ثمره انتظار 5

الههههههههههههههی عین فرشته ها شده بود با اون طراحی روی بدن که مثل یه ساقهءرونده از روی بازوش شروع شده بود وتاروی سینش اومده بود باز بودن بیش از حد لباسش رو قشنگ جلوه میداد وبا اون تاجی که نیمیش روی سرش خوابیده بودو بقیش روی سرش وموهای فر خورده وبلوندش پخش شده بود واون لباس دکلته ای که فقط با چند تا بند ضربدری تو پشت وجلو نگه داشته میشد مثل یه هلوی پوست کنده شده بود که ادم میخواست درسته قورتش بده بیچاره شوهرش تاالان چی کشیده با این عروسک....

میثاق وعصبانیتم از میثاق واون لب گرفتن جنون امیزو دیوانه کننده وتمام انتقامی که میخواستم ازش بگیرم روگذاشتم پشت در سالن

وهمونجوری که داشتم مانتوم رو درمیاوردم رقص کنان رفتم به سمت کتی

آخ چه شبی بشه امشب... اگه گندکاری میثاق و اون لب گرفتن احمقانه نبود.....میتونستم نهایت لذت رو از این شب ببرم....

درسته که جمع فامیل ودوست نداشتم ...ولی همه میدونستن یه پای ثابت رقص وبزن وبکوب ثمره است ...

تاوارد جمعشون شدم.... صدای دست وجیغ وداد به پا شد

همون اول دست کتی رو گرفتم ومجبورش کردم یه دور بچرخه خدایی هم با اون قد واون کفشهایی که داشتم بدون اینکه بخواد یه میلیمتر هم خم بشه از زیر دستم رد شد ویه چرخ 360 درجه زد

من عاشق رقص بودم ....مخصوصا اگه همپای خوبی مثل کتی که برای خودش لعبتی شده بود داشته باشم ...

از اول تا آخر عروسی ووقت شام با هرکسی رقصیدم ...اونقدر با کتی رقصیدم وخندیدم که دیگه موقع شام رمق نداشتم از جام بلند شم ...مخصوصا که اون پاشنه های مزخرف پنج سانتی ... دهنم رو سرویس کرده بود

یه نگاه به کتی انداختم ودلم براش سوخت....... بیچاره برنامه های اصلیش برای اخر شب مونده بود ...

از شام عروسی و.........باقالی پلوی توپش و ........اون جوجه های طلایی که من بعد ازکلی وقت یه دلی از عزادراوردم و..........مجلس خداحافظی و.........بوق بوق ماشین عروس و....کاروان پشت سرشو .....رقص اخر شب تو خونهءمادرعروس ومادر دومادوووووو..........اااااااوو وووووه

خلاصه میگذرم ...

اخرشب که خسته وکوفته وخرد وخمیر رسیدم خونه .....اونقدر خسته بودم که به ثانیه نکشیده خوابم برد....

ولی همینکه صبح فردا بازنگ ساعت چشم بازکردم ....یاد بوسهءمیثاق با اون حرارت مثل یه فیلم جلوی چشمهام جون گرفت

نمیدنم تا حالا دقت کردی ؟احساسات صبح با شب یا نیمه شب فرق داره .....

اصلا تو اون لحظه یه جور دیگه بهش فکر میکردم .....

یاد نگاهش افتادم.... یه جوری بود ....خاص وعجیب ...

نه میتونستم انگ هرزه رو روش بچسبونم.... نه میتونستم بگم خیلی پاک بود ......نه هم میتونستم بگم خاطرخواهِ ....

نمیدونم ......یه جوری تلفیقی از همهءحس ها به اضافهء حس مالکیت که پررنگ ترین حس توی چشماشه

زبونم رو رو لبم کشیدم وبعد لبم رو به دندون گرفتم...

حاضربودم قسم بخورم که احساسم صدو هشتاد درجه عوض شده

انگار تمام اون خشم رو برده بودن وحالا نقطه چین های خالی رو با حس های دیگه پر میکردم ....

دیشب اونقدر ازدستش ناراحت بودم که میخواستم یه چاقو بزنم تو شکمش وخلاص......

حتی حاضر بودم به خاطر اقدام به قتل عمد تا پای چوبهءدارهم برم

-ثمره ....ثمره...... مدرست دیرشششششد

چشمم به ساعت افتاد ......وای دیر شد ......

با اینکه خستگی وکوفتگی وپادرد......امونم رو بریده بود... ولی نمیشد مدرسه رو دودر کرد .....امروز تمرین داشتیم..... باید میرفتم

از مدرسه که برمیگشتم خاصیت دیشب برگشته بود.....

میخواستم سر به تن میثاق نباشه.....

مدام باخودم نقشه میکشیدم تا پوزهءمیثاق رو به خاک بمالونم ....این بشر پاشو بیشترازگلیمش درازکرده بود

=======================

دوهفته از عروسی کتی گذشته بود که اولین مهمونی پاگشا رو بابام به عنوان بزرگتر خونواده وخان داداش بقیهءعمه ها گرفت ...

از صبح اول صبحِ روزِ جمعه مثل کوزت فداکار از من کارکشیدن وکف سابیدم ...تاساعت شیش عصر دیگه نانداشتم از جام تکون بخورم ......

بدبختی ناهار هم چیزی نخورده بودم وتناردیهءقسی القلب دوتا دونه تخم مرغ سوخته به عنوان ناهار داد که بریزم تو این شکم صاب مرده

ولی با تمام این تفاسیر فوق العاده شوخ وشنگ بودم .....بعد ازدوهفته امشب پا میداد تا دمار از روزگار میثاق دربیارم .....

اول یه نون وپنیر حسابی غازی کردم وسلانه سلانه رونهءحموم شدم .....

اون ذات پلیدم مثل هیولا بیدار شده بود ومدام نقشه میکشید

خوب اول یه دوش جانانه میتونه تمام خستگی رو پربده ....

بعدموهام رو باحوصله خشک کردم وبا طمانینه دونه به دونهءلباسهامواز نظر گذروندم....

آهان این خوبه...... لباس کرم یقه شل رو با آستین سه ربع وکمربند پهنی که دورش سوار میشد کشیدم بیرون.....

کمربندش اونقدر پهن بود که نفس ادم بالا نمی اومد ولی خوب...... امروز روز رو کم کنی بود......

شلوار جین زغالی وراسه ام رو پوشیدم ......قد بلند وهیکل اینجوری بدیش این بود که همیشه همه چی اندازم نبود

یا استین لباسم کوتاه بود یا شلوارِ لوله تفنگی نمیتونستم بخرم

هرچند که اجازهءپوشیدنش رو نداشتم ولی بالاخره اینقدر حسرتش رو نمیخوردم

لوازم ارایشم رو از تو کشو دونه دونه دراوردم وشروع کردم به ارایش......... باراولم نبود ....همیشه جوری این کارو انجام میدادم که زیاد از حد تابلو نشه..... ولی اینبار.... درصد غلظتش رو بالاتربردم .....البته هنوز هم کم وملایم بود

صبر کردم همه برسن بعد وارد بشم ...مامان چند بار تا پشت دراومد وصدام کرد ....عین خیالم نبود..... میخواستم میثاق رو درست وحسابی نقره داغ کنم

صدای زنگ واحوالپرسی عمه ملیحه اومد وبا ورودش خونه از صدای جیغ وداد بردیا وعرشیا پسرهای عمه پر شد ...بعد از ده دقیقه عمه مریم وجفت پسر هاش رسیدن

با اینکه من چشم دیدن میثاق رو نداشتم ولی اونقدر با میثم راحت بودم که حتی خود میثاق هم به رابطمون حسودی میکرد ...میثم عالی بودیه پسر فهمیده ومهربون ....

برخلاف هیکل درشت میثاق لاغرو نی قلیون بود با یه قلب فوق العاده مهربون و یه چهرهءکیوت ودوست داشتنی ....که مثل داداش نداشتم دوستش داشتم ...

صدای میثاق رو شنیدم که سراغم رو از ثمین میگرفت

بازهم اهمیت ندادم وسرجام موندم هنوز برای بیرون رفتن زود بود

ثمین اومد سراغم.... دستگیرهءدر بالا وپائین شد........ بازهم جیکم در نیومد

عمه منیره که اومد .....دیدم وقتشه که بیام بیرون .....خداروشکر که بابابزرگ مریض بود وقلبش نمیکشید که تو این مهمونیهای دورهمی شرکت کنه

دستی به لباسم کشیدم وشالم رو مرتب کردم وبا اعتماد به نفس واردشدم .....همین که درو بازکردم قیافهءبق کردهءمیثاق جلوم قد کشید ....

اول صورتش باز شد ولی همینکه نگاهش یه دور از بالا به پائین وبعد هم از پائین به بالا برگشت سگرمه هاش رفت تو هم وچپ چپ نگاهم کرد

خونه پراز هیاهو بودو صدای عمه ملیحه مدام رو مخم اسکی میکرد

-عرشیا نکن.... اون تابلورو چی کار داری؟

خرتوخری بود که بیا وببین .....

جمعیتی نبود ولی صدا به صدا نمیرسید .....ماشالله شون بشه ...انگار صد نفر ریختن تو خونه

قبل از اینکه بزارم میثاق لب باز کنه واز جاش پا بشه خودمو رسوندم به پذیرایی وبایه سلام بلند اعلام وجود کردم و

ازهمون جا دونه دونه روبوسی کردم ولپ فرشاد پسرِعمه معصومه رو که تازه رسیده بود کشیدم

نگاه غضبناک میثاق ادامه داشت ...ولی به روی خودم نیاوردم وباصدای مامان تو آشپزخونه چپیدم



مطالب مشابه :


دانلود رمان حرف سکوت

دنیای رمان - دانلود رمان حرف بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , رمان فصل های زرد انتظار zahra matin.




رمان آسانسور

رمان آسانسور,رمان عاشقانه ایرانی و دانلود رمان كمي سكوت كردم و در حالي انتظار نداري




دانلود رمان آسانسور(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

دانلود رمان آسانسور سكوت كردم. فرزاد »» دانلود رمان در امتداد باران




رمان یک قدم تا عشق-7-

رمان,دانلود رمان,رمان چيزي كه در اين ميان برايم ناگهان سكوت كردم و بعد شروع




رمان در امتداد باران (17)

دانلود رمان سكوت در آن سوي ساعتي بعد صدرا و ديبا پشت ميز رستوران محبوبش در انتظار




رمان فریاد زیر آب

و سكوت ! در دادگاه هميشه چشم انتظار ساعت ایرانی عاشقانه,دانلود رمان,خواندن رمان




رمان آسانسور

roman,دانلود رمان عاشقانه جدید, خيلي سر حال بود در حالي كه انتظار بي بازم سكوت كردم




رمان برادر ناتنی4

رمان,دانلود رمان برگشت لينا رو كه آرام و در سكوت به رو مي دونست كه ازش انتظار




رمان یک قدم تا عشق-8-

رمان,دانلود رمان,رمان فشار دادم به انتظار باز شدن سكوت كرد و سپس در حالي كه




ثمره انتظار 5

ثمره انتظار 5 - رمان هاى نودهشتيا و ღ دانـلود رمـان وحـــ شـــ ღ صدايى در سكوت




برچسب :