پايان‌ و كارنامه‌ ساسانيان‌ (روايت‌ استاد زرين‌ كوب‌)

پايان‌ و كارنامه‌ ساسانيان‌ (روايت‌ استاد زرين‌ كوب‌)

چهارده‌ قرن‌ رويدادهاي‌ پرخطر
16-1- اگر چه‌ دنياي‌ باستاني‌ ايران‌ كه‌ از آغاز عهد ماد و تا پايان‌ عصر ساسانيان‌، چهارده‌ قرن‌ رويدادهاي‌ پر خطر را - جز در ماجراي‌ كوتاه‌ اما خونين‌ اسكندر - به‌ آساني‌ و بي‌زيان‌ عمده‌اي‌ از سر گذرانيده‌ بود و همچنان‌ بالان‌ و نازان‌ در سر جاي‌ خويش‌ باقي‌ مانده‌ بود، ناگاهان‌ در مقابل‌ يك‌ ضربه‌ي‌ «به‌ هنگام‌» و نفس‌گير، آن‌ هم‌ از جايي‌ كه‌ هيچ‌ از آنجا احساس‌ بيم‌ و خطر نمي‌كرد تقريباً بيهوده‌ و رايگان‌ از پا درآمد و دين‌ و دولت‌ او با هم‌ به‌ كام‌ فراموشي‌ و فنا- هر چند نه‌ براي‌ هميشه‌- در افتاد، باز كارنامه‌ي‌ روزگاران‌ گذشته‌اش‌، مثل‌ شمارنامه‌ي‌ عمر يك‌ پهلوان‌ پير، پر از خاطره‌هاي‌ خوش‌، نشانهاي‌ افتخار، و يادگارهاي‌ غرورانگيز بود.
در ديده‌ي‌ مورخ‌ انديشه‌ور دقيق‌ امروز، اين‌ چهارده‌ قرن‌ عمر پركشمكش‌ و آكنده‌ از متانت‌ و وقار، به‌ رغم‌ مرگ‌ نابيوسيده‌اي‌ كه‌ آن‌ را پايان‌ داد، بيهوده‌ نبود چرا كه‌ ايران‌ باستاني‌ از اين‌ مايه‌ عمر، كه‌ در چهار راه‌ حوادث‌ همه‌ در ماجراهاي‌ پر هول‌ و خطر گذشت‌، براي‌ دنيايي‌ كه‌ بر روي‌ ويرانه‌هاي‌ آن‌ شكفت‌ خاطره‌ي‌ خوش‌ و ميراث‌ ارزنده‌اي‌ كه‌ در خور عمرهاي‌ دراز و افتخارآميز است‌ باقي‌ گذاشت‌. 

درسهاي‌ ايران‌ باستان‌ به‌ جهانيان‌
16-2- ايران‌ باستان‌ به‌ دنيا درس‌ تسامح‌ آموخت‌، درس‌ عدالت‌ و درس‌ قانون‌ و انضباط‌ ياد داد. به‌ دنيايي‌ كه‌ آشور و بابل‌ و مصر و يهود آن‌ را از تعصب‌ و خشونت‌ آگنده‌ بود نشان‌ داد كه‌ با اعمال‌ تسامح‌ بهتر مي‌توان‌ امپراطوريهاي‌ بزرگ‌ را از اقوام‌ گونه‌گون‌ به‌ وجود آورد و اداره‌ كرد. به‌ دنيا تعليم‌ داد كه‌ عدالت‌ هم‌ اگر با دقت‌ و مساوات‌ همراه‌ باشد به‌ اندازه‌ي‌ آزادي‌ يا بيش‌ از آن‌ مي‌تواند صلح‌ و آرامش‌ را تأمين‌ كند. به‌ اهل‌ عصر نشان‌ داد كه‌ انسان‌، آنجا كه‌ نيكي‌ مي‌كند با آنچه‌ انجام‌ مي‌دهد به‌ آنچه‌ مبدأ نيكي‌ است‌ كمك‌ مي‌كند و آنجا كه‌ به‌ بدي‌ مي‌گرايد دنيايي‌ را كه‌ تعلق‌ به‌ شر دارد افزايش‌ مي‌دهد. به‌ عالمي‌ كه‌ گه‌ گاه‌ مفتون‌ زهد و رياضت‌ بود تعليم‌ داد كه‌ پارسايي‌ در ترك‌ دنيا در التزام‌ زهد و رياضت‌ نيست‌. پارسايي‌ واقعي‌ سعي‌ در آباداني‌ دنيا و افزوني‌ نعمت‌ و برخورداري‌ از شاديهاي‌ اين‌ جهاني‌ است‌. به‌ دنيا آموخت‌ كه‌ شادي‌ موهبت‌ ايزدي‌ است‌ و آن‌ كسي‌ كه‌ خود را از آن‌ بي‌بهره‌ سازد به‌ نعمت‌ پروردگار خويش‌ كفران‌ مي‌كند. به‌ دنيا آموخت‌ كه‌ سعادت‌ انسان‌ در گرو زندگي‌ مرفه‌، شاد و سازنده‌ است‌ و هر گونه‌ رياضت‌گرايي‌ در حيات‌ اين‌ جهاني‌ دنياي‌ بعد از مرگ‌ را براي‌ انسان‌ تباه‌ و ضايع‌ مي‌كند. به‌ دنيا نشان‌ داد كه‌ ترقي‌ اقتصادي‌ و سعي‌ در آباداني‌ عالم‌ بهاي‌ زندگي‌ ساده‌، عدالت‌جوي‌ و خردمندانه‌ است‌. به‌ دنيا نشان‌ داد كه‌ بدبيني‌ و عيب‌جويي‌ در باب‌ عالم‌ و نظام‌ به‌ هم‌ پيوسته‌ي‌ آن‌ نشان‌ كژانديشي‌ است‌. پيروزي‌ نهايي‌ خير بر شر قطعي‌ است‌ و آنكه‌ درين‌ باب‌ شك‌ كند از اينكه‌ در دام‌ شر بيفتد ايمن‌ نيست‌. به‌ دنيا نشان‌ داد كه‌ عصيان‌ بر ضد هر چه‌ اهريمني‌ است‌ همسازي‌ با اراده‌ هورمزدست‌ و از اينجا است‌ كه‌ در مقابل‌ ضحاك‌، در مقابل‌ جمشيد، و در مقابل‌ افراسياب‌ شورشگري‌، كاري‌ موافق‌ با عدالت‌ محسوبست‌.
ايران‌ باستان‌ در كار جهانداري‌ نظارت‌ در تأمين‌ امنيت‌ و آسايش‌ اقوام‌ تحت‌ فرمان‌ را بر فرمانروايان‌ الزام‌ كرد. به‌ قدرت‌ بي‌لجام‌، غارتگر و عاري‌ از رأفت‌ و شفقت‌ اقوام‌ بين‌النهرين‌ در نواحي‌ مجاور قلمرو خويش‌ خاتمه‌ داد و دولتي‌ جهانگير كه‌ از حيث‌ وسعت‌ و قدرت‌ از آنها برتر و از حيث‌ نظم‌ و عدالت‌ صوابنامه‌ي‌ خطاهاي‌ آنها باشد پي‌ افكند - چيزي‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ در تمام‌ دنياي‌ اطراف‌ مديترانه‌ همانند نداشت‌. 

ايران‌ باستان‌ به‌ دنيا آموخت‌ كه‌ ايجاد امپراطوري‌، برخلاف‌ آنچه‌ نزد آشور و مصر و بابل‌ آن‌ اعصار معمول‌ بود راهش‌ منحصر به‌ ايجاد محدوديتهاي‌ ديني‌، اعمال‌ تضييق‌ و فشار بر اقوام‌ تابع‌، و يغما كردن‌ حاصل‌ دسترنج‌ آنها به‌ نام‌ باج‌ خراج‌ و هديه‌ و غنيمت‌ نيست‌. با رعايت‌ تسامح‌ و رأفت‌، امپراطوري‌ پايدارتر، فراگيرتر و ايمن‌تر مي‌توان‌ به‌ وجود آورد. ايران‌ باستان‌ ايجاد اولين‌ دستگاه‌ اداري‌ منسجم‌ و منظم‌ را در امپراطوري‌ وسيع‌ خويش‌ با موفقيت‌ تجربه‌ كرد و هدف‌ توسعه‌ي‌ فتوحات‌ كشتار و غارت‌ و رها كردن‌ كشور مفتوح‌ به‌ حال‌ ويراني‌ و پريشاني‌ نساخت‌ سرزمين‌ را مثل‌ قلمرو نژادي‌ خود مشمول‌ قانون‌ و عدالت‌ خويش‌ كرد.
ايران‌ باستان‌ در تمام‌ گستره‌ي‌ امپراطوري‌ خويش‌، از همان‌ آغاز فرمانروايي‌ شبكه‌اي‌ منظم‌ از پست‌ و چاپاري‌ سريع‌ و دقيق‌ را وسيله‌ي‌ ارتباط‌ اجزاء كشور و ساتراپيها ساخت‌ و نظام‌ خبررساني‌ فعال‌ و مرتبي‌ در داخل‌ و خارج‌ امپراطوري‌ به‌ وجود آورد. جاده‌هاي‌ هموار، استوار و پر رفت‌ و آمدي‌ ايجاد كرد كه‌ تختگاههاي‌ وي‌ را به‌ شرق‌ و غرب‌ عالم‌ مربوط‌ داشت‌. بازرگاني‌ بين‌ نواحي‌ امپراطوري‌ را توسعه‌ داد و ضرب‌ سكه‌هاي‌ زر- زريك‌ - را كه‌ ترس‌ و ترديد بازرگانان‌ را در داد و ستد بين‌ اقوام‌ برطرف‌ مي‌كرد وسيله‌ي‌ توسعه‌ي‌ اقتصادي‌ ساخت‌. بين‌ آسياي‌ غربي‌، اروپاي‌ اطراف‌ مديترانه‌، با آسياي‌ مركزي‌ و آفريقا و هند رابطه‌ي‌ داد و ستد منظم‌ به‌ وجود آورد. در درياي‌ هند، بحر عمان‌، و خليج‌فارس‌ اقدام‌ به‌ كشتي‌ رانيهاي‌ اكتشافي‌ كرد، و براي‌ ايجاد ارتباط‌ بين‌ مديترانه‌ و بحر احمر يك‌ شعبه‌ رود نيل‌ را لاي‌ روبي‌ كرد و ظاهراً به‌ صورت‌ ترعه‌ي‌ قابل‌ كشتيراني‌ در آورد. سياست‌ نفي‌ بلد و تبعيد و اسارت‌ و گروگيري‌ اقليتها را كه‌ آشوريها و بابليها در منطقه‌ پيش‌ گرفته‌ بودند كنار گذاشت‌ و از جمله‌ به‌ يهوديان‌ تبعيد شده‌ در بابل‌ اجازه‌ي‌ بازگشت‌ به‌ سرزمين‌ مقدسشان‌ داد. 

اگر حكومت‌ عامه‌ معمول‌ در آتن‌ را، كه‌ در آنجا دموكراسي‌ خوانده‌ مي‌شد، كوروش‌ به‌ كنايه‌ بازار فريب‌ و دروغ‌ و معامله‌ي‌ وعده‌هايي‌ بي‌پايه‌ خواند، در عوض‌ خود وي‌ قانون‌ ثابت‌ فراگيري‌ را كه‌ دگرگوني‌ - و استثنا كه‌ خود نوعي‌ دگرگوني‌ است‌- در آن‌ راه‌ نداشت‌ در بين‌ تمام‌ طبقات‌ جامعه‌ وسيله‌ي‌ تضمين‌ عدالت‌ بي‌گذشت‌ و تأمين‌ حسن‌ سلوك‌ انساني‌ كرد. اگر آزادي‌ فردي‌ را آن‌ گونه‌ كه‌ در آتن‌ حق‌ افراد ممتاز و موجب‌ رواج‌ هرج‌ و مرج‌ و اتهام‌ و تعقيب‌ و تهديد و تبعيد مردم‌ مي‌شد در خور تقليد نيافت‌، نظارت‌ در اجراي‌ دقيق‌ عدالت‌ و جلوگيري‌ از تعدي‌ و اجحاف‌ اقويا بر ضعفا را همچون‌ وسيله‌اي‌ مطمئن‌ براي‌ استقرار جامعه‌ي‌ امپراطوري‌ ضروري‌ تلقي‌ كرد.
ايران‌ باستان‌ ثنويت‌ - اعتقاد به‌ جدايي‌ دو مبدأ خير و شر را كه‌ بعدها از آنها به‌ اهورامزدا (سپنتا مينو) و اهريمن‌ (انگره‌ مينو) تعبير كرد- ظاهراً همچون‌ راه‌ حلي‌ فلسفي‌ در مقابل‌ وحدت‌گرايي‌ جبريانه‌ كه‌ نفي‌ مسئوليت‌ و تسليم‌ به‌ يك‌ اراده‌ي‌ مرموز لازمه‌ي‌ آن‌ مي‌شد، ارائه‌ كرد و از لحاظ‌ اخلاق‌ هم‌ مسئوليت‌ فردي‌ نسبت‌ به‌ اعمال‌ خويش‌ و هم‌ احساس‌ اعتماد به‌ نفس‌ را در تميز خير و شر به‌ انسان‌ الزام‌ و تعليم‌ كرد. ايران‌ باستاني‌ شادي‌ را كه‌ مايه‌ي‌ افزوني‌ شور و نشاط‌ عملي‌ و موجب‌ خروج‌ ذهن‌ و ضمير انسان‌ از حالت‌ كرختي‌ و انفعالي‌ مرگ‌آور و بي‌ثمر مي‌شود يك‌ نعمت‌ بزرگ‌ ايزدي‌، كه‌ بيش‌ از همه‌ نعمتها در خور سپاس‌ است‌ تلقي‌ كرد. نه‌ فقط‌ داريوش‌ در كتبيه‌ي‌ خويش‌ اهورامزدا آفريننده‌ي‌ زمين‌ و آسمان‌ را به‌ خاطر همين‌ شادي‌ كه‌ براي‌ انسان‌ آفريد سپاس‌ جداگانه‌ كرد، بلكه‌ توجه‌ به‌ سرود و رامش‌ لازمه‌ي‌ سپاس‌ نعمت‌ در خانه‌ي‌ مرد مزايي‌ بود حتي‌ قرنها بعد ضرورت‌ شادي‌ و خوشباشي‌ رعيت‌، يك‌ پادشاه‌ ساساني‌ - بهرام‌ گور- را بر آن‌ داشت‌ تا خنياگراني‌ را از هند (= لوريان‌، لوليان‌) به‌ ايران‌ دعوت‌ كند و نگذارد كه‌ محنت‌ كشان‌ عالم‌، لحظه‌اي‌ چند را كه‌ براي‌ فراغت‌ دارند از اين‌ شادي‌ كه‌ هديه‌ ايزدي‌ است‌ باز مانند. قصه‌ي‌ گريستن‌ مغان‌، كه‌ بعدها در بخارا همچنان‌ رايج‌ ماند و شبهه‌ي‌ رواج‌ گريه‌ و اندوه‌ را القاء مي‌كند ظاهراً به‌ مغان‌ قوم‌ اختصاص‌ داشت‌ و آن‌ نيز به‌ خاطر زنده‌ نگهداشتن‌ كينه‌ي‌ ديرينه‌اي‌ بود كه‌ ايرانيان‌

fa_doc6.gif
pixel.gif در مورد رواج‌ آيين‌ زرتشت‌ در ادوار مقدم‌ بر عهد ساسانيان‌، هنوز اختلاف‌ نظر بين‌ محققان‌ باقي‌ است‌ و به‌ طور دقيق‌ نمي‌توان‌ تاريخ‌ انتشار و تحول‌ اين‌ آيين‌ از در گذشته‌ي‌ ايران‌ باستاني‌ كه‌ پاسدار آيين‌ آريايي‌ قديم‌ خويش‌ بوده‌ است‌ طرح‌ و حل‌ كرد. در واقع‌ با آنكه‌ بعضي‌ محققان‌، پادشاهان‌ هخامنشي‌ را لااقل‌ از داريوش‌ به‌ بعد زرتشتي‌ پنداشته‌اند هنوز در قبول‌ اين‌ نظريه‌ ترديد بسيار هست‌. pixel.gif

شرقي‌ با قبايل‌ وحشي‌ گونه‌ موسوم‌ به‌ توراني‌ داشتند- و ضرورت‌ نگهداشت‌ اين‌ كينه‌ هم‌ براي‌ ايجاد حالت‌ آمادگي‌ دايم‌ مردم‌ آن‌ حدود در مقابله‌ي‌ با مهاجمان‌ وحشي‌ غارتگر بود.
ايران‌ باستاني‌ توسعه‌طلبي‌ روم‌ را در مرزهاي‌ خويش‌ متوقف‌ كرد. سناي‌ روم‌ و امپراطورهايش‌ را به‌ زور اسلحه‌ سر جاي‌ خود نشاند. با آنچه‌ در مورد سربريده‌ي‌ كراسوس‌ سردار شكست‌ خورده‌ روم‌ كرد، و با خفت‌ و تحقيري‌ كه‌ بعدها نسبت‌ به‌ امپراطور اسير روم‌- والريان‌ - انجام‌ داد، هر چند از شيوه‌ي‌ مروت‌ و فتوتي‌ كه‌ آيين‌ و اخلاق‌ قديم‌ ايراني‌ بود تا حدودي‌ عدول‌ كرد اما درس‌ عبرت‌آميز جالبي‌ به‌ تجاوزجويان‌ مغروري‌ داد كه‌ خدعه‌ي‌ خيانت‌آميز شرم‌انگيز كارا كالا امپراطور ديوانه‌ي‌ خود را محكوم‌ نمي‌كردند اما رفتار تلافي‌ جويانه‌ي‌ شاپور را نسبت‌ به‌ دشمن‌ اسير تا آن‌ اندازه‌ در خور ملامت‌ مي‌ديدند. براي‌ يك‌ قوم‌ جنگجويي‌ متجاوز، و در عين‌ حال‌ سوداگر كه‌ اجازه‌ مي‌داد يك‌ امپرطور ديوانه‌اش‌ به‌ اسب‌ خود عنوان‌ سناتور دهد، درسي‌ كه‌ ارد اشكاني‌ و شاهپور ساساني‌ به‌ آنها داد در خور، و موجب‌ توجه‌ به‌ ضرورت‌ شناخت‌ حدود مسئوليت‌ در رفتار با كشورها بود. 

ايران‌ باستان‌، طي‌ قرنها هجوم‌ اقوام‌ وحشي‌ و بيابانگرد مرزهاي‌ شرقي‌ را كه‌ سكاييها ، كيدارها ، هياطله‌ و تركان‌ آن‌ سوي‌ جيحون‌ - يا سيحون‌ - بوده‌اند و در سنتهاي‌ ديرينه‌ي‌ ايراني‌ بر تمام‌ آنها صرف‌نظر از تفاوت‌ زبان‌ و نژاد آنها، عنوان‌ توراني‌ اطلاق‌ شده‌ است‌ به‌ زور اسلحه‌ و گاه‌ با مذاكره‌ي‌ صلح‌جويانه‌ سد كرد. اين‌ طوايف‌ كه‌ كارشان‌ غارت‌ و تاخت‌ و تاز در شهرهاي‌ مرزي‌ و به‌ ويراني‌ كشيدن‌ تمام‌ آثار تمدن‌ در اين‌ نواحي‌ بود گه‌ گاه‌ با دشمنان‌ ايران‌- حتي‌ در اواخر با بيزانس‌ و روم‌ - متحد مي‌شدند، امنيت‌ بازرگاني‌ و تعادل‌ اقتصاد شهرهاي‌ شرقي‌ را به‌ هم‌ مي‌زدند و غالباً دفع‌ آنها جز با جنگهاي‌ طولاني‌ و مستمر ممكن‌ نمي‌شد. سابقه‌ي‌ تهديد و كشمكش‌ آنها نسبت‌ به‌ مرزهاي‌ ايران‌ در هجوم‌ سكاها به‌ ايران‌ عهد ماد، در لشكركشي‌ كوروش‌ و داريوش‌ به‌ مساكن‌ اين‌ اقوام‌ وحشي‌ براي‌ تنبيه‌ آنها، و در قصه‌هاي‌ افسانه‌آميز افراسياب‌ و پيران‌ و ارجاسب‌ انعكاس‌ دارد و در سنتهاي‌ اوستايي‌ مخالفت‌ آنها با ايرانيان‌ جنبه‌ي‌ ديني‌ دارد. آخرين‌ مقابله‌ي‌ عمده‌ي‌ با آنها- كه‌ براي‌ ايران‌ موجب‌ زيان‌ بسيار هم‌ شد- در عهد پيروز ساساني‌ پيش‌ آمد و آنچه‌ در اين‌ برخورد روي‌ داد نقش‌ ايران‌ باستاني‌ را در جلوگيري‌ از انتشار آنها در آسياي‌ غربي‌ و در مشرق‌ مديترانه‌ نوعي‌ دفاع‌ از تمدن‌ در مقابل‌ توحش‌ نشان‌ داد- و بيزانس‌ هم‌ در عهد خسرو انوشروان‌ اهميت‌ اين‌ دفاع‌ را دريافت‌.
ايران‌ باستاني‌، از همان‌ آغاز پيدايش‌ قدرت‌ خويش‌ در دنيايي‌ كه‌ اديان‌ رايج‌ شامل‌ اعتقاد به‌ انواع‌ شرك‌ و جادو و متضمن‌ التزام‌ طاعت‌ بي‌چون‌ و چرا از احكام‌ شمنان‌ و كاهنان‌ ترفندساز مردم‌ فريبي‌ بود كه‌ جهالت‌ و تعصب‌ عوام‌ موجب‌ دوام‌ قدرت‌ اهريمني‌ آنها مي‌شد تعليم‌ اخلاقي‌ ارزنده‌اي‌ عرضه‌ كرد كه‌ در كردار نيك‌ و گفتار نيك‌ و انديشه‌ي‌ نيك‌ خلاصه‌ مي‌شد و قرباني‌ خونين‌، و اعتقاد به‌ جادو را در قلمرو خويش‌ منسوخ‌ و ممنوع‌ كرد.
مع‌ هذا موضع‌ ميانه‌اي‌ كه‌ ايران‌ باستاني‌ را در بين‌ سه‌ قاره‌ي‌ بزرگ‌ عالم‌ گذرگاه‌ حوادث‌ مي‌كرد به‌ وي‌- كه‌ سياست‌ تسامح‌ را هم‌ وسيله‌ي‌ تأمين‌ و تحكيم‌ قدرت‌ امپراطوري‌ خويش‌ مي‌شناخت‌- امكان‌ داد تا قلمرو حكومت‌ خود را در فلات‌، عرصه‌ي‌ برخورد و تماس‌ بين‌ اديان‌ مختلف‌ و گفت‌ و شنود عقايد گونه‌گون‌ سازد و بدين‌ گونه‌ ايران‌، در گذشته‌ي‌ باستاني‌ خويش‌ نيز مثل‌ امروز، كانون‌ برخورد و محاوره‌ي‌ عقايد و اديان‌ متنوع‌ بود. در پايان‌ عصر ساسانيان‌ و حتي‌ در پايان‌ عهد اشكاني‌ آيين‌ بودا، آيين‌ عيسي‌ و آيين‌ يهود هم‌ همراه‌ با آيين‌ زرتشتي‌ در ايران‌ پيرواني‌ داشتند و اقليتهاي‌ ديني‌ با نظر تسامح‌ و حتي‌ احترام‌ نگريسته‌ مي‌شدند. 

ايران‌ باستاني‌ به‌ خاطر آنچه‌ به‌ دنياي‌ عصر داد و به‌ خاطر آنچه‌ براي‌ بسط‌ تمدن‌ و رفاه‌ دنياي‌ عصر انجام‌ داد در تاريخ‌ نام‌ و آوازه‌اي‌ آميخته‌ به‌ احترام‌ يافت‌. سرنوشت‌ او، بر خلاف‌ سرنوشت‌ امپراطوريهاي‌ كهنه‌اي‌ چون‌ بابل‌ و مصر و آشور كه‌ قرنها قبل‌ از وي‌ به‌ انقراض‌ و فنا محكوم‌ شده‌ بودند به‌ انحلال‌ در امپراطوريهاي‌ ديگر منجر نشد. با وجود شكست‌ سختي‌، كه‌ در پايان‌ عصر ساسانيان‌، از اعراب‌ خورد به‌ قوت‌ اراده‌ و نيروي‌ همت‌ خويش‌ در صحنه‌ باقي‌ ماند، فاتحان‌ را در ايجاد امپراطوري‌ جديد كه‌ خود وي‌ بخشي‌ از آن‌ گشت‌ سرمشق‌ و ياري‌ داد و سرانجام‌ ايران‌ نومسلمان‌ را در درون‌ اقيانوس‌ متلاطم‌ و پرمخاطره‌اي‌ كه‌ امپراطوري‌ نوپاي‌ خلفا در دمشق‌ و سپس‌ در بغداد بود به‌ صورت‌ يك‌ جزيره‌ي‌ ثبات‌ در آورد. آن‌ را اگر نه‌ از لحاظ‌ سياسي‌ باري‌ از لحاظ‌ ديني‌، فرهنگي‌، و علمي‌ مستقل‌ يا لامحاله‌ متمايز و ممتاز نگه‌ داشت‌ و حتي‌ در مدتي‌ كمتر از دو قرن‌، بغداد مركز خلافت‌ امپراطوري‌ خلفا را به‌ صورت‌ تصويري‌ اسلامي‌ شده‌ از تختگاه‌ حكومت‌ بر باد رفته‌ي‌ ساسانيان‌ در آورد.
دنياي‌ باستاني‌ ايران‌ در همان‌ هنگام‌ سقوط‌ با وجود تفرقه‌ و تشتت‌ كه‌ دچار آن‌ بود از آنچه‌ در طي‌ عمر گذشته‌ به‌ وجود آورده‌ بود و براي‌ دنيايي‌ كه‌ تازه‌ مي‌شكفت‌ به‌ ميراث‌ مي‌گذاشت‌، براي‌ خود كارنامه‌اي‌ درخشان‌ داشت‌. حتي‌ طرز فرمانروايي‌ برخي‌ از پادشاهان‌ گذشته‌ي‌ خود را در نظر فرمانروايان‌ جديد همچون‌ نمونه‌ حسن‌ اداره‌ و سلوك‌ نجيبانه‌ نشان‌ مي‌داد - و آن‌ را براي‌ آنها شايسته‌ي‌ تقليد و تقدير مي‌كرد. قصه‌ي‌ بناي‌ طاق‌ كسري‌ - ايوان‌ مداين‌ در تيسفون‌، كه‌ در همان‌ ايام‌ سقوط‌ ساسانيان‌ در افواه‌ نقل‌ مي‌شد يك‌ شاهد نجابت‌ اخلاق‌ قوم‌ و براي‌ مالكان‌ جديد دنيا قابل‌ تحسين‌ بود.
پادشاه‌ ساساني‌، با وجود قدرت‌ مطلقه‌اي‌ كه‌ جان‌ و مال‌ مردم‌ را در قبضه‌ي‌ تصرف‌ او نهاده‌ بود قطعه‌ زميني‌ را كه‌ بدون‌ آن‌ قصر عظيم‌ بد قواره‌ مي‌ماند نتوانست‌ به‌ هيچ‌ بهايي‌ از پيرزني‌ كه‌ مالك‌ آن‌ بود خريداري‌ كند. در عين‌ حال‌ دست‌ به‌ تعدي‌ و اكراه‌ هم‌ نگشود و خرابه‌ي‌ پيرزن‌ در كنار قصر وي‌ عرصه‌ را بر آن‌ بناي‌ عظيم‌ تنگ‌ كرد و اين‌ عيب‌ كه‌ براي‌ ايوان‌ مداين‌ باقي‌ ماند به‌ عنوان‌ نمونه‌اي‌ از حسن‌ سلوك‌ خسرو سالها شاهدي‌ بر دادگري‌ و عدالت‌پروري‌ او به‌ شمار مي‌آمد. قصه‌هايي‌ مشابه‌ كه‌ درباره‌ي‌ فريدرش‌ دوم‌ پادشاه‌ پروس‌ در اروپاي‌ عصر جديد و درباره‌ عربي‌ به‌ نام‌ ابن‌ عبدالسلام‌ هاشمي‌ در نظير همين‌ زمينه‌ نقل‌ كرده‌اند ظاهراً جز تلقي‌ سرمشقي‌ از اين‌ واقعه‌ي‌ نمايان‌ عبرت‌انگيز باستاني‌ چيز ديگري‌ نباشد.
درباره‌ي‌ عدالت‌ پسرش‌ هرمزد، نقل‌ مي‌شد كه‌ يك‌ بار وليعهد جوانش‌ خسروپرويز ايوارگاه‌ يك‌ روز شكار با غلامان‌ و ملازمان‌ و مطربان‌ همراه‌ خويش‌ از فرط‌ خستگي‌ و ملال‌ روزانه‌، به‌ خانه‌ي‌ مردي‌ روستايي‌ فرود آمده‌ بود و چنان‌ كه‌ در اين‌ موارد پيش‌ مي‌آيد غلامانش‌ به‌ غرور قدرت‌ خداوندگار ميوه‌هاي‌ باغ‌ دهقان‌ را غارت‌ كرده‌ بودند، اسبانش‌ كشتزار و سبزه‌ي‌ ملك‌ وي‌ را پايمال‌ ساخته‌ بودند و بانگ‌ ساز و آواز مطربانش‌ كه‌ مي‌خواستند يك‌ شب‌ عسرت‌ را بر شاهزاده‌ي‌ جوان‌ شب‌ عشرت‌ سازند دهقان‌ و همسايگانش‌ را آزار داده‌ بود. چون‌ گزارش‌ ماجرا به‌ آگهي‌ شاه‌ رسيد وليعهد و يارانش‌ را برخلاف‌ آنچه‌ آنها انتظار داشتند به‌ شدت‌ تنبيه‌ كرد، خسرو را وادار به‌ پرداخت‌ جريمه‌هاي‌ سخت‌ و اظهار پوزشهاي‌ فروتنانه‌ نمود و بدين‌ گونه‌ در قضيه‌اي‌ بدين‌ سادگي‌ چنان‌ نمونه‌اي‌ از عدالت‌ سرد بي‌گذشت‌ را عرضه‌ كرد كه‌ قرنها بعد در آنچه‌ بر زبانها نقل‌ مي‌شد و در داستانها روايت‌ مي‌گشت‌ مايه‌ي‌ حيرت‌ و عبرت‌ بود.
قصه‌ي‌ بهرام‌ گور با آن‌ روستا كه‌ در پذيرايي‌ از موكب‌ شاهانه‌ چنان‌ كه‌ بايد رسم‌ ادب‌ به‌ جا نياورد و مورد تنبيه‌ سختي‌ واقع‌ گشت‌، با وجود خشونتي‌ كه‌ در اين‌ شيوه‌ي‌ تنبيه‌ آشكار است‌ متضمن‌ يك‌ درس‌ بزرگ‌ سياست‌ و اخلاق‌ بود بر وفق‌ اين‌ روايت‌- كه‌ فردوسي‌ آن‌ را با لطف‌ بيان‌ شاعرانه‌اي‌ نقل‌ مي‌كند- بهرام‌ گور يك‌ روز در بازگشت‌ از يك‌ شكار بي‌ حاصل‌ به‌ روستايي‌ آباد كه‌ در سر راه‌ وي‌ بود رسيد. شاه‌ كه‌ از ناكاميابي‌ در شكار خشمگين‌ و پُرتاب‌ بود در دل‌ آرزو كرد كه‌ شب‌ را همان‌ جا به‌ سر برد اما از اهل‌ ده‌ كه‌ براي‌ نظاره‌ي‌ موكب‌ شاه‌ آمده‌ بودند هيچ‌كس‌ در خواست‌ و آفريني‌ نثار وي‌ نكرد. شاه‌ دلتنگ‌ شد و از كردار آنها با خشم‌ و ناخرسندي‌ ياد كرد. 

وزير كه‌ موبدي‌ زيرك‌ و چاره‌گر بود، چون‌ از ناخرسندي‌ شاه‌ آگهي‌ يافت‌ براي‌ آنكه‌ انتقام‌ بي‌حرمتي‌ قوم‌ را كه‌ در حق‌ پادشاه‌ رفته‌ بود از آنها بستاند از جانب‌ شاه‌ به‌ اهل‌ ده‌ اعلام‌ كرد كه‌ شاه‌ را از آباداني‌ و سبزي‌ و پرباري‌ اين‌ روستا خوش‌ آمد و بدين‌ سبب‌ «شما را همه‌ يك‌ سره‌ كردمه‌».
fa_doc6.gif
pixel.gif درست‌ است‌ كه‌ آيين‌ خانوادگي‌ آنها، صورت‌ ويژه‌اي‌ از اين‌ آيين‌ را، شامل‌ نيايش‌ آناهيتا، پرستش‌ آتش‌ و تا حدي‌ گرايش‌ به‌ انديشه‌هاي‌ زرواني‌، اساس‌ ديانت‌ تلقي‌ مي‌كرد باز ضرورت‌ احوال‌ عصر و توسعه‌ي‌ قبلي‌ آيين‌ زرتشت‌ در بين‌ مغان‌ ماد و پارس‌ و آذربايجان‌، از همان‌ آغاز كار و تا حدي‌ براي‌ انتساب‌ اشكانيان‌ به‌ عدم‌ علاقه‌ به‌ دين‌ قوم‌، رسمي‌ كردن‌ آيين‌ عامه‌ پسند زرتشت‌ را بر آنها الزام‌ كرد. pixel.gif

از اين‌ پس‌ زن‌ و مرد و كودك‌ همه‌ مهتريد و كسي‌ را نبايد كه‌ فرمان‌ بريد. از اين‌ فرمان‌ سوداي‌ مهتري‌ اهل‌ ده‌ را با هم‌ به‌ ستيزه‌ واداشت‌. نظم‌ و انسجام‌ كارها از هم‌ گسست‌ باغ‌ و كشت‌ بي‌ نظارت‌ ماند و به‌ ويراني‌ افتاد و مرد و زن‌ با يكديگر در افتادند و سر انجام‌ ده‌ زير و زبر گشت‌؛ متروك‌ و خالي‌ ماند و جز پيري‌ چند بي‌ دست‌ و پا كه‌ قدرت‌ كار و امكان‌ گريز نداشتند، هيچ‌ كس‌ آنجا نماند. روستا هم‌ بي‌آب‌ و درخت‌ و بي‌كشت‌ و برماند و مردم‌ و چارپاي‌ را در آن‌ دشت‌ ويران‌ جاي‌ درنگ‌ نماند. سالي‌ ديگر كه‌ شاه‌ با موكب‌ نخجير از همان‌ سرزمين‌ عبور مي‌كرد آن‌ ده‌ خرم‌ را ويران‌ و بي‌باغ‌ و كشت‌ يافت‌ غمگين‌ شد و با تأثر و درد از موبد خواست‌ تا هر چه‌ زودتر در تجديد آباداني‌ آن‌ اهتمام‌ كند و وقتي‌ موبد از پيري‌ كه‌ در آن‌ ويرانه‌ جاي‌ ساكن‌ مانده‌ بود موجب‌ ويراني‌ ده‌ را پرسيد پير چنين‌ پاسخ‌ داد كه‌: روزگاري‌ موكب‌ شاه‌ از اينجا گذر كرد موبد از زبان‌ او به‌ اهل‌ ده‌ اعلام‌ كرد كه‌ شما همگي‌ كدخداي‌ دهيد و هيچ‌كس‌ را در اينجا بر ديگري‌ مهتري‌ و برتري‌ نيست‌ و آنچه‌ از آن‌ فرمان‌ عايد ما شد، كشمكش‌، هرج‌ و مرج‌ و پريشاني‌ بود كه‌ روستا بدين‌ ويراني‌ كشيد. وزير از جانب‌ شاه‌ وي‌ را مهتر و كدخداي‌ ده‌ كرد و از خزانه‌ي‌ پادشاه‌ بذر و چهارپا بدو داد- و ده‌ كه‌ به‌ اندك‌ زمان‌ دوباره‌ آباد گشت‌ با اين‌ واقعه‌ اين‌ معني‌ را كه‌ ضرورت‌ اجتناب‌ از تعدي‌ قدرت‌ و تسليم‌ به‌ هرج‌ و مرج‌ فرصت‌جويان‌ بود، براي‌ عبرت‌پذيران‌ به‌ صورت‌ رمز و تمثيل‌ موضوع‌ تجربه‌اي‌ كرد، كه‌ جز مغزهاي‌ ناهشيوار خود را معروض‌ آزمون‌ مجدد آن‌ نتواند كرد.
وراي‌ اين‌ گونه‌ قصه‌ها كه‌ رفتار فرمانروايان‌ را نمودار عالي‌ حكمت‌ و سياست‌ عملي‌ نشان‌ مي‌دهد، تسامح‌ در عقايد را در ايران‌ از طرز برخورد اين‌ گونه‌ فرمانروايان‌ مي‌توان‌ يك‌ عامل‌ عمده‌ي‌ قوام‌ و دوام‌ امپراطوري‌ شناخت‌. در رعايت‌ اين‌ تسامح‌ كوروش‌ به‌ قدري‌ دقت‌ و اهتمام‌ مي‌ورزيد كه‌ اقوام‌ تابع‌، با وجود تفاوتهايي‌ كه‌ بين‌ آيين‌ خود آنها با آيين‌ كوروش‌ بود دلشان‌ به‌ قول‌ گزنفون‌ چنان‌ روبه‌ او بود «كه‌ همه‌ مي‌خواستند چيزي‌ جز اراده‌ي‌ او بر آنها حكومت‌ نكند» داريوش‌ هم‌، كه‌ ظاهراً غير از گرايش‌ شخصي‌ به‌ آيين‌ تسامح‌ اين‌ شيوه‌ را به‌ مثابه‌ي‌ وسيله‌ي‌ ارتباط‌ قلبي‌ بين‌ اقوام‌ امپراطوري‌ با پادشاه‌ مي‌دانست‌ در اين‌ زمينه‌ اهتمام‌ بسيار داشت‌. وي‌ طي‌ يك‌ گفت‌ و شنود كه‌ با عده‌اي‌ از اتباع‌ بيگانه‌ قلمرو خويش‌ در باب‌ مراسم‌ تدفين‌ مردگان‌ داشت‌ تفاوت‌ فاحش‌ و آشتي‌ناپذير بين‌ عقايد و رسوم‌ اين‌ اقوام‌ را دريافته‌ بود از اين‌رو يك‌ بار يك‌ والي‌ خويش‌ را به‌ خاطر آنكه‌ حرمت‌ يك‌ معبد يوناني‌ را رعايت‌ نكرده‌ بود مورد ملامت‌ قرار داد. در بين‌ ساسانيان‌ هم‌، نزد كساني‌ از پادشاهان‌ كه‌ دخالت‌ موبدان‌ را در امر دولت‌ نوعي‌ تجاوز به‌ حق‌ فرمانروايي‌ مي‌ديدند اين‌ شيوه‌ تسامح‌ دنبال‌ مي‌شد. يزدگرد اول‌ به‌ خاطر بي‌اعتنايي‌ به‌ موبدان‌ و كراهيت‌ از دخالتهاي‌ آنها در امور مربوط‌ به‌ دولت‌ چنان‌ در حق‌ مسيحيان‌ كه‌ منفور موبدان‌ بودند با رأفت‌ و تسامح‌ رفتار كرد كه‌ رؤساي‌ كليسا او را پادشاه‌ رحيم‌ عيسوي‌ خواندند. با اين‌ حال‌ به‌ مجرد آنكه‌ اين‌ تسامح‌، عسيويان‌ را به‌ ايجاد شورش‌ و اختلال‌ واداشت‌ بلفضوليهاي‌ آنها را با شدت‌ و خشونت‌ مانع‌ آمد. وي‌ حتي‌ بي‌ طرفانه‌ سعي‌ كرد از بين‌ اديان‌ رايج‌ عصر آن‌ را كه‌ به‌ نظر مي‌آمد از ديگران‌ بهتر است‌ براي‌ خود- نه‌ براي‌ رعيت‌- اختيار كند و با اين‌ حال‌ چون‌ با وجود مطالعه‌ي‌ بسيار سرانجام‌ بر همان‌ مذهب‌ زرتشتي‌ باقي‌ ماند اين‌ جستجوي‌ او در نظر كشيشان‌ ارمني‌ دورويي‌ و فريب‌ كاري‌ خوانده‌ شد- آيا اگر به‌ مسيحيت‌ گرويده‌ بود جستجويش‌ عاري‌ از دورويي‌ و ريا خوانده‌ نمي‌شد؟ اگر موبدان‌ او را يزدگرد بزهكار (= يزد جرداثيم‌) خواندند و به‌ احتمالي‌ با همدستي‌ بزرگان‌ مخالف‌ نقشه‌اي‌ براي‌ قتل‌ او طرح‌ كردند بي‌ شك‌ به‌ خاطر همين‌ ميل‌ به‌ تسامح‌ بود كه‌ براي‌ روحانيان‌ قوم‌ قابل‌ تحمل‌ نبود. جوابي‌ هم‌ كه‌ هرمزد پسر خسرو اول‌ در جواب‌ موبدان‌ داد، و در آن‌ درخواست‌ آنها را براي‌ اعمال‌ تضييق‌ در حق‌ پيروان‌ اديان‌ اقليت‌ به‌ استهزا گرفت‌، اهميت‌ نقش‌ تسامح‌ را در حفظ‌ امنيت‌ و هم‌ زيستي‌ در يك‌ امپراطوري‌ وسيع‌ از نظر فرمانرواياني‌ خردمند قابل‌ ملاحظه‌ نشان‌ مي‌دهد. 

اين‌ رسم‌ تسامح‌ كه‌ مبناي‌ سياست‌ كوروش‌ و داريوش‌ هخامنشي‌ بود و بعد از آن‌ هم‌ عدول‌ از آن‌ گه‌گاه‌ دشواريهايي‌ براي‌ امپراطوري‌ پارس‌ به‌ وجود مي‌آورد بدان‌ سبب‌ كه‌ در عهد اشكانيان‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ سادگي‌ معيشت‌ و شيوه‌ي‌ عشايري‌ گونه‌ي‌ نظام‌ حكومت‌ آنها دوام‌ يافت‌، ايران‌ باستاني‌ را از ديرباز تا اواخر عهد ساسانيان‌ صحنه‌ي‌ ظهور و توسعه‌ي‌ اديان‌ غير ايراني‌ كرد.
از جمله‌، آيين‌ بودا لااقل‌ از عهد اشكانيان‌ (ح‌ 80 ق‌ م‌) و شايد هم‌ قبل‌ از آن‌ در نواحي‌ شرقي‌ و بيشتر در نواحي‌ بلخ‌ پا گرفت‌ و حتي‌ بعدها هم‌ اين‌ ديانت‌ تا حدي‌ از طريق‌ تبليغ‌گران‌ ايراني‌ - شايد اشكاني‌ نژاد- در چين‌ نشر و ترويج‌ شد. بلخ‌ هم‌ كه‌ يك‌ كانون‌ بودايي‌گري‌ در قلمرو ايران‌ بود معبد عظيم‌ بودايي‌ خود را كه‌ «نوبهار» خوانده‌ مي‌شد و همچنين‌ مجسمه‌هاي‌ سترك‌ و يادگارهاي‌ بازمانده‌ از خاطره‌ي‌ شخص‌ بودا را تا اواخر عهد ساسانيان‌ حفظ‌ كرد و در تمام‌ اين‌ مدت‌ زائران‌ چيني‌ براي‌ تبرك‌ و تحقيق‌ و كسب‌ دانش‌ ديني‌ به‌ نواحي‌ باختر (= بلخ‌) در رفت‌ و آمد بودند و گويند در اواخر عهد ساسانيان‌ نزديك‌ صد دير بودايي‌ و هزاران‌ راهب‌ و شمن‌ از بوداييان‌ ايراني‌ و غير ايراني‌ در اين‌ شهر مي‌زيسته‌اند. در بين‌ اين‌ يادگارهاي‌ مقدس‌ بودايي‌، كشكول‌ بودا، طشتي‌ كه‌ وي‌ خود را به‌ وسيله‌ي‌ آن‌ شستشو مي‌كرد و نيز جاروي‌ بودا و همچنين‌ يك‌ دندان‌ او را ياد كرده‌اند. اين‌ اشياء مدتها در نوبهار بلخ‌ نگهداري‌ مي‌شد و بعدها بخشي‌ از آنها به‌ خزانه‌ي‌ خسرو انوشروان‌ انتقال‌ يافته‌ بود.
اگر درست‌ باشد كه‌ يك‌ شاهزاده‌ي‌ ساساني‌، فيروزنام‌ كه‌ گويند برادر شاپور اول‌ بود و از جانب‌ پدرش‌ اردشير بابكان‌ در نواحي‌ كوشان‌ فرمانروايي‌ داشت‌ به‌ آيين‌ بودا گرويده‌ باشد، رواج‌ و نفوذ اين‌ آيين‌ در نواحي‌ شرقي‌ قابل‌ ملاحظه‌ خواهد بود و بي‌شك‌ سعي‌ كرتيرموبد- روحاني‌ متعصب‌ و متنفذ اوايل‌ عهد ساسانيان‌ - در قلع‌ و قمع‌ آنها نيز حاكي‌ از احتمال‌ توسعه‌ و انتشار فوق‌العاده‌ آن‌ ديانت‌ در داخل‌ حوزه‌ي‌ پيروان‌ زرتشت‌ بايد باشد.
مع‌ هذا از روايات‌ زائران‌ چيني‌ كه‌ در عهد خسرو انوشروان‌ براي‌ زيارت‌ به‌ نواحي‌ بلخ‌ مي‌آمده‌اند، همچنين‌ از سابقه‌ي‌ نوبهار بلخ‌ در ادبيات‌ حماسي‌ ايران‌ قديم‌ كه‌ اجداد برامكه‌ي‌ معروف‌ هم‌ تا روزگار اسلام‌ همچنان‌ پرده‌دار و متولي‌ آن‌ بوده‌اند و نيز از شواهد و قرايني‌ كه‌ از احوال‌ بعضي‌ خانان‌ ماوراءالنهر و از آثار مكشوفه‌ي‌ آن‌ نواحي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد اين‌ نكته‌ به‌ تحقق‌ مي‌پيوندد كه‌ آيين‌ بودا در ايران‌ باستاني‌ تا پايان‌ عهد ساساني‌ رايج‌ بوده‌ است‌ وپيروان‌ آن‌ جزو اقليتهاي‌ عمده‌ي‌ قلمرو ساسانيان‌ به‌ شمار مي‌آمده‌اند.
آيين‌ يهود هم‌ كه‌ در عهد ساسانيان‌ همچنان‌ باقي‌ بود در تمام‌ تاريخ‌ ايران‌ باستاني‌ سابقه‌اي‌ طولاني‌ داشت‌. فتح‌ بابل‌ به‌ دست‌ كوروش‌ قوم‌ را از تبعيد و اسارت‌ نجات‌ بخشيد، در خود ايران‌ هم‌ به‌ آنها پايگاه‌ سكونت‌ داد و از جمله‌ نواحي‌ شوش‌ و همدان‌ و ري‌ و اصفهان‌ از مراكز سكونت‌ آنها گشت‌. صحت‌ داستان‌ مردخاي‌ و فرمان‌ قتل‌ يهود و سپس‌ لغو آن‌ از جانب‌ پادشاه‌ هخامنشي‌ بدان‌ گونه‌ كه‌ در تورات‌ - كتاب‌ استر- آمده‌ است‌ به‌ حكم‌ شواهد بسيار، افسانه‌اي‌ مجعول‌ است‌ و در اينكه‌ گروههاي‌ يهودي‌ در آن‌ ايام‌ در ايران‌ و تحت‌ حمايت‌ پادشاهان‌ هخامنش‌ در آسايش‌ به‌ سر مي‌برده‌اند و به‌ تجارت‌ و صنعت‌ اشتغال‌ داشته‌اند جاي‌ ترديد نيست‌. 

در دوران‌ اشكانيان‌ هم‌، غير از آنكه‌ گروههاي‌ بزرگ‌ اين‌ اقليت‌ در نواحي‌ خوزستان‌ و نقاط‌ مركزي‌ ولايت‌ ماد سكونت‌ داشته‌اند تعداد بيشتري‌ از آنها در نواحي‌ بابل‌ و اطراف‌ تيسفون‌ مي‌زيسته‌اند و در كار تجارت‌ و فلاحت‌ خويش‌ از حمايت‌ پادشاهان‌ پارت‌ برخوردار بوده‌اند. روي‌ هم‌ رفته‌ اين‌ جماعت‌ چون‌ برخلاف‌ عيسويان‌ در منازعات‌ جاري‌ و دايم‌ ايران‌ و روم‌ در آن‌ ايام‌ به‌ جانبداري‌ از دشمن‌ يا احتمال‌ همكاري‌ با سپاهيان‌ روم‌ متهم‌ نبودند در كار تجارت‌ و داد و ستد آزادي‌ بيشتر داشتند و از اين‌ حيث‌ بيش‌ از ساير اقليتها فعال‌ بوده‌اند حتي‌ مدارس‌ خاصي‌ هم‌ براي‌ تعليم‌ الهيات‌ خويش‌ داشته‌اند. رئيس‌ روحانيان‌ آنها، رش‌ گالوتا- كه‌ بعدها به‌ صورت‌ عربي‌ رأس‌ جالوت‌ خوانده‌ مي‌شد- نماينده‌ي‌ رسمي‌ و كارگزار واقعي‌ آنها در نزد دولت‌ و در دربار پارت‌ مورد تكريم‌ و احترام‌ درخور بود.
اينكه‌ در آغاز عهد ساسانيان‌ ظاهراً نسبت‌ به‌ آنها آزارها
fa_doc6.gif
pixel.gif شايد اين‌ تعليم‌ به‌ جهت‌ اشتمال‌ التقاطي‌ گونه‌ بر بعضي‌ عقايد و آدابي‌ كه‌ نظير آنها در آيين‌ عيسي‌، بودا، زرتشت‌ و مذاهب‌ گنوسي‌ و مندائي‌ عصر نيز وجود داشت‌ آن‌ را تا حدي‌ شايسته‌ي‌ انتشار جهاني‌ نشان‌ داد و عامل‌ عمده‌اي‌ در نشر مانويت‌ در خارج‌ از قلمرو ايران‌ گشت‌. زهد و رياضتي‌ هم‌ كه‌ يك‌ مانع‌ انتشار آن‌ در بين‌ اقوام‌ خارج‌ بود و موبدان‌ هم‌ به‌ همان‌ سبب‌ آن‌ را طرد و نفي‌ كردند، راه‌ حل‌ قابل‌ قبولي‌ در نظام‌ جامعه‌ي‌ مانوي‌ يافت‌. pixel.gif

يا لااقل‌ سختگيريهايي‌ انجام‌ شد به‌ تو هم‌ وجود نوعي‌ علاقه‌ي‌ قلبي‌ بين‌ آنها با سلسله‌ي‌ انقراض‌ يافته‌ي‌ اشكاني‌ بود- كه‌ البته‌ حسن‌ ظني‌ فوق‌العاده‌ و خلاف‌ طبيعت‌ نسبت‌ به‌ آنها بود. مع‌ هذا، آنها در دوران‌ ساسانيان‌ هم‌ جز به‌ ندرت‌، غالباً از هر گونه‌ آزار و تضييق‌ شديد و مستمر در امان‌ ماندند.
در عهد شاپور اول‌، كه‌ آيين‌ بودا و ماني‌ هم‌ به‌ رعايت‌ مصلحت‌، با تسامح‌ تلقي‌ مي‌شد آنها در بابل‌، در فراغت‌ و آسايشي‌ ناشي‌ از حمايت‌ پادشاه‌، براي‌ جمع‌ و تدوين‌ قسمتي‌ از روايات‌ و سنتهاي‌ خويش‌ فرصت‌ پيدا كردند. شاپور دوم‌- معروف‌ به‌ ذوالاكتاف‌ - به‌ نسبت‌ تسامح‌ فطري‌ در عقايد يا به‌ الزام‌ و تشويق‌ مادرش‌ كه‌ توجه‌ ويژه‌اي‌ به‌ يهوديان‌ داشت‌ در حق‌ آنها مدارا مي‌كرد- و حتي‌ خطاهاي‌ سخت‌ آنها را گه‌ گاه‌ با ديده‌ي‌ اغماض‌ مي‌نگريست‌. يزدگرد اول‌ حتي‌ شوشندخت‌، دختر رش‌ گالوتاي‌ قوم‌ را به‌ زني‌ گرفت‌.
نكال‌ و آزاري‌ كه‌ به‌ تحريك‌ موبدان‌ در عهد پيروز منجر به‌ كشتار فجيع‌ جمعي‌ از آنها در نواحي‌ اصفهان‌ شد تقريباً ماجرايي‌ استثنايي‌ و در واقع‌ مبتني‌ بر اتهام‌ نادرستي‌ بود كه‌ از جانب‌ موبدان‌ بدسگال‌ به‌ آنها زده‌ شده‌ بود. با
آنكه‌ در اواخر عهد ساسانيان‌، آن‌ گونه‌ كه‌ از تأمل‌ در شاهنامه‌ برمي‌آيد اكثريت‌ قوم‌ در اذهان‌ عامه‌ متهم‌ به‌ لئامت‌ و خست‌ و مشهور به‌ اعمال‌ سحر و جادو بودند، اين‌ سوء شهرت‌ كه‌ البته‌ مبناي‌ معقولي‌ هم‌ نداشت‌ موجب‌ اعمال‌ آزار در حق‌ آنها نشد.تجارت‌ و صنعت‌ و دلالي‌ و صرافي‌ و احياناً طبابت‌ همچنان‌ شغل‌ عمده‌ي‌ آنها بود. حتي‌ با آن‌كه‌ مقارن‌ ايام‌ نهضت‌ مزدك‌ بعضي‌ ماجراجويان‌ آنها در نواحي‌ مجاور تيسفون‌ شورشهايي‌ به‌ راه‌ انداختند اين‌ اقدامات‌ خود سرانه‌ بهانه‌اي‌ براي‌ اعمال‌ تعقيب‌ و آزار آنها نگشت‌.
در مورد ديانت‌ مسيح‌ اين‌ نكته‌ كه‌ از چه‌ زمان‌ اين‌ آيين‌ به‌ ايران‌ زمين‌ وارد شد اطلاعات‌ ما در حال‌ حاضر چندان‌ دقيق‌ نيست‌. ظاهراً آن‌ است‌ كه‌ از هنگام‌ ولادت‌ عيسي‌ مسيح‌ در عهد اشكانيان‌ تا ورود آيين‌ او به‌ قلمرو ايشان‌ بيش‌ از يك‌ قرن‌ مدت‌ گرفته‌ باشد.
مع‌ هذا در عهد اشكانيان‌ و قسمتي‌ از اوايل‌ روزگار ساسانيان‌، چون‌ مسيحيت‌ هنوز آيين‌ رسمي‌ روم‌ نشده‌ بود، در روند منازعات‌ مستمر بين‌ ايران‌ و روم‌ به‌ اين‌ اقليت‌ ديني‌ به‌ چشم‌ عامل‌ بيگانه‌ با فرقه‌ي‌ طرفدار دشمن‌ نگريسته‌ نمي‌شد و آيين‌ آنها همه‌ جا از اربل‌ و كركوك‌ تا نواحي‌ گيلان‌ و باختر با تسامح‌ و رأفت‌ تلقي‌ مي‌گشت‌. اتخاذ اين‌ سياست‌ هم‌ تا حدي‌ نيز شايد ناظر به‌ جلب‌ خاطر عيسويان‌ روم‌ يا تضعيف‌ قدرت‌ موبدان‌ و دينياران‌ بود- كه‌ اگر در اين‌ مدت‌ گه‌گاه‌ تعقيب‌ و آزاري‌ هم‌ نسبت‌ به‌ عيسويان‌ ايران‌ اعمال‌ شد بايدبه‌ تحريك‌ و اصرار آنها و مبني‌ بر تعصبهاي‌ شخصي‌ بوده‌ باشد.
اما توطئه‌ و تحريك‌ جدي‌ از جانب‌ موبدان‌ بر ضد عيسويان‌ ايران‌ از اوايل‌ عهد ساسانيان‌ و از زماني‌ آغاز شد كه‌ دين‌ عيسي‌ به‌ وسيله‌ قسطنطين‌ مورد حمايت‌ امپراطوري‌ اعلام‌ شد و شاپور دوم‌ پادشاه‌ ساساني‌ معاصر او ضرورت‌ ديد كه‌ از باب‌ احتياط‌، اتباع‌ عيسوي‌ قلمرو خويش‌ را به‌ منزله‌ي‌ كساني‌ تلقي‌ كند كه‌ در هر گونه‌ درگيري‌ بين‌ ايران‌ و روم‌، جانب‌ دشمن‌ را خواهند گرفت‌. و شايد براي‌ پيروزي‌ او دعا و حتي‌ خبر چيني‌ هم‌ خواهند كرد از آن‌ پس‌ خارخاراني‌ دغدغه‌، پادشاهان‌ ساساني‌ را از اعمال‌ تسامح‌ نسبت‌ به‌ اين‌ همدستان‌ احتمالي‌ دشمن‌ مانع‌ آمد. البته‌ اين‌ نكته‌ هم‌ كه‌ ساسانيان‌، برخلاف‌ اشكانيان‌ و هخامنشان‌ بناي‌ فرمانروايي‌ خود را بر ديانت‌ نهاده‌ بودند و دين‌ و دولت‌ را توأمان‌ و جدايي‌ناپذير اعلام‌ كرده‌ بودند از اسباب‌ عمده‌ د رعدول‌ آنها از سياست‌ تسامح‌ بود. 

با اين‌ همه‌، از اواخر قرن‌ پنجم‌ ميلادي‌ به‌ روزگار پيروز ساساني‌ آن‌ گاه‌ كه‌ آيين‌ نسطوري‌ ، با وجود مخالفتي‌ كه‌ كليساي‌ رسمي‌ روم‌ نسبت‌ به‌ آن‌ اظهار مي‌داشت‌، در بين‌ مسيحيان‌ ايراني‌ مقبول‌ شد و حتي‌ تقريباً مذهب‌ رسمي‌ عيسويان‌ ايران‌ اعلام‌ گشت‌، بهانه‌ي‌ روحانيان‌ زرتشتي‌ و دولت‌ ساساني‌ براي‌ اعمال‌ تضييق‌ نسبت‌ به‌ عيسويان‌ ساكن‌ ايران‌ كم‌ شد و اگر تضييقها و فشارهايي‌ هم‌ در حق‌ آنها اعمال‌ شد ناشي‌ از تعصبهاي‌ جاهلانه‌ و واكنشهاي‌ تند و خشونت‌آميز هر دو طرف‌ و نه‌ مبني‌ بر سوءظن‌ سياسي‌ راجع‌ به‌ ناايمني‌ دولت‌ از علاقه‌ي‌ قلبي‌ مسيحيهاي‌ ايران‌ نسبت‌ به‌ روم‌ بود.
البته‌ تعصبهاي‌ شديد طرفين‌ مكرر موجب‌ تعقيب‌ و آزار مسيحيها گشت‌. آنچه‌ درباره‌ي‌ خشونت‌ اين‌ آزارها نوشته‌اند مايه‌ي‌ نفرت‌ طبع‌ است‌ و طبيعت‌ بي‌گذشت‌ و وحشي‌گونه‌ كاهنان‌ مذاهب‌ را در جعل‌ افسانه‌هاي‌ رقت‌انگيز همانند نشان‌ مي‌دهد. اين‌ شكنجه‌ها در مورد كساني‌ كه‌ نسبت‌ به‌ عقايد زرتشتي‌ با تحقير و نفرت‌ سخن‌ مي‌گفتند البته‌ با خشونت‌ بيشتر همراه‌ مي‌شد. در مورد كساني‌ هم‌ كه‌ به‌ خاطر عيسويت‌ از آيين‌ زرتشتي‌ ارتداد و بيزاري‌ نشان‌ مي‌دادند عذاب‌ و نكال‌ سخت‌ بود. پيشرفت‌ ديانت‌ مسيح‌ در نزد ارامنه‌ مخصوصاً ارتداد نجبا و اعيان‌ آنها را براي‌ دولت‌ و موبدان‌ خطرناك‌تر جلوه‌ مي‌داد- چرا كه‌ اين‌ امر امنيت‌ قسمتي‌ از مرزهاي‌ كشور را متزلزل‌ و عرصه‌ي‌ تهديد مي‌ساخت‌. خشونت‌ خسرو انوشروان‌ در دفع‌ طغيان‌ پسرش‌ انوشزاد هم‌ بيش‌ از آنكه‌ ناظر به‌ سركوب‌ كردن‌ مسيحيت‌ در حال‌ پيشرفت‌ باشد ناظر به‌ رفع‌ طغياني‌ بود كه‌ وحدت‌ و امنيت‌ كشور را عرصه‌ تزلزل‌ مي‌ساخت‌.
مع‌هذا بسياري‌ از روايات‌ نويسدگان‌ كليسا- ارامنه‌ و سريانيان‌ - كه‌ شكنجه‌هاي‌ سخت‌ وحشيانه‌ي‌ موبدان‌ را در حق‌ مرتدان‌ و مخالفان‌ با آب‌ و تاب‌ زياد نقل‌ كرده‌اند چنان‌ كه‌ از مجرد ظاهر اقوال‌ آنها برمي‌آيد مبالغه‌آميز، مجعول‌، و مبني‌ بر اغراض‌ شخصي‌ به‌ نظر مي‌رسد و حق‌ آن‌ است‌ كه‌ به‌ رغم‌ سختگيريها كه‌ در قمستي‌ از عصر ساسانيان‌ نسبت‌ به‌ پيروان‌ مسيح‌ اعمال‌ مي‌شد، مسيحيت‌ در ايران‌ عهد ساساني‌ مورد تهديد و تضييق‌ نبود و در اواخر عهد ساسانيان‌ به‌ احتمال‌ قوي‌ به‌ خاطر ناخرسندي‌ شديدي‌ كه‌ قدرت‌ نمايي‌ موبدان‌ محرك‌ آن‌ بود، آيين‌ مسيح‌ از جانب‌ عامه‌ و حتي‌ خاصه‌ مردم‌ با چنان‌ علاقه‌ و استقبالي‌ مواجه‌ شد كه‌ شايد اگر اسلام‌ موفق‌ به‌ تسخير ارضي‌ ايران‌ نشده‌ بود آيين‌ مسيح‌ بدون‌ تسخير ارضي‌ ايران‌ را به‌ زير سايه‌ي‌ صليب‌ آورده‌ بود و به‌ آساني‌ نيز موفق‌ به‌ تسخير قلبي‌ نفوس‌ آن‌ شده‌ بود.
به‌ هر حال‌ موبدان‌ عصر كه‌ خود را مدافع‌ آيين‌ زرتشت‌ و حافظ‌ و حامي‌ دولت‌ ساسانيان‌ تلقي‌ مي‌كردند با اعمال‌ تعصبهاي‌ بيجا و احياناً خشونت‌بار، در عين‌ حال‌ پايه‌هاي‌ اعتقاد عامه‌ مزديستان‌ را هم‌ نسبت‌ به‌ آيين‌ زرتشت‌ تدريجاً سست‌ و متزلزل‌ مي‌كردند. اما آيين‌ زرتشت‌ كه‌ دستمايه‌ي‌ قدرت‌نمايي‌ و دخالت‌گري‌ آنها در تمام‌ شئون‌ عامه‌ محسوب‌ مي‌شد و به‌ هر حال‌ تا پايان‌ عصر ساسانيان‌ آيين‌ رسمي‌ ايران‌ به‌ شمار مي‌آمد در حقيقت‌ صورت‌ تحول‌ يافته‌ و تا حدي‌ دستكاري‌ شده‌ي‌ ديانتي‌ باستاني‌ بود كه‌ قرنها قبل‌ از عهد ساسانيان‌، و به‌ روايت‌ سنتهاي‌ زرتشتي‌ قرنها قبل‌ از عهد اسكندر، به‌ ظهور آمده‌ بود. چنان‌ كه‌ روايات‌ رايج‌ در اين‌ عهد زمان‌ ظهور بنيانگذر آن‌ را به‌ اواخر عهد كيان‌- به‌ روزگار گشتاسپ‌ افسانه‌ها- مي‌رساند و حساب‌ اين‌ سنت‌ عصر ساساني‌ ظاهراً به‌ كلي‌ جعلي‌ و ناظر به‌ پر كردن‌ حساب‌ هزاره‌ي‌ زرتشت‌ و رويدادهاي‌ پيشگويي‌ شده‌ آن‌ باشد. اين‌ حساب‌ و نيز آنچه‌ يونانيان‌ باستاني‌ در باب‌ زمان‌ زرتشت‌ ياد كرده‌اند و احياناً آن‌ را به‌ هزار سال‌ پيش‌ رسانده‌اند با آنچه‌ امروز از بررسي‌ اوستا و مقايسه‌ي‌ آن‌ با پژوهشهاي‌ جديد مبني‌ بر مآخذ قديم‌ غير زرتشتي‌ برمي‌آيد همخوان‌ نيست‌ و با آنكه‌ روايات‌ سنتي‌ آيين‌ مزدايي‌ زنده‌ و رايج‌ يك‌ عصر بزرگ‌- عصر ساساني‌- را تصوير مي‌كند در آنچه‌ به‌ تاريخ‌ اين‌ ديانت‌ و تحول‌ آن‌ مربوط‌ است‌ اعتماد تام‌ بر آن‌ نمي‌توان‌ كرد و البته‌ حزئيات‌ بسياري‌ از مناقشاتي‌ كه‌ در اين‌ باب‌ هست‌ به‌ تاريخ‌ اديان‌ مربوط‌ مي‌شود و در حوصله‌ي‌ مروري‌ كوتاه‌ بر تاريخ‌ ايران‌ باستاني‌ نيست‌.
در باب‌ زرتشت‌ و زمان‌ و محيط‌ حيات‌ او اكنون‌ غالباً چنان‌ مي‌پندارند كه‌ او از آرياهاي‌ شرقي‌ و پرورش‌ يافته‌ي‌ دنياي‌ كيان‌ باشد. زمان‌ حياتش‌ را نيز به‌ اوايل‌ هزاره‌ي‌ نخست‌ قبل‌ از ميلاد مي‌رسانند. اصلاحهايي‌ كه‌ او به‌ عنوان‌ صاحب‌ وحي‌ و شايد شمن‌ در آيين‌ باستاني‌ آرياها انجام‌ داده‌ است‌ به‌ احتمال‌ قوي‌ وقتي‌ انجام‌ شده‌ است‌ كه‌ طوايف‌ آرياهاي‌ غربي‌ از خويشاوندان‌ شرقي‌ خود جدا شده‌ بودند و در امتداد سواحل‌ غربي‌ درياي‌ خزر يا در امتداد نواحي‌ شمالي‌ زاگرس‌ در داخل‌ فلات‌ پيش‌ مي‌رفته‌اند. از اين‌رو اينكه‌ عقايد و رسوم‌ پارسي‌ بدان‌ گونه‌ كه‌ در كتيبه‌هاي‌ داريوش‌ آمده‌ است‌ از برخي‌ جهات‌ با عقايد پيروان‌ زرتشت‌ سازگار باشد و در عين‌ حال‌ نشانه‌اي‌ از زرتشت‌ و سرودها و تعاليم‌ او در الواح‌
fa_doc6.gif
مطالب مشابه :

استانبول

با لحظه اي درنگ و تامل در و نكته بعد اينكه ارزتان را هم حتما" در صرافي هاي جزيره كيش




پايان‌ و كارنامه‌ ساسانيان‌ (روايت‌ استاد زرين‌ كوب‌)

به‌ ايران‌ دعوت‌ كند و نگذارد كه‌ محنت‌ كشان‌ عالم‌، لحظهاي و صرافي ‌ و كيش




داستان انبیا’درالمیزان8

اصحاب كهف به عنوان شكار بيرون آمدند، اما در واقع از كيش صرافى بوده . و لحظه اى كه




داستان اصحاب كهف

ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى و مخالفت كيش ايشان اصرار صرافى بوده . و




آنتی عشق 4

به سمت خونه میرفتم که یه لحظه حس _ اگه پولام رو دستم مونده بود ميرفتم صرافي اي گندت بزنن




رسوائی در استانبول متهم در تهران

اِبرو گوند‌‌ش، خوانند‌‌ه معروف تركيه‌اي با به كار صرافي اشتغال د لحظه نگاهت ⓿




برچسب :