در سوگ وفا!

دنيا به «وفا» وفا نكرد<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

محمدباقر بابايي‌اصل

 

مرحوم وفا در كنار فرزندش

 

عبدالعلي آيرملو متخلص به »وفا« شاعر خوش قريحه و خوش ذوق شهرستان خوي پس از عمري تلاش در عرصه شعر و شاعري سرانجام دار فاني را وداع گفت و عطاي دنيا را به لقاي او بخشيد. اين رسم روزگار است، بوده و خواهد بود كه هركس روزي از اين دنيا رخت بربندد. اما نوري كه دردلي سوسو مي زند بايد مجال پرتوافشاني پيدا بكند كه مرحوم آيرملو اين مجال را پيدا نكرد و پس از چند سال كلنجار رفتن با دنيا در كارزار بين درون و بيرون سرانجام تسليم شد و مقدر شد زندگي دوباره در عالمي ديگر شروع كند.

كساني كه با شعر و شاعري سر و كار دارند بيشتر با تخلص و نام مرحوم آيرملو آشنا هستند ولي اگر اشعار آن مرحوم در اختيار همگان قرار گيرد شايد به او نيز لقب »شاعري كه شايسته اين همه فراموشي نيست« داده‌شود.

 اشعار تركي و فارسي مرحوم آيرملو (كه به دليل مشكلات متعدد نتوانست منتشر كند) در عين سادگي از محتواي خاصي برخوردار بود كه دل هر خواننده و شنونده اي را تحت تاثير قرار مي داد و به اصطلاح، سنگ را آب مي كرد. مراسمات شعري با اشعار او طراوت خاص داشت

زين تازه رقم ها كه ز مشكين قلمت ماند

كافي است يكي گرز هزاران نشود محو

فقدان اين شاعر توانمند را اولا: به خانواده محترم ايشان، ثانيا: به عموم فرهنگ دوستان و اصحاب فرهنگ و هنر و علي الخصوص ادبا و شعراي شهرستان خوي تسليت عرض نموده و مغفرت الهي را براي آن مرحوم خواستارم.

 

 

"وفا" ستارةبي افول آسمانشعر خوي

فريدون دهقاني

گر بدين سان زيست بايد پاك

من چه ناپاكم اگر

ننشانم از خود يادگاري جاودانه

بر تراز بي بقاياي خاك

ما را به سخت جانيمان، به طاقتمان اين گمان و باور نبود كه اين همه روز در فراقش اشك ريختن و خون گريستن را و زيستن بدون او را در دهشتبارترين روزان تاريك زندگيمان تجربه كردن.

هفت روز گذشت، هفت روز نه، كه سالي و قرني و هزاره اي از سياه ترين و غمبارترين روزان همه زندگي شاعرانه در ميانه خزاني كه غم آلوده تر از هميشه هاست و شعله هاي سركش داغش همچنان سوزان و غم افزاست.

چگونه باور كنيم مرگ مردفعال عرصه شعر وقلم را . . .

اينك اما بدون او، تنها و سرگشته در آيينه چشمه ساران در خاموشي سپيده دمان در آبي آسمان در هر آنچه نشاني از مهر و وفاي آدمي دارد به جستجوي آن چشمان گرم و پر مهر و آن خنده هاي شاد به جستجوي دردانه كاشانه ويرانمان سرنهاده، سر گردانيم.

آري سنگيني بهت آور فاجعه اي تلخ، حقيقت دردناكي را بر ما تحميل مي نمايد تا ناباورانه باور كنيم كه هفت روز از فراق دوست برادر، شاعر و . . . زنده ياد هميشه جاويد، عبدالعلي آيرملو (وفا) گذشت. اما ما خورشيد را باور داريم حتي اگر امروز درخشش را نبينيم، او را باور داريم حتي اگر صدايش را نشنويم هم او كه اين جهان فاني را گذاشت و گذشت.

وفاي عزيز، عطر تو در عمق لحظه هاي جاري

عكس تو در برق شيشه ها پيداست

جان تو در جان زندگي جاريست

زنده ياد وفا از بركشيدگان بلندآوازه حوزه غزلسرايي معاصر بود، غزلهاي بي نظير و كم نظير او به زبان شيرين تركي با استقبال كم سابقه مردم مواجه شد. وي بزرگترين شاعر معاصر در منطقه بود و هست، هيچ كدام از سرايندگان نتوانستند به اندازه او شهرت يافته و مردم شعرشان را از بركرده باشند.

وزن خلاء وفا در ميان اصحاب شعر و ادب كاملا مشهود خواهد بود زيرا اقبال و استقبال مردم از شعر او، وفا را مردمي ترين شاعر ساخته بود. شعر وفا، يك سر و گردن از ديگر معاصران خود بالاتر است، وفايي كه به گوشه گيري و انزوا ضرب المثل شده بود همو كه از نامهرباني هاي يار و اغيار دل آزرده به كنجي نشسته بود.

به جز غزل كه "وفا" آن را در حد اعلايي سروده سروده‌هاي طنز او نيز بسيار كم نظير و حتي بي نظير هستند.

در دنيايي كه خيلي ها مطالب و سروده هاي ديگران را به نام خود جا مي زنند، وفا حتي اشعار خود را منتسب به خودش نمي دانست. استاد آيرملو (وفا) زخم‌خورده و خون‌چكان از تيرهزار جفا و ريا بود.

وفا به همه علاقمندانش كه به ديدنش مي رفتند احترام مي گذاشت و خاتون خانه هرگز از اين همه برو و بيا خسته نمي شد.

وفا شاعر دردها، دردهاي نهفتني و نگفتني بود كه سروده هايش دست به دست گشته. شعر وفا بيشتر از خودش در ميان مردم است. او با چشماني سرخ كه بازتاب قلب پرخونش بود، درد اجتماع را در شعر به تصوير مي‌كشيد.

اگر شاعر ترجمان دردهاي مردم باشد، درد فراق او سخت ترين دردهاست.

افسوس كه خيلي زود در صف مسافران ابدي قرار گرفت.

به قول زنده ياد امين پور "چه قدر زود دير مي شود!

اولين و آخرين مصاحبه با استاد وفا نصيب نشريه اَورين شده بود كه با اصرار و سماجت راضي به گفتگو شد، او مي‌گفت: "حرفي براي گفتن ندارد، مي‌گفت حرفهايم را در شعرهايم گفته ام."

در گذرگاه هستي، افرادي مي آيند و مي روند كه نه آمدنشان شر و شوري برپا مي كند و نه رفتنشان دل ها را به درد مي آورد: بي خبر مي آيند و بي خبر مي روند . . . اما هستند نادره مردان اندك شماري كه اگر آمدنشان بي خبر بوده، رفتنشان سوگ و سوزي ديگر مي آفريند.

"وفا" بزرگترين شاعر غزل سراي معاصر، از اين دست انسان ها بود كه رفتنش شهر را تكان داد و قلب غزل تركي را از حركت باز داشت و جلسات هفتگي بحث و بررسي شعر شاعران و نثر اديبان در منزلش را به سوگ نشاند، وفا به جاي غزل عاشقانه غزل خداحافظي را زمزمه كرد و رفت. حتي كمي صبر نكرد تا مجوز انتشار مجموعه شعرش را كه ماهها وقت صرف تهيه بازخواني و . . . آن كرده بود را دريافت كند.

روحش شاد

 

 

نيسگيللي شاعير

به مناسبت سفر نابهنگام «وفا» از اين دنياي بي وفا

خسرو كرمانشاهي

ديــده ام در غــم تو خونبارست

همه شب تا به سحر بيدارست

چشم بيمار تو درمان شد و خفت

دل من باز همان بيمارست

خبر را فريدون برايم آورد، دهقاني را مي‌گويم. خيلي خشك و رسمي گفت: وفا ديشب براي هميشه خوابيد. چنان خشك و رسمي كه گويي تكه چوبي را بر سرت بكوبند و چوب دو تكه شود و تو در حيرت بماني كه به دردي كه در سرت پيچيده،گريه كني يا به چوبي كه شكسته، ماتم بگيري.

خبر را كه  شنيدم تازه احساس دلتنگي به من دست داد كه ديگر مثل هر روز نمي بينمش. هر روز يك بار صبح و يك بار عصر از مقابل دفتر هفته نامه ي يتيم خوي مي گذشت و از همان دم در، چاق سلامتي و خدارحمتي به روانشاد رنجبر حقيقي و همچنان كه آرام آمده بود، آرامتر رد مي شد. انگار نمي خواست صداي پايش حتي مورچه ها را از خواب بپراند.

باغبــان، تختــه كـني گـر تو در بُستان را

گل، به پيـغام صبا بوسه دهد دستان را

آنكـه از جانـب جانانه به تدبير و حـساب

مي دهد باده به اندازه همه مستان را

من به يك جرعه ز جام لب او طي كردم

كــودكستان ‌ودبسـتان ‌ ودبيرسـتان را

آخرين بار كه همكلامش شدم. دم عيد بود و به همت برو بچه هاي اورين و مدير مسوولش كه حسابي شرمنده مان كرده بود درآخرين ضيافت ناهارشان ودر پيشواز سال نو ، لابد براي اينكه كمي از درد يتيمي مان بكاهد. همان جا بود كه وفا هم آمد و قدري دير. بي كلامي و با سكوت، شايدآخرين شعرش را با واژه هاي سكوت سروده بود. بعد كه كلامي و صحبتي و از اين و از آن در و همان شب در دفتر هفته نامه به پكي سيگار مهمانش كردم و ...تا اينكه شنيدم رفت. به همين سادگي. شاعر نيسگيللي توپراق خود چه غمگينانه وغريبانه شعر آخرينش را سرود. به كسي برنخورد.

مين ‌ايل ‌كئچسه، تاپانماز سان ‌بي ‌وفاليق ‌بير آز منده

سن نه‌قَدَر نازائيله‌سن چوخاليري نياز منده

گؤزل‌سسين‌اذان‌كيمي‌عاشيقلري‌چاغيراندا

آچيلير سجاده‌لر اوخونورو ناماز منده

ميان كوچه ي آنها و كوچه ي ما فقط يك باغ (قالاائشيگي) فاصله بود و پاييز كه مي شد و محصول باغ كه بيشتر جاليز بود تا باغ، برداشته مي شد. ما بچه ها بوديم و خراب كردن ديوار و كم كردن فاصله ها و آنوقت تا آخر زمستان همبازي بچه هاي كوچه ي مقابل شدن و صد البته گاهيسنگ بازي و سر شكستن و دعواهايي كه ادامه داشت.

وفاكه عبدل صدايش مي كردند چند سالي از ما بزرگتر بود ولي هميشه در بين ما مي پلكيد، شايد بخاطر اينكه سادگي و صميميت را در بين همسالانش نمي يافت. با دفترچه اي هميشه زير بغل كه پاي تنها درخت تبريزي وسط باغ مي نشست و مي نوشت و يا بهتر بگويم كه مي سرود. گاهي هم سروده هايش را برايمان مي خواند و شعر ها بيشتر در همان حال و هواي دوران نوجواني و رمانتيك بازي و از اين حرف ها.

تا اينكه باغ تخريب شد و آن برج ديده باني قلعه ي قديمي خوي در دروازه ي شهانق فرو ريخت و خانه هاي قوطي كبريتي جايش قد بلند كردند و كوچه شد، كوچه ي آزادي.

قد كشيدن ما و هر كدام به سراغي رفتن و عشق هاي كودكانه و نوجوانانه جايش را به سبزي پشت لب داد و يقه هاي آهاري و شلوارهاي اطو كشيده و كتاب به بغل يعني كه بعله ما هم سري توي سرها درآورده ايم و مثلا دانشجويي و ازاين گنده گويي ها ...تا اينكه شنيدم به مناسبت بازگشت آزادگان سرفراز به وطن شب شعري در سينما انقلاب برپاست و رفتم و وفا را ديدم كه قد كشيد و از آزادگان خواند و نه من كه همه ي حضار به شوق گريستند و وقتي تمام شد به شور كف زدند.

 هفته نامه خوي(هفته نامه اي كه با رفتن روانشاد رنجبر، يتيم شد) كه درآمد و من ميخكوب شدم به هيات تحريريه اش به عنوان كارشناس جوانه ها( هميشه همينطور بوده و ريش سفيد ها خود را جوان جا مي زنند و يا براي اينكه احساس جواني كنند، كارشناس مسائل جوانان مي گردند). وفا آمد، نه، نيامد، من رفتم سراغش كه بيايد و او آمد با شعر نيسگسللي توپراقش كه در رثاي شهريار گفته بود .

همان زمان كه شعرهاي وفا را چاپ كردم، چه طعنه ها كه از برخي ها تحمل نكردم كه چرا اين؟! لابد چرا  خود حضرات نه!!! تحمل طعنه ها، كنايه ها را نداشتم و قيد جوانه ها و صفحه شعر را زدم و يعني خلاص. اما وفا هنوز شاعرانه مي زيست و شعر مي سرود. باور ندارم كه وفا شعرنوشته باشد، او حرفه اي و دستورالعملي و بخشنامه اي نبود. او مي سرود. هر وقت كه شعر سراغش مي آمد و خموش بود هر وقت كه شعر از وي خداحافظي مي كرد.

شاعر بود اما ادا در نمي آورد، مثل من به سر و زلفش نمي رسيد، گوشه لبش را غنچه نمي كرد. ريش و سبيلش را اجق وجقي نمي نمود. در محافل و مجالس دنبال صدر مجلس نمي گشت. هر چه بود، خودش بود در همه حال و با تمام خصوصياتش. شعر را رها نكرده بود و شايد بهتر است كه بگويم ، شعر برايش بي وفايي نكرده و تركش نكرده بود.

كيم‌شاعيراولاخويدا،گركديربيله‌قارداش

بو يئرده تملّوقدو كيليد موشكوله قارداش

بيزلرده‌حقيقت‌سؤزه چوخ‌موشتري‌اولماز

موشكول بو تمنا گله خويدا اله قارداش

يا خويدا گرك فيله قاريشقا دئيه‌سن سن

يا اينكه قاريشقا دئيه‌جكسن فيله قارداش

شاعيرسن‌اگر،سعدي‌كيمين‌جاني‌گؤتورقاچ

بيزلرده محبت يارادار فاصيله قارداش

شاعر غزل هاي ناب، قطعات زيبا و قصايد دلكش، هر وقت هم سراغ شعر نيمايي رفت، غوغا به پا كرد و اين كار را نه از روي تفنن و خودنمايي كه براي ضرورت شعر انجام داد.

يازدا ياغيشلي گئجه‌لر

آي بولوتدا دالدالانيب، سورا نازلا چيخان زامان

داغ دؤشونده ايلديريملار شاققيلداييب شاخان زامان

گئجه چاغي پنجره‌دن بيري يولا باخان زامان

گؤز ياشلاري آخان زامان

سن ياديما دوشه‌جكسن

شاعر دو زبانه ي ما نه در شعر تركي كه زبان مادري اش بود و نه در شعر فارسي هيچ كم و كسري نياورد و باليد و رشد كرد هر چند كه در كنار باليدن در شعر در زندگي افول كرد و افول كرد و تا اينكه ...رفت. باز هم مي گويم چه غريبانه و غمگينانه رفت. كجايند آنها كه دنبال شعر ناب مي گردند، بروند شعرهاي وفا را بخوانند و بر باوفايي او درود بفرستند وبر بي وفايي خود ... بگذريم.

خيال مرثيه سرايي ندارم. خوشا به حال بروبچه هاي اورين كه در اين سالهاي اخير دم خورش بودند و همكلامش و شنيدم كه اشعارش را جمع كرده اند و قرار بود كتابي شود و چاپ گردد و افسوس كه شاعر رفت و كتابش را نديد و من ترسم از اين است كه اشعار شاعر اين بار در حافظه ي كامپيوتر(رايانه) اورين خاك بخورد و ويروس هاي كامپيوتري به جان كلماتش بيفتد.

امروز وفا رفت و ما بي خيال از كنار رفتنش گذشتيم و فردا ما خواهيم رفت و كك هيچ كس نخواهد گزيد. اما مي دانم همين فردا اشعار وفا ورد زبانها خواهد شد و از ما همين حس حسادت و بي وفايي مان هم اگر باقي بماند باز جاي شكرش باقي است.

دوستا دئديم چوخ اويناتما قاشي ائي

واللاه سنسن هر بلانين باشي ائي

گؤزو ياشلي هارايليرام سني من

بير يوموشات باغرينداكي داشي ائي

صداقتين باهاليغي دوشوبدور

بو قورولوق يانديراجاق ياشي ائي

سيزين آشپاز قوزو بيريان ائديرسه

بيزيم آرواد پيشيرنمير آشي ائي

سيزده تويوق تپيك آتسا دويويه

بيز بئش‌آيديرگؤرمه‌ميشيك‌ماشي ائي

بو دونيانين شله‌سيني آز قالا!

داشيساندا گول دسته سي داشي ائي

دئدي وفا اؤز جانيما من اؤزوم

ديله‌نيرم، آز اوزومو قاشي ائي

 


مطالب مشابه :


اتفاقی غیرمنتظره در آستانه بازی‌های گوانگ‌ژو:مراد محمدی با دایره طلایی خداحافظی کرد

‌گیری خود از دنیای قهرمانی را رسما اعلام کرد.قهرمان كشتي جهان در نامهخداحافظي رسمي‌اش




متن نامه خداحافظي فرهاد مجيدي

Hawramansport - متن نامه خداحافظي فرهاد مجيدي - وبلاگ تخصصی ورزش اورامانات - Hawramansport




خداحافظ سناتور

نامه خداحافظي موسي قرباني تنها چند ساعت پس از پايان مهلت ثبت نام روي خروجي سايت رسمي اش




نامه فیفا به ایران / رفتار 6 بازيكن تيم ملي ، سياسي بود ...

نامه فیفا به ایران / رفتار 6 بازيكن تيم ملي ، سياسي خداحافظي من از تيم ملي خبر جديدي




زندگي نامه زننده گل قرن حميد استيلي

سایت رسمی حمید استیلی :: وب سایت خبری :: - زندگي نامه زننده گل قرن حميد استيلي - سایت رسمی حمید




بیوگرافی عابدزاده

پرسپوليس وبامربي قديميش سلطان علي پروين به طور رسمي از مسابقات رسمي خداحافظي نامه




"حسين رضازاده" با دنياي قهرماني وزنه‌برداري وداع كرد

2008 المپيك پكن،‌ از دنياي قهرماني وزنه‌برداري خداحافظي كرد. متن نامه‌ي خداحافظي




در سوگ وفا!

دوهفته نامه نشاند، وفا به جاي غزل عاشقانه غزل خداحافظي را زمزمه و رسمي گفت: وفا




خرداد پرحادثه به روايت تقويم تاريخ

در همين روز هاشمي رفسنجاني طي نامه‌اي از بازيگري خداحافظي رسمي پيروزي محمود




برچسب :