پست پنجم رمان مارال(فصل دوم)

باید یه فکر واسه خودم میکردم.حال و روزم روزبه روز داغون تر میشد و هیچ جای امیدی نبود و بیشتر ازهمه نگران بچم بودم. توی یه شهرغریب تنهایی بدجوری بهم فشار می اورد. تعریف یه روان پزشک ایرانی رو که تو ایتالیا زندگی میکنه زیاد شنیده بودم.آقای بهادرسالاری! به خودم امید میدادم که با رفتن پیش یه روان پزشک حالم بهتر میشه. یه نوبت گرفتم و به مطبش رفتم. مطبش شلوغ بود اما چون از قبل نوبت گرفته بودم زیاد معطل نشدم.بعد نیم ساعت انتظار، وارد اتاقش شدم. یه مرد مسن تقریباًَ 50ساله پشت میزی نشسته بود که با دیدنم به احترام بلند شد و به سمتم اومد. لبخند رو لباش منو یاد سها انداخت.روان پزشکا و روان شناسا همیشه یه لبخند رو لباشونه!

به فارسی سلام کردم و وقتی فهمید ایرانیم، پهنای لبخندش بیشتر شد.بعد از سلام علیکا و تعارفای مدل ایرانی، رو یه مبل چرم مشکی نشستم و اونم روبه روم نشست.

ـ خب دخترم درخدمتم...

با یه حالت صمیمیت و راحتی خاصی تمام داستان زندگیم رو براش تعریف کردم.اینکه کی بودم و چی شدم.چه احساساتی داشتم و با کیا بودم.چه کسایی رو از زندگیم حذف کردم و به چه کسایی دل بستم.با کیا خوب بودم و از کیا متنفر بودم.کیا بیشترین نقش رو تو زندگیم داشتن و ...و بعد اضافه کردم که الان تو یه سوئیت در حومه ی شهر تنها زندگی میکنم.

بعد اتمام حرفام، سرشو پایین گرفت و کمی فکر کرد و بعد دوباره با همون لبخند تو چشمام خیره شد.

ـ خب  مارال جان مورد تو فرق داره. نمیتونم بگم کار درستی کردی چون اصلا اینطور نیست اما از یه طرفی هم کمی حق داری. چون اینجا خودت تنهایی باید بگم بیماریت اینقد حاد هست که حتی اگه کسی رو بکشی، شاید توی جرمت تخفیف زیادی قائل شن ولی این از رفتارتون معلومه که...

ـ همه ی اینا رو میدونم آقای دکتر! حالا چیکار باید بکنم؟

ـ ام...باید تو یه سازمان خیلی معتبر تحت درمان باشین که آدرسشو بهتون میدم. و شاید مدت زمان بهبودت دوسالی طول بکشه.

ـ دوسال؟؟؟؟

خدای من واقعا زیاد بود. خیلی به حال خودم غبطه خوردم...یعنی اینقد داغونم؟! دکتر که متوجه حالت ناراحتیم شده بود گفت دیگه واسه امروز کافیه. خداحافظی کردم و بلند شدم تا برم که دکتر صدام زد:

ـ مارال جان؟

ـ بله؟

ـ آدرس سوئیت و شماره همراهتو برام بنویس.

دودل بودم که دکتر دوباره گفت:

ـ من و خانمم و دخترم خوشحال میشیم که یه مدتی رو پیش ما بمونید.

ـ اما آقای...

ـ تعارف رو بذار کنار...خودم میام دنبالت.

آدرس رو براش نوشتم.

***

با سرعتی که فقط خدا میدونه کت و سویچش رو از روی میز برداشت و با سرعت هرچه تمام تر به طرف خونه سعید حرکت کرد. تونست خودشو نیم ساعته به خونه ی سعید برسونه. درحالت عادی، طرفای یک ساعت میرسید اما الان قضیه فرق میکرد. با سرعت120 ورد کردن چراغ قرمزا و سبقت گرفتنای غیرمجاز، بیشتر ازاین توقع نباید داشت.

سعید درو باز کرد. با سرعت وارد خونه شد و یقه ی سعید رو گرفت و چسبوندش به دیوار و داد زد:

ـ سعید مارال کو؟

بیچاره سعید شوکه شده بود. بعد از چند لحظه به خودش اومد و گفت:

ـ محمد یقه رو ول کن که  حال من خیلی بهتراز تو نیست. خواهرم بدون اینکه چیزی بهم بگه ترکم کرده میفهمی یعنی چی؟

محمد بیشتر داغ کرد. اول دیوانه وار خندید بعد عقب عقب رفت و با چشماش دنبال مارالش گشت؛ شاید فکر میکرد عشقش اینجاست. سپیده رو دید که نزدیک میز ناهارخوری رو زمین نشسته . به طرفش رفت و ازش با یه لحن امیدواری پرسید:

ـ سپیده سعید چی میگه؟ من مطمئنم تو میدونی مارالم کجاست.

با این حرف محمد، اشکای سپیده بهانه ای برای خروج پیدا کردن و این یعنی آغاز شکستن محمد!

سپیده به گریه ادامه داد. رو صندلی نشست و سرشو بین دستاش قرار داد. محمد کاملا شکست. افسردگی مارال و خودکشی اون هیچکدوم نتونسته بود اینقد داغونش کنه اما حالا کاملا احساس شکستنو درک میکرد چون داشت کم کم باور میکرد که مارالش رفته...و اورو با یه دنیا آرزو تنها گذاشته. با لیوان آبی که سپیده بهش تعارف کرد، سرشو بالا گرفت و به سپیده خیره شد.

ـ محمد بخور...آروم باش پیداش میکنیم...من پیداش میکنم...هرطور که شده باید پیداش کنیم.

محمد زد زیر لیوان و لیوان با صدای گوشخراشی شکست. محمد با اون قدبلندش سرپا ایستاد و تو چشمای سپیده خیره شد و گفت

ـ چه جوری آروم باشم؟زنم، عشقم، نفسم ولم کرده میفهمی؟من الان داغونم...و مطمئنم که سپیده تو میدونی مارال کجاست...مطمئنم که میدونی!...خواهش میکنم بگو  وراحتم کن.

وقتی نگاه سپیده به چشمای پرازاشک محمد افتاد، دل مهربون و رئوفش دیگه طاقت نیوورد. به سعید یه نگاه انداخت و وقتی با نگاه پرمحبت سعید که سرشو به نشانه تأکید تکون میداد، رو به رو شد، بالاخره لب باز کرد و همه چیزو گفت، همه چیز! محمد تا فهمید مارال رفته ایتالیا، دیگه احساس کرد هدفی واسه زندگی نداره.

دیگه مارالی نیست که وقتی از باخت عصبی میره خونه آرومش کنه و لبخند رو لبش بنشونه.دیگه مارالی نیست که آرامش و مفهوم زندگی رو نشونش بده و دیگه مارالی نیست که...

اومد از خونه بزنه بیرونه که سعید سد راهش شد. اونو با تمام قدرتی که براش مونده بودف هل داد و باسرعت برق سوار ماشینش شد و به راه افتاد. نمیدونست کجا میخواد بره ولی همینطوری ادامه میداد تا اینکه خودشو جلوی بام تهران پیدا کرد. آرام پیاده شد و از ماشین فاصله گرفت و یه جایی رو زمین خدا نشست و با هرچی توان براش مونده بود، خدارو صدا کرد....

***

آقای سالاری درو باز کرد و وارد خونه شد. خانمی با کتو شلوار آلبالویی خوش دوخت به استقبالشون اومد. یه خانم تقریبا 45ساله با قدی متوسط و یه آرایش ملایم! اون خانم درنظرم جذاب به نظر رسید.

ـ سلام. خوش اومدین...من فریده هستم. همسر آقای دکتر! ازدیدنت خوشوقتم دخترم!

ـ سلام. ممنونم فریده خانم.

فریده خانم رو به بهادر کرد و گفت:«به خونه خوش اومدی.خونه بی تو سوت و کور بود عزیزم» و باعشق تمام به آغوش بهادر پناه برد. یه لحظه باخودم فکر کردم یعنی میشد محمد اینقد بهم علاقه داشته باشه؟!اما بعد به این نتیجه رسیدم که محمدم تو زندگیم چیزی برام کم نذاشته بودو...با صدای آقابهادر به خودم اومدم.

ـ بیا داخل دخترم تا اتاقتو نشونت بدم. تا زمانی که مشکلت حل بشه پیش ما میمونی.تعارف الکی هم نکن.

ـ اما اینطور که نمیشه من خوشم نمیاد مزاحم کسی باشم.

ـ مزاحم چیه؟ تو جای ترنم خودمی!پس دفعه ی آخره که غریبی میکنی.

ـ قول میدم یه روز جبران کنم.

ـ اه چقد تعارف میکنی!

با راهنمایی اون به طبفه بالا رفتم. اتاقی رو به من نشون داد و گفت که این اتاق تواه. اتاق روبه رویی اتاق ترنم و اتاق کناری هم کتابخونه هستش.

ـ امیدوارم اینجا احساس راحتی کنی.تا دویا سه ساعت دیگه هم ترنم پیداش میشه. حالا برو و استراحت کن. منم یه سر مطبو برگردم. کاری داشتی فریده خونه هست.

و بعد رفت. در اتاقو باز کردم و وارد اتاق شدم. اتاق فوق العاده قشنگ و شیک و بزرگی بود. یه اتاق 20 متری که سمت چپ بجای دیوار شیشه بود و سمت راستم کمد دیواری. کاغذ دیواری های اتاق مخلوطی از رنگای روشن سفید و نارنجی بود و سرویس خوابش به رنگ شکلاتی بود. اون اتاق دلباز دلمو باز کرد. لباسامو تو کمد دیواری و کشوها چیدم. یه حموم با آب سرد گرفتم تا بدنم سرحال بیاد. بعد حموم، موهامو با سشوار خشک کردم و یه چیراهن جین که تا سر زانوم بود پوشیدم. یه جوراب شلواری و یه جفت کفش عروسکی کاراملی رنگ پام کردم و با یکم آرایش قیافه رنگ پریده خودمو سروسامون دادم. خدا رحمت کنه کسی رو که این رنگ و روغنو درست کرد!

شناسنامه و گوشی همراهمو برداشتم و به طبقی پایین رفتم. فریده خانم با شبکه های تلویزیون مشغول بود و چایی میخورد. یه سلام کردمو کنارش نشستم

ـ ببخشید مزاحمتون شدم.اینم وضع زندگی منه! بازم جای شکرش باقیه که تو این غربت یه خانواده ی خوب و مهربونی مثه شما پیدا کردم.

ـ غریبی نکن عزیزدلم. مارال جان من یه چیزو درک نمیکنم. آخه چرا دختر خوب و خوشگلی مثل تو باید افسدگی بگیره؟بهادر چیزی به من نمیگه. دائم گوشزد میکنه که:«من روان شناسم باید مرحم اسرار بیمارام باشم»

اینو با یه لحن خاضی بیان کرد که باعث شد دوتامون خندمون بگیره. تصمیم گرفتم داستان زندگیمو واسه فریده جون  تعریف کنم حالا که قراره پشیمون زندگی کنم. اول از همه شناسنامم رو نشونش دادم که باور کنه همسر محمدم و بعد هم عکسای خودم با سعید و سپیده و فرهاد و خانوادم. بیچاره هی از تعجب رنگ عوض میکرد. اون خانم مهربون، یه دفعه بغضش ترکید و منو مادرانه بغل کرد و همین باعث شد منم گریه ام بگیره. بعد باهم به حیاط رفتیم  قدم زدیم و اونم منو مادرانه نصیحت کرد. کاری که باید مادرخودم انجام میداد، الان فریده داشت انجام میداد. وای بیچاره مامان جونم! الان چقد از دوریم داره زجر میکشه. هیچوقت براش دخترخوبی نبودم...انگار زندگی من از اون جدا بود. من بودم و روزوشب اتاقم...من بودمو روزو شب افسردگی و غم و غصه و درسای دانشگاه..

دوتامون که خسته شدیم برگشتیم داخل. منو با خدمتکارای خونه آشنا کردو ازشون خواست که میز ناهارو بچینن.


مطالب مشابه :


ست كيف دوشي دخترانه و كيف لوازم آرايش و پول

صنعت چرم دست دوز مارال - ست كيف دوشي دخترانه و كيف لوازم آرايش و پول - دوخت انواع كيف زنانه و مردانه چرمي - صنعت چرم دست دوز مارال.




كيف پول دست دوز كد 7

صنعت چرم دست دوز مارال - كيف پول دست دوز كد 7 - دوخت انواع كيف زنانه و مردانه چرمي - صنعت چرم دست دوز مارال.




معرفی اعضای انجمن صنعت چرم

چرم دلیر. ۰۲۹۲۴۳۵۳۲۴۲. ۰۲۹۲۴۳۵۳۷۰۰. کیوان خادم حسینی. چرم خادم حسینی ... چرم مارال. سید جلال حسینی خواه. ۰۲۶۱۴۲۰۰۴۲۰. ۰۲۶۱۴۲۰۰۴۲۴. جواد چرمچی. چرمسازی چرمچی.




کیف چرمی بسیار شیک دخترانه کیف کتی امرون گ EH مارال چرم

سعد و نحس ایام ، ساعت ، قمر در عقرب - کیف چرمی بسیار شیک دخترانه کیف کتی امرون گ EH مارال چرم - ساعت قمر در عقرب 94 ، 95 ، سرکتاب ، سعد و نحس ایام - سعد و




برند های چرم ایران

معرفی بهترین برندهای چرم در ایران. صنعت چرم ایران دارای برندهای بسیار مشهور و نام آشنایی است که می تواند تامین کننده ... مارال چرم http://www.maralleather.net




پست پنجم رمان مارال(فصل دوم)

بعد از سلام علیکا و تعارفای مدل ایرانی، رو یه مبل چرم مشکی نشستم و اونم روبه روم ... مارال جان؟ ـ بله؟ ـ آدرس سوئیت و شماره همراهتو برام بنویس. دودل بودم که دکتر دوباره




آشنایی اجمالی با چرم

چرم گوسفند: چرمی زیبا، با قیمت مناسب می‌باشد و دوام خوبی دارد. چرم گاو: ... چرم مشهد چرم درسا مارال چرم کهن چرم تک چرم هنر چرم چرم نگار چرم اصل را چگونه تشخیص دهیم




پست سیزدهم رمان مارال

طبقه اول پذیرایی بود و دورتادور اون رو با مبل های چرمی و غیرچرمی پوشش داده بودن...یه تلویزیون خیلی بزگ هم به دیوار کناری ویلا متصل بود.روی دیوارا پربود قاب عکس




برچسب :