ماموریت غیر ممکن!

چقدر حال میده آدم شاهد درگیری دو تا نهاد دولتی باشه. بخصوص وقتی کار به زدوخورد بکشه و بیان پیش آدم. اونم مقامات ارشد. جالبه که فکر میکردن قضیه تلفنی حل میشه و نیاز نیست به ما مراجعه داشته باشن. یعنی تصورشون این بود که اکیپ پزشکی قانونی سوار آمبولانس میشه و میره خدمت آقایون در محل کارشون!

اما خیلی زود متوجه شدن که اینها اوهامی بیش نیست. کلهم اجمعین مجبور شدن بیان پیش ما. بشینن کنار آحاد ملت فرم پذیرش پر کنن. به همراه توده مردم منتظر باشن و هر وقت نوبتشون شد بیان تو.

فکر کنم حسابی لجشونو در آوردم. یکی از پرسنل ما که ظاهرا وابستگی جناحی به یکی از طرفین درگیری داشت و سنگشونو به سینه میزد٬ مصمم بود که در اموراتشون تسریع بشه. این بود که اونو هم سر جاش نشوندیم تا کار روال کند خودشو طی کنه و دوستان مرفه بی درد ما از همنشینی با پابرهنگان جامعه فیض بیشتری ببرن. اینطوری شاید یه چیزایی یادشون بیاد!

البته نه اینکه پرسنل رو سر جای خودش نشونده باشم. چون میدونستم در حالت نشسته هم شرارت به خرج میده. این بود که فرستادمش دنبال نخود سیاه که اون نزدیکی نباشه! به تماس هاش هم جواب نمیدادم.

اول صبح همین پرسنل بود که با هیجان به سراغ من اومد. در حالیکه حامل یه S.O.S بود:

ــ مقامات شهری به جون هم افتادن!

این میتونست پیش آگهی خوبی داشته باشه. از این نظر که خلق میتونستن یه مدت در آسایش باشن و از برنامه ریزیها و تصمیم گیریهای هوشمندانه اونا ولو به مدت کوتاه برحذر بمونن.

شاید فکر کنید از سر لج و لجبازی اینکارا رو کردم. نه! چون من اصلا هیچ خصومتی با آقایون نداشتم. تازه با خیلی از اونها در جلسات شرکت میکردیم. در واقع پرونده حساسی پیش رو داشتیم. تلفن پشت تلفن امان مارو بریده بود. همین باعث شده بود که چنین راهکاری رو در پیش بگیریم. کاملا بی طرف تا هیچ حساسیتی ایجاد نکنیم.

اوایل دوران کارم خیلی ایده آل فکر و رفتار میکردم. هر کسی تلفن میزد یا سفارشی میکرد صاف میزدم تو برجکش. به قدری از اینکه یکی گوشی به دست میاد تو اتاق و اونو به من میده تا از آدم پشت خط سفارش بگیرم متنفرم که حد نداره. اون موقع بلافاصله گوشی رو قطع میکردم و دوباره میدادم به دستش. خیلی حال میداد. اما یه مدت بعد به این نتیجه رسیدم که با اینکار همه رو با خودم دشمن کردم.

همکارای با تجربه من اعتقاد داشتن نیاز به چنین برخورد تندی نیست و میشه با حفظ احترام متقابل در چارچوب قانون کار کرد. همین رویه رو در پیش گرفتم. بهتر شد. اما تلفنها و سفارش ها سیر صعودی به خودش گرفت. تا جایی که حالا روزی نیست مقامی٬ مسئولی٬ یا حتی یه آدم علاف بهمون زنگ نزنه و سفارش نکنه.

مثلا یه پسر شونزده ساله وارد اتاقم میشه و قبل از سلام و علیک گوشی به دستم میده. اون طرف خط یه دختر همسن و سال خودش هست که حتی نمیتونه خوب حرف بزنه. دختر ازم میخواد کار برادرشو راه بندازم.

گیج میشم. نمیدونم چی جوابشو بدم.

ــ این چی بود؟

ــ خواهرم بود!

ــ چیکاره هست؟

ــ دانش آموزه!

ــ حرف حسابش چی بود؟

ــ ...

ظاهرا سفارش کردن تبدیل به یه سنت شده که از ملزومات هر پرونده ای هست. شگون داره و باید انجام بشه. زیاد مهم نیست بوسیله کی. هر کی اعتماد به نفس بالایی داشته باشه میتونه!

دیگه واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم. نه اینکه این سفارشها تاثیری در کار من داشته باشه بلکه جو اینجا نامناسب شده. مردم فکر میکنن تا کسی قبل اومدنشون سفارش نکنه کارشون پیش نمیره. حالا اگه اتفاقا نتیجه پرونده به نفعشون شد اونو ناشی از سفارش میدونن و اگه به ضررشون بشه به این نتیجه میرسن که سفارش طرف مقابل محکمتر بوده! این وسط چیزی که به چشم نمیاد بی طرفی ما هست.

بالاخره مقامات یکی یکی میان پیشم. بار عام معکوس! چقدر دل پری داشتن! بیچاره ها چقدر آسیب دیدن. رئیس یه اداره انگشت کرده بود تو چشم اون یکی رئیس. اون معاون موی یکی دیگه رو کشید. عینک یکیشون افتاد رو زمین و ...

اگرچه در زیرآب زنی خبره بودن ولی در یه نبرد تن به تن خیلی ابتدایی عمل کردن. حوصله ام سر رفت. باید از چند تا اوباش اینجا که مشتری ما هستن بخوام یه کارگاه آموزشی واسه اینا تشکیل بدن و استراتژی های آفندی و پدافندی رو براشون تدریس کنن.

تلفنها تمومی نداشت. برای هر دو طرف. صراحتا ازم میخواستن کاری کنم که به نفع اداره مورد نظرشون تموم بشه. ته مایه ای از تهدید رو هم میشد در بعضی توصیه ها دید. اینکه ما لازم و ملزوم هم هستیم و باید هوای همو داشته باشیم.

همینکه آقایون رفتن پرسنل ما سر رسید. همونکه دنبال نخود سیاه بود. با نگرانی پیگیر قضیه بود. عجیب بود واسم که چرا اینقدر براش مهمه. همینو ازش میپرسم.

ــ چرا اینقدر واست مهمه؟

ــ مگه شما نمیدونی دکتر؟

ــ چی رو؟

ــ قرار بود اداره ... زمین در اختیار ما قرار بده تا آزمایشگاه پزشکی قانونی تاسیس کنیم!

ــ مطمئنی؟

ــ آره به خدا! از قبل اومدن شما تصویب شد و دیگه آخراش بود.

ــ واسه همین بود که تحویلشون میگرفتی؟

ــ آره دیگه. پس واسه چی بود؟

ــ من فکر کردم وابستگی جناحی داری.

ــ کارو خراب کردی دکتر! اینا بی جنبه هستن. لج میکنن.

ــ فکر نکنم! واسه اینا مصالح ملی و ملت مهمتره (اینارو البته تو دلم گفتم)

اما حق با اون بود. لج کردن. مصالح ملی کیلویی چند! چند هفته بعد ادعا کردن اهدای زمین با برخی موانع قانونی مواجه شده و عملی نیست. هیچوقت هم نگفتن این موانع چی بودن.

ناراحت نیستم از این اتفاق. من کاری که باید رو انجام دادم. اما حالا که سیاست سازمان پزشکی قانونی ارتقاء رضایتمندی از ما در بین مسئولین و نهادهای دولتی هست واقعا نمیدونم چطور میشه بدون فدا کردن عدالت به این هدف رسید. چون چیزی که از ما انتظار دارن وارد شدن به حوزه گروه بندی های خودشونه. اگه با اونها نباشیم علیه اونها تلقی میشیم و اگه با اونها باشیم دیگه بی طرف نیستیم. پس به نظرم یه ماموریت غیر ممکن بهمون محول شده.

 


مطالب مشابه :


آیین نامه ماموریت

3- ضمائم: فرم ماموريت داخل كشور، فرم ماموريت خارج از آیین نامه ماموریت قراردادهای




شرح وظایف تکنسین و امدادگران اورژانس پیش بیمارستانی 115

فرم ماموریت. 125 و هلال احمر و ) - -6 ارتباط و همکاري شایسته با سایر ارگانها




قوانین و مقررات اداری

oپس از انجام این مراحل فرم ماموریت به امور اداری تحویل تا در کارکر پرسنل ثبت و پس از تایید




فرم تایید تحویل واحد آپارتمانی به منظور پیگیری پایان ماموریت تعاونی

عمران و توسعه شهرک صدف - فرم تایید تحویل واحد آپارتمانی به منظور پیگیری پایان ماموریت




گزارش ماموریت به استان کرمانشاه

موسسه خیریّه عترت بوتراب - گزارش ماموریت به استان کرمانشاه - به ذره گر نظر لطف بوتراب کند/ به




نمونه طرح برنامه ریزی استراتژیک

تفصیلی. ردیف عناویــــن صفحه. 1. تاریخچه. 6-7. 2. فرم خام اجزاء ماموریت . 8. 3. نظرات همکاران




ماموریت غیر ممکن!

خاطرات یک پزشک - ماموریت غیر ممکن! - داستانهای تلخ و شیرین زندگی مردمی از جنس خودمان




برچسب :