بهائیان نوفرست بخش شانزدهم

                                                فرارِ آخوند

روزهای پیروزی نزدیک می شد٬ شاه از کشور رفته بود٬ هر روز خبر تازه ای می رسید از تشکیل شورای انقلاب و انحلال شورای سلطنت گرفته  تا ورود امام همین امروز و فردا و تهدیدهای تو خالی بختیار..

 امام دوازدهم بهمن به ایران آمد٬ در نوفرست آن سالها تنها یک تلویزیون سیاه و سفید دوازده اینچی وجود داشت که آقای محمد حسین بشیری زاده خریده و با استفاده ازموتور برق کوچکی از آن گاهی استفاده میکرد.امواج بسیار کم توان بودند و ایشان آنتن تلویزیون را بر سر چوب بسیار دورودرازی بسته بود  چوب را با هزار سختی پشت بام منزل شادروان بشیری بزرگ استوار نگه  داشته بود که با هر وزش بادی تکان میخورد و امواج هم از تلویزیون می گریختند! تازه همان کوتاه زمانی نیز که هوا آرام بود جز نمایشی از برفک با پس زمینه ای از آدمهاچیز بیشتری به چشم نمی آمد ! اما همین نیز در آن روزگاران پیشرفتی باور نکردنی بود:

در نوفرست هم تلویزیون می گیرد!

تلویزیون در سال ۱۳۵۲ تازه وارد بیرجند شده بود.

 روز دوازدهم بهمن شنیده شد که بناست تلویزیون مراسم ورود امام را پخش کند خیلی ها آن روز آفتابی و دلپذیر به منزل آقای بشیری رفتند تا برای اولین بار سیمای مردی را ببینند که چند ماهی بود از او بسیار شنیده بودند.

 مراسم آغاز شد٬ هواپیمای ایرفرانس به باند نزدیک شد دوباره بالارفت  وسپس برگشت و فرود آمد و نشست و امام به همراهی خلبان فرانسوی پیاده شد اما تصویر رفت! و همه کوشش ها برای  برگرداندن امواج گریخته از آن جعبه جادو بی ثمر بود و مردم نیز پراکنده شدند .

 امام که آمد همه چیز آرام شد٬ درگیری ها ها کم شد شاهی ها( همان طرفداران شاه) چندان توانی برای به سامان آوردن روزگارشان نداشتند و انقلابی ها هم  منتظرو بلا تکلیف  بودند .پیشتر ها روز هفدهم دیماه- روز کشف حجاب- یک راهپیمایی سراسری برگزار شد به نام طرفداران قانون اساسی که در اصل همان طرفداران رژیم سلطنتی بودند٬ رژیم خیلی کوشش کرد تا دارو دسته اش را به خیابان ها بیاورد٬ خودی نشان دهد  شاید  دست بالا را در مقابله با انقلابیون پیدا کند اما این راهپیمایی با همه کوششی که برای برگزاری باشکوه آن شد نه تنها چیزی بر رژیم نیفزود بلکه تو خالی بودن بیشترآن را نشان داد.در بیرجند هم این راهپیمایی از محل امروزی میدان طالقانی  شروع شد و در میدان امام امروز( ششم بهمن آن زمان) پایان یافت گرچه دسته هایی از راهپیمایان به آشوب پرداختند و با مردم در اطراف مصلی زدو خورد نیز کردند.

 بیشتر راهپیمایان خانواده های ارتشی ها و ژاندارمها بودند پیشاپیش هم چند نفر از مودی ها پرچم و تصاویری از شاه  به دست داشتند. از نوفرست هم دونفر در این راهپیمایی شرکت کردند که هیچ کدام نوفرستی نبودند یکی از آنان که آن زمان نوجوانی پانزده یا شانزده ساله بود به جرم این شرکت سیلی سختی  نوش جان کرد و دیگری نیز می گفت اصلا نمیدانسته این راهپیمایی برای چیست . از دیگر روستاها نیز تک و توکی در راهپیمایی شاهانه  شرکت داشتند اما حضور مودی ها چشم نواز بود.

 مودی ها آن زمان دو دسته بودند :  انقلابیون مود و  ضد انقلاب مود.. انقلابیون اگر چه اکثریت را داشتند اما به دلیل وجود چند نفر مودی در دم ودستگاه رژیم که از طبقه پولدار مود نیز بودند ونیز همراهی روحانی آن زمان مود با آنان٬ انقلابیون مود فرصت چندانی برای نشان دادن خویش نمی یافتند وجود پاسگاه ژاندارمری در مود نیز مانع بزرگی برای انقلابیون مود بود.

عصر روز بیست و دوم بهمن ٬هوا اندکی ابری و نه چندان سرد٬جار وجنجال بر علیه بهائیان تمام شده بود  همه آنها رفته بودند٬ در ده خبری نبود.شیخ مود به همراه حسین دستگردی( دادشاه) دو مرد چاچی و یک دخترو پسر جوان به نامهای ناصر و رونق به خانه حاج شیخ آمدند:

                                            مهمانهای ناخوانده!

چندان نگذشت که روشن شد آنان بنا دارند این دختر و پسر را به عقد یکدیگر در آورندمشکلاتی بود که باید برطرف میشد آخوندمود خود محضر دار بود ٬حسین دادشاه به نمایندگی از ناصر٬ آخوند مود را آورده بود ٬ حاج شیخ هم بنا بود همکاری کند تا این ازدواج سر بگیرد. مشکلی در کاربود که چون به زندگی شخصی آن دونفر بر می گردد ما از بیان آن پرهیز داریم.

در اتاقی   رونق برای زنهای  خانه داستانش را بیان میکرد و اشک میریخت٬این دختر زیبا چرا باید چنین ازدواجی داشته باشد؟  مهدی اصل داستان را میدانست. در اتاق دیگر مردها بنا بر رسم از هر دری سخنی میراندند و روشن بود که هیچ دری آن روزها بازتر از در انقلاب نبود.

آخوند مود از قانون اساسی دفاع می کرد که معنی ضمنی آن دفاع از رژیم شاه بود و اینکه باید حرمتها حفظ شود و چنین و چنان.. حسین دادشاه هم که آن روزها بزن بهادر منطقه بود تایید می کرد و تصدیق و نتیجه این بود که این آشوبها خواهد خوابید اعلیحضرت برخواهد کشت مانند سال سی  و دو و...

 حاج شیخ به رسم مهمان نوازی مخالفتی نمی کرد و بیشتر گوش میداد مهدی که چای می آورد سخنان آخوند را می شنید مانند همه جوانهای پر شور و شر آن سالها نمیتوانست خود دار باشد با آخوند دهان به دهان شد و هر چه حاج شیخ گفت گوش نکرد. حسین دادشاه کوشش کرد میانجی گری کند اما آخوند مود بر این نکته پای میفشرد که این جوانها سری پر باد دارند گول خورده اند و چنین و چنان...

چاره ای نبود سخن پدر را باید شنید و زبان در کام کشید از اتاق بیرون رفت و روی پله های بیرون  خانه نشست تا افکارش را جمع و جور کند و حساب این آخوند درباری را برسد! 

از بلند گو صدای رادیو شنیده می شد؟ شگفتا؟ چه کسی رادیو را گذاشته پشت  بلند گو؟

 رادیویی شاهنشاهی هردم و ساعت ترانه  پخش می کرد هیچ وقت کسی رادیو را در مسجد روشن هم نمی کرد جز شادروان حاج علی مظفری و آن رادیوی دو موج قهوه ای رنگ که هر شب یک ربع مانده به هشت اخبار پخش می کرد:

 اینجا لندن است صدای ما را از بی بی سی  می شنوید

 و پس از پایان خبر خاموش..

رادیوپشت بلندگو؟ لابد این استادرمضان هم بیکار بوده نواری پیدا نکرده رادیو را گذاشته پشت میکروفون !

کمی گوش داد اما دل و دماغی برای گوش سپردن نداشت ٬  آخوند مود با کمال پر رویی از شاه دفاع کرده بود و او هیچ نبایست می گفت.. اماباز هم  گوش داد:

 این صدای انقلاب مردم ایران است!

چی؟ صدای انقلاب یعنی چه؟

شنوندگان عزیز توجه فرمایید: این صدای انقلاب ملت ایران است..

صدای حسین نوری گوینده رادیو بود

مهدی به سرعت به داخل اتاق بر گشت رادیوی خانه را روشن کرد٬ درست شنیده بود مارشهای انقلابی پخش میشد ٬ رادیوبه دست انقلابیون افتاده بود :

 پایان رژیم  دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی...

 رادیو در دست بی مهابا به داخل اتاقی که آخوند و دیگران در آن بودند وارد شد و فریاد زد :

انقلاب پیروز شد! انقلاب پیروز شد!  کار شاهنشاهی ها تمام شد!گوش کنید:

این صدای انقلاب ملت ایران است صدای ما را از تهران می شنوید!

 آخوند کوتاه قد و لاغر مودی - خدایش بیامرزد-  مردی سیه چرده بود با شنیدن این فریادسیاهی او چندین برابر شد.جریان عقد به سر انجام خود نزدیک میشد اما هنوز وارد دفتر نشده بود.مهدی این را گفت ٬رادیورا بین آنان گذاشت و از خانه بیرون رفت..

حاج شیخ که مانند هر پدری فرزندش را خوب میشناخت دانست که  چه خواهد شد.

مهدی در کوچه ها در بدر دنبال بچه ها  می گشت!!

 ای بخت بد! کسی نبود! نزدیک غروب٬هوا ابری ٬بچه ها کجا هستند؟ 

به هر دشواری بود حسن ٬رضا ٬ومحمد و غلامرضا را پیدا کرد  شگفت بود که آنها نیز خبر پیروزی را نشنیده بودند اما داستان آن روزاین نبود:

مهدی با شتاب و البته با آب و تاب داستان دفاع آخوند مود از شاه و توهینش به انقلابیون را بازگو کرد وگفت که آخوندهمین الان خانه ماست و از آن مهمتر اینکه حسین دادشاه پپشتیبان بزرگ بهائیان دستگرد هم هست. آنها با یک ماشین فولکس قورباغه ای که مال ناصر(داماد) بود آمده بودند حسین دادشاه هم با موتور ایژ مشهورش 

 بچه ها گشتندتا  دو سه نفر دیگر را پیدا کنند تنها یک رضای دیگر پیداشدما نیاز به یک دسته کشی داشتیم !

قرار بود چه بکنیم؟ نمیدانستیم. ما که نمیخواستیم آخوند میانسال را بزنیم فقط  ترسی به او بدهیم و به او بفهمانیم اینجا نوفرست است اگرهم شد مجبورش کنیم عذرخواهی کند مرگ بر شاه بگویدمخصوصا حسین دادشاه مرگ بر شاه گفتنش ارزش داشت.باید کنار ماشین منتظر می ماندیم که از خانه بیرون آیند .

 ما سر میدان هماهنگ کردیم بچه هایی که دنیال دیگران رفته بودند آمدند پنج٬ شش نفر شدیم و به سمت خانه حاج شیخ رفتیم.

حاج شیخ سرش از پنجره بیرون و انگار منتظر ما بود٬بی آنکه کسی چیزی بگوید لبخندی زد و گفت:

 دیر آمدید مرغ از قفس پرید.

 یعنی میدانم چه میخواهید!

  به سرعت به سمت سر آب رفتیم موتور ایژ پشت سر فولکس به برابر خانه حاج رمضان رسیده بود فریادی زدیم و مشت به هوا پرتاب کردیم آنها رو بر گرداندند  به سمتشان هجوم بردیم اما دیر شده بود دادشاه مانوری داد از فولکس جلو زد اورا به جاده خاکی بیجار هدایت کرد و با سرعت رفتند.آخوند مفت در رفت

 روزها گذشت تا آنکه حاج شیخ گفت او از آنها خواسته بودهر چه زودتر نوفرست را ترک کنند٬گفت میدانستم حالا که انقلاب پیروز شده این شیخ بیچاره را گوشمالی خواهید داداز او خواستم بگریزدروا نبود آزار ببینید مهمان بود!

عقد چه شد؟

 :موافقت شد اما نیمه کاره ماند چیزی نوشتیم بر کاغذ اما فرصت وارد کردن آن بر دفتر پیش نیامد بناشد من چند روزدیگر به مود بروم و دفتر را امضا کنم..

 حاج شیخ دست ما را خوانده بود. آخوندمود سه چهار سال بعد در گذشت و ما فرصتی نیافتیم تا با او رودررو شویم.

این اتفاق نمونه ای بود از هزاران دست اتفاقی که آن روزها در ایران افتاد. خیلی ها جانشان را هم از دست دادند. دادشاه خوشبختانه هنوز زنده است اما پس از آن دیگر کاری به شاه و بهایی نداشت.

در هفته دیگر داستان آتش زدن خانه میرزا حسین را خواهیم گفت٬خانه ای که نه به دست ما بلکه در آتش دسیسه یکی از کسانی که با بهائیان کاری نداشت سوخت.

تا هفته ای دیگر بدرود


مطالب مشابه :


رمضان93

نوفرست روستای من - رمضان93 - - نوفرست روستای من نوفرست دهي است از دهستان نهارجانات بخش حومه




بهاییان نوفرست

نخستین بهاییان شگفت نیست که چون دیگر جاها ٬ نخستین بهاییان نوفرست نیز از میان اهل منبر




بهاییان نوفرست بخش سوم

نوفرست - بهاییان نوفرست بخش سوم - توسعه پایدار روستای نوفرست




روزمردم

نوفرست - روزمردم - توسعه پایدار روستای نوفرست تاش کوه، هر کاره. نوفرستی ها به ان کوه تک




فعالیت شورا و دهیاری را در مدت سپری شده چگونه ارزیابی می کنید؟

نوفرست روستای من - فعالیت شورا و دهیاری را در مدت سپری شده چگونه ارزیابی می کنید؟ - - نوفرست




بهائیان نوفرست بخش شانزدهم

نوفرست - بهائیان نوفرست بخش شانزدهم - توسعه پایدار روستای نوفرست




بهائیان نوفرست بخش دهم

نوفرست - بهائیان نوفرست بخش دهم - توسعه پایدار روستای نوفرست




آدرس دهی:

نوفرست رایانه - آدرس دهی: - طول 128 بیت اولین تغییر ازip v.4 به ip v.6 ، طول آدرس شبکه است.




مفاهیم شبکه

نوفرست رایانه - مفاهیم شبکه - tcp/ip: يک پروتکل جامع در اينترنت بوده و تمام کامپيوترهايی که با




برچسب :