ        چو لب به خنده گشاید بپرد ( . . . . )                                                                                 از میان معاصران بدون طبانه (استاد بلاغت،صاحب کتابهای بلاغی معروفی چون،البیان العربی،علم البیان و البلاغه تطور و تاریخ)می گوید:  کنایه ...