یخچال نوعروس

  • تزئین جهیزیه داخل یخچال (آموزش دوخت لباس عروس و داماد برای بطری)

    تزئین جهیزیه داخل یخچال (آموزش دوخت لباس عروس و داماد برای بطری)

    اینم مطلب سایت بدون کم و کاست :با سلام خدمت دوستان عزیز ببخشید که کمی دیر شد، به خاطر اول مهر سرم شلوغ بود. خوب از مقدمات بگذریم و بریم سراغ کارمون، ایده پیراهن عروس و داماد را از همین سایت گرفتم عکسش جلوم بود و درست کردم البته باید بگم که اول فکر کردم خیلی آسونه ولی بعدش که شروع کردم به کار و هی پارچه لیز می خورد، دیدم کار راحتی نیست. لباس اقا داماد تماما با چسب حرارتی به هم متصل شده از ساتن مشکی و به اندازه یک نصف روز بیشتر وقتمو گرفت. ببخشید که فقط از مراحل کار عکس ندارم. البته بگم کلا دور پارچه ها رو با چرخ سردوزی چرخ کردم که ریش ریش نشه. دو تکه ساتن مشکی رو اول به  هم دوختم که میشه درز پشت که در کل میشه یک تکه مستطیلی (البته اگر پشت هم درزی نداشته باشه فکر نکنم مشکلی باشه ) بعد لبه بالایی را اندازه یک و نیم  سانت تا زدم و چسباندم به هم چون اگه شکل اصلی رو نگاه کنید می بینید که لباس داماد اصلا درزی نداره و این کارو سخت می کنه. و بعد لبه های بالایی رو به این صورت تا می زنیم و در اینجا فقط کوک بزنید یا با سوزن به این شکل در بیارید چون که در ادامه برای درست شدن جلوش و بسته به اندازه شیشه ممکنه جابه جا بشه.در کل شیشه ایستک جلوم بود و روی اون اندازه می زدم و الگو براش نبریدم ولی توصیه من به اونهایی تا حالا خیاطی نکردن اینه که اول با کاغذ تمرین کنید. قسمت پایین پارچه رو هم یک کم تا زدم و چسبوندم تا شیکتر باشه. حالا میریم سراغ قسمت مشکل کار. تا اینجا پارچمون شده شکل مستطیلی که بالا و پایینش رو تا زدیم و طولش به اندازه ای  که دور شیشه رو بگیره به علاوه دو سه سانت بیشتر. حالا پارچه را روی شیشه گذاشته و به اندازه ای که بخواهیم دور شیشه رو بگیره، قسمت جلو رو این کم و زیاد می کنیم تاشکلی که تو عکس می بینید بشه (یقه حالت هفت و قسمت پایین اومده باشه روی هم به صورت صاف) البته از بس که پارچه سر میخوره این قسمت واقعا حوصله می خواهد. توصیه من اینه که ابتدا پشتشو به  شیشه با چسب کاغذی فیکس کنید بعد جلو رو درست کنید می تونید از پشت هم جمعش کنید یعنی اول جلوشو صاف کنید و بعد اضافه هاشو بدید پشت. در کل باید کلی بالا پایینش کنید و سوزن ته گرد بزنید تا درست بشه و بشه اون چیزی که می خواهید و با چسب حرارتی به هم بچسبونید. برای دکمه هاش من  با چسب سه تا نگین چسبی، چسبوندم. اگر در قسمتی از کار اثر چسبها پیدا بود یک کم با نوک قلمو رنگ مشکی بزنید.  بعد از درست شدن قسمت مشکی یک تکه ساتن سفید (یک مربع که به شکل مثلث در اوردم) رو از زیر به پارچه مشکی چسبوندم. پاپیون یقه رو هم دوختم (دو تا مستطیل کوچولو از پشت به هم میدوزید و بعد برمیگردونیم ...



  • جهیزیه به 5 نوعروس سرابی

          سراب فردا: به میمنت اعیاد شعبانیه ۵نوعروس نیازمند سرابی صاحب جهیزیه رایگان شدند اقلام جهیزیه شامل دو تخته فرش، یخچال،تلویزیون و اجاق گاز می باشد این جهیزیه ها با همکاری موسسه جوانان خیر و با معرفی نماینده سراب و با حضور امام جمعه سراب تحویل نوعروسان شدند.....

  • میهمانی! 66

    صبح ساعت 9 بود که ازخواب پریدم. خیلی فکر کردم تا یادم اومد دلم داره واسه مهمونایی که شب قراره خونم بیان شور میزنه! زود بلند شدم و یه کم دور خونه راه رفتم. چهارشنبه خونه رو با رضا تمیز کرده بودیم و یه کم وسایلو جمع تر چیده بودیم تا وسط سالن جا برای انداختن یه سفره 9 نفره باز باشه. تقریبا خونه کاری نداشت اما آشپزخونه کوفه شام بود و ظرف های افطاری دیشبم هنوز تو ظرفشویی مونده بود! وایسادم و فکر کردم که از کجا شروع کنم! دیدم نه بابا! خیلی کار دارم... به فکر کردن نمی رسه. واسه همینم سریع مانتو تنم کردم و رفتم سراغ خریدن سبزی و کاهو... پاک کردن سبزی تقریبا تا ساعت 10.45 طول کشیده بود و وقتی سرمو بلند کردم دیدم ساعت نزدیکای 11! زودی بلند شدمو رفتم آشپزخونه! سریع جو پرک شده که یادم رفته بود دیشب خیسش کنم و با هویج خرد شده ریختم تو قابلمه و رفتم سر یخچال. تو ذهنم تصمیم داشتم قرمه سبزی با ماهی درست کنم که دیدم ایداد! سبزی قرمه ندارم!... ماهی ها رو از یخچال درآوردم و گذاشتم یخ زدایی شه. ازطرفی رفتم سرغ کرفسایی که چند روز پیش از مغازه خریده بودم و با پیاز آمادشون کرده بودم... اونارو باگوشت آوردم بیرون... باز وایسادم فکر کردم! من تا حالاماهی شکم پر درست نکرده بودم! فقط خورده بودم! واسه همینم ریسک نکردم و ماهیارو برگردوندم سر جاشو مرغ درآوردم... ساعت نزدیک 12 بود که شستن ظرفا تموم شده بود. تو همین مدتی که دستم زیر آب بود گوشتارم تفت داده بودم و با لپه و پیاز گذاشته بودمشون بار! هنوزم به حال مرغا فکری نکرده بودم! یه لحظه تصمیم گرفتم تو اون هاگیر و واگیر شیرینی درست کنم. کلی از فکر خودم حال کردم و رفتم وسایلو آوردم. بندو بساطارو ریختم تو ظرف همزن و فر رو روشن کردم. با3 شماره که همزن ها باسرعت باد شروع کردن به چرخیدن دیدم واویلااا... برقا رفت!!! مونده بودم چیکارکنم! همینجوری وایساده بودم داشتم به ظرف همزن نگاه می کردم. گفتم ولش کن! رفتم مرغارو بذارم تو سولاردم! یادم افتاد برق نیست! اعصابم ریخت به هم. رفتم رو مبل دراز کشیدم. یه کم فکر کردم. یادم به برنج افتاد. پاشدم که برنج خیس کنم. با زنگ تلفنم یادم رفت چندتا برنج ریختم تو ظرف! رضا بود که میگفت حاضر شو بریم میوه بخریم! گفتم: من کار دارم نمیام! گفت زود برت میگردونم! گوشیو گذاشتم و رفتم سراغ برنج.یه5 تا فنجون دیگه اضافه کردم و خیسش کردم. همون موقع یادم افتاد باید واسه سرامیکای خالی سالنم یه فکری کنم. خرید روفرشی گزینه ایی بود که قبلا بش فکر کرده بودم! واسه همینم حاضر شدم و زدم از خونه بیرون... خرید با رضا تا ساعت 4 طول کشید. خونه که رسیدم برقا اومده بود. جنگی شیرینارو آماده کردم و توقالبای کوچیک ریختم وگذاشتم ...