کاردو پنیر12

نمی دونم شاید از دیدن شباهت صورتم با مامان بود که پر از بهت و تعجب و عشق خیره شد بهم ! بعضی وقت ها هر چقدرم که سعی کنی نمی تونی پرده بکشی جلوی دوست داشتنی که از چشمات می باره ، نه دوست داشتنی که لفظیه و مقطعی اونی که اصله و از تو قلب آدم موج میزنه و ساحل چشم هات رو خیس می کنه ! چشم های منم مثل اون خیس شد و گفتم : _فکر نمی کردم با دیدنتون هیچ حسی داشته باشم ، اما دارم ... انگار هزار بار تو خواب و بیداری دیدمتون برام آشنایید ، حتی اگر از اینجا بیرونم کنید مثل مامانم ، بازم دوستتون دارم
بهش دروغ نگفتم ، حرفام از قبل تعیین شده نبود .. همش یهویی اومد رو زبونم . از جاش بلند شد آروم چیزی گفت که متوجه نشدم داشت می اومد طرفم منم بلند شدم و اشکام رو پاک کردم ، رو به روم وایستاد و گفت : _تو خیلی ... خیلی شبیه شهره ای خندیدم _نا سلامتی دخترشم آقاجون دستش رو که حالا داشت می لرزید آورد بالا و دراز کرد سمتم ، بر عکس وقتی که برای دست دادن با دایی معذب بودم به راحتی دستم رو گذاشتم توی دستای قوی اما پیر و لرزونش نتونست تحمل کنه قبل از اینکه چیزی بگه دستش شل شد و نزدیک بود بیفته زمین که سامان سریع کمکش کرد و چسبیدش _خوبی اقاجون ؟ سرش رو تکون داد و به سختی گفت : _منو ببر تو اتاقم بابا ناراحت شدم ، حس کردم اوقات خوبش رو بهم زدم با اومدن ناگهانیم ... نکنه حالش بد بشه ، سامان کمکش کرد و بردش توی ساختمون من همونجا نشستم و سرم رو گذاشتم روی میز ، اگر نمی خواست مامان رو ببینه چی ؟! حتما مامانم دق می کرد چرا باهام حرف نزد ؟ چرا انقدر زود از پیشم رفت ؟ _تو دیگه چت شد ؟ سرم رو آوردم بالا و به سامان نگاه کردم _حالش خوبه ؟ _آره یعنی بد نیست _چرا یهو اینجوری شد ؟ _ نمی دونم شاید یاد قدیما افتاده ولی هر چی که هست بهتره یکمی تنها باشه _نکنه مامان رو بازم نبخشه ؟ _آقاجون خیلی دل بزرگی داره ، حالا هم که سنی ازش گذشته مطمئن باش دیگه دخترش رو از خودش دور نمی کنه _ولی رفتارش که اینو نمی گفت _کدوم رفتار ؟ اون بنده خدا شوکه شده ، همینم که اومد جلو و دستت رو گرفت خودش کلیه دیگه چی می خواستی ؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم : _نمی دونم ، شایدم حق با تواه _چه عجب ! یه بارم حق رسید به من _حوصله ای داریا با اومدن مرتضی ساکت شدیم _سامان خان آقاجونتون گفتند تشریف بیارید بالا نماز و ناهار که گذشت با شما کار دارند البته هم شما هم مهمونتون دیگه مطمئن شدم که حرف سامان درسته و این غم دوری رو به پایانه ... خوب شد بیرونم نکرد ! ناهار قرمه سبزی بود که من همیشه عاشقش بودم ،دستپخت هما مثل مادرشوهرش گوهر عالی بود من که تاییدش کردم ! دوست داشتم به جای اینکه توی یه سالن بزرگ منتظر بشینم تا آقاجون بیاد و بگه چی تو سرشه خودم برم تو اتاقش و زیر زبونش رو بکشم ولی خوب هنوز اخلاقش دستم نبود یکم خطری میزد ... بلاخره نزدیک ساعت 3 بود که در اتاقش باز شد و با آرامش اومد بیرون ، به احترامش وایستادم وقتی که نشست کنار سامان منم نشستم ، نگاهی بهم کرد و گفت : _اسمت چیه دختر ؟ _کیانا سرش رو تکون داد _چرا شهره خودش نیومد اینجا ؟ _خوب مامان از خداش بود که بیاد دست بوس شما ولی دایی شهرام گفت اول من بیام بهتره در ضمن مامان شهره هر وقت شما اجازه بدید به سرعت برق و باد خودشُ می رسونه اینجا _لازم نیست قلبم ریخت ، سریع به سامان نگاه کردم ... اونم مثل من یه جوری شده بود _نمی خواهد اون بیاد اینجا ، عصر ما میریم تهران باورم نمی شد ! یعنی نتیجه چند ساعت تنهایی و فکر کردنش شد این ؟ که خودش بره پیش دخترش ؟ یعنی اینهمه دل تنگش بود ! با ذوق دستامو کوبیدم بهم و گفتم : _وای عالیه سامان با اشاره به اقاجون گفت : _کیانـــا ! _مگه چیه خبر خوب شنیدم ذوق کردم دیگه ، اگه اجازه بدید من یه زنگ به خونه دایی بزنم و بگم که داریم شام میریم اونجا گوسفند سر ببرند از جاش بلند شد و گفت : _با شهره حرف دارم ، خیلی زیاد ... خیلی تو فکر بود حتی وقتی از کنارم رد شد معلوم بود که حواسش اینجا نیست ، من که تو دل اون نبودم اما از دل مامانم خبر داشتم بخاطر همین رفتم توی حیاط سریع گوشی رو روشن کردم و شماره اش رو گرفتم ... با اولین بوقی که خورد جواب داد _کیانا دق کردم از دستت چرا این لعنتی رو خاموش کردی آخه ؟ _اِ ! خوب از بس زنگ می زدی دیگه _خیلی خوب بگو چی شد ، بابامو دیدی ؟ حالش خوبه ؟ هنوزم مثل اون موقع ها اخم به ابروهاشه ؟ داشت گریه می کرد ، منم بغض کردم _مامانی ، برو خونه دایی شهرام _چرا ؟ _آقاجون می خواهد بیاد تهران ... نمی دونم چه ساعتی ولی تا شب نشده میاد برو اونجا و خودت ببین بابات رو _راست میگی کیانا ؟ _آره به جون خودم _الهی خوش خبر باشی عزیزم ، همین الان میرم اونجا _مواظب باشیا _تو رو خدا گوشیت رو روشن بذار می خواهم بدونم کی میاد _چشم ، فعلا کاری نداری ؟ _نه عزیزم ... خداحافظ _فعلا
خیلی خوشحال بودم که همه چی داشت به خیر می گذشت البته هنوز معلوم نبود چی می خواد بشه ولی همین که حاضر به دیدن مامان شده بود خودش کلی خوب بود ! _زنگ زدی به عمه ؟ برگشتم سمتش و گفتم : _آره قرار شد بره خونه شما منتظر باشه _اونجا خونه اقاجونه نه ما _حالا چه فرقی می کنه ! راستی دیدی بلاخره تونستم آقاجون رو راضی کنم ؟ _خیلی خجسته ای ! اون بخاطر دخترش کوتاه اومده نه تو _عجبا ! ببینم کی بود نیم ساعت مخ به کار گرفت نتونست هیچ کاری کنه ؟ _این چه طرز حرف زدنه مخ به کار گرفت یعنی چی ؟! چپ چپ نگاهش کردم و گفتم : _بحثُ چرا عوض می کنی ؟

 

_راستی تا آقاجون کاراش رو کنه بیا بریم تو باغ یه دور بزنیم خیلی جای قشنگیه _بریم ولی سامان خان 2 هیچ _دلم می سوزه _برای ؟ _دخترایی مثل تو _اِ ! چرا اونوقت ؟ _چون فکر می کنید پسرایی مثل من ممکنه کم بیاریم ! _والا دخترای دیگه رو نمی دونم ولی من مطمئنم تو کم آوردی ! _در صد اطمینانت مزخرفه _شما اینجوری فکر کن ... حالا کجا ؟ _دارم میرم باغ اگه میای بیا دنبالش رفتم ، واقعا با صفا بود ... جای مامان و کیمیا خالی ما کلا عاشق طبیعت بودیم سامان وسط درختا وایستاد و گفت : _اونجا رو می بینی ؟ به جایی که اشاره می کرد نگاهی کردم و گفتم : _آره کور که نیستم ! _نه دیگه کور نیستی ولی نمی تونی از اینجا ببینی که چه خبره _مگه چه خبره ؟ _آلو و آلبالو و گیلاس دوست داری ؟ همیشه عاشق میوه های ترش بودم مخصوص آلبالو ، چشم هام رو درشت کردم _وای معلومه که دوست دارم ! _خوب اینجاها خبری نیست اما ته باغ پره درخت میوه های خوشمزست _ چه کاری بوده که همه رو ببرن ته باغ ؟ _منم مثل تو نمی دونم ... حالا پایه ای بریم آلبالو بخوریم ؟ _ناجور می خواستم برم که دستش رو آورد بالا و گفت : _مسابقه بدیم ببینیم کی کم میاره ؟ _مسابقه ؟ _وقتی سرعت رانندگیت خوبه حتما خوبم بلدی بدویی نمی دونستم چیکار کنم ، می ترسیدم برم و ضایع بشم نفس کم بیارم از طرفی هم دلم نمی خواست خیلی راحت بگم نه که فکر کنه سریع کشیدم کنار طبق معمول عقلم رو شوت کردم و رو هوا گفتم : _باشه بریم با یک دو سه ای که سامان گفت شروع کردیم دویدن .. راه کمی نبود بدیش این بود که شاخ و برگ درختا یکم اومده بود وسط راه باریک و نمی گذاشت تا با خیال راحت و مستقیم رفت اگر با ماشین بودم خیلی راحت بلد بودم با لایی کشیدن حلش کنم درسته سامان ورزشکار بود اما خوب من ریز تر و تند تر بودم کلی صلوات نذر کردم تا نفسم نگیره بدبخت بشم هنوز جلوتر ازش بودم برگشتم تا ببینم فاصله چقدره که یهو با داد گفت : _کیانا مواظب باش ! سرعتم زیاد بود ، ترسیدم که چاله ای چیزی جلوی پام باشه یا شاخه درختی جلوی چشمم بیاد ناخوداگاه دستام رو گرفتم سمت صورتم و پام رو مثل وقتی که میخوای از روی چیزی بپری آوردم بالا تعادلم رو از دست دادم پام چرخ خورد و همونطوری که داشتم جیغ می زدم محکم با مخ خوردم زمین

صورتم روی زمین بود ، بوی خاک داشت مستقیم می رفت تو حلقم ! سرم رو آوردم بالا ، مچ دستم داشت می سوخت ... وقتی صدای خنده بلند سامان رو شنیدم تازه فهمیدم چه خبره عمرا اگر به این راحتی دلش رو خوش می کردم دستم رو گذاشتم روی زمین و به سختی نشستم ... بالای سرم وایستاد و با خنده گفت : _2 ، 1 دختر عمه ... بلند شدم وایستادم ، سعی کردم چهره ام خونسرد و معمولی باشه ... آروم چند تا نفس عمیق کشیدم با دست خاک مانتو و شلوارم رو تکون دادم و همونجوری گفتم : _فر پلی شنیدی یعنی چی ؟ _یعنی چی ؟ یعنی من ناجوانمردانه بازی می کنم ؟ نگاهش کردم و گفتم : _آره متاسفانه ، بازی هم که با یه دستی و نامردی بخواد پیش بره میشه جر زنی ، بعد ممکنه طرف مقابلت تاثیر بگیره به جای اینکه مردونه بجنگه مثل خودت یه جایی بدجور حالتُ بگیره ! حالا که اینجوری اومدی جلو منتظر حالگیری منم باش به دیوار رو به رو اشاره کردم ، یه علامت مثل ضبدر روش بود نشونش دادم و گفتم : _اینم خط و نشونش ، اگر من بیام وسط زندگی شما تو فقط با پنالتی می تونی ببری پسر دایی نه هیچ جور دیگه ای ! با اینکه داغون بودم اما به روی مبارک نیاوردم ، جوابی نداد ... دستی کشید توی موهاش گوشیم رو گرفتم طرفش و گفتم : _شماره اینجا رو برام بگیر کار دارم نیشخند زد _چیه ؟ میخوای بزرگترتُ صدا کنی ؟ _آره با بزرگترم کار دارم بگیر شماره رو گرفت و داد بهم ... هما جواب داد ، سامان وایستاده بود تا ببینه چی میگم بهش _هما جون یه کاری می کنی ؟ _بفرمایید ، حتما _میشه به آقا مرتضی یه سبدی ظرفی چیزی بدی تا بیاره ته باغ ؟ _برای چی خانوم ؟ _اینجا کلی آلبالو هست می خواهم بچینم ببرم تهران حیفه همش داره خراب میشه سامان با سرخوشی خندید و رفت سمت درختا ، بیچاره حتما فکر می کرد راستکی می خوام آمار بدم !

تا خود تهران داشتم آلبالو می خوردم دلم نمی اومد وقتی انقدر خوشگل بهم چشمک می زدند از خیرشون بگذرم ! تمام طول راه توی سکوت گذشت ، آقاجون به شدت توی فکر بود معلوم بود که چه حالی داره من بر عکس اون به تنها چیزی که فکر نمی کردم همین دیدار مامان و پدرش بود
فقط داشتم نقشه می کشیدم که چجوری باید بزنم تو پر سامان ... نباید بهش اجازه می دادم هر وقت که خواست دستم بندازه اگر قرار بود توی یه خونه زندگی کنیم مجبورم بودم گربه رو دم حجله بکشم ! چقدرم که بلد بودم .... کاش حداقل می فهمیدم تو ذهنش چی می گذره ، چرا یکدفعه اینهمه تغییر شخصیت داد ؟ شایدم من یه جای کارم می لنگید اما نه من که همون کیانای سابق بودم نزدیک خونه دایی بودیم به مامان اس ام اس دادم چون صد بار تاکید کرده بود ... بیچاره مامان چه حالی داره الان ! سامان زنگ در رو زد ، اگر من جای مامان بودم حتما وسط کوچه وایستاده بودم نمی دونم چرا نیومده بود استقبال ؟ شایدم هنوز از آقاجونش می ترسید در که باز شد اول آقاجون با اقتدار و البته کلی اخم رفت توی حیاط ... کاش سامان مثل اوندفعه ماشین رو می آورد تو همین که نگاه آقاجون افتاد به مامان که وسط حیاط وایستاده بود و داشت گریه می کرد گوشی لعنتیم زنگ خورد .... رد تماس زدم و زود رفتم توی فیلمبرداری بلاخره باید از این صحنه ی بسیار ارزشمند فیلم می گرفتم اما بازم گوشی زنگ خورد ایندفعه سامان هم برگشت و نگاهم کرد کیمیا بود خروس بی محل تر از اونم مگه بود اصلا ! می دونستم هر کاری کنم بازم میگیره شماره ام رو با حرص به سامان گفتم : _تو رو خدا فیلم بگیر من جواب این کنه رو بدم نیشخند زد و چیزی نگفتم ، فکر کرده حالا کی بهم زنگ زده !
رفتم اون طرف تر و جواب دادم _بله ؟ _سلام ، چرا انقدر دیر بر میداری آدم دلواپس میشه؟ _دستم بنده کارتو بگو می خوام قطع کنم _وا ! تو که الان سر کار نیستی چه خبره مگه ؟ _هیچی بابا ، بگو دیگه _ببین من دارم میام تهران یا خدا ، همینو کم داشتم تو این موقعیت _تهران برای چی ؟ _کیانا چته تو ؟ یعنی نیام خونم ؟ _چرا بیا ولی چرا انقدر بی موقع آخه ؟ _گمشو اصلا ازت خوشم نیومد با این حرف زدنت هنوز داشت بهم نق می زد برگشتم ببینم اون طرف دارن چیکار می کنند ، مامان داشت تو بغل آقاجون گریه می کرد ... حواسم به گوشی نبود گفتم : _گندت بزنن آخرشم نتونستم ببینم عکس العملشونو بس که بد شانسم _با منی ؟ _نه بگو _چی بگم دیگه ؟ میای یا نه ؟ -کجا ؟ _گیجیا بیا دنبالم گناه دارم با اتوبوس اومدم خسته ام تا نیم ساعت دیگه میرسم ترمینال با دست زدم روی پیشونیم _یعنی کیمیا واقعا محشری با این برنامه ریزیت دقیقا زدی وسط هدف _کدوم هدف ؟ _هیچی ، کاری نداری ؟ _میای ؟ -مگه می تونم نیام ؟ منتظر باش بهت زنگ میزنم بای _قربونت بابای قطع کردم و گوشی رو پرت کردم تو جیبم ، اعصابم خورد شده بود ... هیچی از این دیدار زیبا نفهمیدم رفتم پیش سامان و گفتم : _فیلم گرفتی ؟ _آره به دستاش نگاه کردم که توی جیبش بود _خوب کو ؟ بده ببینم دیگه _می خواستی به مزاحمه بگی بعدا زنگ بزنه تا بتونی زنده اش رو ببینی _عجبا ! مزاحم کجا بود کیمیا بود داره میاد تهران باید برم دنبالش _واقعا ؟ _آره ... حالا نمی دونم چیکار کنم _چی رو ؟ مگه دفعه اوله که میاد تهران ؟ _نخیر ولی دفعه اوله که قراره بفهمه یه خانواده جدید داریم و هزار تا اتفاق افتاده که بیچاره ازشون بی خبره تازه نمی دونم ببرمش خونه خودمون یا بیارمش اینجا ! _بیارش اینجا دیگه ، راستی اونجا رو تحویل دادید ؟ _وای ! امروز چند شنبست ؟ _پنج شنبه _قرار بود تا جمعه تخلیه کنیم چرا یادم نبود _خوب صبح میریم اونجا _همه چیز قاطی شده ... من فعلا برم دنبال کیمیا تو به مامانم بگو _با چی میری ؟ راست می گفت اصلا حواسم نبود ماشین ندارم ، دستم رو زدم به کمرم و طلبکارانه گفتم : _تقصیر تواه دیگه ماشینمو گرفتی دیگه ام ندادی ، حالا من بدبخت موندم رو هوا _بیا بریم ماشینتم سر فرصت بر میداری _نمی خواد خودم با آژانس میرم _ برو سوار شو تا من به مامان بگم کجا میریم دیگه تعارف کردن نداشت که ، شونه ای بالا انداختم و گفتم : _باشه پس زود بیا
اینجوری بهتر بود حداقل سامان وقتی می فهمید ما دو قلوییم ، خودمون 3 تا بودیم و کسی دیگه خبردار نمی شد من قبلا چه کارایی کردم داشت می رفت سمت فرودگاه که گفتم : _کجا میری ؟ _فرودگاه دیگه _ما هنوز انقدر با کلاس نشدیم ، برو ترمینال پسردایی زد زیر خنده و مسیر رو عوض کرد ... تو دلم کلی بد و بیراه بهش گفتم هنوز از دست کار چند ساعت پیشش دلم خون بود چقدر وقیح و پررو بود که به روی خودشم نمی آورد !

[ شنبه هجدهم خرداد 1392 ]


مطالب مشابه :


رمان کاردو پنیر 12

رمانکده رمان ها - رمان کاردو پنیر 12 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه




دانلود رمان کاردو پنیر

بـــاغ رمــــــان - دانلود رمان کاردو پنیر - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




کاردو پنیر 4

بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر 4 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




کاردو پنیر12

رمـان رمـان♥ - کاردو پنیر12 - مرجع تخصصی رمانرمان کارد و پنیر




کاردو پنیر12

بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر12 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




کاردو پنیر10

بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر10 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




کاردو پنیر11

بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر11 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




کاردو پنیر16

بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر16 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




کاردو پنیر9

بـــاغ رمــــــان - کاردو پنیر9 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




برچسب :