گلچین اشعار شعرا

  • گلچین سخنان و اشعار شکسپیر (قسمت دوم )

    وبلاگ  اشعار عرفانی شعرای بزرگ  http://hafezasrar.blogfa.com/                                                   داری کتابها و لینکهای مختلفی در زمینۀ) خداشناسی - گلچین غزلیات ادبی-سخنان دانشمندان و بزرگان- احادیث- مقالات و کتب علمی- کتابهای پزشکی –نجوم و موسیقی و فایلهای صوتی قرآن و دعا و سخنرانی و غیره میباشد) که همگی به صورت رایگان قابل دانلود میباشند.مقدم همۀ عزیزان را گرامی میداریم و از همۀ عزیزان دعوت میشود از موضوعات مختلف سایت که در دسته بندی آمده است بازدید به عمل آورند.در این مجموعه سعی ما بر این بوده است که علاوه بر قرار دادن کتابهای بسیار مفید در سایت ،لینک کتابهای علمی و دانشگاهی را نیز از سایتهای معتبر در سایت قرار دهیم تا مرجع خوبی برای دانشجویان فراهم شده باشد.جهت دسترسی به موضوعات کلیه مطالب وبلاگ بر روی آرشیو کلی مطالب وبلاگو یا بر روی آدرس http://hafezasrar.blogfa.com/post-1382.aspx کلیک نمائیدجهت دسترسی به مجموعه شعر شاعران جهان بر روی لینک ذیل کلیک نمائید گلچین زیباترین اشعار ،شاعران جهان و یا بر روی ادرس ذیل کلیک کنید:http://www.hafezasrar.blogfa.com/cat-24.aspxاشعاری از شکسپیر وقتی چهل زمستان پیشانی تو را از همه طرف احاطه و محاصره کردو در کشتزار جمال تو چین و شیارهای عمیق حفر نمودزمانی که این پوشش جوانی غرور آمیز رابه صورت لباس ژنده و کم ارزش درآورداگر از تو پرسیدندآن همه زیبایی تو کجا شدندآن همه خزانه با ارزش روزهای نشاط و جوانی کجا رفتنداگر بگویی در گودی چشمان فرو رفته امگم شده اندشرمساری بی فایده استچقدر سرمایه گذاری زیباییاگر میتوانستی جواب دهی "این طفل زیبای من حساب مرا صافو جوابگو عذرخواه پیری من است"زیباییش ثابت کننده زیبایی توستکه آنرا به ارث برده است ویلیام شکسپیر 



  • گلچین رباعیات باباطاهر 2 (بصحرا بنگرم صحرا تو بینم )

     

  • گلچین زیباترین غزلیات مولوی -قسمت51 (غزلهای1789-1798 )

    وبلاگ  اشعار عرفانی شعرای بزرگ  http://hafezasrar.blogfa.com/                                                    داری کتابها و لینکهای مختلفی در زمینۀ) خداشناسی - گلچین غزلیات ادبی-سخنان دانشمندان و بزرگان- احادیث- مقالات و کتب علمی- کتابهای پزشکی –نجوم و موسیقی و فایلهای صوتی قرآن و دعا و سخنرانی و غیره میباشد) که همگی به صورت رایگان قابل دانلود میباشند.مقدم همۀ عزیزان را گرامی میداریم و از همۀ عزیزان دعوت میشود از موضوعات مختلف سایت که در دسته بندی آمده است بازدید به عمل آورند.در این مجموعه سعی ما بر این بوده است که علاوه بر قرار دادن کتابهای بسیار مفید در سایت ،لینک کتابهای علمی و دانشگاهی را نیز از سایتهای معتبر در سایت قرار دهیم تا مرجع خوبی برای دانشجویان فراهم شده باشد.جهت دسترسی به موضوعات کلیه مطالب وبلاگ بر روی آرشیو کلی مطالب وبلاگو یا بر روی آدرس http://hafezasrar.blogfa.com/post-1382.aspx کلیک نمائیدغزلیات مولانا از نظر مضامین عرفانی در سطح بسیار بالایی می باشد و سعی ما در این مجموعه انتخاب زیباترین غزلیات بوده است که از 3200 غزل در حدود 500 غزل گزینش شده است .البته مجموعه کامل غزلیات مولانا و دیگر بزرگان شعر و ادب به صورت pdf  در همین وبلاگ موجود می باشد که با کلیک بر روی لینک  دانلود رایگان 1000 کتاب ادبی و شعر(pdf )به آنها دسترسی پیدا میکنیدجهت دسترسی به همۀ قسمتهای گلچین غزلیات مولوی  که 40 قسمت می باشد بر رویگلچین غزلیان مولوی     کلیک نمائید  و یا بر روی آدرس ذیلhttp://hafezasrar.blogfa.com/cat-12.aspx   کلیک نمائید غزل شمارهٔ۱۷۸۹ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهاندر گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسماننک ساربان برخاسته قطارها آراستهاز ما حلالی خواسته چه خفته‌اید ای کارواناین بانگ‌ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرسهر لحظه‌ای نفس و نفس سر می کشد در لامکانزین شمع‌های سرنگون زین پرده‌های نیلگونخلقی عجب آید برون تا غیب‌ها گردد عیانزین چرخ دولابی تو را آمد گران خوابی تو رافریاد از این عمر سبک زنهار از این خواب گرانای دل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شوای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبانهر سوی شمع و مشعله هر سوی بانگ و مشغلهکامشب جهان حامله زاید جهان جاودانتو گل بدی و دل شدی جاهل بدی عاقل شدیآن کو کشیدت این چنین آن سو کشاند کش کشاناندر کشاکش‌های او نوش است ناخوش‌های اوآب است آتش‌های او بر وی مکن رو را گراندر جان نشستن کار او توبه شکستن کار اواز حیله بسیار او این ذره‌ها لرزان دلانای ریش خند رخنه جه یعنی منم سالار دهتا کی جهی گردن بنه ور نی کشندت چون کمانتخم دغل می کاشتی افسوس‌ها می داشتیحق را عدم پنداشتی اکنون ببین ...

  • گلچین بهترین شعرها درباره شب یلدا

    غزل شمارهٔ ۲۳۲   حافظ » غزلیات   بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید بر در ارباب بی‌مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید ترک گدایی مکن که گنج بیابی از نظر ره روی که در گذر آید صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید     سعدی » دیوان اشعار » غزلیات     اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی چرا نظر نکنی یار سروبالا را شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش مجال نطق نماند زبان گویا را که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد خطا بود که نبینند روی زیبا را به دوستی که اگر زهر باشد از دستت چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را کسی ملامت وامق کند به نادانی حبیب من که ندیدست روی عذرا را گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی چو دل به عشق دهی دلبران یغما را هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را غزل ۱۱۲   سعدی » دیوان اشعار » غزلیات   زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست که از خدای بر او نعمتی و آلاییست هر آن که با تو دمی یافتست در همه عمر نیافتست اگرش بعد از آن تمناییست هر آن که رای تو معلوم کرد و دیگربار برای خود نفسی می‌زند نه بس راییست نه عاشقست که هر ساعتش نظر به کسی نه عارفست که هر روز خاطرش جاییست مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی که هر که با تو به خلوت بود نه تنهاییست به اختیار شکیبایی از تو نتوان بود به اضطرار توان بود اگر شکیباییست نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست شب فراق تو هر شب که هست یلداییست خلاص بخش خدایا همه اسیران را مگر کسی که اسیر کمند زیباییست حکیم بین که برآورد سر به شیدایی حکیم را که دل از دست رفت شیداییست ولیک عذر توان گفت پای سعدی را در این لجم چو فروشد نه اولین پاییست غزل ۲۶۴   سعدی » دیوان اشعار » غزلیات   هر که مجموع نباشد به تماشا نرود یار با یار سفرکرده به تنها نرود باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق به تماشای گل و سبزه و صحرا ...

  • گلچین اشعار در مورد عید نوروز (قسمت دوم)

    سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۱۵   …  پیرانه سرم عشق جوان بازآمد دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست بادنوروزعلی رغم خزان بازآمد مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت دل گرانی مکن ای جسم که جان … متن کامل شعر را ببینید ... سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۸۷   …  بفرمایی به فرق سر دوان آید زمین باغ و بستان را به عشق بادنوروزی بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی نه شرط … متن کامل شعر را ببینید ...     غزل ۳۱۳   سعدی » دیوان اشعار » غزلیات   برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوز بهاری خرمست ای گل کجایی که بینی بلبلان را ناله و سوز جهان بی ما بسی بودست و باشد برادر جز نکونامی میندوز نکویی کن که دولت بینی از بخت مبر فرمان بدگوی بدآموز منه دل بر سرای عمر سعدی که بر گنبد نخواهد ماند این گوز دریغا عیش اگر مرگش نبودی دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز         سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۱۴   …  آمد بخت پیروز دهلزن گو دو نوبت زن بشارت که دوشم قدر بود امروزنوروز مهست این یا ملک یا آدمیزاد پری یا آفتاب عالم افروز ندانستی که ضدان در کمینند نکو … متن کامل شعر را ببینید . سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۲۸   …  حکم نظر پای در گلستان نه که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش خوشا تفرجنوروزخاصه در شیراز که برکند دل مرد مسافر از وطنش عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل صبا به … متن کامل شعر را ببینید ... سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۳۶۴   …  ار دست می‌گیری بیا کز سر گذشت آبم زمستانست و بی برگی بیا ای بادنوروزم بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد دری … متن کامل شعر را ببینید ... سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۴۷   …  پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان برخیز که باد صبحنوروز در باغچه می‌کند گل افشان خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان آواز دهل … متن کامل شعر را ببینید ... سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۴۷۶   …  از مشرق برآمد بادنوروزاز یمین عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین با جوانان راه صحرا برگرفتم … متن کامل شعر را ببینید ...       سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف بهار   …  دولتنوروزبه صحرا برخاست زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست بر عروسان چمن بست صبا هر گهری که به … متن کامل شعر را ببینید ...     پروین اعتصامی ...

  • گلچین بهترین اشعار شهریار 3 (22 -38 )

    غزل شمارهٔ ۲۲ - همت ای پیر شهریار » گزیدهٔ غزلیات   پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز است همیشه در میخانه تست دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز زیور زلف عروسان سخن شانه تست ای زیارتگه رندان قلندر برخیز توشه من همه در گوشه انبانه تست همت ای پیر که کشکول گدائی در کف رندم و حاجتم آن همت رندانه تست ای کلید در گنجینه اسرار ازل عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل هر که توفیق پری یافته پروانه تست همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست همه بازش دهن از حیرت دردانه تست زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد چشمک نرگس مخمور به افسانه تست ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان شهریار آمده دربان در خانه تست   غزل شمارهٔ ۲۴ - سپاه من شهریار » گزیدهٔ غزلیات   منم که شعر و تغزل پناهگاه من است چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست که این وظیفه محول به اشک و آه من است صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر چه روزها که سپید از شب سیاه من است به عالمی که در او دشمنی به جان بخرند عجب مدار اگر عاشقی گناه من است اگر نمانده کس از دوستان من بر جا وفای عهد مرا دشمنان گواه من است هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی پیاده گر به خط مستقیم شاه من است نگاه من نتواند جمال جانان جست جمال اوست که جوینده نگاه من است من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است که نغمه قلمم شور و چارگاه من است خطوط دفتر من سیم ساز را ماند قلم معاینه مضراب سر به راه من است کلاه فقر بسی هست در جهان لیکن نگین تاج شهان در پر کلاه من است شکستن صف من کار بی صفایان نیست که “شهریارم” و صاحبدلان سپاه من است   غزل شمارهٔ ۲۷ - چشم انتظار شهریار » گزیدهٔ غزلیات   ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست دگر قمار محبت نمی برد دل من که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست من اختیار نکردم پس از تو یار دگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست تو میرسی به عزیزان سلام من برسان که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست به لاله های چمن چشم بسته می گذرم که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست   غزل شمارهٔ ...

  • گلچین شعر شاعران جهان (مجموعۀ چهارم)

    اریش فرید (شاعر معاصر اتریش)     قابل شنیدنگوش بسپاربا گوشهاي تيزكردهآن‌ گاه در خواهي يافت عاقبت:اين تنها زندگي‌است كه مي‌شنويمرگ، هيچ براي‌ گفتن نداردمرگ، قادر به سخن‌گويي نيست.مجرم،با توسل به جرم سخن مي‌گويدجرم، با توسل به عواقب‌ِ خويش سخن مي‌گويد:عواقب‌ِ جرمخويشتن رااز هر دليليتبرئه مي‌سازند.زندگاناز م‍ُردن سخن مي‌گويندتنها از آن رو كه مي‌زيند:آنكه سخن نمي‌گويد، مرگ است،مرگ،كه حرفي نمي‌زنداما به وعده‌اش وفا مي‌كند.     جهان بانوبه دنيا آمده‌اموينك سرانجامبه آن حد‌ّ رسيده‌امكه غريو بر مي‌كشم: "چگونه مي‌شودكه من به سوي‌ِ دنيا مي‌آيم."دنيا بانو مي‌آيدو آهسته مي‌گويد: "تو نمي‌آييتو در حال‌ِ رفتني."   پاسخشخص رو به سنگها گفت: "انسان باشيد!"سنگها در پاسخ گفتند: "هنوز به قدر كفايت سخت نشده‌ايم."     آنسنبرگر Von Hans Magnus Enzensberger   آن دیگری آن دیگری میخند د غصه هایش را دارد چهره مرا با پوست و مویم زیر آسمان نگاه می دارد کلمات را از دهان من بیرون میریزد پول داردو ترس و گذرنامه میستیزد و دوست میدارد آشفته میشود و بیقرار   اما من نه من آن دیگری ام که نه میخند د نه چهره ای زیر آسمان دارد نه کلمه ای در دهان آنکه با من و خویش بیگانه است نه! من نه! آن دیگری، همیشه آن دیگری! آنکه نه غالب میشود نه مغلوب آنکه غصه ای ندارد و برآشفته نمیشود   آن دیگری! که وجودش برای خودش بی تفاوت است آنی که من نمیشناسمش وهیچکس دیگر هم نمیداند که کیست آن که مرا بر نمی آشوبد آن منم!       شعری از سیلویاپلات Sylvia Plat   Crossing the Water Black lake, black boat, two black, cut-paper people. Where do the black trees go that drink here? Their shadows must cover Canada. A little light is filtering from the water flowers. Their leaves do not wish us to hurry: They are round and flat and full of dark advice. Cold worlds shake from the oar. The spirit of blackness is in us, it is in the fishes. A snag is lifting a valedictory, pale hand; Stars open among the lilies. Are you not blinded by such expressionless sirens? This is the silence of astounded souls   گذر از آب دریاچه سیاه، قایق سیاه،دو آدم سیاه که گویی آدمکهایی کاغذی انددرختان سیاهی که از اینجا آب می نوشند به کجا چنینشتابانند؟آیا مگرنه که باید بپوشاند سایه ها شان  تمام وسعتکانادا را؟از نیلوفران آبی قطره وار ،  پرتو نوری فرو می چکدبرگها نمی خواهند ما هیچ عجله ای داشته باشیمآنها گردند و صاف ، پر از پند و اندرز های سیاهآبها بسان جهانی سرد از تکانه ی پارو می لرزدروح سیاهی ها در ما و ماهی هاستخود مانعی برای رفتن است وقتی دست پریده رنگ شاخه ای بهعلامت وداع بالا می آیدستاره‌هاباز می شوند میان زنبق هاآیا زنان پری پیکر دریا تو را با سکوتشان چشم بندی وافسوننمی کنند؟ این است سکوت ارواح ...

  • گلچین اشعار شاملو 3

    سِفْر ِ شُهود   زمين را انعطافي نبودسياره‌يي آتي بودلُکِّه سنگي بودآونگکه هنوز مدار نمي‌شناخت زمينو سرگذشت ِ سُرخ‌اشتنهاالتهابي درک‌ناشده بودفراپيش ِ زمان.سنگ‌پاره‌يي بي‌تميز که در خُشکای خميره‌اش هنوز «خود» را خبر از «خويشتن» نبودکه هنوز نه بهشتي بودنه ماری و سيبينه انجيربُني که برگ‌اشدرز ِ گندم را شرم آموزداز آن پس که بشکافداز آن پس که سنگ‌پاره واشِکافدو زمين به اُلگوی ما شيار و تخمه شود:سيّاره‌يي به عشوه گريزانبر مدار ِ خشک و خيس‌اشنا‌ آگاه از ميلاد و بي‌خبر از مرگ   چه به يک‌ديگر ماننده ! شگفتا، چه به يک‌ديگر ماننده !حضوری مشکوک در درون و حضوري مشکوک در برونمرزی مشکوک ميان ِ برون و درون ــعشق را چه‌گونه بازشناختي؟کجا پنهان بود حضور ِ چنين آگاه‌اتبر آن توده‌ی بي‌ادراکدر آن رُستاق ِ کوتاهنوز؟خفته‌ی بيدار ِ کدام بستر بودیکدام بستر ِ ناگشوده؟نوزاده‌ی بالغ ِ کدام مادر بودیکدام دوشيزه‌ْمادر ِ نابِسوده؟سنگاز توخاک ِ بُستاني شدن چه‌گونه آموخت؟خاکاز توشيار ِ پذيرا شدن چه‌گونه آموخت؟بذراز شيارامان ِ محبت جُستنجهان رامَضيف ِ مهربان ِ گرسنه‌گي خواستنزنبور و پرنده رابشارت ِ شهد و سرود آوردنريشه را در ظلماتبه ضيافت ِ آب و آفتاب بردنچشم بر جلوه‌ی هستي گشودن و چشم از حيات بربستن وباز گرسنه گداوارديده به زنده‌گي گشودنمردن و بازآمدن و ديگرباره بمردن . . .اين همه رااز کجا آموختي؟آن پاره‌سنگ ِ بي‌نشان بودم من در آن التهاب ِ نخستينآن پاره‌ْسکون ِ خاموش بودم من در آن ملال ِ بي‌خويشتنيآن بوده‌ی بي‌مکان بودم منآن باشنده‌ی بي‌زمان. ــبه کدام ذکرم آزاد کردیبه کدام طلسم ِ اعظمبه کدام لمس ِ سرانگشت ِ جادوی؟از کجا دريافتي درخت ِ اسفندگانبهاران را با احساس ِ سبز ِ تو سلام مي‌گويدو ببر ِ بيشهغرورش را در آيينه‌ی احساس ِ تو مي‌آرايد؟از کجا دانستي؟هنوز اين آن پرسش ِ سوزان استو چراغ ِ کهکشان رابه پُفي چه دردناک خاموش مي‌کند اندوه ِ اين ندانستن:برگ ِ بي‌ظرافت ِ آن باغ ِ هرگزتاهنوزعشق را ناشناختهبَرابَرْنهاد ِ آزرمچه‌گونه کرد؟ (هنوزاينآن پرسش ِ سوزان است.)     میلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد ۱)نگاه کن چه فروتنانه بر خاک مي‌گستردآن که نهال ِ نازک ِ دستان‌اشاز عشقخداستو پيش ِ عصيان‌اشبالای جهنم پست استآن‌کو به يکي «آری» مي‌ميردنه به زخم ِ صد خنجرو مرگ‌اش در نمي‌رسدمگر آن که از تب ِ وهندق کندقلعه‌يي عظيمکه طلسم ِ دروازه‌اشکلام ِ کوچک ِ دوستي‌ست۲)انکار ِ عشق راچنين که به سرسختي پا سفت کرده‌ایدشنه‌يي مگربه آستين‌اندر نهان کرده باشيکه عاشقاعتراف را چنان به فرياد آمدکه وجودش ...

  • گلچین اشعار جامی-مجموعه 10

    بخش ۱۱ - حکایت لاک‌پشت و مرغابیان جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار   بسته به صد مهر بر اطراف شط عقد محبت کشفی با دو بط شد به فراغت ز غم روزگار قاعدهٔ صحبتشان استوار روزی از آنجا که فلک راست خوی گشت ز بی‌مهریشان کینه‌جوی طبع بطان از لب دریا گرفت رای سفر در دلشان جان گرفت کرد کشف ناله که :«ای همدمان! وز الم فرقت من بی‌غمان! خو به کرم‌های شما کرده‌ام قوت ز غم‌های شما خورده‌ام گرچه مرا پشت چو سنگ است سخت دارم ازین بار، دلی لخت لخت نی به شما قوت همپایی‌ام نی ز شما طاقت تنهایی‌ام» بود ز بیشه به لب آبگیر چوبکی افتاده چو یک چوبه تیر یک بط از آن چوب یکی سرگرفت و آن بط دیگر، سر دیگر گرفت برد کشف نیز به آنجا دهان سخت به دندان بگرفتش میان میل سفر کرد به میل بطان مرغ هوا گشت طفیل بطان چون سوی خشکی سفر افتادشان، بر سر جمعی گذر افتادشان بانگ بر آمد ز همه کای شگفت! یک کشف اینک به دو بط گشته جفت! بانگ چو بشنید کشف لب گشاد گفت که: «حاسد به جهان کور باد!» زو لب خود بود گشادن همان ز اوج هوا زیر فتادن همان ز آن دم بیهوده که ناگاه زد بر خود و بر دولت خود راه زد جامی ازین گفتن بیهوده چند؟ زیرکی ای ورز و لب خود ببند! تا که درین دایرهٔ هولناک از سر افلاک نیفتی به خاک     بخش ۱۲ - در اشارت به هشیاری روز و بیداری شب جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار   هست یکی نیمهٔ عمر تو روز نیمهٔ دیگر شب انجم فروز روز و شب عمر تو با صد شتاب می‌گذرد، آن به خود و این به خواب روز پی خور سگ دیوانه‌ای خفته به شب مردهٔ کاشانه‌ای روز چنان می‌گذرد شب چنین کی شوی آمادهٔ روز پسین؟ شب چو رسد، شمع شب‌افروز باش همنفس گریهٔ جانسوز باش روز و شبت گر همه یکسان شود بر تو شب و روز تو تاوان شود     بخش ۱۵ - حکایت زاغی که به شاگردی رفتار کبک رفت جامی » هفت اورنگ » تحفة‌الاحرار   زاغی از آنجا که فراغی گزید رخت خود از باغ به راغی کشید زنگ زدود آینهٔ باغ را خال سیه گشت رخ راغ را دید یکی عرصه به دامان کوه عرضه‌ده مخزن پنهان کوه سبزه و لاله چو لب مهوشان داده ز فیروزه و لعلش نشان نادره کبکی به جمال تمام شاهد آن روضهٔ فیروزه‌فام فاخته‌گون جامه به بر کرده تنگ دوخته بر سدره سجاف دورنگ تیهو و دراج بدو عشقباز بر همه از گردن و سر سرفراز پایچه‌ها برزده تا ساق پای کرده ز چستی به سر کوه جای بر سر هر سنگ زده قهقهه پی سپرش هم ره و هم بیرهه تیزرو و تیزدو و تیزگام خوش‌روش و خوش‌پرش و خوش‌خرام هم حرکاتش متناسب به هم هم خطواتش متقارب به هم زاغ چو دید آن ره و رفتار را و آن روش و جنبش هموار را با دلی از دور گرفتار او رفت به شاگردی رفتار او باز کشید ...

  • گلچین اشعار اقبال لاهوری2 (زبور عجم-قسمت دوم )

    ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز اقبال لاهوری » زبور عجم   ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز دگر آشوب قیامت به کف خاک انداز او بیک دانهٔ گندم به زمینم انداخت تو بیک جرعه آب آنسوی افلاک انداز عشق را باده مرد افکن و پرزور بده لای این باده به پیمانه ادراک انداز حکمت و فلسفه کرد است گران خیز مرا خضر من از سرم این بار گران پاک انداز خرد از گرمی صهبا بگدازی نرسید چارهٔ کار به آن غمزه چالاک انداز بزم در کشمکش بیم و امید است هنوز همه را بی خبر از گردش افلاک انداز میتوان ریخت در آغوش خزان لاله و گل خیز و بر شاخ کهن خون رگ تاک انداز