رمان دنیا پس از دنیا قسمت 4


قسمت سوم کريسمس   روزاي اخر تعطيلات بود وکم کم زندگي روروال مي افتاد. اخلاق داريوش هنوز ازاردهنده بود از هرطرفي ميخواستم باهاش راه بيام ،راه روبه روم ميبست . ديگه جونمو به لبم رسونده بود هرکاري که ميکردم يه ايرادي ازش ميگرفت وخون به جگرم ميکرد ديگه واقعا کم اورده بودم........................... يه روز که علي اونجا بود وداريوشم رفته بود حموم . با کلي دردسر دليل رفتار داريوشو از علي پرسيدم ميگفت ؛ _سرکارم از اين هم بدتره.اصلا حواسش به کار نيست ومدام تو هپروته ودل به کارنميده .   همينکه داريوش از حموم اومد بيرون.... چنان باعصبانيت به من نگاه کرد که انگار جرم کردم . از ترسم پريدم تو اطاق خواب و حتي براي خداحافظي هم بيرون نيومدم. بعد رفتن علي داريوش خون به پا کرد چنان عصبي وناراحت بود که فکر ميکردم هرلحظه ممکنه منو بکشه ................. مدام ازم ميپرسيد ؛ _چي به هم ميگفتين ؟؟؟ انگار که کار خلاف انجام داده باشم . هيچي نميگفتم وفقط گريه ميکردم نميدونستم چي کار کنم که اروم بشه بازهم همون نيشو کنايه هاي سابق . همون تهمتها............... همون اهانت ها ..... ميگفت ؛ _تا چشم منو دور ديدي داري با علي لاس ميزني ؟ _مگه هزار بار نگفته بودم حق نداري وقتي علي هست پاتو از اطاق بيرون بزاري _ایندفعه ميخواستي به دوست مننننن، نخ بدي ؟؟؟؟؟ _همينت مونده بود که با دوست من بريزي رو هم ومنو دور بزني اومد جلو تا بزنه توگوشم..... دستشو برد بالا، ولي تو همون وسط راه موند اشک توي چشماش برق ميزد ............. چرا باخودش ومن اينکار وميکرد ؟؟؟ خوب ميدونست من اهل اين کارا نيستم . نميفهميدم اين حرفا براي چيه ؟ هزاربار رفتار منو باعلي ديده بود . ديده بود که بافاصله ازش ميشينم . پس اين تهمتا بر اي چي بود؟؟؟ . دستشو انداخت وبادرد منو که مثل يه آهوي بي پناه داشتم ميلرزيدم تو آغوشش گرفت . اولش باورم نميشدکه تو بغل داريوشم// آخه داريوش ازبعدازاون شب خيلي مراقب بود که تماسي بينمون نباشه . ولي حالاخودش منو بغل کرده بود . گريه ام يادم رفته بود وداشتم توي آغوشش اروم ميشدم . داريوش سرمو تو دستاش گرفت و به پيشونيم بوسه زد . همونجور مات ومبهوت به حرکات داريوش نگاه ميکردم . بعد ازاينکه يه بوسه ءطولاني روي پيشونيم نشوند ،منو رها کرد واز خونه زد بيرون . همونجور به جاي قدمهاي داريوش تو اطاقم زل زده بودم ورفتارشو تجزيه وتحليل ميکردم . باخودم ميگفتم يعني چي ؟؟؟؟ منو بقل کردو پيشونيمو بوسيد !!!! هنوزم جاي بوسش روي پيشونيم ميسوخت دست به جاي بوسه زدم انگار که از گرما درحال ذوب شدنه . باورم نميشداحساس ميکردم خواب ديدم ولي الان که وقت خواب نبود.!!!!!! اون شب داريوش ساعت دو يِ نصفه شب اومد خونه . وقتي که خيالم از بابت اومدنش راحت شد تازه خوابم برد . ++++++++++++ تو چند روز بعد داريوش توي خونه پيداش نميشد . اگه تو پذيرايي بودم از اطاقش بيرون نمي اومد غذارو تنها ميخوردو خودشو ازمن قائم ميکرد . دوست نداشتم ناراحتيشو ببينم . ولي کاري از دستم برنمياومد . مدام تو خودش بود وهر لحظه بيشتر تو پيله ء تنهاييش فرو ميرفت دلم ميخواست بهش بگم هرچي بينمون اتفاق افتاده رو فراموش کن واز غار تنهايت بيرون بيا ولي دريغ از يه کلمه ............ کم کم داشتم نگرانش ميشدم . اخه چرا هيچي نميگه؟؟؟ خداوکيلي قبلا اخلاقش بهتر بود وبازميشد دوکلوم باهاش حرف زد ولي حالا ...اونقدر نچسب شده بودکه سمتشم نمیرفتم . بيشتر ازهمه غمي که تو چشماش بود زجرم ميداد . ازنظر من اتفاق مهمي نبود چون تواون لحظه هيچ احساسي نداشتم . برام عجيب بود که اونطور منو تو اغوشش گرفت انگار که ميخواست ازم حمايت کنه ، انگار که من دنيام ويه چيزي داره تهديدم ميکنه ، انگار که دلتنگ باشه . نميدونم........ ولي دوست داشتم به خاطر هر چي که بود فراموش کنه اون بوسه بوسهءهوس نبود ................... بوسه ءنگراني بود ......... تا حدي فکر ميکردم منو تو اون لحظه مثل دنيا ميديد البته اين واز روي رفتارش حدس ميزدم   فصل هشتم (خواستگاري)     روزسه شنبه بود. دوساعت کلاس وگذرونده بودم وبعدم مسير خونه .....خستگي از سرو کولم ميباريد .مثل هميشه داريوش خونه نبود. باخودم گقتم خوابيدن توي وان کلي حال ميده وخستگي يه روز کسل کننده ءديگه رودر ميکنه پريدم توي وان ورفتم به يه خلسهءشيرين . نميدونم چقدر گذشت که خودمو شستم و لباس پوشيدم واومدم بيرون. صداي زمزمه از پذيرايي ميومد . رفتم دم در اطاقم و بازترش کردم . صداي علي بود. _ببين داريوش داري منو سرميدوئوني .خودتم ميدوني که خيلي وقته ميخوامش . آخه حرف حساب تو چيه ؟؟ اگه دوستش داري به من بگو ،اگرم نه که بزار باهاش حرف بزنم .به خدا از اين وضع خسته شدم . خودتم ميدوني که من قبل از ديدن مريم ميخواستم ازدواج کنم . تو همش چند ماهه که داري اينجا زندگي ميکني نميدوني که زنهاي اينجا به درد زندگي باما مرداي ايراني نميخورن غيرت ما مرداي ايراني قبول نميکنه که زنمون بامرداي ديگه راحت ماچ وبوسه کنه ودل بده وقلوه بگيره بعداز چند وقتم عاشق يه خر ديگه بشه وزندگيشو بايه بچه ول کنه به امان خدا. خواهرامم خيلي وقته رنگا وارنگ عکس دختر ايراني برام ميفرستن ولي از کجا بدونم که براي اقامت وپاسپورت امريکا زنم نميشن وبعداز اينکه اومدن اينجا وراه وچاه وياد گرفتن دستمو نزارن تو پوست گردو. _ازکجا ميدوني مريم اينجوري نيست ؟ تا حالا اونقدر آزاد نبوده ولي معلوم نيست بعدا از ازدواجت چه جوري ميشه . _خودتم خوب ميدوني که مريم با بقيه فرق داره اينو من ميگم که يه عمر با آدماي مختلف سروکله ميزنم . مريم اصلش پاکه .هيچي تو دلش نيست . من خواستهءزيادي از زنم ندارم.... همينکه يه زندگي خوب وآروم برام درست کنه کافيه . دوست دارم وقتي خسته وکوفته از سرکار ميام خونه ،يه غذاي گرم ويه خونهءتميز ودلنشين منتظرم باشه . اينايي که ميگم فقط يه زن ايراني خوب که ما مرداي ايراني بهشون عادت کرديم انجام ميده . تو اين چند وقته ومخصوصا اون اوايل که نميدونستم رابطهءتو ومريم چيه بهت حسودي ميکردم . پيش خودم ميگفتم خوشابه حال داريوش هرموقع که ميره خونه ،يه خونهءمرتب و تميز با يه دختر خوب ونجيب ويه غذاي گرم انتظارشو ميکشه . اگه مريض بشه يکي هست که شب ونصفه شب به داريوش برسه ويه پياله سوپ دستش بده . تونميدوني که چقدر سخته آدم تنها زندگي کنه. اوايل دل مشغوليهام زياد وسرم گرم بود ولي حالا فقط يه زندگي آروم وبدون دغدغه ميخوام . ميخوام ازدواج کنم وسروسامون بگيرم ولي نه باهرکسي . مريم ودوست دارم که ميخوام باهاش ازدواج کنم .   _بارها بهت گفتم راجع به مريم هيچي نميدوني!   _آره اينو گفتي اينم شنفتي که منم تو گذشتم زياد ادم درستي نبودم ولي خيلي وقته که عوض شدم وسرم تو کارخودمه . زندگي گذشتهءمريم برام مهم نيست . فقط يه چيز برام مهمِ ....اونم اينه که قبلا ازدواج نکرده غيراز اين چيزاي ديگه برام مهم نيست.   _آخه چرا مريم ؟اينهمه دختر ديگه .مريم حتي نميتونه حرف بزنه . چه جوري روت ميشه يه زن لال رو به دوست وآشناهات نشون بدي؟   دلم شکست واقعا نظر داريوش اين بود ؟چرا که نه ؟مگه تو مهمونيا منو ازهمه قائم نميکرد. _ميدونم که مريم از اول عمرش لال نبوده چون نه بلده لبهاشو تکون بده نه زبان اشاره روبلده. مطمئنا يه شوک يا ترس ناگهاني باعث بند اومدن زبونش شده .که اونم بادرمان درست ميشه .   _واگه درست نشد .ميخواي مثل جنس دست دوم برش گردوني؟ _واي داريوش يه وقتايي ادمو رواني ميکني . يه جوري بامن حرف ميزني که احساس ميکنم منو نميشناسي من کدوم دفعه زير حرفم زدم که اين بار دوم باشه . اگه بامريم ازدواج کنم پاي تمام حرفام ميمونم . ازاونورم وقتي که بله رو ميگم وزندگيمو شروع ميکنم ،مريم ميشه زن من ومادر بچه هام . محاله به خاطر همچين چيز کوچيکي بخوام از ش جدا شم .حتي اگه تا آخرين لحظهءعمرشم نتونه صحبت بکنه خودم چاکرشم . داريوش براي بار آخر دارم واسطت ميکنم چون اگه اينبار بببينم داري سرخود راجع به اينده ءمريم تصميم ميگيري خودم باهاش صحبت ميکنم تا آخر دنيا که نميتوني ازمن قائمش کني////////////////// من برات ارزش زيادي قائلم که به عنوان بزرگتر مريم دارم باهات صحبت ميکنم. ولي تورو به خدا قسمت ميدم اينقدر منو سرکارنزار من دوستش دارم ودلم ميخواد خانم خونه وقلبم بشه . پس ازت واقعا خواهش ميکنم که منصفانه واز روي رفاقت باهاش حرف بزني و چيزايي رو که گفتم بهش بگي . من هفتهءديگه همين موقع براي گرفتن جواب از خودش ميام . ازت ممنونم که به حرفام گوش کردي .باييد برم دیگه اومد باهاش حرف بزن باشه ! خداحافظي کرد ورفت . هنوز توشک حرفاي علي بودم ............. يعني ازمن اون قدر خوشش مياد که بياد خواستگاري من باورم نميشه آخه چطوري؟؟؟ اون که بيشتر ازچند جلسه منو نديده ،آخه چطور ميتونه يه دختر لال و به همسري قبول کنه ؟ واقعا پيش خودش چي فکر کرده ؟؟ نکنه فکر ميکنه چون حرف نميزنم هر بلايي که بخواد بتونه سرم بياره ؟ نههههههه باورم نميشه .....چه طور به خودش اجازه داده ؟ مطمئنا عاشق چشم وابروي من نشده . من که هميشه با يه بليز شلوار ساده جلوش ميگشتم وعين اين کلفتا بودم اخه چي منو پسنديده ؟؟؟ دليلش از اين حرفا چيه ؟   صداي داريوش که صدام ميکرد منو به خودم اورد. از کجا فهميده که من اومدم ؟؟؟؟؟؟ اوه یادم رفته بود تله پاتی داره ...کمکم برام مسجل میشد داریوش یه حس ششم قوی یا یه نیروی مافوق بشری داره............. .توي پذيرايي نشسته بود وسرشو گرفته بود تو دستاش. باخودم گفتم يعني ميخواد پيشنهاد علي رو بگه ؟؟؟؟؟؟؟ اگه ميخواست بگه چرا قبلا بهم نگفته ؟؟؟؟؟؟ نشستم ونگاهمو به زمين دوختم . _ميدونم که تموم حرفاي علي روشنيدي .   _از فرداي روزي که باعلي منو برديد بيمارستان گرفتاري من شروع شد . مدام ازم ميپرسيد تو کي هستي وبامن چه نسبتي داري . سوالاش تموم نشدني بود فرداي اون روزيم که رفتم سرکار رسما تو رو ازمن خواستگاري کرد نميدونم چرا يه حسي بهم ميگفت تغير اخلاق داريوش يه ربطي به خواستگاري علي داره . چون از همون موقع هم اخلاق داريوش عوض شد _تو اين مدتم الکي ازطرف تو جواب رد بهش دادم ولي نميدونم چه اصراري داشت که حتما باخودت حرف بزنه . قبل از هر چيزي چه اين از دواج صورت بگيره چه نه بگم که دوست ندارم علی از رابطهءمن وتو سردربياره . حالا که ميدوني قصد علي چيه جواب با خودته ،ولي قبل از جواب دادن بايد دو تا چيزو بدوني اول اينکه علي نبايدبه هيچ عنوان ازمحمد خبردار بشه وتوام نبايد به محمد حتي فکر کني چون خودت بهتر ميدوني که اخلاقم دوباره برميگرده ولازم نيست که يادت بيارم عواقب کارت چيه . ودوم اينکه بعد از عقد ديگه نمي خوام حتي اسمتو بشنوم . تو مي موني وعلي، از اين در که رفتي بيرون ديگه نميخوام پشت سرتو ببيني . فرض ميکني داريوش نامي اصلا وجود نداشته . علي رو هم تو اين چند وقته شناختي ديگه دست خودته که چه جوابي بهش بدي. هفته ءدیگه همین موقع برای گرفتن جواب مییاد تا اون موقع خوب فکراتو کن همون جوري گيج ومنگ نگاش ميکردم . توايران خواستگارداشتم ،ولي شرايط الانم کجا وشرايط اون موقع ام کجا . کي فکر ميکرد زندگي من به اينجا برسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بلند شدم وزير نگاه تيز داريوش برگشتم تو اطاقم . جوابم از اولشم معلوم بود . نه نميتونستم ونه ميخواستم زن علي بشم . هر چقدرم که خب بود با دونستن گذشتم که مطمئنا بعداز يه مدت ميفهميد ،اونو چماغ ميکرد وميکوبيد تو سرم . من ديگه نميتونستم به بارديگه اين مراحل ورد کنم . از اونورم تنهايي داريوش مثل خوره روح وروانمو ميخورد . نميخواستم تنهاش بزارم . با بودن من اين ادم لجام گسيخته وتنها بود ....چه برسه که خونش خالي وسفرش تنها باشه اونوقت هيچي ازش نميموند نميتونستم رهاش کنم ناخواسته احساس مسئوليت ميکردم مثل يه مادر که ميگه اگه من برم چي به سر بچم ميياد ...نه مطمئنا جوابم نه ........     قسمت دوم( خواستگاري)   تو اون يه هفته داريوش حتي شباهم خونه نيومد فرداي اون روز بهم گفت چند روزي ميره سفر ...ميدونستم داره دروغ ميگه . به فکر خودش ميخواست من تنها باشم وخوب فکرامو کنم . بهم گفت سه شنبهءديگه برميگرده . گذاشتم بره... هر چند دست منم نبود . اگه ميخواست کاري روانجام بده .،انجامش ميداد وحرف هيچ کسم قبول نداشت الا خودش . تواين مورد يه ادم عهد دقيانوسي بود که راي ،راي خودش بود . ميخواستم جوابمو بهش بدم ولي با خودم گفتم بزار بازم فکر کنم . تو اون هفته مدام فکرفکرفکرررربود که تو سرم جولان ميداد وبازم رسيده بودم جاي اول. جاي من اينجا بود . حداقل يه سرپناه داشتم . اگه باعلي زندگي ميکردم وبعداز چند وقت منو ول ميکرد کجا بايد ميرفتم ؟؟؟ من علاقه اي به علي نداشتم............... ازش خوشم مي اومد ولي نه اونقدر که بگم دوستش دارم وحاضرم براش هر کاري کنم . تا الانم تا حدودی با شرايط کنار اومده بودم وميتونستم کنارداريوش سرکنم . مطمئنا با جواب رد من اونم از زندگي سير نميشدوخودکشي نميکرد . براي همهءما بهتر بود که روابطمون مثل گذشته باقي بمونه .   روز سه شنبه روبا حوصله گذروندم . کاراي خونه روکردم وبرخلاف همهءروزاي ديگه که حوصلهءغذا درست کردن نداشتم يه قرمه سبزي دبش درست کردم . نميدونم چرا اينقدر ريلکس بودم................... انگار نه انگار قراره جواب خواستگاري علي رو با زبون بي زبوني بدم . ازاون طرفم دلم شديد براي داريوش تنگ شده بود وبراي اومدنش لحظه شماري ميکردم . ساعت راس پنج بود که علي زنگ خونه رو زد. بعد ازحرفاي معمول جوابمو خواست .يه کلام نوشتم ، _نه""""""" وارفت ..... انتظار نه به اين محکمي رو نداشت . دليلشو پرسيد . فقط نوشتم ؛ دليلش شخصيه . _ولي من بايد بدونم .......... _نوشتم ؛به هر حال جواب من منفيه واينو مطمئن باشيد به هيچ عنوان عوض نميشه............ ناراحت بود .فکر نميکردم ناراحت بشه . اخه من واون که باهم صنمي نداشتيم که بخواد پيش خودش چيز ديگه اي فکر کنه . بعداز خوردن چايي که تو سکوت خوردگفت ؛ مطمئن باشم که اين نظر خودته وداريوش تو اين تصميم دخالتي نداره؟ قاطع باسر بله گفتم . _باشه خوشبخت بشي .خداحافظ. ورفتتتتتتت . به خاطرش ناراحت شدم .نميخواستم اينجوري بره ولي دست من نبود . ساعت هشت شب بود که داريوش با ساک وبند وبساطش رسيد . چقدر جاش اين چند وقته خالي بود................. قيافش خيلي خسته بود . انگار که اين يه هفته به جاي سفر رفته بيگاري ولي برقي که تو چشماش بود ذهنمو منحرف ميکرد . بعد از يه دوش ويه شام عالي ،شد همون داريوش قديمي . بعدازشامم يه چمدون سوغاتي گذاشت جلوم ...... جاااااااااااان برام سوغاتي گرفتته بود؟؟؟ باورم نميشد. يه حسي بهم ميگفت علي جوابمو بهش گفته . چون حتي از م نپرسيد جواب علي روچي دادم انگارکه هر دوميدونستيم علي وپيشنهادشو بايد فراموش کنيم وچيزي به رومون نياريم. چمدونو خالي کردم . چند دست لباس وعطر وگل سر....................حتي لوازم ارايشم گرفته بود . جل الخالققققققق . يعني اين داريوشه ؟؟؟ باورم نميشد ........ بعد از سوغاتيا نشست به تعريف که کجاها رفته وچي کارا کرده . نوشتم ؛ خوب ايندفعه تنها رفتي... ولي دفعهءبعد... يا منو باخودت ميبري يا خودم تنهايي ميرم سفروخوش ميگذرونم . اخماش رفت تو هم . _باشه توام ميبرم .ولي دفعهءاخرت باشه ميگي ميخواي تنهايي بري سفر .يه مدت ولت کردم سرخود شدي با چشماي گشاد زل زده بودم بهش . من شوخي کردم ولي انگار از خداش بود که من جدي بگم وسرمو بزار لب باقچه وگوش تا گوش ببره . دوباره خودش شده بود همون داريوش متعصب که رو همه چيز حساس بود حتي رد شدن پشه هاي نر ساختمون نميدونم چه جوري از پس علي برنيومده بود . +++++++++++++++++++ زندگي روي روال افتاده بود وقضيهءعلي زودتر ازاون که بايد يادمون رفت .. به نحوي حس ميکردم تمام بدخلقي داريوش مال خواستگاري علي بود که نه ميتونست سر کارش بزاره چون شريکش بود وخواه ناخواه تو روابط شغليشون تاثير ميزارشت ونه ميتونست من ودودستي تقديمش کنه . به هر حال جزو مايملک اقا حساب ميشدم واقا تصميم نداشتن از اين کلفت مفت وبي جيره مواجب به راحتي بگذره . هرچي باشه بعد از تقريبا هشت ماه اونقدر عادت کرده بود که نميتونست سرسري ازم بگذره. عادت کرده بود که هميشه يکي پيشش باشه ويکي هميشه تر وخشکش کنه هرچند که از پس کاراي خودش برمي اومد ولي کلا ادمي بود که تنهايي تاب نمي اورد . فرقي هم براش نداشت مريم باشه يا دنيا ................ فقط يکي باشه يکي باشه که تنهايي شوپرکنه ويه غذاي گرم جلوش بزاره . تمام توقع داريوش ازم اين بود ...............   فصل نهم تولد علی   چهارشنبه بود وزندگي روي روال اخلاق داريوش يه وقتايي خوب بود ويه وقتايي فاجعه يه وقتايي به اندازهءتمام ذرات عالم دوستش داشتم ويه وقتايي ميخواستم سر به تنش نباشه بعداز شام بدون مقدمه گفت؛ _شنبه شب تولد عليِ وخونش دعوتيم . چشمام از اين گشادتر نميشد. دعوتيم ؟؟؟خونهءعلي ؟؟؟؟؟؟مهموني ؟؟؟غیرممکنه.... بعد از جريان خواستگاري ديگه حرفي از علي نبود .......... انگار که اصلا همچين کسي وجود خارجي نداره ...... ولي حالا ميگه به مهمونيش دعوتيم .!!!!! يه جوري گفت که انگار همين همسايه ءبقلي که براي شب نشيني يه بفرما زده وداريوشم رو هوا گرفتتش . اينکه علي دعوت کنه جاي تعجب نداشت ولي اينکه داريوش قبول کنه وحتي حاضرشه منم باهاش برم از عجايب بود بابدگماني بهش زل زدم . _چيه ،چرا اينجوري نگاه ميکني ؟؟؟ علي شريک کاريمه..... توام که بهش جواب رد دادي وصنمي باهاش نداري.... اگه بهش ميگفتم نه... فکر ميکرد به خاطر من بهش جواب رد دادي بازم مشکوک بودم تازه من که لباس نداشتم ....به دهنم اومد که بگم من لباس ندارم که پشت لباي بستم نگهشون داشتم حتما خودش يه فکري ميکنه به من چه ؟؟ روز شنبه تو استرس ودلهره وکلافگي رسيد . صبح پاشدم و يه سروساموني به سيبيلاي از بناگوش در رفتم دادم خداروشکر که به خاطروضع ماليمون عادت داشتم خودم به سروصورتم برسم و خود کفا بودم . حمو م کردم وسعي کردم باارامش موهامو خشک کنم . نه ماه بود که تو اين خراب شده بودم واز اميزاد به دور . انگار که به کره ءماه دعوت شدم بودم . اعتماد به نفسم هم که صفررررررر مدام استرس داشتم که نکنه کار بدي انجام بدم يا داريوش چيزي ازم ببينه وشاکي بشه . ساعت نزديکاي پنج عصر بود که داريوش با چند تا بسته تودستش در وباز کرد. ازهمون جام ميتونستم حدس بزنم توشون چيه !!!! بسته هار وگذاشت رومبل وگفت تامن برم يه دوش بگيرم واماده شم توهم حاضرشو . چند قدمي نرفته بود که يه مکث کردو ادامه داد ؛ يه دست به سروصورتتم بکش . همون جوري مات موندم . يعني چي که يه دست به سروصورتتم بکش .؟؟ يعني ارايش کنم وبه خودم برسم ؟؟؟ َااَااه اره خنگه ديگه. معني ديگه اي نداره که .ولي اخه از داريوش بعيده . چشمام افتاد رو بسته ها.... شيرجه رفتم روشون . يه لباس مشکي ماکسي استين کوتاه بود که رو کمرش به صورت کمربند کارشده بود .بلند بلند با يقه ءهفت ساده . پوففففففففففف تروخدا نگاه کن چي خريده .؟؟؟؟؟بسته هاي بعهدي هم يه کيف کوچيک دستي ويه کفش پاشنه سه سانتي ساده بود کفش وکيف بد نبود ولي لباس ........................ اي خدا نخريدونخريد وقتي ام خريده ببين چي خريده ؟؟؟ اخي کي تو همچين جايي همچين لباسي ميپوشه ؟؟؟ اصلا چرا خود منونبرد که انتخاب کنم؟؟ اين از اون روزايي که طالب ميشي يه مشت بکوبي تو چونه ءطرف. اَاااااه با اين سليقهءزاقارتش... لباس ودر کمال بي ميلي پوشيدم کاش اصلا نميرفتم اخه اين چيه که بپوشم؟؟؟؟ ابروم ميره. اخه نه اينکه دختر اوبامام بايد خوشتيپ باشم با فکر به اينکه هيچ کس منو نميشناسه واصلا براي کسي مهم نيستم لباس وپوشيدم . بد نبود.... يعني از اون چيزي که فکر ميکردم بهتر بود.... نه خيلي تنگ نه خيلي گشاد چيزي بود که داد ميزد سليقهءداريوش باهمون پيش زمينهءغيرت وتعصب وهمين شرّووّراست پائين دامن بااينکه گشاد بود ولي چون جنس لباس لخت بود موقع راه رفتن دور پا ميپيچيد وجالب ديده ميشد. دروغ نگم از دامنش خوشم اومد . صورتمو ارايش کردم و چون کارديگه اي ازم برنمياومد موهام وازپشت با يه گلسر جمع کردم وبالا بردم . اخه چي کارميکردم ؟؟؟؟؟ يه سال بود که ارايشگاه نرفته بودم ............. باز جاي شکر داشت که موهام مجعد بود وزياد به چشم نمياومد . يه نمه ارايش کردم وخودمو تو عطر غرق کردم . نميخواستم زياد ارايش کنم وداد داريوش ودربيارم . به هرحال علي يه زماني خواستگارم بود ودلم نميخواست چه داريوش وچه علي فکراي اشتباه کنن تو ائينه يه نگاه به خودم کردم نه بابا،،،،،،،،،،،، همچينم بدنشده بودم ............ نه اينکه فکر کني مثل ملکه ها شدم... ولي اونقدر تغيير کرده بودم که کلي ذوق مرگ شدم اونقدر با شلوار جين ويه تيشرت ساده ميگشتم که خودم يادم رفته بود که هيکلم دخترونست وميتونم مثل يه دختر لباس بپوشم . بيرون که اومدم ...داريوشم حاضر بود واييييي اولالا چي کرده مستر داریوش؟؟؟؟؟انگار که ميخواد بره خواستگاري . اخه منه بيچاره بااين قيافه که درکنارداريوش اصلا به چشم نمييام . ناکس شيش تيغه کرده بود وبوي ادکلن وافتر شيوش هوش از سر ادم ميبرد. کت وشلوار ي وکراوت خاکستري وکفش چرمي و. ديگه کي به من اهميت ميداد؟؟؟؟؟ نه بابا خان داداش دنيام واسهءخودش يَلي بوده وما نميدونستيم . اصلا حواسم نبود که همون جور که من داشتم سر تا پاشو ديد ميزدم... اقا هم کم نياورده بود وداشت حسابي وارسي ميکرد . خدا روشکر اخماش بازشد انگار تائيد شدم ومهر استاندارد مو خوردم که اقا اجازه ءخروج وصادر کردن . مثل اينکه امروزقصد کرده بود به دل من راه بياد اهنگ من وگذاشت باورم نميشداهنگ کنارتو عليرضا بهلولي همينکه تواينجا کنارمني همينکه کنارم نفس ميکشي همينکه تو ميخندي ومن فقط کنارت تواز غصه دست ميکشم همين که تو چشماي من زل زدي نگاهت پناه دل خستمه نميخوام که دنيا بهم رو کنه همين که کنارمني بسمه اشک تو چشمام جمع شد .... من عاشق اين اهنگ بودم روزايي که نبود براي خودم ميزاشتم وميرفتم تو خاطره ها کلي بهم حال ميداد حالا چرا اين اهنگ وکه ميدونست انقدر دوستش دارم وگذاشته خدا ميدونه من حتي به اين حدشم راضيم که باشي کنارم بموني فقط واسه من فقط بودنت کافيه ديگه هيچي جز اين نميخوام ازت نفهميدم که کي رسيدم من عاشق اين اهنگم اونقدر که دوست داشتم مدام ومدام گوش بدم وبازم بزنم از اول ++++++++++++++ مهموني شروع شده بود وتو اون حاگير وواگير که همه به کارخودشون ميرسدن با چشم دنبال علي ميگشتم   قسمت دوم تولد علی   مهموني شروع شده بود وتو اون حاگير وواگير که همه به کارخودشون ميرسدن با چشم دنبال علي ميگشتم .......... مهموني هموني بود که حدس ميزدم . يه جمع ايراني وخودموني . همه چي مثل ايران ويه جشن ايراني بود . زنا مرتب وتميز وارايش کرده احساس کردم واي چقدرمن ساده اممممممممممم علي منو داريوشو اونقدر تحويل گرفت که انگار يکي از وزراي کشوريم . ازخجالت اب شدم .... بابا دست بردار همه دارن نگاهمون ميکنن . سرمو از شرم انداختم پائين ................. نه اينکه لباسم خيلي ناجور باشه، نه.... لباس بقيه خيلي مجلسي بود انگار که به Red carpetدعوت شدن داريوش مرتب وتمیز بود مثل همهءمرداي دیگه ............. یه دست کت وشلوار که اصلا حاليت نميشد نو يا کهنه ست بايه کروات مرتب و يه جفت کفش چرمي براق ولي من خيلي ساده بودم.... انگار که اومدم به يه دورهمي من موندم اون موقعيکه علي ازم خواستگاري ميکرد تيپ زاقارت منو نديده بود . با وجود اينکه خود داريوش راضي به اومدن بود.... ولي اخم وتخمش ميگفت که حاضره هر جايي باشه غيراز اينجا. بعد از يه مدتي هم چند تا از همکاراش دورش کردن مجبور شد بره . به جرات ميگم اگه ميتونست کلهءتک تکشونو ميکند علي هم که ديد کنارم خلوته اومد سراغم ............. وااااااای صحنه رو مجسم کن داریوش با لیزر تو چشماش زل زده بود به من علی هم فارق ازعالم وادم منم این وسط مثل موش تو تله مونده داشتم مثل بید میلرزیدم یه وقت ابروریزی نشه ............ _احوال مريم خانم ؟؟؟؟ يه لبخند نيم بند زدم که نه سيخ بسوزه نه کباب .. حداقل داريوش اينجوري زياد بهم گير نميداد _مريم خانم هنوز سر حرفتون هستين ؟؟؟؟؟ با نگاه گيج من ادامه داد ؛ _منظورم درخواسته ازدواجمه با سر تاييد کردم _اخه چرا ؟؟؟تو من عيب وايرادي ميبينيد؟؟؟شايدم شایدم به خاطر داريوشه ؟؟؟ نوشتم ؛ نه علي اقا، به شما وداريوش ربطي نداره .مشکل از منه .مطمئن باشيد . وقتي خوند گفت ؛ اخه از کجا ميگيد مشکل ازشماست .ميبخشيدا ...ولي من فکر ميکنم بخاطر صحبت نکردن تونه ميگيد نه ...درسته ؟؟؟؟ .سرمو انداختم پائين... چي بهش ميگفتم ؟؟ _ببينيد مريم خانم، من ميدونم که شما به خاطر يه شوک يا ترس ناگهاني حرف نميزيند ولي اين دليل نميشه در خواست ازدواج کسي رو رد کنيد . شما خانم خوبي هستيد من واقعا بهتون علاقه مندم واز صميم قلب دوست دارم باهاتون ازدواج کنم . ميشه از تون بخوام يه بار ديگم به پيشنهادم فکر کيند نگاهم با نگاه کلافه وعصباني داريوش گره خورد نوشتم ؛ متاسفم علي اقا ،ولي جواب من همونه اميدوارم خوشبخت بشيد . سرمو به سمت ديگه اي چرخوندم _من هم همين طور ...........اميدوارم با داريوش خوشبخت بشيد ................ با تعجب برگشتم که جوابشو بدم ولي زودتر ازاون بلند شده بود ترجيح دادم بزارم تو اين فکر باشه.... اين جوري براش راحت تر بود حداقل باخودش ميگفت به خاطر يکي ديگه پَسم زده داريوش مقل صاعقه روسرم فرود اومد _چي ميگفتيد ؛ برگه رو از دستم قاپيد بعد از خوندن برگه اخماشو تو هم کردو نشست کنارم براش نوشتم ؛ حرفي نزديم فقط دوباره خواستشو تکرارکرد ومنم جواب رد دادم زير لب غريد _تو خونه راجع بهش صحبت ميکنيم تا اخرشب سگرمه هاي داريوش بازنشد . حتي وقتي کادوهاي تولدوهم دادن و اسم داريوشو اوردن بازم همون طورساکت واخمالو نشسته بود خدارو شکر ادم خسيسي نبود ويه ست ساعت مارک داروخودکار اورده بود . واقعا ساعت قشنگي بود به هرحال شريک کاري وماليش بود ويه جورايي رو کم کني حساب میشد بعدم بکوب و برقص وعشق وحال هموطن هاشروع شد. يکي دونفري ازم تقاضا کردن ولي چشماي داريوش که مثل دوتا ليزر تا ته قلبم رفته بود چهارچشمي مواظبم بود احساس ميکردم با يه حرکت اضافه منفجر ميشم بعد ازشام گيلاساي شامپاين بود که بالا رفت چشمم به داريوش بود ...........يه سرِ رفت بالا............. دست بلند کردو يکي ديگه خواست نکنه زياده روي کنه ؟؟؟؟؟اگه حالش بد بشه چي ؟؟واي من باهاش چيکارکنم ؟؟؟؟ گيلاس بعدي چي بود، نميدونم .ولي اونم رفت کنار قبلي . تا اخرشب دو سه تا زهر ماري ديگه که اصلا اسمشونم نميدونستم بالا فرستاد. سراخري جلوشو گرفتم نمي تونستم ريسک کنم با چشمام التماس کردم خداروشکر بعدازخوردن اون همه بازم حالش به جا بود وگيج ومنگ نبود دستمو که دور ليوان گذاشتم روشو برگردوند به سمتم و به چشمام نگاه کرد دستاش شل شدو گيلاس و ازش گرفتم ................. ته چشماش اونقدر غم بود که ناخواسته دستمو بردم سمت دستش انگار که داشتم تو غم چشماش اب ميشدم . باصداي علي به خودمون اومديم _ بفرمائيد کيک داريوش زود دستشو کشيد انگار که از يه عالم ديگه برگشتيم بدون ميل بشقاب کيک وگرفتم حالم خوب نبود هنوز تو فکر چشماي داريوش بودم .چرا اينقدر ناراحته ؟؟؟؟ +++++++++ اخرشب موقع رفتن شد علي براي خداحافظي تادم در اومد _داريوش جان يادت نره موقع عروسيت ماروهم دعوت کني ها ب...الاخره هم من تو رو ميشناسم هم مريم خانم رو عصباني شدم........... اين مرتيکه ديگه این وسط چي مي خواست ؟ داريوش با تعجب وچشماي ريز شده يه نگاه به من کردو يه نگاه به علي . درسته که تاخرخره خورده بود ولي جنبش بالا بود وحالش روبه راه.... مثل اينکه دوزاريش افتاد که هيچي نگه بهتره فقط بابت زحمت هاي اون شب تشکر کردو دستمو کشيد ....منم با سر خداحافظي کردم و دنبال داريوش کشيده شدم بيرون . واي خدا طوفان تو راهه . علي پشت سرش دوئيد وگفت تو که بااين حالت نميتوني پشت فرمون بشيني خودم ميرسونمت تمام طول راه و داريوش سکوت کردومرتضي پاشايي اهنگ چشماي من وخوند چشاي من دنبالته دلم هنوز تو فکرته ميخوام بگم دوست دارم هنوز صدامو يادته ميخوام بفهمي حالمو خودت بياي سراغمو دلم ميخواد بهم بگي سوال بي جوابمو استرس ودلشوره حتي نميزاشت از اهنگ لذت ببرم ااَاااه علي، اخه اين چه کاري بود که کردي ؟؟ من که جوابتو داده بودم... خودت که بهتر اخلاق داريوشو ميشناختي حالا بايد حتما به روي خودت مياوردي که چي بينمون گذشته واي حالا من با داريوش چيکار کنم !!! خودمم ميدونستم داريوش مثل يه بمب تو خونه منفجرميشه گفتي نميدوني چه طور هميشه عاشق بموني بازم تلاشتو بکن ايندفعه شايد بتوني واي اين اهنگ معرکه ست چرا من تا حالا نشنيدم .چقدر قشنگ ميخونه اصلا از اون حال و هوا دراومدم ورفتم تو هپروت ....خيلي قشنگ ميخوند هوس نبوده بين ما تهمت ناروا نزن خودم بهت پس ميدادم دلي که ميسپردي به من کمترين کاري که اين اهنگ کرد منو از شرايط وخيمي که توش بودم نجات داد فکر وگذاشتم براي خونه ورفتم به گذشته ها علي بدون هيچ حرف اضافه اي خداحافظي کردومنو باداريوش تنها گذاشت درخونه که باز شد ترس واضطراب مثل يه گردباد دورمو گرفت بااسترس قدم گذاشتم تو خونه واي نکنه دوباره عصباني بشه اخه ما که چيزي نميگفتيم . سرمو انداختم پائين و مثل يه گربهءملوس داشتم ميرفتم به اطاقم که صداي داريوش ،سرجام ميخکوبم کرد _مريم صداش شل وول بود... حتي جرات نداشتم برگردم پشت سرم ايستاد.... يه حسي ميگفت داريوش مست ترازاونيِ که نشون ميده .................. برنگشتم ،يعني جرات نداشتم ،ناجورتابلو بود حالش خوب نيست     قسمت سوم تولد علی   سرمو انداختم پائين و مثل يه گربهءملوس داشتم ميرفتم به اطاقم که صداي داريوش از پشت... سرجام ميخکوبم کرد _مريم ... صداش شل وول بود ...حتي جرات نداشتم برگردم پشت سرم ايستاد... يه حسي ميگفت داريوش مست ترازاونيکه نشون ميده .................. برنگشتم ،يعني جرات نداشتم ، ناجورتابلو بود حالش خوب نيست دستاش ورو بازوم احساس کردم سرشو از پشت رو موهام گذاشت ويه نفس عميق کشيد . _امروز چه قدر قشنگ شدي واي مستِ مسته ،حالا چيکارکنم ....... _خيلي وقت بود که يادم رفته بود تو هم يه دختري وميتوني لوند وزيبا باشي _چرا باهام نرقصيدي ؟ميخواستم باهات برقصم ولي نشد .عيب نداره حالا ميرقصيم ضربان قلبم رفته بود روهزار چي داره ميگه این مشنگ ؟؟؟؟ برم گردوند ودست انداخت دور کمرمو اون يکي دستمو هم گرفت واي حالش خوش نيست ..........چت کرده .............داره بامن ميرقصه ...........نکنه کاردستم بده ........... خودمو ازش جدا کردم ولي اون مثل چسب بهم چسبيده بود وول نميکرد _ميدوني وقتي از اطاق دراومدي چه حالي شدم؟؟ دلم ميخواست خودم ترتيب اون لباي صورتي روبدم دلم ميخواست مال خودم باشي ....اين لباسو گرفتم که کسي نگاه چپ بهت نکنه ، که کسي چشمش دنبالت نباشه ...،ولي بي شرفا بازم دلشون پيش تو بود ميدوني چقدرخوشم اومد که سرتو بالا نکردي... دستش دور کمرم محکم تر شد ......... بادست ازادش گل سرمو باز کردو دست شو مثل شونه کرد توموهام _عاشق موهاتم مريم ...يه وقت کوتاهشون نکني ...به دنيا هم اجازه نميدادم موهاشو کوتاه کنه موهامو ناز ميکرد ودستشو بين موهام حرکت ميداد ..کم کم داشتم شل ميشدم منم يه دختر بودم با حساي مختلف جنسي .... دوست داشتم که ازم تعريف بشه... که يه کسي مثل داريوش دراغوشم بگيره ونازمو بکشه من از صميم قلب داريوشو دوست داشتم ...اين حسي بود که خيلي وقت بود راجع بهش ميدونستم ولي به روي خودم نمي اوردم تودستاي داريوش پيچ ميخوردم وبالا ميرفتم حس شيرين خواستن توام با هوس دست وپامو بسته بود . _واي مريم ...چي به خودت زدي؟؟؟؟؟ تو چرا امشب اينقدر خواستني شدي؟؟؟؟ علي حق داره! تو تکي دلم ...ميخواد تو خودم حلت کنم . منو بيشتر به خودش فشرد سرشو پائين اورد وزل زد به لبام _ميدونستي خيلي وقتا که سکوت ميکني ولبها ت تکون نميخوره دلم ميخواد خودمو بکشم . مريم چراحرف نميزني؟؟ دلم براي صدات تنگ شده . چشماش خمارترشدوادامه داد _ميدوني امشب لبات بدجوري به هوس انداختتم جلو اومد فاصلمون اونقدر کم بود که هرم نفساش تو صورتم مثل باد گرم کويري پرحرارت بود لباش که روي لبام نشست يه چيزي مثل قِل قِلک دلمو لرزوند وبدنم شروع کرد به لرزش . فکرم نهي ميکرد نه... نبايد، مريم خودتو بدبخت نکن ... ولي قوهءجنسي قوي ترازاين حرفا بود نفسم بريد ...واقعا تو حال خودش نبود لبهامو ول کرد ورفت سراغ گردنم . گرمابود وعطش ووسوسه... _نميخوام مال علي باشي ...ميخوام مال من باشي...علي بايد خواب تروببينه ....قيافش موقعي که بفهمه باتو بودم ديدنيِ ميدوني وقتي گفت کارت عروسي روهم بهش بديم قيافش چه جوري بود؟؟ بالاخره شکست خورد ...نميزارم دست رو دختر من بزاره ...تو مال مني... همه وجوت تودستاي منه تو رو باکسي شريک نميشم.. مغزم مثل يه کامپيوترشروع کر دبه حلاجي . ميخواد منو به چنگ بياره که دست علي بهم نرسه يعني ميخواد به خاطر علي باهام باشه؟؟؟ يعني خودم براش مهم نيستم ؟؟؟؟ دوستم نداره ؟؟؟؟؟منو نميخواد؟؟براش يه دست اويزم که پوزهء علي رو بخاک بماله؟؟ داشت با دست زيپ لباسمو باز ميکرد که خودمو ازاغوشش کشيدم بيرون وباچشماي گيج زل زدم بهش ........ دست انداخت که دوباره منو بکشه تو خودش که به سمت در دوئيدم پشت سرم اومد نميزاشت در وببندم ولي بازور بستم هرچي باشه اون مست بود ومن به خاطر کاري که ميخواست انجام بده قوي تر شده بودم بالاخره من بردم وکليد وتو قفل چرخوندم ..... اشکام بي مهابا ميريخت داريوش رو نميشناختم.......این داریوش رو نمی شناختم............. اينموجود پشت در کي بود ؟ _مريم،،،،،،،،، خانم ،عزيزم ،، در وباز کن، ،،،باز کن که يه شب قشنگ کنار هم داشته باشيم چرا بازنميکني ؟مريم ،مريمي، قشنگم ،گلم باز کن ميخوام ببوسمت ،،،،،،،بوت کنم ،،،،،،،،،،،،،مريم دارم ديوونه ميشم کم کم صداش بالا میرفت باز کن اين درلعنتي رو ...مگه خودتم نميخواستي ؟مريم بازکن ...کم کم داري عصبانيم ميکني ...دِباز کن لعنتي صداي مشتهاش مي اومد خداروشکر که مستِ مست بود وگرنه تا حالا دروشکونده بود داد زد ........التماس کرد.......... زار زد............ بازنکردم ديگه حالم بدشده بود وحالت تهوع اومده بود سراغم رفتم زير دوش اب سرد وزار زدم . از ته قلبم گريه ميکردم... هق هقم باسکسکه همراه شده بود چرابامن اينکارو ميکرد؟؟ من که کاري به کار.......سکسکه.......کسي نداشتم اگه داريوش....سکسکه........... مي خواست پوز علي روبزنه چرا بامن ........سکسکه..........بازي کرد؟ با احساسات من؟؟؟؟؟ با وجودلبريز ازعشق من ؟؟؟؟؟با قلب وروح من ؟؟؟ چقدر نامرد بود و.........سکسکه...........نميدونستم ................چقدر ازارم داده بود وهنوز .................... اي لعنت به من ،اي لعنت به دل احمق من چراهنوز دوستش داشتم؟؟؟؟؟؟ چرا ميخواستم اين حرفا .........سکسکه.......... دروغ بود ومن الان کنارش پشت در اطاق بودم ؟؟؟ چرا ادم نميشدم ؟؟اي نفرين به تو داريوش ،،،،،،، اي بدبخت قلب من که ندونسته عاشق کي شده ؟؟؟ اونقدر گريه کردم که روبه موت شدم از حموم دراومدم وهمونطور باموهاي خيس روتخت خوابيدم . مطمئنن تا حالااز هوش رفته وفردا دوباره بايد جنازشواز پشت در اطاقم جمع کنم ++++++++++++++++ فرداي اون روز نه داريوش به روي خودش اوردکه شب قبل چه اتفاقي افتاده ونه من به روي خودم اوردم ميدونم يا يادش مونده بود يا به نعمت دوربيناي مدار بستش خوب لحظات اون شب وبه ياد مياورد. انگار که تو يه پيمان نانوشته هردو چشمامونو رواون شب بستيم داريوش برگشت به همون روال سابقو منم برگشتم به همون شرايط قبل بايه تفاوت........... دلم ازدست داريوش بدجور گرفته بود ديگه دوست نداشتم کنارش بشينم احساس ميکردم يه عروسکم که هرطرفي بخواد منو ميچرخونه خيلي از دستش ناراحت بودم ديگه دوستش نداشتم يا شايدم داشتم وخودمو به اون راه ميزدم . احساسم به داريوش ريشه تو وجودم داشت گسستتي نبود بايد باهاش مداراميکردم وکنارمي اومدم ..............     فصل دهم (شوک)   از ديشب دل پيچه داشتم ونگران بودم که ويروس جديدي که باعث تهوع واستفراغ ميشدو از يکي از بچه هاي کلاس زبان نگرفته باشم . با فرمايش آقاي خوش اخلاق اماده شدم تا براي خريد کلي خونه بريم بيرون . کم جون بودم وبي حال ترم شده بودم . اصلا حس بيرون رفتن و نداشتم ولي حوصله ءاخم وتخم وتنهايي داريوش و هم نداشتم . با بي حوصلگي زير نگاه سوزندهءداريوش لباس پوشيدم وجواب متلکشو که ميگفت (موقع بيرون رفتم با علي آقا که خوب سرحالي به من که ميرسي بي حوصله ميشي )رو.وندادم . از ماشين که پياده شدم واقعا حالم بد بود انگار که رمقمو از پاها م کشيده بودن و داشتم جون ميدادم . اصلا حواسم به ماشيني که از روبه رو مي اومد نبود با داد داريوش به عقب برگشتم . مخم کار نميکرد وپاهام مثل دو تکه سنگ چسبيده بود به زمين وهرلحظه نزديک شدن ميني کاميون وميديدم ................ که دستي بازومو کشيد ودستهايي دورشونم حلقه شدو.............. تو اغوش کسي فرورفتم. هنوز مردمک چشمام بزرگ شده بود وزل زده بودم به روبروم . بوي تن داريوش وگرمي اغوششو احساس ميکردم ودستاي مشت شده ام رو از ترس بيشتر مشت ميکردم اگه داريوش نبود احتمالا تا حالا مخم پخش زمين شده بود اضطراب و بيحالي وترس دست به دست هم داد و ضعف تموم جونمو گرفت . فقط تونستم به بازوي داريوش چنگ بزنم که نيوفتم ولي ديگه ديرشده بود وپاهاي من قدرت نگهداشتن وزن بدنمو نداشتن . داريوش دست انداخت زير بازومو وبادست ديگش هم شونمو گرفت ومنو تو آغوشش کشید درسته که چيز زيادي يادم نبودو گيج وگنگ بودم ولي هنوز مخم کار ميکرد سوار ماشينم کرد وشروع کرد به حر کت .. اونم چه حرکتی.... ماشین داشت روهوا راه میرفت سرعت زيادماشين حالت تهوعم و بيشتر ميکرد ناخواسته وزير لب اسمشو اوردم ............داريوش صدام مثل يه نجوا بود که تواون شلوغي وسروصداي خيابوناي پر تردد اصلا شنيده نميشد. واي خدا ..............اسمشو گفتم . باور نکردنیه .من خوب شدم..................... تواون لحظه ازصميم قلب خداروشکر کردم که اين نعمتو بهم برگردونده . واقعا بي زبوني سخت بود مخصوصا براي کسي که هيچي از زبون اشاره وکارهاييکه يک فردلال انجام ميده نميدونه. خدا برای هیچ کس نیاره واقعا فاجعست ................... دوباره باحرکت ماشين که ازروي يه دستنداز رد ميشد به خودم اومدم وحالت تهوعم بيشتر شد. انگارکه داره سرميبره اخه چه خبره؟؟؟؟؟ خيرسرت مريض تو ماشين نشسته . سرعت ماشين بيشتر وبيشتر ميشدو حال من وخيم ترر ررررررر ديگه طاقت نياوردم . _ارومتر برو داريوش داره حالم بهم ميخوره . شايد به ثانيه نکشيد که ماشين با يه ترمز وحشتناک کنار پياده رو پارک شدو با سرعتي که فکر نميکردم داريوش چرخيد سمت من . حالاخدايي بود که هم ماشيني پشت سرمون نبود وهم کمربندامو نو بسته بوديم وگرنه الان من تو راه بهشت بودم وداريوش پيش موسيو عزرائيل _چي گفتي ؟؟؟؟؟تو حرف زدي ؟؟ باچشماي گشادزل زده بود به من .......   شوک (قسمت دوم)     _چي گفتي ؟؟؟؟تو حرف زدي ؟؟ باچشماي گشادزل زده بود به من . اونقدر حالم بد بود که اظهار خوشحالي داريوش اندازهءيه دوزاري هم برام ارزش نداشت . تمام معدم داشت مي اومد تو حلقم واقا داره برای من ذوق میکنه _داريوش حالم بده .ترووووووخدامنو برسون خونه .کم مونده تو ماشين بالا بيارماااااا _واي خدا شکرت ،شکرت... توداري حرف ميزني . چشماشو بست ويه نفس عميق کشيد انگار يه بار بزرگ واز روشونه هاش برداشتن خنده اي که به لبش ا ومد باعث تعجبم شد ماشينو راه انداخت . يه نيم نگاه بهم کردکه خوشحالي توش فرياد ميکشيد. زير لب يه چيزايي زمزمه ميکرد . يه دفعه برگشت به سمتمو گفت _ بايد به جاويد زنگ بزنم تانذرمو ادا کنه ويه گوسفند تو مشهد بکشه . جاننننننننن؟؟ گوسفند نذر کرده بود ؟؟؟؟؟ ااونم براي من ؟؟؟ مني که خودش اين بلا روسرم اورده بود ؟ تا حالا فکر نميکردم صحبت نکردن من تا ابن حد عذابش داده باشه . اخه اصلا به روي خودش نمياورد که من اصلا ادمم... چه برسه بخواد براي سلامتيم هم نذر کنه . وقتايي هم که منو ميبرد پيش گفتار درمان . فکرميکردم ميخواد يه جورايي خودشو قانع کنه که من همه کاري براش کردم ديگه صحبت نميکنه ...به من ربطي نداره . حتما قسمتش بوده که لال شده ديگه........ منو سنننننه ماشين وپارک کردو درسمت من وبازکرد حالم خيلي خراب بود ................ احساس اينکه هر چي تو معده ام هست داره ميياد تو حلقم واقعا مزخرفه . حتي جون نداشتم از ماشين پياده بشم . بازهم آغوش داريوش بود که اومد به کمکم يه حسي بهم ميگفت دستاش گرم تر شده وآغوشش مهربون تر اونقدر بد حال بودم که فقط ميخواستم يه جا دراز بکشم واز همه چي فکرمو ازاد کنم روتخت ولو شدم واز عالم وادم جدا وتو عرض چشم به هم زدنی خواب منو باخودش برد   نميدونم ساعت چند بود که باصداي داريوش بيدار شدم   قسمت سوم شوک   نميدونم ساعت چند بود که باصداي داريوش چشمامو باز کردم _مريم، مريم خانممممممم ،بيدارشو 4-5ساعته خوابيدي .پاشو يه چيزي بخور بعد بخواب فکر کردم دارم رويا ميبينم اين داريوش بود که بامن بااين لحن حرف ميزد ؟؟؟؟ نه باباااااا حتما دارم خواب ميبينم داريوش به من بگه مريم خانم . البته اون موقع ها که با دنيا دوست بودم اسمم همين بود ولي از وقتي که به کلفتي جناب داريوش خان ارتقاع مقام پيدا کرده بودم ملقب بودم به مريم يه وقتايي هم خيلي ميخواست لطف کنه اصلا اسمم ونمياورد ولي حالا مرييييييييم خخخخانم جابه جا شدم واز لاي پلک نيمه بازم يه نگاه به داريوش کردم . ِاِااااا .اين که اين جاست ...... واقعا منو صداکرده ؟؟؟ _پاشو ببين سراشپز داريوش چه خوراک ماهيچه اي درست کرده .پاشو ديگه تنبل . هيواي برمن ...ديوونه شده..... فکر ميکنه من دنيام..... نکنه چل شده ؟؟؟؟ واي حالا من چيکار کنم ؟؟؟؟؟ توروز عاديش به اين بشر اعتباري نبود ...حالا داره بامن چييييييي؟؟؟ سراشپز داريوششششش خوراک ماهيچههه تنبلللللل ،به من ميگه تنبل؟؟؟؟ من کجا تنبلم ؟؟؟ دست انداخت زير بازومو به زور بلندم کرد. من هنوز تو شک حرفاي داريوش بودم وازاون ورم نايي براي بلند شدن نداشتم . به کمک داريوش از اطاق بيرون اومدم... ولي همينکه پامو از در گاهي در رد کردم واي ماماننننن . بوي غذا چنا ن بهم خورد که احساس کردم تمام هجم معده ام داره برميگرده به دهنم . پريدم تو توالت وهمه رو بالا اوردم ديگه واقعا رمقي نداشتم ...همونجا تکيه دادم به ديوار ونشستم روزمين . احساس مي کرم دقيقه هاي اخر عمرمه. به وضوح دست وپام ميلرزيد . سرم منگ بود وهيچي حاليم نبود فقط ميخواستم سرمو بزارم روزمين وبميرم       قسمت چهارم شوک   فقط ميخواستم سرمو بزارم روزمين وبميرم . تو اون لحظه از خدا ميخواستم که فقط يه بار ديگه بتونم محمدم رو ببينم داداشم رو،،،،، عزيزمو . محمد تنها کسم رو .انگار رو به موت بودم داريوش به درکوبيد _مريم ،مريم، حالت خوبه؟؟؟ نميتونستم جوابشو بدم _مريم دروبازکنم ؟؟ _دارم مييام تو .......مريم دروباز کردو اومد تو انگار حالم خيلي افتضاح بود که رنگ اونم پريد . کمک کرد صورتم وبشورم بادست پسش زدم _ بروکنار توام ميگيري _به درک.... چه جوري ميخواي ازجات پاشي ...حالت بده بايد بريم دکتر . کمک کرد لباسامو بپوشم وخودشم مدارک وبرداشت ومنو بغل کرد دست بي جونمو انداختم دورگردنش حال یه میت وداشتم که دارن میبرنم اون دنیا... .دست خودم نبود واقعا فکر میکردم دارم تموم میکنم _داريوش دارم ميميرم .محمد ونميبينم وميميرم .اگه مردم .......... دوباره حس يه حالت تهوع ديگه .......... اب دهنمو با اخرين بنيه ام فرستادم پائين و ادامه دادم؛ _حلالم کن دستاش دور کمرم محکم تر شدوگفت _حرف مفت نزن مريم ....خيلي جون داري ،داري وصيتم ميکني؟؟؟ دهنت وببند ببينم چه غلطي ميکنم .......... _مار وببخش .تقصيرما نبود...... تقصير هيچ کس نبود........... حلالم کن .......فقط حلالم کن _بسه ديگه يه مريضي ساده گرفتي مريم .......مريم .........حرف بزن......... خانمم ........ باشه بخشيدمت حرف بزن ......... ميشنيدم که چي ميگه ولي انگار رفته بودم رو ابرا ....حالم افتضاح ،،،،،،افتضاح بود _خانم مريم جان .......... حرف بزن............ صداش خش دارشد _باشه حلالت ميکنم مريم فقط حرف بزن تو بايد حلالم کني نه من خانم طاقت بيار مريمم . طاقت بيار .........ميري پيش محمد خودم ميبرمت مريم جان..........


مطالب مشابه :


رمان آبرویم را پس بده 3

رمان عشق و مانیا-miss samira. خدایا چه جوری از اون همه عشق وعطش به اینجا رسیدیم چرا به حرفهای




84گناهکار

رمان ♥ - 84گناهکار صورتش و به صورتم نزدیک کرد با عجز وعطش تو صداش، ملتهب و داغ زیر 164-رمان




رمان دنیا پس از دنیا قسمت 13

یک عشق - رمان پيشش باشم ولي ازقدرت علاقمون ميترسيدم اگه تنها ميبوديم با اين همه عشق وعطش




گناهکار 35

رمــــان ♥ - گناهکار 35 صورتش و به صورتم نزدیک کرد با عجز وعطش تو صداش ♥ 93- رمان عشــــق




رمان قدرت دریای من|azadeh97

رمان قدرت تو نگاه های خاص میشینه وعطش مبارزه رو توی اونا زنده رمان عشق و




رمان دنیا پس از دنیا قسمت 4

یک عشق - رمان دنیا پس از دنیا قسمت 4 - گرمابود وعطش ووسوسه _نميخوام مال علي باشي




برچسب :