رمان عشق وسنگ{جلد اول}9

با دیدن من توی چهار چوب در قاب عکس و گذاشت سرجاش و اومد سمتم تا کمکم کنه. خواست دستمو بگیره که گفتم

-نه .... خودم میتونم.

ارسانم ابرویی بالا انداختو با بیخیالی گفت

ارسان- مطمئنی؟

-شما شک دارین؟

ارسان هیچی نگفتو همونطور بیخیال نگاهم کرد. منم که حوصله نگاه کردنشو نداشتم دستمو به دیوار گرفتمو لنگون لنگون رفتم سمت  تختم. نشستم روی تخت و کاپشنمو از تنم در آوردمو انداختم کنار. ارسان اومد نزدیک ترو درست روبروی من وایستادو به قاب عکس اشاره کردو گفت

ارسان- خانوادتن؟

سرمو آوردم بالا و گردنمو کج کردمو گفتم

-نه خانواده عممن.....

ارسان با تعجب گفت

ارسان- عمت!!!!!..... چه جالب... پس اون پسر چشم عسلی هم پسر عمته دیگه؟

از این که سرکارش گذاشته بودم داشتم ذوق مرگ میشدم برای همین منم ادامه دادم وگفتم

-الیاس و میگین؟..... آره وای نمیدونین چه پسر ماهیه... خیلی دوست داشتنیه.....

ارسان- بله... از این که اینقد با ذوق و شوق ازش تعریف میکنی کاملا معلومه... راستی توی کوه برای چی قبل از این که بیفتی منو صدا کردی؟...

-هیچی... همین طوری..

ارسان  خم شدو صورتشو روبروی صورت من قرار داد وگفت

ارسان- یعنی همین طوری منو صدا زدی؟!!! اونم کی؟ تویی که به خون من تشنه ای..!!!!

با این حرفی که زد واقعا کم آورده بودم برای همین با لکنت گفتم

-اصلا..... اصلا... اصلا دوست داشتم... مگه چیه؟

ارسان رفت عقبو صاف سر جاش وایستادو گفت

ارسان- هیچی....

بعدشم همین طور وایستادو زل زد به من. منم این دفعه سرمو برگردوندمو طرف دیگه ای رو نگاه کردم ولی کاملا سنگینی نگاهشو حس میکردم. کم کم داشتم به خودم شک میکردم که نکنه عیب ایرادی دارم که این اینجوری راه به راه زل میزنه به من که بلاخره آیلین اومد. لباساشو عوض کرده بود. اومد کنار من نشست و لیوان آبیموه رو به طرفم گرفت گفت

آیلین- بیا بخور..

-چه عجب... رفتی میوه بکاری یا آبمیوه بیاری....

آیلین- دومی... برای این طول کشید چون رفتم لباسامو عوض کردم بعد اومدم...

-بله دیگه منم اینجا دست بیلم که خانم بیخیال من شدنو اول لباس خودشونو عوض کردن تا یه وقت عرق نکنن بدشون بیاد....

آیلین-  خب حالا یه جوری حرف میزنه انگار الان پاش از شیش جا شکسته.... یه از بند در رفته بود دیگه که اونم تقصیر دست و پاچلفتی بودن خودته..... حالام اینو بگیر دستم خشک شد....

سری از روی تاسف تکون دادمو محکم لیوان آبمیوه رو از دستش کشیدم بیرون که چون لیوانو محکم گرفته بود نصفش ریخت روی لباسم.

-ای الهی خیر نبینی آیلی.....

آیلین در حالی که سعی میکرد خندشو پنهان کنه گفت

آیلین- به من چه... خودت مثل آدم نمیگری.....

لیوان وگذاشتم روی میزو برگشتم سمت آیلین و گفتم

-آیلی جان میشه خواهش کنم با پسرعمه ی محترمتون بفرمایید بیرون.....

آیلین از جاش بلند شد گفت

آیلین- آره عزیزم چرا نمیشه... فقط تو زیاد حرص نخور شیرت خشک میشه....

قسمت آخر حرفشو طوری گفت که فقط من بشنوم. لبخندی از روی حرص بهش زدم که اونم خنده ی ریزی کردو رفت دست ارسانو گرفت و رفتن بیرونو درو بستن. روی تخت دراز کشیدم و به اتفاقای امروز فکر کردم. بعد از نیم ساعت از جام بلند شدمو لباسامو به هر زحمتی بود عوض کردمو دوباره روی تخت دراز کشیدمو نمیدونم چقدر گذاشته بود که پلکام روی هم افتادو خوابم برد...

 


مطالب مشابه :


دانلود رمان عشق وسنگ-جلد اول

نام رمان مورد نظر خود را وارد کنید تا انرا برای شما پیدا کنیم!به همین راحتی




عشق وسنگ 1

عشق وسنگ 1. به نام خداوندی که در لابه لای اوراق زندگی ام کلوم زیبای دوست داشتن رمان عشق و




عشق وسنگ 27

بـــاغ رمــــــان - عشق وسنگ 27 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




رمان عشق وسنگ{جلد اول}9

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان عشق وسنگ دانلود رمان های بسیارزیبا




عشق وسنگ 2-67

بـــاغ رمــــــان - عشق وسنگ 2-67 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




رمان عشق وسنگ 2-64

بـــاغ رمــــــان - رمان عشق وسنگ 2-64 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




رمان عشق وسنگ{جلد اول}24

رمان عشق وسنگ{جلد اول}24 - رمان داستان کوتاه شعر ادبیات دانلود رمان های بسیارزیبا




عشق وسنگ 2-50

بـــاغ رمــــــان - عشق وسنگ 2-50 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




برچسب :