نوشته های روی سنگ قبر

دلم پرزغم ودرداست ای وای
هوای خانمان سرداست ای وای
پدررفت واز او جزقاب عکسی
نمانده ،در کنارم نیست ای وای


پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من

آنکه در زیر زمین داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بی سر و سامانی من

گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب بعد تو با کیست نگهبانی من

پدر بی تو چه سرد و بی ستاره است شبامون

تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چوهست
نه در آن وقت که اقبال شکست
**********************************

چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مرا عبرت مردم سازید
خاک تن من به باده آغشته کنید
وز کالبدم خشت سر خم سازید
در حيرتم از مرام اين مردم پست
اين طايفه ي زنده کش مرده پرست
تا هست مي کّشندش به خاري به جفا
تا مُرد مي برندش به عزت سر دست
**********************************
بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود
اهل زمین نبود نمازش شکسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود
چشمان او که دائما از اشک شسته بود
برسنگ قبر من بنویسید این درخت
عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود
برسنگ قبر من بنویسید کل عمر
پشت دری که باز نمیشد نشسته بود
**********************************
که آشفته ولی خفته در این خلوت خاموش
آنجا بنویسید که او زاده ی غم بود و زغمهای جهان گشت فراموش
**********************************
در این دنیای بی حاصل چرا مغرور می گردی

سلیمان گر شوی آخر خوراک مور می گردی
**********************************
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدد
ره ین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
**********************************
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت

گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت
**********************************

گور نوشته جبران خلیل جبران

همچون شما زنده ام در بر شما ایستاده ام دیدگان خود را ببندید وپیرامون را بنگرید مرا در برابر خویش خواهید دید.


هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده عالم دوام ما
**********************************
مرغ شب خوابید و من از گریه بیدارم هنوز گر چه رفتی از برم مشتاق دیدارم هنوز
گر چه رفتی ز برم حسرت روی تو نرف در این خانه به امید تو باز است هنوز
**********************************
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خوردست غم دل یا سم
انقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت
روز میلاد همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن میترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت.......
**********************************
مادرم فردا که زهرا پا به محشر می نهد
در صف خدمت گزارانش تورا جا می دهد
باز آنجا هم مرام مادری را پیشه گیر
جان مولا پیش زهرا دست مارا هم بگیر
**********************************
" ای جهان اینجا جهانی خفته است / زیر این خاک آسمانی خفته است "



" ای که بر ما بگذری دامن کشان / از سر اخلاص الحمدی بخوان "


* پدرم دیده به سویت نگران است هنوز
*

* غم نا دیدن تو بار گران است هنوز
*

* آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو
*

* نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز

بر مزار ما غريبان نه گلي نه سوز دلي

نه پر پروانه سوزي نه صداي بلبلي


****


مادر ، تک‌واژه‌ای‌ست زیبا.
مادر، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست.
قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد.
مادر، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا.
آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد ، عرش خدا به لرزه درمی‌آید.
و همه‌ی فرشتگان سکوت می‌کنند تا زیباترین سمفونیِ هستی را بشنوند: لالایی مادر را.
هیچ سنگی به آن سنگینی نیست که بتوان آن را در یک کفه‌ی ترازو نهاد و در کفه‌ی دیگر آن، وزن مهر و قدر و قیمت مادرانه را سنجید.
پدر، باران است و مادر، خاک حاصلخیز!
و زندگی
با وجودِ این دو موجودِ همزاد است
که سبزِ سبز و آبیِ آبی‌ست...


مادر، عنوان عاشقانه‌ترین شعر خداست. شعری که مضمون آن جز عشق نیست.
مادر، همان عشقی‌‌ست که در هیأت آدمی بر خاک گام برمی‌دارد.
مادر، چیزی‌ست شبیه خودش.
هیچ‌چیز شبیه مادر نیست،
مادر، فقط مادر است...








و امّا، پدر:
پدر، می‌بخشد بی‌دریغ و دوست‌می‌دارد بی‌چشمداشت.
پدر، کار می‌کند آن‌گونه که شمع می‌‌سوزد.
او در تب و تاب، خود را آب می‌کند تا که گرما و روشنی به من و شما ببخشد.
تنها خداست که به خلوت و تنهایی پدران راه دارد.
تنها خداست که می‌داند پدران چه می‌کشند و چه‌ها در دل دارند.
پدران حضوری سبکبال دارند ، به چشم نمی‌آیند و آن‌گاه که دیگر نیستند ، جای‌شان چه‌قدر خالی‌ست.
جای خالی پدران را با هیچ‌چیز نمی‌توان پرکرد.
پدر ، همان روحی‌ست که خداوند به کالبد خاکی زندگی دمیده است.
زندگی اگر زنده است، دلیل آن پدران‌اند.
این ابر باران‌زای حضور پدران بر سرِ زندگی و سرزندگی‌تان هماره سایه‌گستر باد

****
قطعه شعر زیر سروده ی خود رهی است که به سفارش خود او بر سنگ مزارش حک شده است ...

الا ای رهگذر، کز راه یاری
قدم بر تربت ما می‌گذاری

در اینجا، شاعری غمناک خفته است
رهی در سینه‌ ی این خاک خفته است

فرو خفته چو گل، با سینه‌ی چاک
فروزان آتشی، در سینه‌ ی خاک

بنه مرهم ز اشکی داغ ما را
بزن آبی بر این آتش خدا را

به شب‌ها، شمع بزم افروز بودیم
که از روشن‌دلی چون روز بودیم

کنون شمع مزاری نیست ما را
چراغ شام تاری نیست ما را

سراغی کن ز‌جان دردناکی
بر‌افکن پرتوی، بر تیره خاکی

ز‌سوز سینه، با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی، یاد رهی کن

****
مباش جان پدر غافل از مقام پدر
که واجب است به فرزند احترام پدر
اگر زمانه به نام تو افتخار کند
تو افتخار مکن جز به نام پدر

****
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبت ما نیک بتنگ آمده بود

بار بر بست و بگردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم

وز پیش سوره اخلاص دمیدیم و برفت

عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد

دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت

شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن

در گلستان وصالش نچیدیم و برفت

همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم

کای دریغا بوداعش نرسیدیم و برفت

****
اين قبر اگر چه تاريک است

اگر چه سنگی سياه بر پيشانی دارد

اگر چه وقتی واردش می شوی دلت می گيرد

اگر چه چشمان زيبايت را می آزارد

اگر چه .........

اما آنکه دلش در اين قبر آرميده دوستتان دارد

******
تو رفتی قلب دریا را شکستی دل گلهای صحرا را شکستی
به هر اندوه ما را طاقتی بود تو پشت طاقت ما را شکستی

****
بی تو هرگز زندگی شوری ندارد پدرم بی تو هرگز شمع دل نوری ندارد پدرم
جای اشک از دیدگان خون می فشانم باز هم بی تو هرگز زندگی شوری ندارد پدرم
کاش می توانستم که زمان را به عقب بازگردانم. کاش روز های با پدر بودن دوباره تکرار می شد.

******

شعری که پروین اعتصامی برای سنگ قبر خود سرود
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب "پروین" است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت‌گاه
خاطری را سبب تسکین است
*****
متن سنگ قبر کوروش کبیر

ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی
میدانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر


******
ببینید اینکه زیر سنگ خفته
به اینجا و به انجا در سفر شد
نوشت از بهر مردم دفتر شعر
به دریاهای دانش غوطه ور شد
گهی دل درد و سرما خورد وسرفید
دم پیری گهی درد کمر شد
وشد زانو وپشتش چون کمان خم
چو ماشینی فنرهایش یه ور شد
جوان شد مادرش زن داد اورا
برای او زنش چون شیر نر شد
بهار عمرش آخر شد زمستان
زکار افتاده و بی پا و سر شد
در آخر در مغاک خاک افتاد
به خاک افتاد و اینجا مستقر شد
نوشتم برای سنگ قبر خودم

*****
پدرم دیده بسویت نگران است هنوز

غم نادیدن تو بار گرانست هنوز

آنقدر مهرو وفا برهمگان کردی تو

نام نیکت همه جا ورد زبانست هنوز

********

وه ! كه هر گه كه سبزه در بستان

بدميدى چو خوش شدى دل من

بگذار اى دوست تا به وقت بهار
سبزه بينى دميده از گل من

*******************************
سه تار مطرب شوقم گسسته سیم جانسوزم
شبان وادی عشقم شکسته نای نالانم  (شهریار)

*******************************
مرید مکتب عشقم، شکفته طبع دمسازم
کنیز درگه شعرم، سپرده جان جانانم    (خاطر)

*******************************
خرم آن روز کزین غمکده پرواز کنم
از پس مرگ حیاتی دگر آغاز کنم

باغ جان پر گل و من خسته به زندان تنم
زندگی یابم اگر پنجره ای باز کنم

*******************************
گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است                    
می چین آن گلی که به عالم نمونه است

*******************************
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

پر و بال ما ببستند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

*******************************
دیدی ای دل که خزان با گل و گلزار چه کرد
تیغ طوفان بلا با گل بی خار چه کرد

شعله شمع به آرامی و مظلومی سوخت
داغ آن با دل پروانه بی یار چه کرد

*******************************
آدمی را غم همین بس
نام با کام از کف دهد
ورنه
انسان و جاده
عهد دیرین رجعت بسته اند...
 
*******************************
رفتی ز دیده و داغت به دل ماست هنوز
هر کجا می نگرم روی تو پیاست هنوز

آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو
نام نیکت همه جا ورد زبانست هنوز

*******************************
قسم به جامعه ای پاکی که از مهرت به تن دارم
فراموشت نخواهم کرد تا جان در بدن دارم

*******************************
رفت آن یار داغ و صد اندوه
به دل داغدار یار نهاد

ما پس ز ماندگان قافله ایم
او به منزل رسید و بار نهاد

*******************************
تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود
غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود

*******************************
یك چند به كودكی ، به استاد شدیم
یك چند ز استادی خود شاد شدیم !

پایان سخن شنو كه ما را چه رسید
از خاك برآمدیم و بر باد شدیم !!

*******************************
اتحه ای چو آمدی بر سر ی خسته ای  بخوان
لب بگشا که میدهد لعل  لبت  به مرده جان

آنکه به پرسش آمدو فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان

*******************************
گلی بودم چه وقت چیدنم بود
جوان بودم چه وقت چیدنم بود

*******************************
افسرده دلی خسته در این خلوت خاموش
او زاده غمهای جهان بود گشت فراموش

*******************************
چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مــرا  عبرت  مــردم  سازید
خاک  تن  من  به  باده  آغشته کنید
وز  کـالبدم  خشت  سر  خم سازید

*******************************
گر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان ، چراغ بیار
و یك دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم!

*******************************
مردن آن نیست که در خاک سیاه دفن شوم
مردن آن است که از خاطر تو با همه خاطره ها محو شوم

*******************************
تا بودم ای رفیق ندانستی که کیستم
روزی به سراغ حال من آمدی که نیستم

*******************************
بر سنگ مزارم بنویسید آشفته وسرد و  خاموش
همه دنیا كرده اند مرا فراموش فراموش

*******************************
نیه باخرسان منم کیمی
من باخاردم سنین کیمی
یاتاجاقسان منم کیمی
باخاجاقلار سنین کیمی!

*******************************
چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانم

*******************************
چو رخت خویش  بر بستم از این خاك
همه گفتن با ما اشنا بود

 ولیكن كس ندانست این مسافر
چه كفت و با كه گفت  و از كجا بود

*******************************
مرغ دل پر میند تا زین قفس بیرون شود
جان بجان امد توانش تا دمی مجنون شود

کس نداند حال این پروانه دلسوخته
در بر شمع وجود دوست اخر چون شود

*******************************
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

اینکه اینجا خفته در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد


*********


زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته کجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد

فروغ فرخزاد
_________________________________________
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست
ورنه خاموش است . خاموشی گناه ماست

دکتر علی شریعتی
________________________________________

از تـو و فــاصله بـا تــــو از تـو بـا حضـوری دلتنگ
تنها مونده بغضی سنگیـن کـه تو سینه میـزنه چنگ

کاشکــی بـودی تـا ببینی لحظه هام بی تو میمیرن
واســه بـــا تــو نبــودن انتقــام ازمـن میگیرن

****

وقتی که خاکم می کنن ، بهش بگین پیشم نیاد
بگید که رفت مسافرت ، بگین شماره ای نداد

یه جور بگین که آخرش ، از حرفاتون هول نکنه
طاقت ندارم ببینم ، به قبر من نگاه کنه

دونه به دونه عکسا مو بردارید آتیش بزنید
هر چی که خاطره دارم ، برید و از بیخ بکنید

نذارید از اسم منم یه کلمه جا بمونه
نمی خوام هیچ وقت تنمو ، توی گورم بلرزونه

برو آتیش به قلب من نزن ، بذار نگاهت از یادم بره
بذار واسه همیشه قلب من ، چال بشه با من کلی خاطره


****
ای انسان بفهم!!!اینکه زندگینامه اش میخوانی،سفرنامه ای بیش نیست!!***

گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است/می چینی ان گل که به عالم نمونه است

****

ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی شاید زیست

کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست


******
رفتی ز دیده و داغت به دل ماست هنوز
هر کجا می نگرم روی تو پیداست هنوز
انقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو
نامه نیکت همه جا ورود زبانست هنوز

****

بنویسید بعد مرگم روی سنگ با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ او که خوابیده است در این گور سرد بودنش را هیچ کس باور نکرد.


****
هر کس پا روی قبرم گذاشت نامرده اگه فاتحه نخونده بره

***

مرگ آن نیست که درقبرسیاه دفن شوم
مرگآن است که ازخاطرتوباهمه ی خاطره هامحوشوم******

روی قبرم بنویسید مسافر بوده است/ ........ بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است ......

بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست ..... او در این معبر پرحادثه عابر بوده است ......

صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست ...... در رثایم بنویسد که شاعر بوده است. بنویسید

اگر شعری ازاومانده بجای ...... مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است ...... مدح

گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست ...... بنویسید در این مرحله کافر بوده است ......

غزل هجرت من را همه جا بنویسید ...... روی قبرم بنویسیدمهاجر بوده است


****
خداحافظ دلارامم هنوز جان از تو میگیرم
ولی درمانده و خسته دگر از بند و زنجیرم
خداحافظ ولی افسوس که من از زندگی سیرم
که قلبم می تپد اما دارم هر لحظه میمیرم
خداحافظ نگو تا کی که هرگز برنمی گردم
اگرچه چشم غمگینم تو را خواهد ز من هر دم
خداحافظ دل زخمی خداحافظ تن بیمار
خداحافظ غل و زنجیر خداحافظ در و دیوار
خداحافظ همین حالا که مسحورم ز جادویت
همین حالا که زد تیرم کمان ناب ابرویت
خداحافظ پرستو وار به رسم رهگذر این بار
نه شوقی بهر برگشتن نه قول آخرین دیدار....


***

به جای شاخه گل بر گورم ای دوست

نگاهی کن نگاهی عبرت اندوز

چه دانستم که اینجا خواهم آمد

به غفلت گشته بودم من شب و روز

تو عبرت گیر از خاکم برادر

دمادم تو رضای حق بیاندوز


****

زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب،
یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم، عمرمان می گذرد
ما همه هم سفریم ...

****
پس ازمرگم بیازیبانگارم
بیاباجمع خوبان برمزارم
سرت خم کن ببوس سنگ مزارم
که من درزیرخاک چشم انتظارم

***
به سراغ من اگر ميائيد
نرم و آهسته بيائيد
كه مبادا
تركي بردارد، چيني نازك تنهائي من

****

باورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی
ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی
خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود
پس چرا ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی

***
گفتیم که چرا رفتی وتدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتیم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که مگو مصلحت حق در این بود


***

مادرم دست اجل زود ترا پرپر کرد
دخترت ناله کنان خاک عزا بر سر کرد
پسرت در غم تو رخت سیه بر تن کرد
اشک چشم همگان خاک مزارت تر کرد


***

خدايا ،کسي که تو را دارد ،چه ندارد و کسي که تو را ندارد ،چه دارد .


***
به این جهان به جستجویِ کسی نیامده ام
و از جهان به جستجوی کسی نرفتم.

خواستم آنچه را که نمی یافتم

یافتم آنچه را که نمی خواستم !

***

در حیرتم از مرام این مردم پست این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به زیرش فکنند از ره کین ور مرد بلندش بکنند بر سردست!!!

***

تا كه بوديم ،نبوديم كسي/گشت ما را غم بي همنفسي/تا كه رفتيم همه يار شدند؟خفته ايم و همه بيدار شدند

****
ای رهنورد خسته، چه نالم ز سرنوشت؟
دیگر مرا به منزل راحت رسانده اند!!


***
که هر بند این پیکرم بعد از این.....شود جزئی از خاک ایران زمین


****
دلم می خواهد گاه به دستانت که می نگری، جای خالی دستم را به یادبیاوری***افسوس که نخل سایبانی خم شد
بلبل ز فراق گل غریق غم شد
با خط جلی نوشته در لوح جهان
یک عاشق درگه حسینی کم شد


***


آسوده دلان را غم شوریده سران نیست
این طایفه را غصه رنج دگران نیست
ای هموطنان باری اگر هست ببندید
این ملک اقامتگه ما رهگذران نیست


***

ببیند این بستر و عبرت گیرد هر که را چشم حقیقت بین است هر که باشی و زهر جا برسی آخرین منزل هستی این است آدمی هر چه توانگر باشد چو بدین نقطه رسد مسکین است


***

برای آرزوهایی که میمرند
سکوتی میکنم سنگین تر از فریاد


***


روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید


بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ


جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید


روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد


روی قــبـــرم بنویـسیــد: وفــــادار برفـــت !!
آن جگر سوخته ء خسته از این دار برفــــت.


"وحشی بافقی"


****
نه تو ماني و نه من
به حباب لب يک رود قسم
و به کوتاهي آن لحظه شادي که گذشت
غصه هم ميگذرد
آنچنان که فقط خاطره اي خواهد ماند


***
سکوت سرشار از ناگفته‌هاست


***

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد وآتش به همه عالم زد


***
بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه / که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

***

مرا ببوس / که می‌روم به سوی سرنوشت


***

خورشید جاودانه می‌درخشد بر مدار خویش / ماییم که پا جای پای خود می‌نهیم وغروب می‌کنیم هر پسین

***
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم / خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم / من آن نیم که به مرگ طبیعی شوم هلاک / وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم / معشوق «عشقی» ای وطن، ای عشق پاک ما / ای آنکه ذکر عشق تو شام و سحر کنم

***

خرم آن روز کزین غمکده پرواز کنم
از پس مرگ حیاتی دگر آغاز کنم

باغ جان پر گل و من خسته به زندان تنم
زندگی یابم اگر پنجره ای باز کنم

***
رفت آن یار داغ و صد اندوه

به دل داغدار یار نهاد

ما پس ز ماندگان قافله ایم

او به منزل رسید و بار نهاد

***


قسم به جامعه ای پاکی که از مهرت به تن دارم

فراموشت نخواهم کرد تا جان در بدن دارم

***

رفتی ز دیده و داغت به دل ماست هنوز

هر کجا می نگرم روی تو پیاست هنوز

آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو

نام نیکت همه جا ورد زبانست هنوز

****

دیدی ای دل که خزان با گل و گلزار چه کرد

تیغ طوفان بلا با گل بی خار چه کرد

شعله شمع به آرامی و مظلومی سوخت

داغ آن با دل پروانه بی یار چه کرد
***
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

پر و بال ما ببستند و در قفس گشودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
***

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بینشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

***

ای خاک دلبر ما را عزیز دار

این نور چشم ماست که در بر گرفته ای

***
عمرم گهی به هجر وگهی در سفر گذشت
تاریخ زندگی همه با درد سر گذشت
گویند که عمر سفرل کوته است ومن
دیدم که عمر من زودتر از سفر گذشت
زود آنچنان گذشت که تیر از کمان گذشت

***
دل باورش نشد که به خاک آرمیده ی
در خاطرم چو سرویو قامت کشیده ای

***

گردباد حادثه که خوابید/ بر سنگ قبر من بنویسید:/جنگجویی که نجنگید اما شکست خورد...(نصرت رحمانی)


***

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
هر چه از بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل من وز دل من آن نرود


***
همه مرگ راهیم پیر و جوان
که مرگ است چون شیر ما آهوان
چو فردا بگیرد اجل گریبان تو
ببینی که خشت است بالین تو


***
چو باید سر انجام بر خاک رفت
خوش آنکس که پاک آمد و پاک رفت
همی خلق از رفتنش غم گرفت
خود از رفتنش شاد وبی باک رفت


****
سر شوریده ام بر خود دگر سامان نمی گیرد
غمی بر جان گران آمد که دل درمان نمی گیرد
ز بعد رفتنت ای نور دیده بدان هرگز
سرور وشادی و شوری دل یاران نمی گیرد

***
سر شوریده ام بر خود دگر سامان نمی گیرد
غمی بر جان گران آمد که دل درمان نمی گیرد
ز بعد رفتنت ای نور دیده بدان هرگز
سرور وشادی و شوری دل یاران نمی گیرد


***

یکی زود سازد یکی دیرتر
سر انجام بر مرگ آید گذر
سر انجام زیستن مردن است
که آغاز شکفتن پژمردن است

***

بر تمام قبر های این شهر
بوسه بزن
شاید به یاد بیاوری
کجا مرا جا گذاشتی...
من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام
صدای کلاغها را می شنوی؟
دارند برایم فاتحه می خوانند.....!!


***


روی سنگ قبرم بنویسید:

عین نخودچی های ته اجیل بود

وقتی هیچ چیز دیگه ای نبود می اومدن سراغش...

***
هر پنجشنبه ... به ديدارم گرميايي ...
با لبخند بيا .. گريه هايم را كرده ام ...
خانه ام خاليست از حضورت ...
اينجا ...كسي منتظرست ...


****
بنویسید به هرچی لازم بود رسید اگرم به یه چیزایی نرسید بخاطر مهربونیه خداش بود

***
تمام نیمکتهای پارک دو نفره اند
بی خیال...

به درخت تکیه میدهم...


***
امشب ز غمت میان خون خواهم خُفت ------------------- وز بستر عـافـیـت بـرون خـواهم خُفت
بــاور نـکـنـی خـیـال خــود را بـفـرسـت ------------------- تا در نگرد که بی تو چون خواهم خُفت


***
نابهنگام سفر کردی و رفتی ز برم ..... این عجب نیست که یکدم نروی از نظرم
سایه سرو بلندت به سرم بود به مهر ... بعد تو کام چه جویم ز جهان تاج سرم ؟
قصد ما بود که با هم بکنیم طی طریق ... پس چرا گشت جدا راه تو ای همسفرم

***
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش *** برجفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

***
همه رفتند کسی با ما نموندش
کسی خط دل ما را نخوندش

***

اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین نیست
شاعری سوخته دل همچون اوست
هادیش نام بود دلخون اوست
بس که تلخی همه از دنیا دید
عاقبت دست اجل او را چید


***
تن او باغ گلی از نفس خاطره هاست
اگر از دست دهم عطر تنش را چه کنم ؟
چاره ای نیست، چه را چاره کنم، می دانم
مرگ حق است ولی داغ غمش را چه کنم…؟

***

زشهر نورو عشق ودرد وظلمت
سحرگاهان زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار وخسته سوی آشیان رفت


***

کسی در زیر این خاک خفته که همواره تصمیم داشت , فردا شاد

***

سنگ قبرم را نميسازد کسي

مانده ام در کوچه هاي بي کسي

بهترين دوستم مرا از ياد برد

سوختم خاکسترم را باد برد


***


بر حاشیه برگ شقایق بنویسید

گل تاب فشار در و دیوار ندارد


***

چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده کاکنون همانم


***


بر سنگ مزارم بنویسید آشفته وسرد و  خاموش

همه دنیا كرده اند مرا فراموش فراموش


***


جوان ناکام   شادروان   جنت مکان    خلد آشیان


***

وصیت نامه ی عشق

مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در

طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد

دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست

داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند

همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا

بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب

بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد

***


فاتحه ای چو آمدی بر سر ی خسته ای  بخوان

لب بگشا که میدهد لعل  لبت  به مرده جان

آنکه به پرسش آمدو فاتحه خواند و میرود

گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان ....

بگویید بر گورم بنویسند زندگی را دوست داشت ولی آن را نشناخت.

مهربون بود ولی مهر نورزید.

طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد.

در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت.

در زندگی احساس تنهایی نمود ولی هرگزدل به کسی نداد.

و خلاصه...

بنویسید "زنده بودن را برای زندگی دوست داشت، نه زندگی را برای زنده بودن


***


فاتحه ای برای یادگاری و شادی روح تمام اموات و مردگان از اولین آدم تا آخرین آدم فراموش نشه


یا حق


مطالب مشابه :


انواع قبر

ساده با يه سنگ قبر يا شايد هم بدون سنگ قبر . قبر عاشقانه : اين نوع قبر ها رو عموما براي كساني مي سازن كه خيلي مورد محبت بودن مثل مادر ، پدر، فرزند و . . .(از اشعار روي




مزار داشی شعرلری( شعر های سنگ مزار - ترکی)

مزار داشی شعرلری( شعر های سنگ مزار - ترکی). عزيزيم دويماديم سندن نه تئز مندن دويوب گئدين؟ اجل گلجك بو قوربتده منى يالقيز قويوب گئدين. (اوستاد شهريار).




متن سنگ مزار سروده شده توسط یعضی از شعرای آذربایجان

متن سنگ مزارها. از خلال ديوان اشعار شعراي آذربايجاني. رضا همراز. این خط جاده ها که به صحرا نوشته اند. یاران رفته با قلم پا نوشته اند. سنگ مزار ها همه سر بسر نامه ایست.




تورکجه شعرلر، مزار داشی اوستونه ( اشعار ترکی روی سنگ قبر )

ملکان اوشاقلاری (بچه هاي شهرستان ملکان ) - تورکجه شعرلر، مزار داشی اوستونه ( اشعار ترکی روی سنگ قبر ) - وبلاگی جهت انعکاس فرهنگ و تاريخ راستين ملت




شعر سنگ مزار ملک الشعرای بهار

شعر سنگ مزار ملک الشعرای بهار. تاريخ: ۹۲/۰۴/۲۳. در خوردن بشر،خاک از بسکه حرص دارد از سنگ قبر هر روز دندان نو گذارد!!!! سنگ مزار عاشق سرپوش نامرادیست این سنگ




شعر :

آن گنج نهان در دل خانه پدرم. هم تاج سرم بود همی بال وپرم بود. هر جا که زمن نام و نشانی طلبیدند. آوازه نامش سند معتبرم بود. شعر سنگ قبر ۲. قلبم شده رنجور زهجر تو مادر.




شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام

گنجینه اشعار باختر - شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام - ... بعد پدر از کرم مرا پدری کرد .... و این هم شعری است که بر روی سنگ قبر پدر بزرگ عزیزم نوشته اند : (خدایش




شعر های سنگ قبر

5 دسامبر 2010 ... كاغذ باطله هاي من - شعر های سنگ قبر - حرفهايي از آخرين ته برگ چكنويسم. ... گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود گفتا که پدر مصلحت حق در این بود.




به گور پدرم می‌خندم!

سنگ قبر پدرم، مشکل املایــــی داشت. از همین است به گور پدرم می‌خندم! ... نویسی را زیر نظر استاد «مهدی داوودآبادی» در «کانون نویسندگان» و دوره‌ی شعر کودک را زیر نظر




نوشته های روی سنگ قبر

24 ا کتبر 2012 ... پدر ، همان روحی‌ست که خداوند به کالبد خاکی زندگی دمیده است. زندگی اگر زنده ... شعری که پروین اعتصامی برای سنگ قبر خود سرود اینکه خاک سیهش




برچسب :