به كدامين گناه...؟قسمت يازدهم

قسمت يازدهم

حالم خيلي بد بود... دلم نميخواست برم خونه.... تا شب تو خيابونا قدم زدم و به اتفاقايي كه تو اين 3-4 ماه افتاده بود  فكر كردم.

تنهايي رو با تمام وجودم حس ميكردم. نميدونستم بايد چيكار كنم ...گيج گيج بودم...

بعد از 3-4 ساعت پياده روي  بالاخره خستگي رو حس كردم ... يه پاركي همون نزديكي ها بود.

شيرو كيك خريدم و روي يكي از صندلي ها نشستم ... تو خوابم نميديدم اجازه داشته باشم اين موقع شب اونم تنهايي بيام پارك.

تو همين فكرا بودم كه سه تا پسر با قيافه هاي فشن اومدن سمتم...

يه دفعه ضربان قلبم بالا رفت .... يكيشون كنارم نشستو با چشاي هيز كثيفش نگام كرد. اون دوتاي ديگه هم اونورم ايستاده بودن.

هموني كه كنارم نشسته بود گفت:چيه خانوم كوچولو؟از خونه فرار كردي؟

نميدونم چرا اما شروع كردم به گريه كردن... اون اشغالام با ديدن اشكام صداي خنده شون بلند شد:عزيزم ما كه كاريت نداريم.چرا گريه ميكني عروسك؟

دستشو اورد نزديك كه اشكمو پاك كنه ... با وحشت دستشو پس زدم و بلند شدم خواستم فرار كنم كه از پشت دستشو دور كمرم حلقه كرد... جيغ كشيدم و سعي كردم از دستشو فرار كنم ولي من يه دختر در مقابل سه تا پسر هركول  غير ممكن بود پيروز شم.

نميدونم پارك به اون شلوغي همون لحظه  فقط قحطي ادم بود؟هيچكس اطراف ما نبود اما اگه بودو وضعيت منو ميديد بهم كمكي نميكرد اينو مطمئن بودم تو اين دوره زمونه هيچكس خودشو بخاطر كس ديگه ي به خطر نميندازه مگر افراد انگشت شمار.

همينطور داشتم جيغ ميكشيدم و تلاش ميكردم براي رها شدن كه يه پسر هيكلي منو از بين اونا كشيد بيرون... تا اومدن بريزن سرشو بزنننش دستمو گرفت و محكم كشيد و شروع كرد به دويدن ...

وقتي كاملا ازشون دور شديم برگشت نگام كرد ... اونقدر شوكه بودم كه توان حرف زدن نداشتم حدس ميزدم تو اون حالت دهنم نيم متر بازه.

از قيافه ي من خنده ش گرفت ... بعد از اينكه خنديدنش تموم شد بهم گفت: اخه دختر خوب اين موقع شب تو اين پارك چيكار ميكني؟

دوباره گريم گرفت ... حالتش عوض شد و مهربون نگام كرد ...

-      نترس من كه كاريت ندارم فقط ميخوام كمكت كنم.خونه تون كجاست ببرمت؟

وقتي ديد جوابشو نميدم چند ثانيه تو چشام زل زد و گوشيشو در اورد به كسي به اسم شهاب زنگ زد و ادرس جاب كه بوديم رو داد تا بياد دنبالش.

تا اومدن دوستش هيچ چيز ديگه اي ازم نپرسيد فقط داشت داشت فكر ميكرد و با پاش به سنگاي جلو پاش ضربه ميزد.

ماشين دوستش يه پژوي نقره اي بود... نميخواستم سوار شم اما فعلا تنها كسي كه ميتونست كمكم كنه اون بود.

شهاب نگاهي از اينه بهم انداخت و پوزخندي مرموز زد و رو به اون پسره گفت: واسه اولين باز عاليه...متوجه ي منظورش نشدم اما هرچي بود خيلي مشكوك به نظرم رسيد...

 اسممو پرسيد ... منم بالاخره لب باز كردم  و خيلي اروم جوابشو دادم.

زير لب به دوستش گفت:صداشم مثل قيافه ش خوشگله.

نميخواست بشنوم ولي گوش هاي من تيز تر از اين حرفا بود.

يه لحظه به خودم اومدم ... من اينجا چيكار ميكردم؟تو ماشين دوتا پسر غريبه.(اميدوارم انتظار نداشته باشين پسره فرشته باشه و به دختره كمك كنه و اخرشم باهم ازدواج كنن.خودتون گفتين كليشه دوست ندارين)

چطوري اينقدر راحت بهشون اعتماد كردم؟ يه چيزي ته دلم ميگفت كه قصدشون خوب نيست ... ترس برم داشته بود... اون دفعه اگه به حسي كه بهم ميگفت  در مقابل محمد كوتاه نيا گوش ميكردم شايد الان وضعيتم بهتر بود.

تصميم گرفتم اين دفعه اشتباه قبلو تكرار نكنم.

بهشون گفتم: نگه داريد همينجا پياده ميشم.

هر دوشون خنديدن و شهاب گفت: مگه تاكسي سوار شدي ؟بعدشم كجاپروانه خانوم بودين حالا... تازه ميخواستيم بريم شام بخوريم.

بند تر داد زدم: مگه نشنيدي گفتم نگه دار.

اما اون به توجه به من راهشو ميرفت.... قلبم تو دهنم ميزد هيچوقت اين حالو تجربه نكرده بودم ... هيچ راهي نداشتم جز اينكه از ماشين بپرم .

سرعتش زياد بود و ممكن بود دست و پام بشكنه يا اصلا در جا بميرم ولي بهتر از بي ابرويي بود.

درسته اينجا كسي منو نميشناخت   و احتمالا هيچكس هم از اتفاقات پيش اومده خبر دار نميشد ولي خدا كه شاهد بود... نميخواستم پيش خداي خودم شرمنده باشم.

با يه حركت دستمو گذاشتم روي دستگيره ي درو بازش كردم و خودمو پرت كردم پايين.

اصلا نفهميدم چي شد... فقط درد شديدي رو روي كتفم احساس ميكردم...

ماشين اونام چند متر جلوتر ايستاد ... پسر اوليه پياده شد و به سمتم اومد... وقتي متوجه ي منظورش شدم سريع بلند شدمو پا به  فرار گذاشتم.

اونقدر دويدم تا وقتي كه مطمئن شدم ديگه پشت سرم نيست.

بايد هرچه سريع تر خودمو به خونه ميرسوندم هيچ جاي اين شهر امنيت نداشتم.

براي اولين تاكسي زردي كه ديدم دست بلند كردم... ادرسمو دادمو گفتم دربست تا خونه بره.

وقتي توي تاكسي نشسته بودم به اين فكر ميكردم كه توي حداكثر1 ساعت نزديك بود 2 بار بهم تعرض بشه.

دوتا احتمال ميدادم... اول اينكه قيافه ي من خيلي هوس اندازه و مردارو از كنترل خارج ميكنه يا مردا ، مخصوصا مرداي اين شهر كثيف و حيوون صفت شدن.(توهين نباشه منظورم فقط يه عده ي خاصين)

بعد از ورود به خونه متوجه  پاره گي چادرم شدم.احتمالا وقتي پريدم اين بالا سرش اومده .

با ديدن خونه اه از نهادم بلند شدو گرفتگي حالم چند برابر...هيچ شباهتي به خونه نداشت.خالي خالي بود.

فقط چمدونام وسط هال بودن فردا بايد اولين كاري كه ميكردم خيرد براي خونه بود.

همون چادر پارمو وسط پهن كردم و چمدونمو گذاشت يزر سرم ... خدا رو شكر تابستون بود و نياز به پتو و... نداشتم.

دلم از همه ي دنيا گرفته بود.... چرا زندگي شاهانه ي من در عضر 4 ماه از اين رو به اون رو شده؟چرا همه چيز خراب شد؟به كدوم گناه اين همه بلا سرم اومد؟

گناه من فقط مونث بودنم بود.

خسته بودم... به اندازه كافي از محمد كشيده بودم تحمل اين بلايي كه نزديك بود سرم بياد رو نداشتم... كي ميخواست تموم بشه؟

هيچي رو درك نميكردم تنها چيزي كه ميدونستم اين بود كه من ديگه هيچوقت نميتونستم يه زندگي عادي داشته باشم . شايد هيچوقت نميتونستم ازدواج كنم و مادر بشم.

يا اگرم ازدواج ميكردم مطمئنا بايد زن يه ادمي ميشدم كه مطلقه بود، بيوه بود،4-5تا بچه قد و نيم قد داشت يا اصلا عقيم بود و بچه دار نميشد.

زندگي ديگه هيچوقت  روي خوشش رو به من نشون نميداد.

انگا سرنوشت بهم گفته بود با روزاي خوبت خداحافظي كن.

تو همين فكرا بودم كه با معده ي خالي اما دل پر خوابم برد.

با صداي اذون صبح بيدار شدم.به سختي از جام بلند شدمو وضو گرفتم  سجادمو رو چادرم پهن كردم و چادر نماز سفيدمو سرم كردم.

يادمه اقا جون وقتي منو با اين چادر ميديد نميتونست چشم ازم برداره سعيدم هميشه ميگفت با اين چادر شبيه فرشته ها ميشم.

با به ياد اوردن خونوادم داغ دلم تازه شد.

نمازمو كه خوندم با خودمو خدام يه عهدي بستم ...  ميخواستم از امروز هر روز قران بخونم ... تعداد صفحاتشم به مقدار وقتي كه دارم  بستگي داشته باشه.

قرانمو در اوردم و شروع به خوندن كردم.عجيب ارامش ميده اين قران.

چون زود اول كاملا بيكار بودم حدودا يك جز خوندم.

كم كم متوجه ي معدم شدم كه داشت ارور ميداد.

لباس پوشيدمو رفتم از نونوايي و سوپرماركتي كه نزديك خونه بود نون و صبحونه خريدم.

صبحونه بدون چايي از اونجايي كه من معتادش بودم كوفتم ميشد.

حدودا ساعت 5/8-9 بود كه از خونه زدم بيرون.

اما قبل از رفتنم يه ليست به طورخلاصه از تموم چيزايي كه لازم داشتم تهيه كردم.با بيست ميليون كه نميشد چيزي خريد البته طلاهاي خودمم بودن.

اونا هم شايد 10 ميليون ميشدن.

اول رفتم سراغ فرش فروشي ها ... اندازه هاي خونه رو داشتم چون ميدونستم ميخوام فرش بخرم از قبل برداشته بودم.

يه فرش براي هال خريدم و گفتم براي عصر ببرن خونه.

بعد از فرش هم يدونه تخت دو نفره خريدم. به اين فروشنده هم گفتم عصر ببره خونه.

خلاصه بگم به غير از فرش و تخت ، ميز لوازم ارايش ،گاز،يخچال و تلويزيون هم گرفتم.

كلا توي خريدم تمام سعيمو كردم كه از همه چيز ارزون ترين ها رو بگيرم.

البته به غير از تخت هميشه دلم تخت دو نفره ميخواست.

خريدام ظهر تموم شد. تو خيابون يه ساندويچ خوردمو به سمت خونه حركت كردم.

تا عصر كه قرار بود همه ي وسايلمو باهم بيارن با مواد شوينده اي كه توي راه خريده بودم كل خونه رو برق انداختم.

توي اتاق خوابم يه كمد ديواري بود... همه ي لباسامو خيلي مرتب توش چيدم.

در اخر هم چمدوناي خالي رو توي قسمت بالايي كمد ديواري گذاشتم.

تا شب همه ي وسايلم رسيد.

اول ميخواستم مثل بقيه ادما تلويزيون و چيزايي كه قرار بود بخرم رو توي هال بذارم.اما نظرم عوض شد تنها فرش رو توي هال پهن كردم.

چون هال نسبتا بزرگ بود و وسايلم منم خيلي كم اگه اونا رو توي هال ميچيدم خيلي ديده نميشد.پس تصميم گرفتم هال و بيخيال بشم و همه رو توي اتاقم چيندم.


مطالب مشابه :


رمان به کدامین گناه؟ فصل پنجم

رمان به کدامین گناه؟ به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان بازی آنلاین.




به کدامین گناه...؟قسمت سوم(کامل)

به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر روز رمان های بازی آنلاین. به کدامین گناه




انتقاد به رمان به کدامین گناه...؟

انتقاد به رمان به کدامین گناه به جمع رمان خوان های ایران بپیوندید و هر بازی آنلاین.




رمان کدامین گناه

رمان کدامین گناه به وبلاگ خودم دانلود رمان موبایل پاتوق رمان شهر رمان خواندن انلاین




رمان به كدامين گناه...؟قسمت سيزدهم

رمان به كدامين گناه رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین. العاب




به كدامين گناه...؟قسمت يازدهم

رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین. رمان به كدامين گناه؟fateme adine.




رمان به كدامين گناه؟قسمت دوم

رمان به كدامين گناه؟قسمت دوم رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین.




اطلاعيه به كدامين گناه...؟

اطلاعيه به كدامين گناه ؟ رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین.




به كدامين گناه؟فصل چهارم

رمان کدامین نگاه saghar.sh. بازی آنلاین. رمان به كدامين گناه؟fateme adine.




برچسب :